درآمدن مرد نابینا در خانۀ مصطفی و گریختن عایشه | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
درآمدن مرد نابینا در خانۀ مصطفی و گریختن عایشه | شرح و تفسیر
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر ششم ابیات 670 تا 685
نام حکایت : حکایت آن عاشقی که شب بیآمد بر امید وعدۀ معشوق به وعده گاه
بخش : 3 از 10 ( درآمدن مرد نابینا در خانۀ مصطفی و گریختن عایشه )
خلاصه حکایت آن عاشقی که شب بیآمد بر امید وعدۀ معشوق به وعده گاه
در روزگاران پیشین عاشقی بود که از عشق بسیار دم می زد و خود را مشتاق سینه چاک معشوق نشان می داد . روزی معشوق بدو پیغام داد که امشب به فلان جا بیا و به انتظار من باش تا سرِ فلان ساعت نزدت بیایم . عاشق طبق قرار در وعده گاه حاضر شد و منتظر ماند . امّا چون مدّتِ انتظار به طول انجامید . جناب عاشق از فرطِ خستگی رویِ زمین ولو شد و به خوابی عمیق فرو رفت . معشوق دقایقی بعد سر رسید و عاشق را در حال خُرناس دید . پس برای تأدیبِ او مقداری گردو در جیبش ریخت …
متن کامل ” حکایت آن عاشقی که شب بیآمد بر امید وعدۀ معشوق به وعده گاه “ را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
متن کامل ابیات درآمدن مرد نابینا در خانۀ مصطفی و گریختن عایشه
ابیات 670 الی 685
670) اندر آمد پیشِ پیغمبر ضَریر / کِای نوابخشِ تنورِ هر خمیر
671) ای تو میرِ آب و من مُستَسقی ام / مُستَغاث ، المُستُغاث ای ساقی ام
672) چون درآمد آن ضَریر از در شتاب / عایشه بگریخت بهرِ اِحتجاب
673) زآنکه واقف بود آن خاتونِ پاک / از غیوریِّ رسولِ رَشکناک
674) هر که زیباتر بُوَد رَشکش فزون / زآنکه رَشک از ناز خیزد ، یا بَنون
675) گنده پیران شوی را قُمّا دهند / چونکه از زشتی و پیری آگه اند
676) چون جمالِ احمدی در هر دو کون / کی بُده ست این فَرِّ یزدانیش عَون ؟
677) نازهای هر دو کون او را رسد / غیرت ، آن خورشیدِ صد تُو را رسد
678) که در افگندم به کیوان گُوی را / در کشید ای اختران هَی روی را
679) در شُعاعِ بی نظیرم لا شوید / ورنه پیشِ نورِ من رسوا شوید
680) از کرَم من هر شبی غایب شوم / کی رَوَم ؟ اِلّا نماین که رَوَم
681) تا شما بی من شبی خُفّاش وار / پَر زنان پَرّید گِردِ ایم مَطار
682) همچو طاووسان پَری عرضه کنید / باز مست و سرکش و مُعجِب شوید
683) بنگرید آن پایِ خود را زشت ساز / همچو چارُق کو بُوَد شمعِ اَیاز
684) رُو نمایم صبح ، بهرِ گوشمال / تا نگردید از منی ز اهلِ شِمال
685) تَرکِ آن کن که دراز است آن سخن / نهی کرده ست از درازی امرِ کُن
شرح و تفسیر درآمدن مرد نابینا در خانۀ مصطفی و گریختن عایشه
مردی نابینا به سرای حضرت محمّد (ص) درآمد و عایشه برای احتجاب از او به اتاقی دیگر فرار کرد . پیامبر محض امتحان به عایشه فرمود : این شخص که نابیناست و تو را نمی بیند . پس چرا خود را از او پوشیده می داری ؟ عایشه بی آنکه حرفی بزند با اشارۀ دست گفت : او مرا نمی بیند . من که او را می بینم .
این حکایت با کمی تفاوت در بارۀ اُمِّ سَلَمه و مَیمونه (همسران پیامبر) نیز وارد شده است . ابوالفتوح رازی این حکایت را به طرزی که با مثنوی مطابق تر می نماید نقل کرده ادست . بدینگونه : در خبر است که یک روز رسول خدا (ص) در حُجره فاطمه بود . مردی نابینای مادرزاد ، نام او «عبدالله بن مکتوم » بر درِ بود . رسول خدا گفت : درآی . او درآمد . فاطمه برخاست و در خانه رفت و تا او نرفت فاطمه از خانه بیرون نیآمد . رسول خدا بر سبیلِ امتحان گفت : یا فاطمه چرا از او پنهان شدی و او چشم ندارد و چیزی نبیند ؟ گفت : یا رسول الله ، اگر او مرا نمی بیند . من او را می بینم . رسول خدا گفت : سپاس آن خدای را که با نمود در اهل بیت من آنچه خُرّم بکرد مرا ( مأخذ قصص و تمثیلات مثنوی ، ص 202 ) .
اندر آمد پیشِ پیغمبر ضَریر / کِای نوابخشِ تنورِ هر خمیر
نابینایی خدمتِ پیامبر رسید و گفت : ای کسی که به تنور هر خمیر برکت می دهی . [ ضَریر = نابینا ]
ای تو میرِ آب و من مُستَسقی ام / مُستَغاث ، المُستُغاث ای ساقی ام
ای آنکه مُقَّسمِ آبی . من سخت تشنه ام . آب دهنرۀ من فریاد ، به دادم برس . [ مُستَسقی = کسی که دچارِ بیماری استسقاء شده باشد / استسقاء = در لغت به معنی آب خواستن و آب کشیدن است و در اصطلاح طبِ قدیم بیماری و نُقصانی است که از ضعفِ جگر پدید می آید و بر اثرِ آن ، شخصِ بیمار دائماََ آب می خورد و سخت احساسِ تشنگی می کند در حالی که واقعاََ به آب نیاز ندارد . اطبای قدیم بر این باور بودند که چون جگر ضعیف می شود نمی تواند آب را به همۀ اندام های بدن برساند و در نتیجه بیمار دائماََ آب می طلبد ، در حالی که آب برای او مُضر است و اندام های او را آماسیده می کند اگر او به خوردنِ آب ادامه دهد هلاک می شود . بلکه درمان و بقای او در تشنگی کشیدن و حتی ندیدن آب است ( خفی علایی ، ص 204 )
چون درآمد آن ضَریر از در شتاب / عایشه بگریخت بهرِ اِحتجاب
چون آن نابینا از در وارد شد . عایشه شتابان رفت که خود را بپوشاند .
زآنکه واقف بود آن خاتونِ پاک / از غیوریِّ رسولِ رَشکناک
زیرا آن بانوی پاکدامن از غیرتِ رسولِ غیرتمند آگاه بود .
هر که زیباتر بُوَد رَشکش فزون / زآنکه رَشک از ناز خیزد ، یا بَنون
هر کس زیباتر باشد . غیرتِ بیشتری می انگیزد . زیرا ای فرزندان معنوی ، ناز معشوق ، غیرت ایجاد می کند . یعنی آنکه حُسن و جمالش بیشتر است غیرتِ بیشتری در دوستدار و همسرش پدید می آورد . [ بَنُون = پسران ، جمع اِبن ]
گنده پیران شوی را قُمّا دهند / چونکه از زشتی و پیری آگه اند
برای مثال ، چون پیر زنان فرتوت از زشتی و پیری خود آگاهند . حاضر می شوند که شوهرانشان کنیزان را صیغه کنند . [ قُمّا = در زبان ترکی یعنی کنیزک ، یا زنی که مردان او را صیغه می کنند ]
منظور بیت : زنان بقدری به همسرانشان غیرت می ورزند که حاضرن برای آنان زنان صیغه ای فراهم کنند . ولی حاضر نیستند هوّو بر سرشان بیاورد .
چون جمالِ احمدی در هر دو کون / کی بُده ست این فَرِّ یزدانیش عَون ؟
چگونه ممکن است که جمال احمدی (ص) در هر دو جهان نظیری داشته باشد ؟ ای آنکه فَرِّ ایزدی یاور اوست . [ فَرِّ یزدانی = فَرِّ ایزدی ، پرتوی الهی که به دل هر که تابد از همگنان برتری یابد / عَون = یاور ]
نازهای هر دو کون او را رسد / غیرت ، آن خورشیدِ صد تُو را رسد
نازهای هر دو جهان زیبندۀ اوست . و غیرت برازندۀ آن خورشید صد تُوست . یعنی محمّد (ص) خورشیدی است که از حیث فَرّ و عظمت ، همۀ خورشیدهای عالَم در برابر او چیزی بشمار نیایند . [ خورشید صد تُو = خورشید صد لا ، خورشیدی که صد برابر خورشید آسمان است و این تعبیری است از شُکوه و حشمت بی چون و چرای محمّد (ص) .
که در افگندم به کیوان گُوی را / در کشید ای اختران هَی روی را
آن خورشید صد تُو یعنی حضرت محمّد (ص) با زبان حال فرماید : من گُوی را به ستارۀ کیوان ( = زُحَل ، شرح بیت 174 دفتر دوم ) انداختم . یعنی نورِ جمالم به آسمان هفتم رسیده است . هان ای ستارگان روی خود را بپوشانید . [ گُوی افکندن بر کیوان = تعبیری است از بلند مرتبگی ، زیرا در ادبیات فارسی و عربی ، کیوان مظهرِ بلندی و بُعدِ مسافت است . ]
منظور بیت : نورِ جمالِ محمّد (ص) بر اعلی مرتبۀ جهان تابان است . و جمیعِ کواکب مغلوبِ آن نورِ اعظم اند .
در شُعاعِ بی نظیرم لا شوید / ورنه پیشِ نورِ من رسوا شوید
در پرتوِ بی مثالِ من فانی شوید . در غیر اینصورت در برابر نورِ من رسوا خواهید شد .
از کرَم من هر شبی غایب شوم / کی رَوَم ؟ اِلّا نماین که رَوَم
من هر شب محضِ جوانمردی و بزرگواری غایب می شوم . کی می روم ؟ یعنی نمی روم . بلکه ظاهراََ چنین وانمود می کنم که رفته ام . [ مراد از «شب» در اینجا شب دنیا و طبیعت مادّی بشر است . ]
منظور بیت : همانطور که هنگام شب خورشید موقتاََ از شما پنهان می شود . من (محمد) نیز که خورشیدِ معنوی ام گاه در حجاب بشری فرو می روم تا عالِمان و فرهیختگان شما که به مثابۀ نجوم و کواکب اند فرصت اظهار کمال یابند . پس من بکلّی غایب نمی شوم .
تا شما بی من شبی خُفّاش وار / پَر زنان پَرّید گِردِ ایم مَطار
تا شما در غیاب من یک شب مانند خفّاش در اطراف این زمین که جایگاه پرواز است پرواز کنید . [ مَطار = محل پرواز و طَیَران ]
همچو طاووسان پَری عرضه کنید / باز مست و سرکش و مُعجِب شوید
مانند طاووسان پَر و بالی نشان دهید و دوباره سرمست و سرکِش و خودبین شوید . یعنی در اختفای موقتی حقیقتِ محمدی ، به داشته های عقلی و دنیوی خود فخر بفروشید زیرا اینها تا وقتی رونق دارند که نورِ احمدی و طریقۀ حَنیفِ محمدی ساطِع نشده باشد .
بنگرید آن پایِ خود را زشت ساز / همچو چارُق کو بُوَد شمعِ اَیاز
نگاه کنید به پای خود که شما را زشت نشان می دهد . مانندِ چارق که اَیاز آن را مانند شمع مقابل خود می نهاد . [ پرهای طاووس بسیار زیبا و شگفت انگیز است . ولی پاهای او بسیار زشت و نامناسب است چنانکه حضرت علی (ع) در وصفِ خلقتِ طاووس می فرماید « هر گاه طاووس به دُم و بالِ رنگارنگِ خویش نگرد . از فرطِ زیبایی و دلبرایی آن ، قهقه سر می دهد و چون به پاهای خود بنگرد ، شیون و زاری کند ( نهج البلاغه مرحوم فیض الاسلام ، خطبۀ 164 ) از اینرو پای طاووس تمثیلی است از نهایت زشتی ، و بال و پر آن ، تمثیلی است از غایتِ زیبایی . ]
منظور بیت : شما که به داشته های خود اعم از جاه و مال و علم و عقل تفاخر می کنید به اصلِ خلقت خود نیز نگاه کنید که نطفه ای بی مقدار بوده اید .
رُو نمایم صبح ، بهرِ گوشمال / تا نگردید از منی ز اهلِ شِمال
صبح بارِ دگر برای تنبّه شما ظاهر می شوم تا به سبب خودبینی از دوزخیان نشوید . [ اهلِ شمال = همان اصحاب شمال است که تعبیری است قرآنی ( آیه 41 سورۀ واقعه ) ]
منظور بیت : انوار روحانی ام را گاه به گاه می تابانم تا شما از فرط غرور و تفاخر بر داشته ها و مکتسبات خود جزو دوزخیان نشوید .
تَرکِ آن کن که دراز است آن سخن / نهی کرده ست از درازی امرِ کُن
این سخنان را رها کن که طولانی و مفصّل است . حال آنکه صاحبِ «امرِ کُن» ما را از تطویل کلام نهی فرموده است . [ امرِ کُن = در مثنوی کنایه از قدرت و ارادۀ خلاقۀ حضرت حق است . ولی در اینجا بیشتر با حضرت محمّد (ص) تناسب دارد . نیکلسون معتقد است که «امر کن» کنایه از انسان کامل است ( شرح مثنوی معنوی مولوی ، دفتر ششم ، ص 2033 ) . امّا انقروی آن را به معنی امر کننده می داند که مراد از آن حضرت محمّد (ص) است . ]
دکلمه درآمدن مرد نابینا در خانۀ مصطفی و گریختن عایشه
خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر ششم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات