استدعای امیرِ تُرکِ مخمور یک مطرب را به وقت صبح

استدعای امیرِ تُرکِ مخمور یک مطرب را به وقت صبح | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

استدعای امیرِ تُرکِ مخمور یک مطرب را به وقت صبح | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر ششم ابیات 643 تا 669

نام حکایت : حکایت آن عاشقی که شب بیآمد بر امید وعدۀ معشوق به وعده گاه

بخش : 2 از 10 ( استدعای امیرِ تُرکِ مخمور یک مطرب را به وقت صبح )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت آن عاشقی که شب بیآمد بر امید وعدۀ معشوق به وعده گاه

در روزگاران پیشین عاشقی بود که از عشق بسیار دم می زد و خود را مشتاق سینه چاک معشوق نشان می داد . روزی معشوق بدو پیغام داد که امشب به فلان جا بیا و به انتظار من باش تا سرِ فلان ساعت نزدت بیایم . عاشق طبق قرار در وعده گاه حاضر شد و منتظر ماند . امّا چون مدّتِ انتظار به طول انجامید . جناب عاشق از فرطِ خستگی رویِ زمین ولو شد و به خوابی عمیق فرو رفت . معشوق دقایقی بعد سر رسید و عاشق را در حال خُرناس دید . پس برای تأدیبِ او مقداری گردو در جیبش ریخت …

متن کامل ” حکایت آن عاشقی که شب بیآمد بر امید وعدۀ معشوق به وعده گاه را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

متن کامل ابیات استدعای امیرِ تُرکِ مخمور یک مطرب را به وقت صبح

ابیات 643 الی 669

643) اَعجَمی تُرکی سَحَر آگاه شد / وز خُمارِ خَمر ، مُطرب خواه شد

644) مُطربِ جان مونسِ مستان بُوَد / نُقل و قوت و قُوَّتِ مست آن بُوَد

645) مُطرب ایشان را سویِ مستی کشید / باز مستی از دَمِ مُطرِب چشید

646) آن شرابِ حق بدآن مُطرِب بَرَد / وین شرابِ تن از این مُطرِب چَرَد

647) هر دو گر یک نام دارد در سخن / لیک شَتّان این حَسَن با آن حسن

648) اشتباهی هست لفظی در بیان / لیک خود کو آسمان تا ریسمان ؟

649) اشتراکِ لفظ دایم رَه زَن است / اشتراکِ گبر و مؤمن در تن است

650) جسم ها چون کوزه های بسته سَر / تا که در هر کوزه چِه بوَد ؟ آن نِگر

651) کوزۀ آن تن پُر از آب حیات / کوزۀ این تن پُر از زهرِ مَمات

652) گر به مظروفش نظر داری ، شهی / ور به ظرفش بنگری تو گمرهی

653) لفظ را مانندۀ این جسم دان / مَعنیش را در درون مانندِ جان

654) دیدۀ تن دایماََ تن بین بُوَد / دیدۀ جان ، جانِ پُر فن بین بُوَد

655) پس ز نقشِ لفظهایِ مثنوی / صورتی ضال است و هادی معنوی

656) در نُبی فرمود کین قرآن ز دل / هادیِ بعضی و بعضی را مُضِل

657) الله الله چونکه عارف گفت : مَی / پیشِ عارف کی بُوَد معدوم شَی ؟

658) فهمِ تو چون بادۀ شیطان بُوَد / کی تو را وهمِ مَیِ رحمان بُوَد ؟

659) این دو انبازند مُطرِب با شراب / این بدآن و آن بدین آرَد شتاب

660) پُر خُماران از دَمِ مُطرِب چَرَند / مُطرِبانشان سویِ مَیخانه بَرَند

661) آن ، سرِ میدان و این پایان اوست / دل شده چون گُوی ، در چوگان اوست

662) در سَر آنچه هست ، گوش آنجا رود / در سَر اَر صَفراست ، آن سودا شود

663) بعد از آن این دو به بی هوشی روند / والِد و مولود آنجا یک شوند

664) چونکه کردند آشتی شادی و درد / مُطرِبان را تُرکِ ما بیدار کرد

665) مُطرِب آغازید بیتی خوابناک / که اَتِلنی اَلکأسَ یا مَن لا اَراک

666) اَنتَ وَجهی ، لا عَجَب آن لا اَراه / غایةُ القُربِ حِجابُ الاِشتِباه

667) اَنتَ عَقلی ، لا عَجَب اِن لَم اَرَک / مِن وُفورِالالتِباسِ المُشتَبَک

668) جِئتَ اَقرَب اَنتَ مِن حَبلِ الوَرید / کَم اَقُل یا ، یا نِداءُ لِلبَعید

669) بَل اُغالِطهُم اُنادی فِی القِفار / کَی اُکَتَّم مَن مَعی مِمَّن اَغار 

شرح و تفسیر استدعای امیرِ تُرکِ مخمور یک مطرب را به وقت صبح

امیری تُرک بامدادان از حالتِ خُماریِ دوشینه اش دچار بی خوابی می شود . از اینرو مطربی طلب می کند تا با ساز و آوازِ او دگربار به مستی رود . امّا مطرب غزلی می خواند که در انتهای هر بیت آن «نمی دانم» تکرار می شود . امیر تُرک چون چیزی از این ابیات دستگیرش نمی شود . خشمین برمی جهد و گرزی به دست می گیرد تا بر سرِ مطرب بکوبد . سرهنگی از میان حضّار به شفاعت برمی خیزد و گرز را از دست امیر می گیرد . امیر نادان ، مطرب را سخت عتاب می کند که چرا از «نمی دانم» دم می زنی . مقداری هم از «می دانم» بگو .

مولانا از زبان مطرب جوابی به امیر می دهد که آن جواب یکی از مبانی مکتب عرفانی اوست . و آن اینکه اولاََ مقصود مرا درک نتوانی کرد . ثانیاََ اگر من با نفی آغاز کردم بدین جهت است که تا هستی مجازی و منِ کاذب خود را نفی نکنی به حق نتوانی رسید . پس هر سالکی ابتدا باید جمیعِ معبودهای آفل را نفی کند تا به معبود حقیقی رسد . و این همان بقای بعدالفنایِ صوفیه است .

اَعجَمی تُرکی سَحَر آگاه شد / وز خُمارِ خَمر ، مُطرب خواه شد


تُرکی نابِخرد سحرگاه از حالت مستی بدر آمد و به سبب حالتِ خُماری شراب ، خُنیاگر (مُطرب) خواست . ( آگاه شد = در اینجا یعنی بهوش آمد ، از مستی خارج شد ) [ وقتی حالت مستی از شرابخوار زائل شود احساس کسالت و گرانی سَر می کند . آن تُرک نیز وقتی از مستی بدر آمد رامشگر طلب کرد تا خود را به او مشغول دارد و از خُماری به نشاط درآید . ]

مُطربِ جان مونسِ مستان بُوَد / نُقل و قوت و قُوَّتِ مست آن بُوَد


مولانا با ذکر مُطرب ، به مُطربِ روحانی منتقل می شود و از صورت حکایت بکلّی خارج می شود و به ایراد نکات معنوی می پردازد و می گوید : «جان» همچون مطربان و رامشگران انیس و مونس مستانِ الهی شده است . آن مطرب روحانی ، شیرینی حال و رزقِ معنوی و توانِ روحی را به مستانِ عشق الهی عطا می کند . [ مُطربِ جان = مطربی که از نوع جان است . ممکن است روحِ لطیف و قدسی مستانِ بادۀ عشق حق باشد که در اینصورت منظور اینست که روح لطیف مستان الهی پیوسته نغمۀ توحیدی سر می دهد ( لاهوری و اکبرآبادی ) .

و ممکن است مراد از «مطرب جان» حضرت حق باشد که در اینصورت منظور اینست : خداوند مطرب و رامشگر مستان است . اوست که با الحان خود مستانِ بادۀ عشق ربّانی را به نشاط درمی آورد ( بحرالعلوم ) .

و ممکن است مراد از «مطرب جان» ، عرفانِ ربّانی باشد که با کلمات حیات بخش و نغمات روح افزای خود مستان الهی را به سُرور و طرب می انگیزد ( انقروی ) . ]

مُطرب ایشان را سویِ مستی کشید / باز مستی از دَمِ مُطرِب چشید


مطرب روحانی مستانِ بادۀ عشق الهی را به جانب مستی می کشد . یعنی مستی و مستانگی آنان را افزایش می دهد . و مجدداََ آن مستان ، مستی را از نَفَسِ مطرب می چشند . منظور اینست که احوال مست و مطرب در یکدیگر تأثیر می نهد . مطرب با الحان شورانگیز خود ، مست را مست تر می کند و حالات شوریدۀ مست نیز مطرب را به مستی و شوریدگی وامی دارد و مجدداََ مست ، از مستانگی مطرب ، مست تر می شود . خلاصه آن دو بر یکدیگر تأثیر متقابل دارند . [ هادی ، طالب را به سوی احوال روحانی می برد و چون طالب بدان احوال رسید . هادی نیز از آن حالات روحانی ذوقناک می شود . ]

آن شرابِ حق بدآن مُطرِب بَرَد / وین شرابِ تن از این مُطرِب چَرَد


شرابِ الهی ، آدمی را به جانب مطربان روحانی می برد . یعنی هر که از شراب عشق الهی نوشیده باشد به طرف عارفان راستین می رود . و این شراب جسمانی نیز از مطربان ظاهری مایه می گیرد . یعنی مستانِ شراب شیطانی به طرف رامشگران اهلِ لهو و لعب جذب می شوند و به سبب آنان بر سر ذوق و حال می آیند . [ حساب سماع از حساب لهو و لعب جداست و نباید این دو را در هم آمیخت . چنانکه می فرماید :

بر سماع راست هر کس چیر نیست / طعمۀ هر مُرغکی انجیر نیست ]

هر دو گر یک نام دارد در سخن / لیک شَتّان این حَسَن تا آن حسن


گرچه دو شراب (شراب رحمانی و شراب شیطانی) در لفظ ، یک نام دارند . یعنی به هر دو می گوییم شراب یا باده ، ولی این حسن با آن حسن خیلی تفاوت دارد . [ شتّان = دور استن / این حسن تا آن حسن = اشاره است به حکایت شاعر و صله دادن شاه در دفتر چهارم ، همانطور که در آن حکایت نام دو وزیر «حسن» بود . امّا یکی بسیار بخشنده و دیگری بسیار بخیل . شراب الهی و شراب شیطان گرچه به یک نام اند ولی میان آن دو تفاوت بسیار است و نیز میان مطرب روحانی و مطرب شیطانی تفاوت است . ]

اشتباهی هست لفظی در بیان / لیک خود کو آسمان تا ریسمان ؟


در بیان ، اشتباهی لفظی وجود دارد . امّا آسمان کجا و ریسمان کجا ؟ [ آسمان و ریسمان = کنایه از دو چیز بی تناسب است ( امثال و حکم ، ج 1 ، ص 34 ) درست است که آسمان و ریسمان از حیث لفظی و ساختمان حرفی تشابه نزدیکی به هم دارند . ولی ماهیّت آن دو اصلاََ قابل مقایسه نیست . ]

اشتراکِ لفظ دایم رَه زَن است / اشتراکِ گبر و مؤمن در تن است


اشتراک لفظی همیشه باعث گمراهی و سوء تفاهم می شود . چنانکه مثلاََ اشتراک کافر و مؤمن فقط در کالبد جسمانی است . [ اشتراک لفظی = اینست که یک اسم بر چند معنی و مصداق مختلف دلالت کند . مثل «شیر» که هم به جانور درندۀ جنگل و هم به شیر خوردنی و هم به شیر سمار و غیره اطلاق می شود . / اشتراک معنوی = اینست که یک اسم برای مفهومی عام وضع شده باشد بطوریکه همۀ افراد و مصادیق خود را در بر گیرد . مثلاََ لفظ «انسان» بر همۀ افراد بشری دلالت می کند . در حالیکه هویّت و شخصیّت افراد زمین تا آسمان با هم فرق دارد . مصراع اوّل ناظر بر اشترک لفظی و مصراع دوم ناظر بر اشترک معنوی است . ]

جسم ها چون کوزه های بسته سَر / تا که در هر کوزه چِه بوَد ؟ آن نِگر


مثلاََ کالبد آدمیان همچون کوزه هایی سر بسته است . تو نگاه کن که در درون هر کوزه چیست ؟

کوزۀ آن تن پُر از آب حیات / کوزۀ این تن پُر از زهرِ مَمات


کوزۀ آن کالبد پُر از آب حیات است و کوزۀ این کالبد پُر از سمِّ مرگ آور . [ آدمیان کالبدی مانند هم دارند . ولی چیزی که آنان را از یکدیگر متمایز می کند احوال روحی و درونی آنان است . یکی روحش مستغرق در آبِ عرفان و ایمان است و یکی روحش در شرنگِ جهل و غفلت دست و پا می زند . ]

گر به مظروفش نظر داری ، شهی / ور به ظرفش بنگری تو گمرهی


اگر تو توانستی به محتوای آن ظروف نظر کنی . شاهِ حکمت و بینشی . و اگر فقط به ظروف نگاه کنی بدان که راهِ حقیقت را گم کرده ای .

لفظ را مانندۀ این جسم دان / مَعنیش را در درون مانندِ جان


بنابر این مقدمه ، لفظ را باید مانند کالبد آدمیان بدانی و معنی لفظ را به منزلۀ روحِ آن کالبد .

دیدۀ تن دایماََ تن بین بُوَد / دیدۀ جان ، جانِ پُر فن بین بُوَد


چشمِ ظاهربین همواره ظاهرِ آدم ها را می بیند . امّا چشمِ باطن بین ، جانِ پُر رمز و راز را می بیند .

پس ز نقشِ لفظهایِ مثنوی / صورتی ضال است و هادی معنوی


پس اگر به ظاهر لفظهای مثنوی نگاه کنی . گمراه کننده است . ولی معنیِ آن راهنماست . [ ضال = گمراه ، در اینجا به معنی گمراه کننده است ]

در نُبی فرمود کین قرآن ز دل / هادیِ بعضی و بعضی را مُضِل


خداوند در قرآن کریم فرموده است که این قرآن از نظر باطنی ، بعضی را هدایت می کند و بعضی را گمراه . ( نُبی = قرآن کریم / مُضل = گمراه کننده ) ) [ مصراع دوم اشاره به قسمتی از آیه 26 سورۀ بقره دارد « … گمراه می‌کند به آن مثل بسیاری را و هدایت می‌کند بسیاری را ، و گمراه نمی‌کند به آن مگر فاسقان را » ]

الله الله چونکه عارف گفت : مَی / پیشِ عارف کی بُوَد معدوم شَی ؟


خدا را ، خدا را ، وقتی که عارف نام شراب را بر زبان می راند . چگونه ممکن است که معدوم را موجود بداند ؟ یعنی عارف ، شراب شیطانی را چیزی بشمار نمی آورد که با خوردن آن مست شود . پس منظور عارف از شراب ، شراب شیطانی نیست .

فهمِ تو چون بادۀ شیطان بُوَد / کی تو را وهمِ مَیِ رحمان بُوَد ؟


ولی از آنجا که فهم و درک تو نازل است همینکه کلمۀ باده را می شنوی فکرت متوجه شراب شیطانی می شود . پس تو که اینگونه می اندیشی چگونه ممکن است بادۀ رحمانی را تصور کنی ؟

این دو انبازند مُطرِب با شراب / این بدآن و آن بدین آرَد شتاب


این دو یعنی مطرب و شراب ، شریک و قرین یکدیگرند . این به سوی آن و آن به سوی این شتابان می روند .

پُر خُماران از دَمِ مُطرِب چَرَند / مُطرِبانشان سویِ مَیخانه بَرَند


خُمار آلودگان از نَفَسِ گرم مطرب کام می جویند . و آن مطربان ، این خمار آلودگان را به طرف میکده می برند . [ این بیت می تواند هم بر ظاهر و هم بر باطن حمل شود . اگر بر ظاهر فرض کنیم منظور اینست : رامشگران و نوازندگان مجلسِ طرب ، خُماران را به نشاط می آورند و آنان را متوجه شرابخانه ها می کنند . و اگر بر باطن فرض شود منظور اینست : حق تعالی و اولیای با کمال ، طالبان را به سویِ میکدۀ حقیقت هدایت می کنند . ]

آن ، سرِ میدان و این پایان اوست / دل شده چون گُوی ، در چوگان اوست


آن مطرب بر سرِ میدان است . و این ، یعنی میکده در پایان آن قرار دارد . و بیدلان و خُمارآلودگان در چوگانِ او مانندِ گُوی شده اند . [ دل شده = دلباخته ، گرفتار عشق ، دیوانه و مجنونکه مراد همان خُماران در بیت قبل است . ]

در سَر آنچه هست ، گوش آنجا رود / در سَر اَر صَفراست ، آن سودا شود


هر فکر و خیالی که در سر پدید آید . گوش نیز بدان جانب متوجه می شود . یعنی وقتی آدمی در سلطۀ اندیشه و خیالی قرار دارد هر سخنی که بشنود . آن را بر مبنای فکر و خیال خود تفسیر و توجیه می کند . مثلاََ اگر در سر ، صفرا باشد به سودا مبدّل گردد . [ اطبای قدیم ، صفرای غیر طبیعی را صفرای سوخته می گفتند ( قانون در طب ، ج 1 ، ص 37 ) . و عقیده داشتند که صفرای سوخته به سودا تبدیل می شود . گرچه طبق مبانی طب قدیم «سر» جای صفرا و سودا و دیگر خلط ها نیست لیکن آثار اخلاط در سر و مغز منعکس می شود . مثلاََ مالیخولیا را ناشی از رسیدن بخار سودا به مغز می دانستند ( خفی علایی ، ص 131 ) . ]

بعد از آن این دو به بی هوشی روند / والِد و مولود آنجا یک شوند


بعد از آن ، یعنی پس از آنکه مطرب و خُمارآلود به میکدۀ حقیقت رسیدند . هر دو بیهوش شوند . یعنی با شهود حقیقت ، جمیع کثرات و تشخّصات در نظرشان زائل گردد و پدر و فرزند در آنجا یکی شوند . [ منظور از «والد» ، مرشد حقیقی است که به منزلۀ پدر معنوی است و مراد از «مولود» ، سالک است . و چون تحت تربیت پدر معنوی قرار می گیرد . مجازاََ فرزند اوست . ]

چونکه کردند آشتی شادی و درد / مُطرِبان را تُرکِ ما بیدار کرد


وقتی که شادی و دَرد با هم صلح کردند . یعنی وقتی که در مرتبۀ سُکر و فنا جمیع اضافات ، اسقاط شد و اضداد که از مختصاتِ جهان محسوسات است زائل گشت و میان سماع کنندگان وحدت روحی و معنوی برقرار گشت . امیر تُرکِ ما مطربان را بیدار کرد تا با رامشگری خود رنجِ خُمارآلودگی او را بر طرف کنند .

مُطرِب آغازید بیتی خوابناک / که اَتِلنی اَلکأسَ یا مَن لا اَراک


مطرب در حالِ خواب آلودگی بیتی آغاز کرد که : ای کسی که تو را نمی بینم . جامی لبریز به من بده .

اَنتَ وَجهی ، لا عَجَب آن لا اَراه / غایةُ القُربِ حِجابُ الاِشتِباه


تو حقیقت منی . و تعجّبی نیست که او را نبینم . زیرا غایت قُرب ، حجابِ اشتباه و خطای من شده است . ( وَجه = ذات و حقیقت هر چیز ) [ پوشیدگی و اختفای حضرت حق از شدّتِ بُعد نیست بلکه از شدّتِ قُرب و ظهور است . چنانکه چشم ما نورِ خورشید را با واسطه می بیند ولی به محض آنکه به قرصِ خورشید مستقیماََ نگاه کنیم آن را نتوانیم دید و نور از ما مخفی شود و چشم تیره و تار گردد . ]

اَنتَ عَقلی ، لا عَجَب اِن لَم اَرَک / مِن وُفورِالالتِباسِ المُشتَبَک


تو عقل منی . اگر من تو را از کثرت اشتباهات تُو در تُو نبینم جای هیچ تعجّبی نیست . [ مُشَبّک = آمیخته در هم ، به یکدیگر درآمده / اِلتِباس = اشتباه شدن ]

جِئتَ اَقرَب اَنتَ مِن حَبلِ الوَرید / کَم اَقُل یا ، یا نِداءُ لِلبَعید


تو از رگِ گردنم به من نزدیکتری . تا کی در خطاب به تو بگویم : «یا» در حالی که حرف ندای «یا» برای خواندن شخص از مسافتی دور است . [  مصراع دوم اشاره است به آیه 16 سورۀ ق « ما از رگِ حیاتِ آدمی بدو نزدیکتریم » ]

بَل اُغالِطهُم اُنادی فِی القِفار / کَی اُکَتَّم مَن مَعی مِمَّن اَغار


بلکه مردم نا اهل را به اشتباه می اندازم و در بیابان ها عمداََ تو را صدا می کنم تا آن کسی را که بدو غیرت می ورزم از نگاه نااهلان پنهان سازم . ( اُغالِط = به اشتباه می اندازم / اُنادی = ندا می کنم ، صدا می زنم / قِفار = بیابان ها / کَی = به جهت آنکه ، به سبب آنکه / اُکَتَّم = مکتوم می دارم ]

شرح و تفسیر بخش قبل                    شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه استدعای امیرِ تُرکِ مخمور یک مطرب را به وقت صبح

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر ششم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟