دست و پای امیر را بوسیدن و لابه کردن شفیعان | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
دست و پای امیر را بوسیدن و لابه کردن شفیعان | شرح و تفسیر
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر پنجم ابیات 3563 تا 3582
نام حکایت : حکایت آن امیر که به غلام گفت مَی بیآر رفت و سبوی مَی آورد
بخش : 7 از 14 ( دست و پای امیر را بوسیدن و لابه کردن شفیعان )
خلاصه حکایت آن امیر که به غلام گفت مَی بیآر رفت و سبوی مَی آورد
در دوران گذشته امیری بود میگسار . شبی ناگهان بر او مهمان سر رسید . امیر به غلامش گفت : کوزه ای بردار و نزدِ فلان عیسوی برو و شرابی ناب بخر و به اینجا بیاور . غلام شتابان رفت شراب را خرید و به سوی خانۀ امیر بازگشت . در راه زاهدی به غلام برخورد کرد و به او ظنین شد . گفت : ای غلام در کوزه چه داری ؟ غلام گفت : شرابی خریده ام و برای فلان امیر می برم . زاهد گفت : مگر مردِ خدا شراب هم می خورد ؟ پس سنگی برداشت و بر کوزه زد و شراب بر زمین ریخت و غلام ترسان و دست خالی به خانۀ امیر دوید . امیر با تعجب …
متن کامل ” حکایت آن امیر که به غلام گفت مَی بیآر رفت و سبوی مَی آورد “ را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
متن کامل ابیات دست و پای امیر را بوسیدن و لابه کردن شفیعان
ابیات 3563 الی 3582
3563) آن شفیعان از دَمِ هَیهایِ او / چند بوسیدند دست و پایِ او
3564) کای امیر از تو نشاید کین کشی / گر بشد باده ، تو بی باده خوشی
3565) باده سرمایه ز لطفِ تو بَرَد / لطفِ آن از لطفِ تو حسرت خورد
3566) پادشاهی کن ، ببخشش ای رحیم / اَی کریمَ ابنَ الکریمِ ابنِ الکریم
3567) هر شرابی بندۀ این قدّ و خَد / جمله مستان را بُوَد بر تو حسد
3568) هیچ محتاج مَیِ گلکون نِه ای / ترک کن گلکونه ، تو گلگونه ای
3569) ای رُخِ چون زُهره ات شَمسُ الضُحی / ای گدایِ رنگِ تو گُلگونه ها
3570) باده کاندر خُنب می جوشد نهان / ز اشتیاقِ رویِ تو جُوشد چنان
3571) ای همه دریا چه خواهی کرد نم ؟ / و ای همه هستی چه می جویی عدم ؟
3572) ای مَهِ تابان چه خواهی کرد گَرد ؟ / ای که مَه در پیشِ رویت روی زرد
3573) تو خوش و خوبی و ، کانِ هر خوشی / تو چرا خود منّتِ باده کشی ؟
3574) تاجِ کرَّمناست بر فرقِ سرت / طوقِ اَعطَیناک آویزِ برت
3575) جوهرست انسان و ، چرخ او را عَرَض / جمله فرع و پایه اند و او غرض
3576) ای غلامت عقل و تدبیرات و هوش / چون چنینی خویش را ارزان فروش ؟
3577) خدمتت بر جمله هستی مُفترض / جوهری چون نَجدَه خواهد از عَرَض ؟
3578) علم جویی از کُتب ها ای فسوس / ذوق جویی تو ز حلوا ، ای فسوس
3579) بحرِ علمی ، در نَمی پنهان شده / در سه گَز تن عالَمی پنهان شده
3580) مَی چه باشد یا سماع و یا جماع ؟ / تا بجویی زو نشاط و اِنتفاع
3581) آفتاب از ذرّه یی شد وام خواه / زُهره یی از خُمره یی شد جام خواه
3582) جانِ بی کیفی شده محبوسِ کیف / آفتابی حبسِ عُقده ، اینت حَیف
شرح و تفسیر دست و پای امیر را بوسیدن و لابه کردن شفیعان
آن شفیعان از دَمِ هَیهایِ او / چند بوسیدند دست و پایِ او
آن جماعت شفاعت کننده همینکه غوغا و عربدۀ امیر را شنیدند از ترس چند بار دست و پای او را بوسیدند .
کای امیر از تو نشاید کین کشی / گر بشد باده ، تو بی باده خوشی
به او گفتند : ای امیر انتقام گیری زیبندۀ تو نیست . اگر شراب از دست رفت . تو بدون شراب هم مست و سرخوشی . [ تو به شراب ظاهری نیاز نداری در حالی که درونت از شراب حقیقی مست است . از اینجا به بعد امیر کنایه از «انسان کامل» است که شاهِ کونین محسوب شود و از بادۀ عشق جبّار مست است . ]
باده سرمایه ز لطفِ تو بَرَد / لطفِ آن از لطفِ تو حسرت خورد
شراب از لطافت روحِ تو لطیف شده است . و لطافت آب بر لطافت و نرمخویی تو حسرت می خورد .
پادشاهی کن ، ببخشش ای رحیم / اَی کریمَ ابنَ الکریمِ ابنِ الکریم
ای مهربان ، ای بخشنده ، زادۀ بخشنده ، زادۀ بخشنده ، شاهانه عمل کن و او را ببخش .
هر شرابی بندۀ این قدّ و خَد / جمله مستان را بُوَد بر تو حسد
هر شرابی غلام این قدّ و صورت است . همۀ مستان بر تو حسادت می ورزند . [ خَدّ = چهره ، رخسار ، گونه ]
هیچ محتاج مَیِ گلکون نِه ای / ترک کن گلکونه ، تو گلگونه ای
تو اصلاََ هیچ نیازی به شراب سرخ نداری . سرخاب را رها کن که تو خود صورتی سرخ همچون گُل داری .
ای رُخِ چون زُهره ات شَمسُ الضُحی / ای گدایِ رنگِ تو گُلگونه ها
ای کسی که صورتِ زُهره مانندت همچون آفتاب چاشتگاه است . ای کسی که سرخاب ها از رنگِ تو گدایی می کنند . [ شمس الضُحی = آفتاب چاشتگاه ]
باده کاندر خُنب می جوشد نهان / ز اشتیاقِ رویِ تو جُوشد چنان
شراب که پنهانی در خُمره می جوشد از اشتیاق روی تو آنچنان می جوشد . [ این ابیات همانطور که گفته شد خطاب به انسان کامل است که مظهر تام و تمام اسماء و صفات الهی است . ]
ای همه دریا چه خواهی کرد نم ؟ / و ای همه هستی چه می جویی عدم ؟
ای انسانی که تو خود همه دریایی . نَم را می خواهی چه کار ؟ و ای کسی که تماماََ وجودی . چرا به دنبال عدم و نیستی برآمده ای ؟ [ ای انسان تو که مظهر کاملِ حقّی چرا اسیر عوارض سطحی و نمودهای بی بود دنیوی شده ای ؟ ]
ای مَهِ تابان چه خواهی کرد گَرد ؟ / ای که مَه در پیشِ رویت روی زرد
ای ماهِ تابان ، گرد و غُبار را می خواهی چه کار ؟ ای که ماهِ تابان در برابر جمال تو خجل و شرمنده است .
تو خوش و خوبی و ، کانِ هر خوشی / تو چرا خود منّتِ باده کشی ؟
ای امیر (انسان کامل) تو خود زیبا و محبوبی و کانون همۀ زیبایی ها هستی . چرا منّتِ شراب را می کشی .
تاجِ کرَّمناست بر فرقِ سرت / طوقِ اَعطَیناک آویزِ برت
تاج کرامت الهی بر تارکت نهاده شده است و گردنبد عطایای ربّانی بر سینه ات آویزان . [ کرَّمنا = گرامی داشتیم ، اشاره است به آیه 70 سوره اِسرا که می فرماید : « و ما فرزندان آدم را بس گرامی داشتیم و آنان را در خشکی و دریا بر مرکوب ها سوار کردیم و ایشان را از غذاهای پاکیزه روزی دادیم و آنان را بر بسیاری از آفریدگان برتری بخشیدیم » / اَعطَیناکَ = به تو بخشیدیم ، اشاره است به آیه 1 سورۀ کوثر « ما به تو بخشیدیم کوثر را » مراد از «کرَّمنا» و /ناَعطَیتاکَ» در اینجا کرامت و عطایای الهی به انسان است ]
منظور بیت : ای انسان تو در والاترین درجۀ شرافت و کرامت قرار گرفته ای . تو را نزیبد که به نمودهای طبیعی مقیّد شوی و خود را محتاج بدان ها دانی .
جوهرست انسان و ، چرخ او را عَرَض / جمله فرع و پایه اند و او غرض
انسان جوهر است و آسمان و افلاک (کل دنیا) عَرَضِ او . همۀ کائناتِ جهان فرع و پلّه اند و مقصود نهایی انسان است . ( جوهر = ماهیتی است که اگر موجود شود قائم به خویش است نه قائم به موضوع مانند جسم که به ذات خود قائم است / عَرَض = ماهیتی است که اگر موجود شود . وجودش قائم به موضوع اوست . مانند رنگ و شکل و کمیّت جسم که به جسم قائم است . البته اینگونه اصطلاحات در مثنوی به معنی رسمی آن تعبیر نمی شود . پس مراد از جوهر و عَرَض در اینجا جمیع موجودات و مراتب هستی است . ) [ این ابیات همچنان در وصف انسان کامل ( شرح بیت 1 دفتر اوّل ) است . ]
ای غلامت عقل و تدبیرات و هوش / چون چنینی خویش را ارزان فروش ؟
ای کسی که عقل و تدبیرها و هوش ها ، غلامِ توست . چرا خود را اینچنین ارزان می فروشی ؟ [ مولانا در اثر دیگر خود می گوید : مفروش خویش ارزان که تو بس گرانبهایی … چون تأمل کنی اصل ، تو باشی و اینها (علوم ظاهری) همه فرعِ تو ( فیه ما فیه ، ص 15 و 16 ) ]
خدمتت بر جمله هستی مُفترض / جوهری چون نَجدَه خواهد از عَرَض ؟
خدمت کردن به تو بر جمیع موجودات هستی واجب است . چرا باید جوهر از عَرَض یاری طلب کند . [ مُفتَرض = وجوب ، فریضه / نَجدَه = یاری ]
منظور بیت : انسان که زبذۀ جهان هستی است و مدار آن . روا نیست که بجز حق از موجودات استمداد جوید .
علم جویی از کُتب ها ای فسوس / ذوق جویی تو ز حلوا ، ای فسوس
دریغا که دانش را از کتاب ها طلب می کنی . دریغا که لذّت را از شیرینی می جویی . [ مولانا در دیوان شمس گوید :
مردِ خدا عالِم از حق بُوَد / مردِ خدا نیست فقیه کتاب
پس به علم مستعار بسنده مکن که دانش حقیقی در کتاب روح آدمی است . ]
بحرِ علمی ، در نَمی پنهان شده / در سه گَز تن عالَمی پنهان شده
تو ای انسان ، دریایی از دانشی که در حجاب ظاهر ناچیزت نهفته شده ای . جهانی در جسمی محدود پنهان شده است . [ گز = مقیاسی در اندازه است که به عربی «ذَرع» گویند . مراد از «سه گز» محدودیت و خُردی است . اشارت است به این کلام مولا علی (ع) « ای انسان پنداری که جسمی خُردی ، حال آنکه جهان بزرگ در تو منطوی شده است » ]
منظور بیت : صورت ظاهر انسان خُرد و ناچیز است . ولی جهانی بزرگ در وجود او نهفته شده است .
مَی چه باشد یا سماع و یا جماع ؟ / تا بجویی زو نشاط و اِنتفاع
شراب و آهنگ و آمیزش جنسی چه ارزشی دارد که تو از آنها حظّ و فایده ببری . [ «سماع» در اینجا جنبۀ اصطلاحی صوفیه را ندارد بلکه مراد آوازهای مبتذل و هوسناکانه است . ]
آفتاب از ذرّه یی شد وام خواه / زُهره یی از خُمره یی شد جام خواه
گویی که آفتاب از ذرّه ای وام می خواهد . و زُهره ای از خُمره ای جام شراب طلب می کند . ( زهره = شرح بیت 752 دفتر اوّل ) [ همانطور که اگر خورشید به ذرّه نیازمند باشد امری عجیب است و همانطور که زُهره (ستارۀ لهو و لعب و عیش و عشرت) اگر از خمرۀ شراب جامی درخواست کند امری محیرالعقول است . همینطور اظهار نیاز انسان به پدیده های مبتذل زندگی مسخره و حیرت انگیز است . ]
جانِ بی کیفی شده محبوسِ کیف / آفتابی حبسِ عُقده ، اینت حَیف
تو ای انسان ، جانی بدون چون و چندی . با این حال اسیر چون و چند شده ای . و تو به مثابۀ آفتابی که دچار کسوف شده ای . شگفتا از این ظلم بر خویشتن . [ عُقده = اصطلاحی نجومی است . خورشید را مداری است و ماه را نیز مداری جداگانه است . آن موضعی که دو مدار مذکور ، مقابل هم می شوند . تقاطع گویند . و دو نقطه آن تقاطع را عَقدتین گویند . بر آن عَقد که ماه بگذرد و شمالی باشد . راس گویند و از آن عَقد که ماه بگذرد و جنوبی باشد . به آن ذَنَب گویند . پس هرگاه که روی خورشید به پشت ماه باشد . کسوف واقع می شود . و هر وقت که میان خورشید و ماه ، زمین حائل گردد خسوف می شود . ( شرح کبیر انقروی ، ج 3 ، ص 1434 ) ]
دکلمه دست و پای امیر را بوسیدن و لابه کردن شفیعان
خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر پنجم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات