وخامت کار آن مرغ که ترک حزم کرد از حرص | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
وخامت کار آن مرغ که ترک حزم کرد از حرص | شرح و تفسیر
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر سوم ابیات 2862 تا 2884
نام حکایت : آن دزد که پرسیدندش که چه می کنی نیم شب در پای دیوار
بخش : 4 از 9 ( وخامت کار آن مرغ که ترک حزم کرد از حرص )
خلاصه حکایت آن دزد که پرسیدندش که چه می کنی نیم شب در پای دیوار
دزدی در نیمه های شب دیوارِ منزلی را سوراخ می کرد کسی او را دید و گفت : آهای پدر جان ، در این شبِ تاریک ، داری چه می کنی ؟ دزد گفت : دارم دُهل می زنم . آن شخص گفت : پس کو صدای دُهل …
متن کامل « حکایت آن دزد که پرسیدندش که چه می کنی نیم شب در پای دیوار » را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .
متن کامل اشعار وخامت کار آن مرغ که ترک حزم کرد از حرص
ابیات 2862 الی 2884
2862) باز مُرغی فوقِ دیواری نشست / دیده سویِ دانۀ دامی ببست
2863) یک نظر او سویِ صحرا می کند / یک نظر حرصش به دانه می کشد
2864) این نظر با آن نظر چالیش کرد / ناگهانی از خِرَد خالیش کرد
2865) باز ، مرغی کآن تردد را گذاشت / ز آن نظر برکند و ، بر صحرا گماشت
2866) شاد پرّ و ، بالِ او بَخّاََ لَهُ / تا اِمامِ جمله آزادان شد او
2867) هر که او را مقتدا سازد ، بِرَست / در مقامِ امن و ، آزادی نشست
2868) ز آنکه شاهِ حازمان آمد دلش / تا گلستان و چمن شد منزلش
2769) حزم ازو راضیّ و ، او راضی ز حزم / اینچنین کن ، گر کنی تدبیر و عزم
2870) بارها در دامِ حرص افتاده یی / حلقِ خود را در بُریدن داده یی
2871) بازت آن توّابِ لطف ، آزاد کرد / توبه پذرفت و ، شما را شاد کرد
2872) گفت : اِن عُدتُم کذا ، عُدنا کذا / نَحنُ زَوّجنَاالفِعالَ بِالجَزا
2873) چونکه جُفتی را برِ خود آورم / آید آن جُفتش دَوانه لاجَرَم
2874) جُفت کردیم این عمل را با اثر / چون رسد جُفتی ، رسد جُفتی دگر
2875) چون رُباید غارتی از جُفت ، شُوی / جُفت می آید پسِ او ، شُوی جُوی
2776) بارِ دیگر سویِ این دام آمدید / خاک اندر دیدۀ توبه زدید
2877) بازت آن توّاب بگشاد آن گره / گفت : هین بگریز ، روی این سو مَنِه
2878) باز چون پروانۀ نسیان رسید / جانتان را جانبِ آتش کشید
2879) کم کن ای پروانه ، نسیان و شکی / در پَرِ سوزیده بنگر تو یکی
2880) چون رهیدی ، شُکرِ آن باشد که هیچ / سویِ آن دانه نداری پیچ پیچ
2881) تا تو را چون شکر گویی ، بخشد او / روزیی بی دام و ، بی خوفِ عدو
2882) شکرِ آن نعمت که تان آزاد کرد / نعمتِ حق را بباید یاد کرد
2883) چند اندر رنج ها و در بلا / گفتی : از دامم رها دِه ای خدا ؟
2884) تا چنین خدمت کنم ، احسان کنم / خاک اندر دیدۀ شیطان زنم
شرح و تفسیر وخامت کار آن مرغ که ترک حزم کرد از حرص
پرنده ای بر بالای دیواری نشسته بود و در آن حوالی به دانه هایی نگاه می کرد که درونِ دامی ریخته بودند . گاهی به پهنۀ فراخِ هامون می نگریست و گاه به دانه ها ، هم در اندیشۀ زندگی آزادِ صحرا بود و هم دل به دانه ها بسته بود و نمی دانست چه کند . از دانه ها چشم پوشد و به سوی صحرا و زندگی رها و آزادِ خود پَر گشاید و یا به سوی لذّتِ خوردنِ دانه هایی که به اسارت و یا کشتن او می انجامد حرکت کند .
سرانجام وسوسه دانه او را مقهورِ خود می کند و به سوی دام می رود و اسیر می شود . پرنده ای دیگر در همان حوالی بود . دام و دانه را دید امّا دچارِ وسوسه نشد . شادمان بال و پَر گشود و به سوی صحرا پرواز کرد .
ماخذ این قصه ، روایتی است که در قصص الانبیا ثعلبی ، ص ۲۶۲ به اختصار و در نثرالدر از ابوسعید به تفصیل آمده است .
داستان این دو پرنده ، نقدِ حالِ آدمیان است . آدمی همواره در درونِ خود ، تقابلِ دو نیروی خیر و شر را نظاره می کند . از یک سو عقلِ مآل اندیش او را به ترکِ لذّاتِ زود گذر و ویرانگر می خواند و از سویی دیگر نَفسِ شهوت جُو او را به سوی دامگاه شهوات و نفسانیات برمی انگیزد . انسان های معتدل و پرواپیشه ، دل به هوس های بنیان کن نمی سپرند . و از همۀ دام ها و دانه های آن می پرهیزند امّا انسان های نامعتدل و لذّت پو ، دل در گروِ دانۀ لذّات نفسانی می نهند و مالاََ کارشان به تباهی می کشد .
باز مُرغی فوقِ دیواری نشست / دیده سویِ دانۀ دامی ببست
بار دیگر پرنده ای بالای دیواری نشست و چشم به دانه ای دوخت که درونِ دامی بود .
یک نظر او سویِ صحرا می کند / یک نظر حرصش به دانه می کشد
آن پرنده یک نگاه به جانبِ صحرا ( و آزاد زیستن ) می کند و یک نگاهِ آزمندانه به دانۀ درونِ دام .
این نظر با آن نظر چالیش کرد / ناگهانی از خِرَد خالیش کرد
این دو نگاه با یکدیگر به جدال پرداختند . و ناگهان خِرَد و دوراندیشی آن پرنده مطلوبِ نگاهِ آزمندانۀ او شد و در نتیجه آن پرنده ، جانبِ حزم و احتیاط را از دست داد . [ چالیش = چالش ، زد و خورد ، جنگ و جدال ]
باز ، مرغی کآن تردد را گذاشت / ز آن نظر برکند و ، بر صحرا گماشت
امّا پرنده ای که شک و تردید را کنار گذاشت و از دانۀ هلاکت بار چشم برداشت و به سوی صحرا و آزاد زیستن چشم دوخت . [ ادامه معنا در بیت بعد ]
شاد پرّ و ، بالِ او بَخّاََ لَهُ / تا اِمامِ جمله آزادان شد او
آفرین بر آن پرنده که با شادمانی به پرواز درآمد و حتّی پیشوای همۀ آزادگان شد . ( بَخ = زهی ، آفرین ، از کلماتِ تحسین در زبان عربی است ) [ پرندگانِ آسمانِ سلوک نیز همینگونه اند . چشمِ طمع از لذایذِ دنیوی برمی دارند و به بلندای فضل و کمالِ روحی می نگرند و با سائقۀ طاعت و ریاضت و ترکِ شهواتِ حیوانی ، آسمانِ عرفان را درمی نوردند . ]
هر که او را مقتدا سازد ، بِرَست / در مقامِ امن و ، آزادی نشست
هر کس از سالکان و طالبان ، آن پرنده محتاط و دوراندیش را پیشوای خود سازد . به مرتبۀ ایمنی نَفس و آزادگی روحی خواهد رسید .
ز آنکه شاهِ حازمان آمد دلش / تا گلستان و چمن شد منزلش
زیرا قلبِ شریفِ آن پیشوا ، شاهِ آدم های دوراندیش است و نتیجتاََ هر کس بدو اقتدا کند جایگاهش گلزارِ معرفت و سبزه زارِ حکمت است .
حزم ازو راضیّ و ، او راضی ز حزم / اینچنین کن ، گر کنی تدبیر و عزم
دوراندیشی از او خشنود است و او نیز از دوراندیشی ، خشنود . حال تو نیز ای سالک اگر تدبیر و عزمی داری همین سان عمل کن . [ منظور از « حزم از او راضی » اینست که خالقِ حزم یعنی پروردگار از شخصِ دوراندیش راضی است . در این صورت مصراع اوّل اشاره است به آیه 8 سورۀ بیّنه « خداوند از ایشان خشنود است و ایشان از او خشنود . و این پاداشِ کسی است که از پروردگار خود ترسد » مصراع اوّل ، حامل این وجه نیز هست : این دوراندیشان از جزایِ عاجلِ حزمِ خود ، خرسندند ( شرح کبیر انقروی ، جزو دوم ، دفتر سوم ، ص 1107 ) ]
بارها در دامِ حرص افتاده یی / حلقِ خود را در بُریدن داده یی
تا کنون چندین بار به سبب عدمِ دوراندیشی به دامِ حرص و طمع افتاده ای و گلوی خود را به تیغِ هلاکت و پریشانی روحی سپرده ای .
بازت آن توّابِ لطف ، آزاد کرد / توبه پذرفت و ، شما را شاد کرد
امّا لطف و کرمِ خداوندِ توبه پذیر ، شاملِ حالِ تو شد و از بندِ اسارتِ آن ، آزادت کرد .
گفت : اِن عُدتُم کذا ، عُدنا کذا / نَحنُ زَوّجنَاالفِعالَ بِالجَزا
حق تعالی فرمود اگر شما دوباره به اعمالِ ناپسندِ پیشینِ خود بازگردید . ما نیز به کیفر دادنِ شما بازمی گردیم . ما اعمالِ آدمیان را با جزای مخصوصِ آن مقارن و همساز کرده ایم . [ اشاره است به آیه 8 سورۀ اِسراء « امید است که پروردگار شما رحم آورد و اگر به اعمالِ ناپسندِ خود ، بازگردید . ما نیز به کیفرِ شما بازگردیم و دوزخ را برای کافران ، زندان سازیم » ]
چونکه جُفتی را برِ خود آورم / آید آن جُفتش دَوانه لاجَرَم
برای مثال ، هر گاه یکی از جفت ها را نزدِ خودم آورم . آن جفتِ دیگر نیز ناگزیر دوان دوان نزدِ من آید . [ اصلِ سنخیّت و رابطۀ میانِ پدیده های متناظر همین است . یعنی حصولِ هر کدام موجبِ حصولِ دیگری می شود . مثلاََ حرارت ، موجبِ انبساطِ فلز و بُرودت ، باعثِ انقباض آن می شود و یا خورشید ، روزِ پُرفروز را به دنبال دارد و غروبِ آن ، شبِ دیجور را .
تو همه کار جهان را اینچنین / کُن قیاس و چَشم بگشا و ببین
بنابراین حق تعالی برای هر عملی ، عکس العملی خاص نهاده است . ]
جُفت کردیم این عمل را با اثر / چون رسد جُفتی ، رسد جُفتی دگر
در اینجا مولانا از قولِ حضرتِ پروردگار گوید : ما این عمل را با آثار و تَیعاتِ آن همراه و مقارن کرده ایم . بنابراین هر گاه یکی از پدیده های متناظر به ظهور رسد ، آن دیگری هم پدید می آید .
چون رُباید غارتی از جُفت ، شُوی / جُفت می آید پسِ او ، شُوی جُوی
برای مثال ، هر گاه یک نفر غارتگر غارتگر از یک زوج ، شوهر را بگیرد و برباید و با خود ببرد . زن به دنبالِ شوهرش می دود و او را می جوید . ( غارتی = غارتگر ، راهزن ) [ بیت فوق ، این نکته را القا می کند که در صورتی زن ، دنبالِ شوهرِ ربوده شده اش می رود که قلباََ او را دوست داشته باشد و چنانچه از شوی خود ، خونین دل باشد . اصلاََ سراغِ او را نمی گیرد ( مگر به اقتضای مصالحی ) . حق تعالی نیز اگر اعمالِ آدمیان را در ترازوی عدلِ خود نهد . غالبِ آنها مردود و معذّب خواهند شد . امّا او به اقتضای رحمتِ واسعۀ خود ، اعمالِ آدمیان را در ترازوی فضل و لطفِ خویش می نهد و در نتیجه مغفرتِ او شاملِ جمّ غفیری از خلایق می شود . ]
بارِ دیگر سویِ این دام آمدید / خاک اندر دیدۀ توبه زدید
ای خام اندیشانی که جانبِ احتیاط و دوراندیشی را رعایت نکرده اید . شما دوباره به سوی دامِ حرص و هوی آمدید و خاکِ عصیان بر چشمِ توبه ریختید . یعنی دوباره توبۀ خود را شکستید .
بازت آن توّاب بگشاد آن گره / گفت : هین بگریز ، روی این سو مَنِه
ولی خداوندِ توبه پذیر ، گره از کارِ شما گشود . یعنی شما را از بندِ هوی و کمندِ شیطان رهانید و فرمود : بهوش باشید و فرار کنید و دیگر این طرف ها پیدایتان نشود .
باز چون پروانۀ نسیان رسید / جانتان را جانبِ آتش کشید
لیکن دوباره ، پروانۀ فراموشی به پرواز درآمد و روحِ شما را به سویِ آتشِ شهوات کشید . [ پروانۀ نسیان = یعنی فراموشی و نسیانی که مانندِ پروانه دائماََ در حالِ رفت و آمد است ]
کم کن ای پروانه ، نسیان و شکی / در پَرِ سوزیده بنگر تو یکی
ای پروانه که به سوی آتش شهوت و عصیان میل داری . از شک و دودلی بکاه . آخر نگاهی هم به بال و پرِ سوخته ات بینداز . [ یعنی نگاه کن که بال و پَرِ عقل و تقوای تو به اخگر عصیان و شرارۀ کُفرانِ تو سوخته و تباه شده است . ]
چون رهیدی ، شُکرِ آن باشد که هیچ / سویِ آن دانه نداری پیچ پیچ
اگر تو از آتش شهوت و اخگرِ غفلت که دامگاهِ شیطان است . یکبار نجات پیدا کردی . شُکرِ آن نجات اینست که هرگز به سویِ دانه های تعبیه شده در دامِ پُر پیچ و تابِ شیطان نروی . [ پیچ پیچ = خَم اندر خَم و سخت پیچیده ]
تا تو را چون شکر گویی ، بخشد او / روزیی بی دام و ، بی خوفِ عدو
اگر تو شاکر باشی ، حضرت حق به تو نوعی روزی عطا فرماید که در دامِ حیله و هراسِ دشمن نباشد .
شکرِ آن نعمت که تان آزاد کرد / نعمتِ حق را بباید یاد کرد
به شکرانۀ آن نعمت که خداوند ، شما را از دامِ شیطان نجات داده . باید نعمت خدا را یاد کنید .
چند اندر رنج ها و در بلا / گفتی : از دامم رها دِه ای خدا ؟
تا به حال چندین بار در کشاکشِ رنج ها و بلاها گفته ای : خدایا مرا از این دام نجات بده .
تا چنین خدمت کنم ، احسان کنم / خاک اندر دیدۀ شیطان زنم
تا خدماتِ شایانی به بندگانت کنم و در حقِ آنان احسان نمایم و خاک به چشمِ شیطان می پاشم و آن را کور می کنم . [ بیت قبل و مصراع اوّل این بیت ، اشاره است به آیه 65 سورۀ عنکبوت که توضیح آن در شرح بیت 1142 دفتر سوم آمده است . ]
دکلمه وخامت کار آن مرغ که ترک حزم کرد از حرص
خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر سوم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات