مناظره مرغ با صیاد در باره ترک دنیا کردن

مناظره مرغ با صیاد در باره ترک دنیا کردن | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

مناظره مرغ با صیاد در باره ترک دنیا کردن | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر ششم ابیات 478 تا 541

نام حکایت : حکایت صیادی که خود را در گیاه پیچید و دسته گل بر سر نهاد

بخش : 3 از 5 ( مناظره مرغ با صیاد در باره ترک دنیا کردن )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت صیادی که خود را در گیاه پیچید و دسته گل بر سر نهاد

پرنده ای به سوی لاله زاری پرواز کرد در حالی که دامی در آنجا گسترده شده بود و دانه هایی نیز در آن . در کنار دام صیادی به کمین نشسته بود و برای اغفالِ پرندگان ، خود را با شاخه ها و برگ ها و گل ها استتار کرده بود . پرنده در فضای اطراف چرخی زد و به دام نزدیک شد و صیاد را دید . به صیاد گفت : ای سبزپوش تو کیستی که در وسط این صحرا تنها نشسته ای ؟ صیاد گفت : مردی راهب هستم و از مردم بُریده ام و به برگ گیاهان صحرا قناعت کرده ام . پرنده گفت : رُهبانیّت در دین اسلام جایز نیست . از خلوت به در آی و با مردم حشر و نشر کن .

صیاد گفت : اینکه تو می گویی حکم مطلق نیست …

متن کامل ” حکایت صیادی که خود را در گیاه پیچید و دسته گل بر سر نهاد را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

متن کامل ابیات مناظره مرغ با صیاد در باره ترک دنیا کردن

ابیات 478 الی 541

478) مرغ گفتش : خواجه در خلوت مَایست / دینِ احمد را ترهّب نیک نیست

479) از ترهّب نهی کرده ست آن رسول / بدعتی چون در گرفتی ای فَضول ؟

480) جمعه شرط است و جماعت در نماز / امرِ معروف و ز مُنکر اِحتراز

481) رنجِ بَدخویان کشیدن زیرِ صبر / منفعت دادن به خلقان همچو ابر

482) خَیرُ ناسِ اَن یَنفَعَ النّاس ای پدر / گرنه سنگی ، چه حریفی با مَدَر ؟

483) در میانِ اُمّتِ مرحوم باش / سنّتِ احمد مَهِل ، محکوم باش

484) گفت : عقلِ هر که را نَبوَد رسوخ / پیشِ عاقل او چو سنگ است و کلوخ

485) چون حِمارست آنکه نانش اُمنیّت است / صحبتِ او عینِ رَهبانیّتاست

486) زآنکه غیرِ حق همه گردد رُفات / کُلُّ آتِِ بَعدُ حینِِ فَهوَ آت

487) حکمِ او هم حکمِ قبلۀ او بُوَد / مُرده اش خوان چونکه مُرده جُو بُوَد

488) هر که با این قوم باشد ، راهب است / که کلوخ و سنگ ، او را صاحب است

489) خود کلوخ و سنگ کس را رَه نزد / زین کلوخان صد هزار آفت رسد

490) گفت مرغش : پس جهاد آنگه بُوَد / کین چنین رهزن میانِ رَه بُوَد

491) از برایِ حفظ و یاری و نبرد / بر رَهِ نااَمن آید شیر مرد

492) عِرقِ مردی آنگهی پیدا شود / که مسافر همرهِ اعدا شود

493) چون نبیِّ سَیف بوده ست آن رسول / اُمّتِ او صفدرانند و فُحول

494) مصلحت در دینِ ما جنگ و شُکوه / مصلحت در دینِ عیسی غار و کوه

495) گفت : آری گر بُوَد یاری و زور / تا به قوّت بر زند بر شرّ و شور

496) چون نباشد قوّتی ، پرهیز بِه / در فرارِ لایُطاق آسان بِجِه

497) گفت : صِدقِ دل بباید کار را / ور نه یاران کم نیاید یار را

498) یار شو تا یار بینی بی عدد / زآنکه بی یاران بمانی بی مَدَد

499) دیو گُرگ است و تو همچون یوسفی / دامنِ یعقوب مگذار ای صَفی

500) گرگ اغلب آنگهی گیرا بُوَد / کز رَمه شیشک به خود تنها رود

501) آنکه سنّت با جماعت ترک کرد / در چنین مَسبَع ، نه خونِ خویش خورد ؟

502) هست سُنَّت رَه ، جماعت چون رفیق / بی رَه و بی یار ، افتی در مَضیق

503) همرهی نه کو بُوَد خصمِ خِرَد / فرصتی جوید که جامۀ تو بَرَد

504) می رود با تو که یابد عَقبه ای / که تواند کردت آنجا نُهبه ای

505) یا بُوَد اُشتُردلی ، چون دید ترس / گوید از بهرِ رجوع از راه ، درس

506) یار را ترسان کند ز اُشتُر دلی / این چنین همره عدو دان نه ولی

507) راهِ جان بازی است و در هر غیشه ای / آفتی در دفعِ هر جان شیشه ای

508) راهِ دین زآن رو پُر از شور و شر است / که نه راهِ هر مُخَنَّث گوهر است

509) در ره ، این ترس امتحانهای نفوس / همچو پَرویزَن به تمییزِ سُپوس

510) راه چه بوَد ؟ پُرنشانِ پای ها / یار چه بوَد ؟ نردبانِ رای ها

511) گیرم آن گُرگت نیابد ، ز احتیاط / بی ز جمعیّت نیابی آن نَشاط

512) آنکه تنها در رَهی او خوش رود / با رفیقانِ سَیرِ او صَد تُو شود

513) با غلیظی ، خَر ز یاران ، ای فقیر / در نَشاط آید ، شود قوّت پذیر

514) هر خری کز کاروان تنها رود / بر وی آن رَه ، از تَعَب صَد تُو شود

515) چند سیخ و چند چوب افزون خورد / تا که تنها آن بیابان را بُرَد

516) مر تو را می گوید آن خر ، خوش شنو / گر نه یی خر ، همچنین تنها مَرو

517) آنکه تنها ، خوش رود اندر رصد / با رفیقان بی گُمان خوشتر رود

518) هر نبیی اندرین راهِ درست / معجزه بنمود و همراهان بجُست

519) گر نباشد یاریِ دیوارها / کی برآید خانه و انبارها ؟

520) هر یکی دیوار اگر باشد جدا / سقف چون باشد مُعَلّق در هوا ؟

521) گر نباشد یاریِ حِبر و قلم / کی فتد بر رویِ کاغذ یا قلم

522) این حصیری که کسی می گسترد / گر نپیوندد به هم ، بادش بَرَد

523) حق ز هر جنسی چو زوجین آفرید / پس نتایج ، شد ز جمعیّت پدید

524) او به گفت و بگفت از اِهتزاز / بحثشان شد اندرین معنی دراز

525) مثنوی را چابک و دلخواه کن / ماجرا را مُوجَز و کوتاه کن

526) بعد از آن گفتش که گندم آنِ کیست ؟ / گفت : امانت از یتیمِ بی وَصی ست

527) مالِ ایتام است ، امانت پیشِ من / زآنکه پندارند ما را مُوتَمَن

528) گفت : من مُضطرّم و مجروح حال / هست مُردار این زمان بر من حلال

529) هین به دستوری ازین گتدم خورم / ای امین و پارسا و محترم

530) گفت : مُفتیِّ ضرورت هم تویی / بی ضرورت گر خوری مُجرم شوی

531) ور ضرورت هست ، هم پرهیز  بِه / ور خوری ، باری ضَمانِ آن بده

532) مرغ بس در خود فرو رفت آن زمان / توسنش سَر بستَد از جذبِ عِنان

533) چون بخورد آن گندم ، اندر فَخ بماند / چند او یاسین و الانعام خواند

534) بَعدِ درماندن چه افسوس و چه آه ؟ / پیش از آن بایست این دودِ سیاه

535) آن زمان که حرص جنبید و هوس / آن زمان می گو که ای فریادرَس

536) کان زمان پیش از خرابی بصره است / بوک بصره وارَهَد هم زآن شکست

537) اِبکِ لی یا باکیی ، یا ثاکِلی / قَبلَ هَدمِ البَصرَةِ و المَوصِلِ

538) نُح عَلَیَّ قَیلَ مَوتی وَ اَعتَفِر / لا تَنُح لی بَعدَ مَوتی وَ اَصطَبِر

539) اِبکِ لی قَبلَ ثُبوری فِی النَّوا / بَعدَ طوفانِ النَّوی حَلَّ البُکا

540) آن زمان که دیو می شد راهزن / آن زمان بایست یاسین خواندن

541) پیش از آنک اِشکسته گردد کاروان / آن زمان چوبک بزن ای پاسبان

شرح و تفسیر مناظره مرغ با صیاد در باره ترک دنیا کردن

مرغ گفتش : خواجه در خلوت مَایست / دینِ احمد را ترهّب نیک نیست


پرنده به صیّاد گفت : ای آقا در خلوت توقف مکن . یعنی خلوت نشینی مکن . زیرا در آیین حضرت احمد (ص) ترک دنیا کار خوبی نیست . [ ترهّب = پارسایی ، ترک دنیا کردن ]

از ترهّب نهی کرده ست آن رسول / بدعتی چون در گرفتی ای فَضول ؟


آن رسول (محمّد) مردم را از ترک دنیا نهی کرده است . ای یاوه گو چرا چنین بدعتی را پیش گرفته ای . [ آیه 27 سورۀ حدید رهبانیّت را بدعت شمرده است . ]

جمعه شرط است و جماعت در نماز / امرِ معروف و ز مُنکر اِحتراز


نماز جمعه بر پا کردن و اقامه نماز به جماعت و امر به معروف و نهی از منکر شرطِ مؤکّدِ مسلمانی است . ( اِحتِراز = خویشتن داری کردن ، در اینجا به معنی نهی کردن ) [ نماز را به جماعت بر پا داشتن مستحب مؤکّد است و نماز جمعه را فرادا نمی توان اقامه کرد و ادای آن با کمتر از پنج نفر صحیح نیست . ]

رنجِ بَدخویان کشیدن زیرِ صبر / منفعت دادن به خلقان همچو ابر


با صبر و شکیبایی رنج و گرندِ مردمانِ بَداخلاق را تحمّل کردن و مانند ابر به آنان سود رساندن از ضروریات است .

خَیرُ ناسِ اَن یَنفَعَ النّاس ای پدر / گرنه سنگی ، چه حریفی با مَدَر ؟


پدر جان بهترین مردم کسی است که برای مردم سودمند باشد . اگر تو سنگ نیستی پس چرا با سنگ و کلوخ همدمی . یعنی چرا در وسطِ بیابان به سر می بری . ( مَدَر = کلوخ ) [ مصراع است مقتبس است از روایت « بهترین مردم سودمندترین ایشان برای مردم است ( احادیث مثنوی ، ص 190 ) ]

در میانِ اُمّتِ مرحوم باش / سنّتِ احمد مَهِل ، محکوم باش


به امّتی بپیوند که مورد رحمت الهی است . سنّتِ پیامبر (ص) را ترک مگو و از او پیروی کن . [ امّت مرحوم = مردمی که مورد رحمت الهی هستند / مَهِل = ترک مکن ، فرو مگذار / سنّت = در لغت به معنی آیین و روش و طریقه است و در اصطلاح علمای فقه و اصول به قول و فعل و تقریر پیامبر (ص) گفته شود ( ادوار فقه ، ج 1 ، ص 403 ) . سنّت در برابر بدعت بکار می رود و آن عبارت است از هر حکمی که به اصول شریعت وابسته است و بدعت چیزی است که مخالف با اصول شریعت است . سنّت به سه شعبه تقسیم می شود . سنّت قولی : احادیثی است که از آن پیامبر (ص) رسیده است گرچه محتوای احادیث از وحی الهی است ولیکن در قالب الفاظی دیگر است . سنّت فعلی : اعمال و افعال پیامبر (ص) است که در شناخت حلال و حرام حجت است . سنّت تقریری : یعنی کاری که در حضور و غیاب پیامبر (ص) انجام می شود و او لب به اعتراض و انکار نمی گشاید و سکوت او نشان دهنده ، جایز بودن آن است . ]

منظور بیت : سنّت پیامبر (ص) صراحت دارد که رهبانیّت و بریدن از جامعه کار درستی نیست .

گفت : عقلِ هر که را نَبوَد رسوخ / پیشِ عاقل او چو سنگ است و کلوخ


صیّاد گفت : هر کس که عقلی محکم و استوار نداشته باشد در نظر عقلا مانند سنگ و کلوخ است . یعنی جمادی بیش نیست .

چون حِمارست آنکه نانش اُمنیّت است / صحبتِ او عینِ رَهبانیّتاست


هر کس که آرزویش رسیدن به نان باشد . یعنی هر کس که روز و شب در فکر شکم است او همچون الاغ است . و مصاحبت و همنشینی با او عینِ رهبانیّت است . ( اُمنیّت = آرزو ) [ همانطور که رهبانیّت و ترک دنیا در آیین حنیف احمدی جایز نیست مجالست با افرادی که فقط به بطن و تحت البطن می اندیشند جایز نیست . زیرا تیرگی قلب و افسردگی روح می آورد . ]

زآنکه غیرِ حق همه گردد رُفات / کُلُّ آتِِ بَعدُ حینِِ فَهوَ آت


زیرا بجز ذات حضرت حق همۀ موجودات می پوسند و متلاشی می شوند . هر چیزی که آمدنی باشد بالاخره بعد از مدّتی خواهد آمد . ( رُفات = پوسیده ، شکسته ، متلاشی شده ) [ مصراع اوّل ناظر است به آیه 26 و 27 سورۀ الرحمن « همۀ موجودات روی زمین به فنا خواهند رفت و ذاتِ پروردگار بزرگ و شکوهمندت باقی خواهد ماند . » و مصراع دوم تداعی گر این کلام حضرت علی (ع) است « و هر آنچه آمدنش انتظار رود خواهدآمد » ( نهج البلاغۀ فیض الاسلام ، خطبۀ 102 فقرۀ 4 ) و این کلام « و هر آینده ای بس نزدیک است » ( نهج البلاغۀ فیض الاسلام ، حکمت شماره 72 ) ]

حکمِ او هم حکمِ قبلۀ او بُوَد / مُرده اش خوان چونکه مُرده جُو بُوَد


زیرا او ( کسی که آرزویش رسیدن به نان است ) تابع حکمِ شکم و شهوت است . چنین کسی را باید مُرده حساب کنی چون طالب مُرده است . [ در اینجا منظور از «قبله» مراد و مطلوب است . آدم شهوانی مطیع امور دنیوی و نفسانی است و مسلماََ چنین کسی بر حسب باطن مُرده است . چون مراد و مطلوب او که دنیاست میرنده و فانی است . ]

هر که با این قوم باشد ، راهب است / که کلوخ و سنگ ، او را صاحب است


هر کس با اصحاب شهوت و ابنای دنیا ، دوستی و همنشینی کند . او راهب است زیرا کلوخ و سنگ با او مصاحبت دارند . [ همانطور که راهب از جامعۀ بشری می بُرد و مصاحب سنگ و کلوخ می شود . همنشینان دنیاطلبان نیز از حقیقت انسانی و انسان های راستین می بُرند و با دنیاطلبان که مانند سنگ و کلوخ ، جامد و بی روح اند مجالست و معاشرت می کنند . در بیت 484 همین بخش فرمود : هر کس عقل و خِرد حقیقت شناس نداشته باشد . در نظر اهلِ خِرد به منزلۀ سنگ و کلوخ است . ]

خود کلوخ و سنگ کس را رَه نزد / زین کلوخان صد هزار آفت رسد


البته تا به حال سنگ و کلوخ ، کسی را گمراه نکرده است . یعنی جمادات نمی توانند انسان را به ضلالت کشند . ولی از آدمیان منجمد آفاتِ بیشماری می رسد . ( کلوخان = مرادآدمیان سنگ صفت و کلوخ سیرت است . کسانی که به سبب بیگانه شدن از امور معنوی ، روحی سرد و جامد دارند . ) [ مولانا از زبان هر کس که حرف می زند سخنش قانع کننده و اطمینان بخش است . هم دلایل صیّاد بر صحتِ گوشه نشینی قابل توجه است و هم دلایل پرنده که طرفدار حشر و نشر با افراد جامعه است . ابیات اخیر همه از زبان صیّاد بود . ]

گفت مرغش : پس جهاد آنگه بُوَد / کین چنین رهزن میانِ رَه بُوَد


پرنده به صیّاد گفت : پس نتیجه می گیریم که جهاد وقتی مورد دارد که چنین راهزنی در میانِ راه باشد . یعنی ای صیّادی که می گویی من رهبانیّت اختیار کرده ام . مبارزه با نَفس وقتی مورد دارد که تو در معرض وسوسه های شیطانی باشی و اسیرِ آن نشوی . نه آنکه از جامعه بیرون روی و در گوشه ای بخزی و آنگاه بگویی من آیین تقوی پیشه کرده ام .

از برایِ حفظ و یاری و نبرد / بر رَهِ نااَمن آید شیر مرد


شخصی که شجاع باشد برای حفظ و یاری و جنگ ، یعنی به جهت دفاع از شرف و ناموس همنوعان خود و یاری رساندن به همرزمان خود قدم در راهی ناامن و پُر خطر می گذارد . [ تا جنگ رُخ ندهد معلوم نیست چه کسی جنگاور و دلاور است . زیرا در محیط امن همه می توانند از رشادت دَم زنند . ]

عِرقِ مردی آنگهی پیدا شود / که مسافر همرهِ اعدا شود


مثال دیگر ، رگِ مردانگی وقتی آشکار می شود که مسافر با دشمنان و راهزنان روبرو شود . [ در دوران قدیم در میان راهها ، راهزنان و حرامیان کمین می کردند و قافله مسافران همیشه در معرض تهاجم آنان بود . مسافرانی بودند که به محض رویت راهزنان روحیه خود را بکلّی می باختند و دست و پایشان از هر گونه اقدام و حرکتی فلج می شد و در عوض مسافرانی نیز بودند که با رشادت مقابل آنان می ایستادند و از خود دفاع می کردند . ]

چون نبیِّ سَیف بوده ست آن رسول / اُمّتِ او صفدرانند و فُحول


چون حضرت رسول (ص) ، پیامبر شمشیر بود . امّتِ او جنگجویان و شجاعان اند . ( صَفدَر = صف شکن / فُحول = دلیران ) [ این بیت مبتنی بر این خبر است « من در زمانی نزدیک به قیامت با شمشیر مبعوث شدم تا خداوند بزرگ بی همتا پرستش شود . روزیِ من در سایه نیزه ام قرار داده شده است . و خواری و حقارت بر مخالفانِ فرمانم مقرّر گشته است . » ( احادیث مثنوی ، ص 191 ) ]

مصلحت در دینِ ما جنگ و شُکوه / مصلحت در دینِ عیسی غار و کوه


در دین ما مصلحت اقتضا می کند که مسلمان اهل مبارزه و قدرت باشد . لیکن در دین عیسی مصلحت اقتضا می کند که شخص در غار و کوه سکونت گزیند . [ جنگ = منظور قتال نیست بلکه شامل هر گونه فعالیت مثبت و اصلاح گرانه اجتماعی است . البته حضرت عیسی (ع) نیز آنگونه که از اناجیل برمی آید . سراسر حیاتش در مبارزات اصلاح گرانه در متن جامعه بوده است . ]

گفت : آری گر بُوَد یاری و زور / تا به قوّت بر زند بر شرّ و شور


صیّاد گفت : بله البته که حرفهای تو درست است به شرط آنکه شخص یاری و قدرتی داشته باشد . تا با همۀ توان بر شرّ و فتنه بتازد .

چون نباشد قوّتی ، پرهیز بِه / در فرارِ لایُطاق آسان بِجِه


ولی اگر قدرتی در کار نباشد بهتر است شخص از درگیر شدن پرهیز کند . در کاری که طاقت آن را نداری به آسانی فرار کن . [ بسیاری از انبیاء و اولیاء وقتی می دیدند سخنانشان بر عناد و لجاج قوم می افزاید دست به هجرت می زدند . ]

گفت : صِدقِ دل بباید کار را / ور نه یاران کم نیاید یار را


پرنده در جواب صیّاد گفت : در کار باید خلوص و صداقت داشت و اِلّا یار و یاور برای انسان کم نمی آید . یعنی صدق قول تو و خلوص درون تو موجب می شود طرفدارانی پیدا کنی . پس نگران یار مباش و به صداقت قلبی توجه کن .

یار شو تا یار بینی بی عدد / زآنکه بی یاران بمانی بی مَدَد


تو از روی صدق و صفا یار حقیقت شو تا تعداد بیشماری از خلایق یاور تو شوند . زیرا بدون یاران هیچ کمکی به تو نمی رسد .

دیو گُرگ است و تو همچون یوسفی / دامنِ یعقوب مگذار ای صَفی


ای پاک مرد ، شیطان مانند گُرگ است و تو مانند حضرت یوسف (ع) ، دست از دامن یعقوب برمدار . [ در اینجا یعقوب کنایه از راهنما و مرشد صالح است . یعنی از عنایت و هدایت او خارج مشو که اسیر شیطان و شیطان صفتان خواهی شد . [ اشاره است به حدیث « همانا شیطان ، گُرگِ انسان است که گوسفند دور شده و جدا افتاده از گله را می گیرد » ( احتدیث مثنوی ، ص 191 ) ]

گرگ اغلب آنگهی گیرا بُوَد / کز رَمه شیشک به خود تنها رود


گرگ غالباََ وقتی بَرّه شش ماهه را می گیرد که بَرّه از گلّه جدا شود و تنها برود . ( شیشک = برّه شش ماهه ) [ برّه گاهی سَرخود به این طرف و آن طرف می رود و در این وقت است که گرگ می تواند او را بگیرد . پس سالک صادق نباید از جمع بگریزد که حضرت علی فرماید « دستِ خداوند بر سرِ جمع است و بپرهیزید از تفرقه و پراکندگی . زیرا کسی که از مردم گُسسته گردد اسیر شیطان شود . چنانکه گوسفندی که از گلّه جدا ماند طُعمه گرگ شود . » ( نهج البلاغه فیض الاسلام ، خطبۀ 127 ، فقره 6 ) ]

آنکه سنّت با جماعت ترک کرد / در چنین مَسبَع ، نه خونِ خویش خورد ؟


آیا کسی که سنِّت و جماعت را ترک گوید در این دنیا که سرزمینِ درندگان است خون خود را نمی ریزد ؟ ( مُسبُع = محل حیوانات درنده ، دَدستان ) [ هر کس بر طریق سنّتِ نبی کریم و جماعت موحّدان و وارستگان راه نرود بی تردید اسیرِ دندانِ آدمی رُو شود و به ضلالت و هلاکت دچار گردد . ]

هست سُنَّت رَه ، جماعت چون رفیق / بی رَه و بی یار ، افتی در مَضیق


سنّت به منزلۀ راه است و جماعت به منزلۀ همراه . بدان که بدون راه و همراه به تنگنا دچاز خواهی شد . یعنی اگر بر راه آن نبی کریم گام نسپاری و همطریق صالح نداشته باشی به بیراهه خواهی رفت و گرفتار بن بست خواهی شد . [ مَضیق = تنگنا ، محل تنگ ]

همرهی نه کو بُوَد خصمِ خِرَد / فرصتی جوید که جامۀ تو بَرَد


اینکه گفتم باید رفیقِ همراه داشته باشی منظورم آن کس نیست که در واقع دشمن عقل است و در صدد فرصتی است تا لِباست را بدزدد . [ با ابلیسان آدمی رُوی رفیق و همراه مشو که متاعِ دین و ایمانت را در ربایند . ]

می رود با تو که یابد عَقبه ای / که تواند کردت آنجا نُهبه ای


همراهِ تو می رود تا گردنه ای پیدا کند و در آن گردنه تو را غارت کند . [ عَقبه = گردنه ، راهِ پیچ و خم دار کوهستانی / نُهبه = غارت ]

یا بُوَد اُشتُردلی ، چون دید ترس / گوید از بهرِ رجوع از راه ، درس


یا ممکن است که همراه تو شخصی ترسو باشد . و همینکه از امری بترسد درس هایی به تو می دهد تا تو را نیز از راه بازگرداند . ( اُشتردل = ترسو ) [ سعی کن با آدم های ترسو همسفر نشوی چون به محض برخورد با کوچکترین حادثه روحیه خود را می بازند و برای سرپوش نهادن بر ترسِ خود به توجیهات عالمانه و عاقلانه ای متوسل می شوند . خواه این سفر ، سفرِ ظاهری باشد و خواه سیر و سلوک باطنی و اعتقادی . ]

یار را ترسان کند ز اُشتُر دلی / این چنین همره عدو دان نه ولی


شخص ترسو ، رفیق خود را نیز می ترساند . چنین همراهی را دشمنِ خود بدان نه دوستِ خود .

راهِ جان بازی است و در هر غیشه ای / آفتی در دفعِ هر جان شیشه ای


این راه ، راهِ جانبازی و از خود گذشتگی است و در هر بیشۀ آن آفتی است که آدم های ترسو را می راند . ( غیشه = بیشه ، جنگل ، نیستان / جان شیشه = زود رنج ، نازک دل ، کسی که روحی ضعیف دارد ) [ راهِ حقیقت ، راهِ پُر آفت و مخافت است . از اینرو هر کسی نمی تواند بدان درآید . ]

راهِ دین زآن رو پُر از شور و شر است / که نه راهِ هر مُخَنَّث گوهر است


راهِ دین از آنرو آکنده از فتنه و بلاست که هر آدمِ فرومایه ای بدان وارد نشود . [ مُخَنّث گوهر = کسی که سِرشتی نامَرد و پست و ضعیف دارد ]

در ره ، این ترس امتحانهای نفوس / همچو پَرویزَن به تمییزِ سُپوس


در این راه ، یعنی در راهِ حقیقت همین ترس مانند غربالی که سَبوس را از آرد جدا می کند . اشخاص را مورد امتحان قرار می دهد . [ پَرویزَن = غربال / سُپوس = سبوس ، پوست آرد نشده جو و گندم ]

راه چه بوَد ؟ پُرنشانِ پای ها / یار چه بوَد ؟ نردبانِ رای ها


راهِ حقیقت چگونه راهی است ؟ پُر از جا پایِ سالکان . رفیق و همراه کیست ؟ همان کسی که با اندیشه هایِ تابناکِ خود نردبانِ تعالی و عروج روحی تو را فراهم می آورد . [ راهِ طی شده سهل تر از راهی است که برای نخستین بار پیموده می شود . انبیای عظام و اولیای کار راهِ سلوک را طی کرده اند و نسل های بعدی با پیگیری نشانِ پایِ آنان راه را درمی نوردند . ]

گیرم آن گُرگت نیابد ، ز احتیاط / بی ز جمعیّت نیابی آن نَشاط


مولانا تا اینجا گفت که نیل به منزل حقیقت منوط به دو شرط است . یکی صراط مستقیم ، و دیگری رفیق طریق . ممکن است کسی بگوید : نیازی به رفیق طریق نیست و صراط مستقیم مرا بس است . مولانا برای رفع این توهّم چنین می گوید :

معنی بیت : فرض کنیم با احتیاط فراوانی که بکار بستی گرگ (شیطان) به سُراغت نیامد . ولی بدون جمعِ رفقای همطریق ، نشاط روحی لازم را پیدا نخواهی کرد . یعنی اگر تو ای سالک ، تنها سلوک کنی و با بکار گیری تقوا و پروا اسیرِ گرگِ شیطان نشوی . باز از یک فیض بزرگ محرومی . و آن شور و نشاطی است که از روحِ جمعیِ سالکان حاصل می شود . [ مثلاََ شور و حالی که از ذکرِ جمعی پدید می آید در ذکر فردی نیست زیرا امواج و انوار روحی سالکانِ اهلِ صفا سرور و شادی یکدیگر را تقویت می کند . ]

آنکه تنها در رَهی او خوش رود / با رفیقانِ سَیرِ او صَد تُو شود


سالکی که به طور فردی سلوک می کند و راه را با خوشی و نشاط درمی نوردد اگر همراه با رفیقان همطریق سلوک کند نشاط و شادی او صد برابر شود .

با غلیظی ، خَر ز یاران ، ای فقیر / در نَشاط آید ، شود قوّت پذیر


ای فقیر ، حتّی خَر هم با همۀ حماقت و خشونت طبعی که دارد وقتی با دوستان و همنوعان خود حرکت می کند نشاط پیدا می کند و نیرو می گیرد .

هر خری کز کاروان تنها رود / بر وی آن رَه ، از تَعَب صَد تُو شود


هر خری که از صف خران جدا شود و تنها حرکت کند . رنجِ راه در نظرش صد برابر می شود . ( تَعَب = رنج ، سختی ) [ خر وقتی تنها حرکت می کند سست و تنبل است امّا وقتی با چند همنوع خود همراه باشد چالاک و با نشاط می رود . ]

چند سیخ و چند چوب افزون خورد / تا که تنها آن بیابان را بُرَد


خری که تنها حرکت می کند باید سیخک و چوب بیشتری به او زده شود تا بیابان را طی کند . [ سیخ = همان سیخک است و آن قطعه آهنی است دراز و تا حدی نوک تیز که به سیخگاه خر می زنند تا چالاک بدود . ]

مر تو را می گوید آن خر ، خوش شنو / گر نه یی خر ، همچنین تنها مَرو


خر با زبان حال به تو می گوید : اگر خر نیستی اینطور تنها حرکت مکن . این سخن را خوب گوش کن .

آنکه تنها ، خوش رود اندر رصد / با رفیقان بی گُمان خوشتر رود


کسی که به تنهایی راه را با ذوق و نشاط درمی نوردد . بی تردید با همراهان ، آن راه را با نشاط تر طی خواهد کرد .

هر نبیی اندرین راهِ درست / معجزه بنمود و همراهان بجُست


هر پیامبری در این صراط مستقیم معجزه اظهار کرد و همراهانی طلب نمود . یعنی هیچ پیامبری به تنهایی راهِ حق را نپیموده است بلکه کوشیده است ولو اهل و عشیره خود را همراه خود کند .

گر نباشد یاریِ دیوارها / کی برآید خانه و انبارها ؟


برای مثال ، اگر دیوارها به کمک هم نیایند چگونه ممکن است خانه ها و انبارها ساخته شود ؟ یعنی وجود هر ساختمان و عمارتی بستگی دارد به تشکّل دیوارها .

هر یکی دیوار اگر باشد جدا / سقف چون باشد مُعَلّق در هوا ؟


چنانکه مثلاََ اگر دیوارها از هم جدا باشد مگر ممکن است سقف رویِ هوا معلّق بماند . [ مستفاد است به مضمون این خبر « مؤمن نسبت به مؤمن دیگر همچون بنیادی است همبسته و متماسک » ( احادیث مثنوی ، ص  192 ) ]

گر نباشد یاریِ حِبر و قلم / کی فتد بر رویِ کاغذ یا قلم


مثال دیگر ، اگر شخص دانشمند و قلم با هم یاری نکنند مگر ممکن است که ارقام و حروف روی کاغذ نقش بندد ؟ [ حِبر = دانشمند ، عالِم ، مرکّب که در دوات ریزند و با آن بنویسند ]

این حصیری که کسی می گسترد / گر نپیوندد به هم ، بادش بَرَد


مثال دیگر ، همین حصیری که کسی روی زمین پهن می کند . اگر تار و پودش به هم پیوسته نباشد باد آن را می بَرد . [ مثالهای مذکور در اهمیّت سلوک جمعی (بطور خاص) و مزیّت اتحاد و همبستگی (بطور عام) گفته شد . ]

حق ز هر جنسی چو زوجین آفرید / پس نتایج ، شد ز جمعیّت پدید


چون خداوند از هر جنسی ، جفت آفریده است . پس نتیجه ها از جمعیّت پدید می آید . [ خداوند در آیه 49 سورۀ ذاریات فرماید « و بیافریدیم از هر چیزی نر و ماده . باشد که حق را یاد کنید » از بیت 497 تا اینجا نکاتی در نفی گوشه گیری و نقد ترهّب از زبان آن پرنده گفته آمد . ]

او به گفت و او بگفت از اِهتزاز / بحثشان شد اندرین معنی دراز


مولانا چون می بیند مباحثه پرنده و صیّاد طولانی شده مجدداََ به صورت حکایت باز می گردد و می گوید : بر اثر هیجان ، هم پرنده بی محابا حرف می زد و هم صیّاد . لذا مباحثه آنان در این باره به درازا کشید . [ اِهتزاز = جنبیدن ، تکان خوردن ، در اینجا یعنی هیجان ]

مثنوی را چابک و دلخواه کن / ماجرا را مُوجَز و کوتاه کن


مولانا به خود می گوید : مثنوی را مختصر و دلنشین کن و ماجرا را به اجمال و کوتاهی بیان کن . [ ماجرا می تواند اشاره باشد به این حکایت و یا کلّی . ]

بعد از آن گفتش که گندم آنِ کیست ؟ / گفت : امانت از یتیمِ بی وَصی ست


سپس پرنده از ضیّاد پرسید که گندم مالِ کیست ؟ صیّاد جواب داد : این گندم امانتِ یتیمی است که سرپرستی ندارد . [ یتیم بی وصی = یتیمی که قیّم و سرپرست نداشته باشد ]

مالِ ایتام است ، امانت پیشِ من / زآنکه پندارند ما را مُوتَمَن


این گندم مالِ یتیمان است که چون مرا امین دانند آن را نزدِ من به امانت نهاده اند . [ ایتام = یتیمان / مُوتَمَن = امین ، مورد اعتماد ]

گفت : من مُضطرّم و مجروح حال / هست مُردار این زمان بر من حلال


پرنده گفت : من بیچاره و پریشان حالم . در این وقت حتّی خوردن مُردار نیز بر من حلال است . [ اشاره است به آیه 173 سوره بقره . « براستی حرام شد بر شما مُردار و خون و گوشت خوک و هر آنچه که به نامِ غیر خدا کشته باشند . پس هر کس که به خوردن آنها ناچار باشد در صورتی که بدان واقعاََ میل نداشته باشد و از اندازۀ بر طرف کردن گرسنگی فراتر نرود گناهی بر او نیست . همانا خداوند آمرزگارِ مهربان است » و نیز اشاره به قسمتی از آیه 3 سوره مائده است . ]

هین به دستوری ازین گتدم خورم / ای امین و پارسا و محترم


ای مرد امین و محترم بدان که من با اجازۀ شما از این گندم می خورم . [ به دستوری = به اذن و اجازه ]

گفت : مُفتیِّ ضرورت هم تویی / بی ضرورت گر خوری مُجرم شوی


صیّاد گفت : فتوا دهندۀ حکم ضرورت و اضطرار تویی . یعنی تو بهتر از من می دانی که واقعاََ مضطرّی یا نه . ولی اگر بدون ضرورت و اضطرار از این گندم بخوری گناهکاری . ( مُفتی = فتوا دهنده ) [ صیّاد به پرنده می گوید : تو می گویی چون من مضطرّم می توانم از این گندم که مالِ یتیم است به قدرِ سدِّ جوع بخورم و بر من هیچ حرجی نیست . امّا من شخصاََ نمی دانم که تو براستی مضطرّی یا نه . پس ملاکِ اضطرارِ تو قولِ خودِ توست . ]

ور ضرورت هست ، هم پرهیز  بِه / ور خوری ، باری ضَمانِ آن بده


و تازه اگر هم واقعاََ دچهر اضطرار باشی . باز بهتر است خویشتن داری کنی . اگر هم از آن گندم خوردی باید تعهد کنی که تاوان آن را بدهی . ( ضَمان = در لغت به معنی تعهد کردن و به عهده گرفتن است و در اصطلاح فقهی آن است که شخصی که خود مدیون نیست پرداخت مالی را از جانب دیگری به عهده گیرد . [ صیّاد به پرنده می گوید : حال که در اضطراری بهتر است از این گندم ها نخوری و اگر هم خوردی باید تعهد کنی که به وقت تمکّن بهای آنرا بپردازی . ]

مرغ بس در خود فرو رفت آن زمان / توسنش سَر بستَد از جذبِ عِنان


پرنده در آن لحظه در اندیشه فرو رفت . یعنی فکر کرد که بخورم یا پرهیز کنم . سرانجام اسبِ چموش نَفسِ امّاره سرش را از لگام خویشتن داری خارج کرد . یعنی نَفسش سرکشی کرد . [ توسن = اسب سرکش ]

چون بخورد آن گندم ، اندر فَخ بماند / چند او یاسین و الانعام خواند


همینکه پرنده از آن گندم خورد به دام افتاد . و چند بار سورۀ یس و انعام را خواند . [ سورۀ یس ، سی و ششمین سورۀ قرآن است . پیامبر (ص) در فضیلت این سوره فرماید : هر چیزی قلبی دارد و قلب قرآن سورۀ یس است . ( مجمع البیان ، ج 9 ، ص 413 ) این سوره را هم برای محفوظ ماندن از آفات دنیوی و اُخروی می خوانند و هم برای شخصی که دچار سکرات مرگ است .

سورۀ انعام ، ششمین سورۀ قرآن است . عمده فضیلتی که برای تلاوت این سوره شمرده اند برآمدن جمیع حاجات است .

به هر حال منظور مولانا اینست که پرنده به وسیلۀ خواندن این دو سوره می خواست راه نجاتی پیدا کند . ]

بَعدِ درماندن چه افسوس و چه آه ؟ / پیش از آن بایست این دودِ سیاه


پس گرفتار آمدن ، دریغ خوردن و آه حسرت و تأسف کشیدن چه فایده ای دارد ؟ این دود سیاه یعنی آهِ حسرت کشیدن و تأسف خوردن باید پیش از گرفتار آمدن باشد .

آن زمان که حرص جنبید و هوس / آن زمان می گو که ای فریادرَس


آنگاه که حرص و هوای نَفس به فعالیّت می افتد . در آن وقت است که باید بگویی . ای خداوندِ فریادرس به فریادم برس .

کان زمان پیش از خرابی بصره است / بوک بصره وارَهَد هم زآن شکست


زیرا آن زمان وقتی است که هنوز بصره ویران نشده است . شاید که بصره از ویرانی و انهدام نجات پیدا کند . ( بوک = شاید ) [ شهر بصره یک بار در عهد القادر بالله و یک بار هم در عهد القائم بامرالله بوسیلۀ سیل ویران شد و همچنین یک بار هم در سال 257 هجری در حمله شورشیان زنگی به رهبری علی بن محمّد . ]

اِبکِ لی یا باکیی ، یا ثاکِلی / قَبلَ هَدمِ البَصرَةِ و المَوصِلِ


ای کسی که بر من می گریی . ای آنکه برای من سوگمندی پیش از ویرانی بصره و موصل بر من گریه کن . [ اِبک = گریه کن / باکیی = گریه کننده من / ثاکِلی = سوگوار من ]

نُح عَلَیَّ قَیلَ مَوتی وَ اَعتَفِر / لا تَنُح لی بَعدَ مَوتی وَ اَصطَبِر


پیش از مرگم بر من گریه و شیون سر ده و خاک بر سرت کن . دیگر بعد از مرگم گریه مکن و صبر پیشه کن . [ نُح = نوحه و شیون سر ده / لاتَنُح = نوحه و شیون مکن ]

اِبکِ لی قَبلَ ثُبوری فِی النَّوا / بَعدَ طوفانِ النَّوی حَلَّ البُکا


پیش از مرگم در فراق من گریه کن . پس از وزیدن طوفانِ فراق گریه را فرو نِه . [ ثُبور = هلاکت ، مرگ / نَوی = دوری ، فراق ]

آن زمان که دیو می شد راهزن / آن زمان بایست یاسین خواندن


در آن وقت که شیطان تو را گمراه می کرد . می بایست سورۀ یس می خواندی .

پیش از آنک اِشکسته گردد کاروان / آن زمان چوبک بزن ای پاسبان


ای نگهبان ، پیش از آنکه کاروان به تاراج رود و شکسته شود طبل و نقاره بزن . [ چوبک = چوب کوتاهی که بر طبل می نواختند ]

شرح و تفسیر بخش قبل                     شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه مناظره مرغ با صیاد در باره ترک دنیا کردن

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر ششم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟