قصه آن شخص که دزدان قوچ او را بدزدیدند

قصه آن شخص که دزدان قوچ او را بدزدیدند | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

قصه آن شخص که دزدان قوچ او را بدزدیدند | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر ششم ابیات 467 تا 477

نام حکایت : حکایت صیادی که خود را در گیاه پیچید و دسته گل بر سر نهاد

بخش : 2 از 5 ( قصه آن شخص که دزدان قوچ او را بدزدیدند )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت صیادی که خود را در گیاه پیچید و دسته گل بر سر نهاد

پرنده ای به سوی لاله زاری پرواز کرد در حالی که دامی در آنجا گسترده شده بود و دانه هایی نیز در آن . در کنار دام صیادی به کمین نشسته بود و برای اغفالِ پرندگان ، خود را با شاخه ها و برگ ها و گل ها استتار کرده بود . پرنده در فضای اطراف چرخی زد و به دام نزدیک شد و صیاد را دید . به صیاد گفت : ای سبزپوش تو کیستی که در وسط این صحرا تنها نشسته ای ؟ صیاد گفت : مردی راهب هستم و از مردم بُریده ام و به برگ گیاهان صحرا قناعت کرده ام . پرنده گفت : رُهبانیّت در دین اسلام جایز نیست . از خلوت به در آی و با مردم حشر و نشر کن .

صیاد گفت : اینکه تو می گویی حکم مطلق نیست …

متن کامل ” حکایت صیادی که خود را در گیاه پیچید و دسته گل بر سر نهاد را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

متن کامل ابیات قصه آن شخص که دزدان قوچ او را بدزدیدند

ابیات 467 الی 477

467) آن یکی قُچ داشت ، از پس می کشید / دزد قُچ را بُرد ، حبلش را بُرید

468) چونکه آگه شد ، دوان شد چپّ و راست / تا بیابد کآن قُچِ بُرده کجاست

469) بر سرِ چاهی بدید آن دزد را / که فغان می کرد کِای واوَیلَتا

470) گفت : نالان از چه ای ای اوستاد ؟ / گفت : هَمیانِ زَرَم در چَه فتاد

471) گر توانی در رَوی ، بیرون کشی / خُمس بدهم مر تو را با دلخوشی

472) خُمسِ صد دینار بستانی به دست / گفت او : خود این بهای دَه قُچ است

473) گر دَری بر بسته شد ، دَه در گشاد / گر قُچی شد ، حق عوض اُشتر بداد

474) جامه ها بر کند و اندر چاه رفت / جامه ها را بُرد هم آن مرد ، تفت

475) حازمی باید که رَه تا دِه بَرَد / حزم نَبوَد طمع طاعون آوَرَد

476) او یکی دزد است فتنه سیرتی / چون خیال او را به هر دَم صورتی

477) کس نداند مکرِ او اِلّا خدا / در خدا بگریز و وارَه زآن دَغا

شرح و تفسیر قصه آن شخص که دزدان قوچ او را بدزدیدند

شخصی قوچی داشت و او را با رشته ای که به گردنش افکنده بود به دنبال خود می کشید . دزدی بر سر راهش کمین کرد و در لحظه ای مناسب ریسمان را بُرید و قوچ را ربود و بُرد .

صاحب قوچ هاج و واج به دنبال قوچش همه جا را گشت تا اینکه به سرِ چاهی رسید و دید شخصی آنجا نشسته و دائماََ فریاد می زند : ای داد ، دیدی چه شد ؟ بدبخت شدم . بیچاره شدم . البته او همان دزد قوچ بود و صاحب قوچ بی آنکه او را بشناسد بدو گفت : عمو جان چه شده است ؟ گفت : کیسۀ طلاهایم غفلتاََ درون چاه افتاد . اگر همّت کنی و آن را بیرون آوری یک پنجم آن را به تو می دهم . یعنی از صد عدد سکه طلا بیست عددش را به تو پاداش می دهم . صاحب قوچ با شنیدن این حرف به طمع افتاد و پیشِ خود گفت با بیست عدد سکه یک قوچ که هیچ بلکه می توان دَه قوچ خرید . پس شتابان لباسهایش را درآورد و با چالاکی وارد چاه شد و این کار همان چیزی بود که دزد می خواست . او در طُرفة العینی جامه های آن طمّاعِ ساده لوح را دزدید و بُرد .

مرحوم استاد فروزانفر مأخذ این حکایت را از باب پنجم ، قسم سوم جوامع الحکایات می داند . ( مأخذ قصص و تمثیلات مثنوی ، ص 198 و 199 )

آن یکی قُچ داشت ، از پس می کشید / دزد قُچ را بُرد ، حبلش را بُرید


شخصی قُوچی داشت که با ریسمانی او را به دنبال خود می کشید . دزد ، ریسمان را بُرید و قوچ را با خود بُرد .

چونکه آگه شد ، دوان شد چپّ و راست / تا بیابد کآن قُچِ بُرده کجاست


صاحبِ قوچ وقتی از این قضیه با خبر شد به چپ و راست دوید تا قوچ دزدیده شده را پیدا کند .

بر سرِ چاهی بدید آن دزد را / که فغان می کرد کِای واوَیلَتا


صاحب قوچ بی آنکه دزد را بشناسد . او را بر سرِ چاهی دید که پیوسته فریاد می زد : ای داد ، ای فریاد ، بیچاره شدم . [ واوَیلَتا = کلمه ای است برای اظهار حُزن و افسوس معادل وای ، فریاد ]

گفت : نالان از چه ای ای اوستاد ؟ / گفت : هَمیانِ زَرَم در چَه فتاد


صاحب قوچ گفت : ای استاد چرا ناله می کنی ؟ دزد گفت : کیسه طلاهایم در چاه افتاده است .

گر توانی در رَوی ، بیرون کشی / خُمس بدهم مر تو را با دلخوشی


دزد به صاحب قوچ گفت : اگر همت کنی و داخل چاه شوی و کیسۀ طلاهایم را بیرون آوری . یک پنجم آن را با خرسندی تمام به تو می دهم .

خُمسِ صد دینار بستانی به دست / گفت او : خود این بهای دَه قُچ است


یک پنجم صد دینار را از من اِنعام خواهی گرفت . یعنی بیست عدد سکۀ طلا . صاحب قوچ مقهور طمع شد و پیش خود گفت : بیست عدد سکه بهای دَه قوچ است .

گر دَری بر بسته شد ، دَه در گشاد / گر قُچی شد ، حق عوض اُشتر بداد


اگر دَری به رویِ آدمی بسته شود . در عوض دَه دَر به رویِ او باز می شود . اگر یک قوچ از دست دادم . خداوند به جایش یک شُتر داد .

جامه ها بر کند و اندر چاه رفت / جامه ها را بُرد هم آن مرد ، تفت


بیدرنگ لباسهایش را درآورد و داخل چاه شد . دزد نیز از این فرصت استفاده کرد و لباسهایش را هم دزدید و بُرد .

حازمی باید که رَه تا دِه بَرَد / حزم نَبوَد طمع طاعون آوَرَد


انسانِ محتاط و دوراندیشی لازم است که خود را به دِه برساند . یعنی انسان عاقل و دوراندیش به منزلِ مقصود می رسد . اگر احتیاط و دوراندیشی نباشد . طمع ، آدمی را به طاعون مبتلا می کند . یعنی او را در معرض هلاکت قرار می دهد . [ حازم = محتاط و زیرک ، با تدبیر ]

او یکی دزد است فتنه سیرتی / چون خیال او را به هر دَم صورتی


در اینجا مولانا آن دزد را که کنایه از شیطان است اینگونه وصف می کند : او سارقی است فتنه انگیز که هر لحظه مانندِ خیال به شکلی درمی آید .

کس نداند مکرِ او اِلّا خدا / در خدا بگریز و وارَه زآن دَغا


کسی از مکر و نیرنگ او خبر ندارد بجز خداوند . از شرِّ او به خدا پناه ببر تا از آن حیله گر رها شوی . [ دَغا = حیله گر ]

شرح و تفسیر بخش قبل                     شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه پرواز قصه آن شخص که دزدان قوچ او را بدزدیدند

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر ششم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟