زندگی موش و قورباغه ای با وفا در کنار جویبار | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
زندگی موش و قورباغه ای با وفا در کنار جویبار | شرح و تفسیر
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر ششم ابیات 2632 تا 2664
نام حکایت : حکایت تعلق موش با قورباغه و بستن پای هر دو به رشته ای دراز
بخش : 1 از 4 ( زندگی موش و قورباغه ای با وفا در کنار جویبار )
خلاصه حکایت تعلق موش با قورباغه و بستن پای هر دو به رشته ای دراز
موش و قورباغه ای بر لب جویباری در کنار هم می زیستند . روزی موش به قورباغه می گوید : ای دوست عزیز ، دلم می خواهد خیلی بیشتر از اینها با تو همدم باشم . ولی حیف که تو بیشتر اوقات در میان آبها مشغول جَست و خیزی . و من چون حیوانی خاکزی هستم نمی توانم به درون آب بیایم . قورباغه وقتی اصرار و الحاح موش را می بیند تسلیم می شود . بالاخره قرار می گذارند که رشته نخی فراهم آرند . یک سرِ آن را به پای موش ببندند و سرِ دیگرش را به پای قورباغه . تا هر گاه به تجدید دیدار نیاز افتد نخ را با علامتی خاص بجنبانند . روزی موش به کنار جویبار می آید که ناگهان کلاغی درمی رسد و او را در طُرفة العینی به منقار می گیرد و به هوا بر می شود و …
متن کامل ” حکایت تعلق موش با قورباغه و بستن پای هر دو به رشته ای دراز “ را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
متن کامل ابیات زندگی موش و قورباغه ای با وفا در کنار جویبار
ابیات 2632 الی 2664
2632) از قضا موشیّ و چَغزی با وفا / بر لبِ جُو گشته بودند آشنا
2633) هر دو تن مربوطِ میقاتی شدند / هر صَباحی گوشه ای می آمدند
2634) نردِ دل با همدگر می باختند / از وَساوِس سینه می پرداختند
2635) هر دو را دل از تلاقی مُتَّسِع / همدگر را قصّه خوان و مستمع
2636) رازگویان با زبان و بی زبان / اَلجَماعَه رَحمَه را تأویل دان
2637) آن اَشِر چون جُفتِ آن شاد آمدی / پنج ساله قصّه اش یاد آمدی
2638) جوشِ نطق از دل نشانِ دوستی ست / بستگیِّ نطق ، از بی اُلفتی ست
2639) دل که دلبر دید ، کی مانَد تُرُش ؟ / بلبلی گُل دید ، کی ماند خَمُش
2640) ماهیِ بریان ز آسیبِ خَضِر / زنده شد ، در بحر گشت او مُستَقِر
2641) یار را ، با یار چون بنشسته شد / صد هزاران لوحِ سِر دانسته شد
2642) لوحِ محفوظیست پیشانیِّ یار / رازِ کونَینَش نماید آشکار
2643) هادیِ راه است یار اندر قُدوم / مصطفی زین گفت : اَصحابی نُجُوم
2644) نجم ، اندر ریگ و دریا رهنماست / چشم ، اندر نجم نِه ، کو مُقتداست
2645) چشم را با رویِ او می دار جُفت / گرد مَنگیزان ز راهِ بحث و گفت
2646) زآنکه گردد نجم پنهان ، زآن غُبار / چشم بهتر از زبانِ با عِثار
2647) تا بگوید او که وَحی استش شعار / کآن نشانَد گرد و نَنگیزد غُبار
2648) چون شد آدم مظهرِ وحی و وَداد / ناطقۀ او عَلَّمَ الاَسماء گشاد
2649) نامِ هر چیزی چنانکه هست آن / از صحیفۀ دل رَوی گشتش زبان
2650) فاش می گفتی زبان از رؤیتش / جمله را خاصیّت و ماهیّتش
2651) آنچنان نامی که اشیا را سزد / نه چنانکه حیز را خوانَد اسد
2652) نوح ، نهصد سال در راهِ سَوی / بود هر روزیش تذکیرِ نوی
2653) لعلِ او گویا ، ز یاقوتُ القلوب / نه رساله خوانده ، نه قُوتُ القلوب
2654) وعظ را نآموخته هیچ از شروح / بلکه یَنبوعِ کُشوف و شرحِ روح
2655) زآن مَیی کآن مَی چو نوشیده شود / آبِ نطق از گُنگ ، جوشیده شود
2656) طفلِ نوزاده شود حِبرِ فصیح / حکمتِ بالغ بخواند چون مسیح
2657) از کُهی که یافت زآن مَی ، خوش لبی / صد غزل آموخت داودِ نبی
2658) جمله مرغان ، ترک کرده چیک چیک / همزبان و یارِ داودِ مَلیک
2659) چه عجب که مرغ گردد مستِ او / چون شنود آهن ، ندایِ دستِ او
2660) صَرصَری بر عاد قتّالی شده / مر سلیمان را چو حمّالی شده
2661) صَرصَری می بُرد بر سَر ، تختِ شاه / هر صباح و ، هر مسا ، یک ماهه راه
2662) هم شده حمّال و ، هم جاسوسِ او / گفتِ غایب را کُنان محسوسِ او
2663) بادِ دَم که گفتِ غایب یافتی / سویِ گوشِ آن مَلِک بشتافتی
2664) که فلانی این چنین گفت این زمان / ای سلیمانِ مَهِ صاحب قِران
شرح و تفسیر زندگی موش و قورباغه ای با وفا در کنار جویبار
از قضا موشیّ و چَغزی با وفا / بر لبِ جُو گشته بودند آشنا
موش و قورباغه ای با وفا بطور تصادفی در کنار جویباری با هم آشنا شده بودند . [ چَغز = قورباغه ]
هر دو تن مربوطِ میقاتی شدند / هر صَباحی گوشه ای می آمدند
هر دو ، وقتِ خاصی برای ملاقات تعیین کرده بودند . و در هر بامداد به گوشه ای می آمدند و با هم دیدار می کرند . [ میقات = وقت ، هنگام ، وقتی که برای انجام کاری تعیین می شود ]
نردِ دل با همدگر می باختند / از وَساوِس سینه می پرداختند
موش و قورباغه مصاحبتی دوستانه با هم داشتند و سینه از بدسِگالی و خیالات فاسد می زدودند .
هر دو را دل از تلاقی مُتَّسِع / همدگر را قصّه خوان و مستمع
دلِ هر دو از دیدار هم باز می شد و از دلتنگی و ملالت می رهیدند . و برای همدیگر قصّه می گفتند و می شنیدند . یعنی او قصّه می گفت ، این می شنید و این قصّه می کفت او می شنید .
رازگویان با زبان و بی زبان / اَلجَماعَه رَحمَه را تأویل دان
با زبان قال و حال با هم نجوا می کردند و جوهرِ مقصود این حدیث را که می گوید : « جماعت ، مایۀ رحمت است» را می دانستند . [ اشاره است به حدیث « در جمع و جماعت رحمت است و در جدایی و تفرقه ، عذاب » ( احادیث مثنوی ، ص 31 ) ]
آن اَشِر چون جُفتِ آن شاد آمدی / پنج ساله قصّه اش یاد آمدی
آن موشِ سرمست که چون با آن قورباغۀ شادمان همنشین می شد . قصّه های پنجساله به یادش می آمد . یعنی سرگذشت چند سالۀ خود را به یاد می آورد و برای قورباغه تعریف می کرد . [ اَشِر = خودبین ، متکبّر ، سرمست ، این کلمه در آیه 25 سورۀ قمر آمده است . ]
جوشِ نطق از دل نشانِ دوستی ست / بستگیِّ نطق ، از بی اُلفتی ست
کلامی که از عمق دل سر برآوَرَد نشانۀ دوستی و اُلفت میان همنشینان است . و بسته شدن نطق و کلام ، نشانۀ عدم اُنس و اُلفت میان آنهاست . [ دو یا چند تن که در جایی جمع می شوند اگر میانشان سنخیّت و مؤانستی نباشد نمی توانند با هم گرم و صمیمانه حرف بزنند . یا بیشتر وقت را به سکوت می گذرانند یا اگر حرفی بزنند از دل نیست و فقط برای شکستن سکوت است . امّا اگر میان آنان سنخیّت و اُلفتی باشد با هم گرمِ صحبت می شوند چندانکه گذر زمان را حس نمی کنند . ]
دل که دلبر دید ، کی مانَد تُرُش ؟ / بلبلی گُل دید ، کی ماند خَمُش
دلی که شخص مورد علاقۀ خود را ببیند چگونه ممکن است که گرفته و اخم آلوده باقی بماند ؟ چنانکه وقتی بلبل ، گُل را ببیند مگر ممکن است خاموش بماند و نغمه سرایی نکند ؟ [ همینطور وقتی افراد همگن و همسنخ به هم می رسند با گرمی و اشتیاق به گفتگو می پردازند . ]
ماهیِ بریان ز آسیبِ خَضِر / زنده شد ، در بحر گشت او مُستَقِر
چنانکه ماهی بریان بر اثر مجاورت با حضرت خضر (ع) زنده شد و راهی دریا گردید و در آنجا قرار گرفت . ( آسیب = در اینجا به معنی تماس ، تلاقی ) [ ماجرای این ماهی در آیات 61 تا 63 سورۀ کهف به صورت فشرده آمده و در کتب روایی و تفسیری چنین آمده : موسی (ع) فکر می کرد که داناتر از او پیدا نمی شود . از جانب خداوند بدو وحی رسید که داناتر از تو نیز یافته آید . آنکه از تو داناتر است خِضر نام دارد . موسی گفت : چه سان بدو رسم ؟ فرمود : ماهی تازه ای را بریان کن و در خورجینی بِنِه . هر جا ماهی گم شد همانجا خِضر را خواهی یافت . پس گم شدن ماهی علامت یافته آمدن خضر است . موسی با یکی از مؤمنان و دلاوران بنی اسرائیل به نام یوشع بن نُون این سفر معنوی را آغاز کرد . در حالیکه خورجین ماهی بر دوش یوشع بود . لختی راه پیمودند تا به چشمه ای رسیدند . خواستند در کنار صخره ای که در آن نزدیکی بود دَمی بیاسایند و نَفَسی تازه کنند . موسی به نماز ایستاد (در بعضی روایات آمده که موسی به خواب اندر شد) . در این لحظه قطره ای آب از آسمان بر بدن ماهی فرو چکید (گفته اند که آب حیات بوده است) و او بی درنگ جنبشی کرد و از زنبیل بیرون جهید و راه دریا را گرفت و رفت . وقتی نماز موسی به انجام رسید (یا از خواب برخاست) با یوشع آمادۀ حرکت شدند . ولی یوشع در آن لحظه فراموش کرد که قضیّه ماهی را به موسی واگوید . هر دو راه افتادند . پس از طی مسافتی ، گرسنه شدند . در این هنگام موسی به خاطرش آمد که غذایی به همراه آورده اند . پس به همسفر خود گفت : ماهی را بیاور . یوشع با لحن عذرخواهانه ای گفت که من فراموش کردم قضیه ماهی را به تو بگویم . ماهی در کنار صخره ای که بر آن نشسته بودیم در آب خزید و رفتن گرفت . موسی با شنیدن این حرف از جای برجهید و گفت : هر چه زودتر بدانجا رویم که قرار است خضر را در همان محل بیابیم . رفتند و یافتندش ( مجمع البیان شیخ طبرسی ، ج 6 ، ص 481 و الکشاف زمخشری ، ج 2 ، ص 732 و تفسیر العیّاشی ، ج 2 ، ص 332 ) ]
یار را ، با یار چون بنشسته شد / صد هزاران لوحِ سِر دانسته شد
هر گاه دوست با دوست همنشین شود . اسرارِ بسیاری مکشوف گردد . یعنی دوستان حقیقی وقتی به هم می رسند . سخنان خصوصی و سرّی به هم می گویند . در حالی که با دیگران اینگونه حرف نمی زنند . [ چون مرید با مرشد حقیقی مجالست کند . از این همنشینی دقایق بسیاری بر او مکشوف می شود . منظور از «یار» اول ، مرید است و منظور از «یار» دوم ، ولیِّ مرشد است . ]
لوحِ محفوظیست پیشانیِّ یار / رازِ کونَینَش نماید آشکار
پیشانیِ دوست ، کانون معارف است . یعنی در فکر و ضمیر ولیِ مرشد معارف کثیری وجود دارد . چندانکه اسرار دو جهان را برای طالب حقیقت آشکار می سازد . [ لوح محفوظ = اصطلاحی قرآنی است . مفسران قرآن کریم پیرامون لوح محفوظ سخنانی دارند که از آن جمله از ابن عباس و مجاهد نقل شده است « لوح محفوظ مروارید سپیدی است که طول آن به اندازه زمین تا آسمان است و عرض آن به اندازه خاور تا باختر . (مجمع البیان جلد 10 صفحه 469 ) » اما عموم اهل نظر مراد از لوح محفوظ را علم الهی دانند . ]
هادیِ راه است یار اندر قُدوم / مصطفی زین گفت : اَصحابی نُجُوم
دوست حقیقی در امرِ ارشاد ، راهنمای طالب حقیقت است . بدین خاطر محمّد مصطفی (ص) فرموده است : یاران من همچون ستارگان اند . [ قُدوم = وارد شدن ، درآمدن به جایی ]
نجم ، اندر ریگ و دریا رهنماست / چشم ، اندر نجم نِه ، کو مُقتداست
ستاره در ریگستان ، بیابان و دریا راهنمای مسافران است . همواره چشم بر ستاره داشته باش که همو راهنمای تو و هر مسافری است .
چشم را با رویِ او می دار جُفت / گرد مَنگیزان ز راهِ بحث و گفت
چشم خود را به ستاره بدوز و اینقدر با مجادله و مناقشه گرد و خاک بر پا مکن . یعنی به ستارگان معنوی که انبیا و اولیا و عارفانِ بِالله اند تأسّی جو و به مناقشه مپرداز .
زآنکه گردد نجم پنهان ، زآن غُبار / چشم بهتر از زبانِ با عِثار
زیرا بر اثر انگیخته شدن گرد و غبار مناقشه و شکوک و اوهام ، آن ستارۀ معنوی از دیدۀ تو نهان می گردد . چشمی که آن ستارۀ معنوی را بهتر است از زبانی که در بیان می لغزد . ( عِثار = لغزش ) [ این بیت مبتنی بر رجحانِ بینش بر دانش است . بینش ، آدمی را به حقیقت می رساند . ولی دانشِ فاقدِ بینش موجب لغزش و گمراهی شود . ]
تا بگوید او که وَحی استش شعار / کآن نشانَد گرد و نَنگیزد غُبار
تا آن ستارۀ معنوی که به الهامات و اشراقات ربّانی دسترسی دارد سخن بگوید . زیرا او نه تنها گرد و غبار اوهام و شبهات نمی انگیزد . بلکه گرد و خاک شکوک و توهمات را نیز فرو می نشاند .
چون شد آدم مظهرِ وحی و وَداد / ناطقۀ او عَلَّمَ الاَسماء گشاد
از آنرو که آدم (ع) ، مظهر وحی و دوستی خدا شده بود توانست اسرار نامهایی که خداوند بدو تعلیم فرموده بود بازگوید . ( وَداد = دوستی ) [ مصراع دوم ناظر است به آیه 31 سورۀ بقره « و خداوند جمیعِ نام ها را به آدم آموخت . سپس آن نام ها را بر فرشتگان عرضه داشت . و فرمود : از این نام ها مرا خبر دهید اگر راستگویانید . » ]
نامِ هر چیزی چنانکه هست آن / از صحیفۀ دل رَوی گشتش زبان
زبان حضرت آدم (ع) ، حقیقت هر چیز را از دفتر دلش بازگو می کرد . [ رَوی = مخفف راوی به معنی روایت کننده ]
فاش می گفتی زبان از رؤیتش / جمله را خاصیّت و ماهیّتش
زبان آدم (ع) خاصیت و ماهیت هر چیزی را که او دیده بود آشکارا بیان می کرد .
آنچنان نامی که اشیا را سزد / نه چنانکه حیز را خوانَد اسد
هر نامی که به چیزی می داد آن نام مناسب همان چیز بود . یعنی اسمش با مسمّایش سازگاری داشت . نه آنکه اسم ، با مسمّی نخواند و مانند این باشد که به آدم مُخنّث و ترسو نام شیر (دلاور) بنهند . [ حیز = مُخَنّث ، بدکار ، مردی که احوال و اطوار زنانه باشد ]
نوح ، نهصد سال در راهِ سَوی / بود هر روزیش تذکیرِ نوی
نوح (ع) ، نهصد سال در راه راست ، هر روز به مردم نصیحت و تذکاری تازه می داد . [ سَوی = راست ، مستوی ]
منظور بیت : با آنکه انبیاء در مکتب خانه ای درس نخوانده اند . با اینحال سخنانشان بدیع و تازه است . چرا که کلام ایشان از منبع وحی سرچشمه گرفته است .
لعلِ او گویا ، ز یاقوتُ القلوب / نه رساله خوانده ، نه قُوتُ القلوب
لبان لعل آسای نوح از جواهر دلها به نطق آمده بود . یعنی هر چه می گفت : از وحی الهی و اشراقات ربّانی بود . در حالیکه او مطلقاََ رساله و کتابی نخوانده بود . [ قُوتُ القلوب = کتابی است در تصوّف و اخلاق از ابوطالب مکّی از عارفان قرن چهارم هجری / یاقُوتُ القلوب = در اینجا به معنب کتاب بزرگ ]
منظور بیت : نوح با آنکه هیچگونه کتب فلسفی و عرفانی نخوانده بود . با اینحال به واسطۀ وحی الهی و اشراق سبحانی سخنانی نغز و بدیع می گفت . ( مولانا از اینجا به بعد بینش عرفانی را بر علوم نظری و عقلیِ مخصوص اصحابِ قیل و قال رجحان می دهد . )
وعظ را نآموخته هیچ از شروح / بلکه یَنبوعِ کُشوف و شرحِ روح
نوح این همه نصایح و دقایقی که می گفت از هیچ شرحی نیاموخته بود . یعنی معارف نوح از راهِ مطالعۀ کتب به دست نیامده بود . بلکه آن همه معارف از چشمۀ مکاشفات و انشراح روح سر برآورده بود . [ یَنبوع = چشمه / کُشوف = کشف ها ، مکاشفه ها ]
زآن مَیی کآن مَی چو نوشیده شود / آبِ نطق از گُنگ ، جوشیده شود
معارف نوح (ع) از آن شرابی بود که اگر نوشیده شود . آبِ کلام از زبان خاموش بیرون می تراود . یعنی شراب قدسی منشأ علوم حقیقی است . [ در صورتی که کسی از بادۀ کبرای مکاشفه نوشد معدن علوم گردد گرچه ابزارِ ظاهری نطق و کلام نداشته باشد . ]
طفلِ نوزاده شود حِبرِ فصیح / حکمتِ بالغ بخواند چون مسیح
حتّی اگر کودکِ نوزاد از شراب مکاشفات ربّانی بنوشد دانشمندی زبان آور شود . و مانند مسیح حکمت های بالغه بر زبانش جاری گردد . ( حِبر = دانشمند / حِبرِ فصیح = دانشمند زبان آور ) [ چنانکه در آیات 29 تا 33 سورۀ مریم ، سخنانی از حضرت مسیح (ع) آمده که آن حضرت به دوران نوزادی و در گهواره گفته است . این بیت بر سبیل تمثیل آمده است تا رجحان بینش عرفانی را بر محفوظات قشری بیان دارد . ]
از کُهی که یافت زآن مَی ، خوش لبی / صد غزل آموخت داودِ نبی
داود پیامبر از کوهی که بواسطۀ شراب عشق الهی ، خوش آواز شده بود قول و غزلِ بسیار یاد گرفت . ( خوش لب = خوش آواز ) [ اشاره است به قسمتی از آیه 10 سورۀ سبا « و ما از فضلِ خود به داوود بخشیدیم و گفتیم : ای کوه ها و ای پرندگان ، شما نیز با نیایش داوود ، همنوا شوید … » ]
جمله مرغان ، ترک کرده چیک چیک / همزبان و یارِ داودِ مَلیک
همۀ پرندگان چیک چیک را ترک کرده بودند و با داودِ پادشاه همزبان و همراه شده بودند . [ مَلیک = پادشاه ]
چه عجب که مرغ گردد مستِ او / چون شنود آهن ، ندایِ دستِ او
در جایی که آهن ندای دستِ داود را شنید . یعنی به امر داود نرم شد . تعجّبی ندارد که پرندگان شیفتۀ او شوند . [ مصراع دوم اشارت است به قسمتی از آیه 10 سورۀ سبا « … و آهن را برای او نرم گردانیدیم » ]
صَرصَری بر عاد قتّالی شده / مر سلیمان را چو حمّالی شده
تندبادِ صَرصَر که قوم عاد را به هلاکت رساند برای سلیمان (ع) به صورت یک حمّال درآمده بود . ( صَرصَر = تندباد سرد ، این لفظ سه بار در قرآن آمده است ) [ مصراع اول به آیه 6 سورۀ حاقّه اشازت دارد « و امّا قومِ عاد با تندبادی سرکش هلاک شدند » و مصراع دوم به آیه 12 سورۀ سبا اشارت دارد « و باد را فرمانبردار سلیمان کردیم ، بامداد راهی یکماهه می پیمود و شبانگاه نیز راهی یکماهه … » ]
صَرصَری می بُرد بر سَر ، تختِ شاه / هر صباح و ، هر مسا ، یک ماهه راه
تندبادی هر صبح و شام تخت شاه (سلیمان) را بر سر می نهاد و مسافت یکماهه را می پیمود . یعنی راهی را که با وسایل نقلیه آن روز در یک ماه طی می شد در فاصلۀ صبح می پیمود . همینطور در فاصلۀ شب نیز این راه یکماهه را طی می کرد .
هم شده حمّال و ، هم جاسوسِ او / گفتِ غایب را کُنان محسوسِ او
این تندباد ، هم حمّالِ سلیمان شده بود و هم جاسوس او . به طوریکه سخنان افرادِ غایب را به گوشِ او می رسانید . [ کُنان مَحسوس = همان محسوس کنان به معنی کسی است که امور نامحسوس را به صورت محسوس درآورد . ]
بادِ دَم که گفتِ غایب یافتی / سویِ گوشِ آن مَلِک بشتافتی
آن تندباد هر گاه سخن شخص غایبی را می یافت . بلافاصله به سوی گوش آن پادشاه (سلیمان) می شتافت .
که فلانی این چنین گفت این زمان / ای سلیمانِ مَهِ صاحب قِران
و بدو می گفت : ای سلیمانی که بزرگِ فرخنده ای . فلان کس همین حالا چنین و چنان گفت . [ ابیات پیشین جملگی این نکته را تأکید کرد که جمیع کمالات و معالی روحی و خوارقِ عادات از طریق کشف و ذوق حاصل می آید نه حفظ الفاظ پُر طمطراق . ]
دکلمه زندگی موش و قورباغه ای با وفا در کنار جویبار
خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر ششم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات