شرح و تفسیر باز گفتن بازرگان با طوطی آنچه دید از طوطیان هندوستان

شرح و تفسیر باز گفتن بازرگان با طوطی آنچه دید از طوطیان هندوستان در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

شرح و تفسیر باز گفتن بازرگان با طوطی آنچه دید از طوطیان هندوستان

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر اول ابیات 1649 تا 1690

نام حکایت : بازرگان که طوطی او را پیغام داد به طوطیان هندوستان

بخش : 6 از 13

مثنوی معنوی مولوی
داستان و حکایت

بازرگانی ، طوطی زیبا در قفس داشت . روزی برای تجارت ، آهنگ سفر به هندوستان کرد و پیش از رفتن ، همه اهل خانه را فراخواند و گفت : برای شما از این سفر چه ارمغانی آورم ؟ هر یک از بستگان چیزی درخواست کرد . وقتی نوبت به طوطی رسید بدو گفت : تو چه تحفه ای می خواهی ؟ طوطی گفت : وقتی که به هندوستان رسیدی و طوطیان همنوع مرا دیدی . حال مرا برای آنان بازگو کن و بگو که قضا و قدر مرا در زندان قفس افکنده و اینک از شما استمداد می جوید . آیا این رواست که شما خوش و خرم پرواز کنید و من ، مهجور و غمزده در کنج قفس باشم ؟ بازرگان به هندوستان رفت و

متن کامل حکایت بازرگان که طوطی او را پیغام داد به طوطیان هندوستان را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .

متن کامل ابیات 1649 الی 1690

1649) کرد بازرگان تجارت را تمام / باز آمد سوی منزل شادکام

1650) هر غلامی را بیاورد ارمغان / هر کنیزک را ببخشید او نشان

1651) گفت طوطی : ارمغان بنده کو ؟ / آنچه گفتی ، وآنچه دیدی ، بازگو

1652) گفت : نَی من خود پشیمانم از آن / دست خود خایان و انگشتان گَزان

1653) من چرا پیغام خامی از گِزاف / بُردم از بی دانشیّ و از نَشاف

1654) گفت : ای خواجه پشیمانی ز چیست ؟ / چیست آن کین خشم و غم را مقتضی است ؟

1655) گفت : گفتم آن شکایت های تو / با گروهی طوطیان ، همتایِ تو

1656) آن یکی طوطی ز دَردَت ، بوی بُرد / زَهرِه اش بِدرید و لرزید و بمُرد

1657) من پشیمان گشتم این گفتن چه بود ؟ / لیک چون گفتم ، پشیمانی چه سود ؟

1658) نکته ای کآن جَست ناگه از زبان / همچو تیری دان که جَست آن از کمان

1659) وا ، نگردد از رَه ، آن تیر ای پسر / بند باید کرد سِیلی را ز سَر

1660) چون گُذشت از سَر ، جهانی را گرفت / گر جَهان ویران کند ، نَبوَد شگفت

1661) فعل را در غیب ، اثرها زادنی است / و آن مَوالیدش به حکم خلق نیست

1662) بی شریکی ، جمله مخلوقِ خداست / آن مَوالید ، گر چه نِسبَتشان به ماست

1663) زید ، پرّانید تیری سویِ عَمر / عَمر را بگرفت تیرش ، همچو نَمر

1664) مدّتی سالی همی زایید درد / دردها را آفریند حق ، نه مَرد

1665) زیدِ رامی ، آن دَم ار مُرد از وَجَل / دردها می زاید آنجا تا اَجَل

1666) ز آن مَوالید وَجَع چون مُرد او / زیدِ رامی زین سبب ، قتّال گو

1667) آن وَجَع ها را بدو منسوب دار / گر چه هست آن جمله ، صنعِ کِردگار

1668) همچنین کَشت و دَم و دام و جِماع / آن مَوالید است حق را مستطاع

1669) اولیا را هست قدرت اله / تیرِ جَسته ، باز آرندش ز راه

1670) بسته درهای ِ مَوالید از سبب / چون پشیمان شد ولی ز آن دستِ رب

1671) گفته : ناگفته کند از فتح باب / تا از آن ، نَی سیخ سوزد ، نَی کباب

1672) از همه دلها که آن نکته شنید  / آن سخن را کرد محو و ناپدید

1673) گَرت برهان باید و حجّت ، مَها / باز خوان مِن آیةِِ اَو نُنسِها 

1674) آیتِ اَنسَوکُمُ و ذکری بِخوان / قدرتِ نِسیان نهادن شان بِدان

1675) چون به تذکیر و به نِسیان قادرند / بر همه دل هایِ خَلقان قاهرند

1676) چون به نِسیان بست او راهِ نظر / کار نتوان کرد ، ور باشد هنر

1677) خِلتُمُ سُخریّةََ اَهلَ السُمُو / از نُبی بر خوان تا اَنسَوکُمُ

1678) صاحبِ دِه پادشاهِ جسم هاست / صاحبِ دل ، شاهِ دل های شماست

1679) فرعِ  دید آمد عمل ، بی هیچ شک / پس نباشد مردم ، الا مردمک

1680) من تمامِ این ، نیارم گفت از آن / منع می آید ز صاحب مرکزان

1681) چون فراموشی خلق و یادشان / با وی است و او رسد فریادشان

1682) صد هزاران نیک و بَد را آن بَهی / می کند هر شب ز دلهاشان تهی

1683) روز دلها را از آن پُر می کند / آن صدف ها را پُر از دُر می کند

1684) آن همه اندیشۀ پیشانها / می شناسد از هدایت جانها

1685) پیشه و فرهنگ تو آید به تو / تا درِ اسباب بگشاید به تو

1686) پیشه زرگر ، به آهنگر نشد / خوی آن خوش خو به آن منکَر نشد

1687) پیشه ها و خُلق ها همچون جِهیز / سویِ خصم آیند ، روزِ رستخیز

1688) پیشه ها و خُلق ها از بعدِ خواب / واپس آید هم به خصمِ خود شتاب

1689) پیشه ها و اندیشه ها در وقتِ صبح / هم بدانجا شد که بود حُسن و قُبح

1690) چون کبوترهایِ پیک از شهرها / سویِ شهرِ خویش آرد بَهرها

 

شرح و تفسیر باز گفتن بازرگان با طوطی آنچه دید از طوطیان هندوستان

کرد بازرگان تجارت را تمام / باز آمد سوی منزل شادکام


بازرگان تجارت را به پایان رسانید و شاد و شادمان به سوی خانه اش گسیل شد .

هر غلامی را بیاورد ارمغان / هر کنیزک را ببخشید او نشان


آن بازرگان طبق وعده ای که داده بود برای غلامانش ارمغانهایی آورد و به هر یک از کنیزانش نیز عطیه ای بخشید .

گفت طوطی : ارمغانِ بنده کو ؟ / آنچه گفتی ، وآنچه دیدی ، بازگو


طوطی به بازرگان گفت : پس ارمغان من کو ؟ هر چه دیدی و هر چه شنیدی برایم تعریف کن .

گفت : نَی من خود پشیمانم از آن / دستِ خود خایان و انگشتان گَزان


بازرگان به طوطی گفت : من از آن پیغامی که به طوطیان هندوستان رساندم . سخت پشیمانم بطوریکه هنوز هم انگشت ندامت به دندان می گزم . [ خایان = در حال جویدن و گاز گرفتن ]

من چرا پبغام خامی از گِزاف / بُردم از بی دانشیّ و از نَشاف


که چرا من از سَر نادانی و بی عقلی ، خبری بیوده را رساندم ؟ [ نَشاف = جنون و دیوانگی ]

گفت  ای خواجه پشیمانی ز چیست ؟ / چیست آن کین خشم و غم را مقتضی است ؟


طوطی از بازرگان پرسید : ای خواجه پشیمانی تو برای چیست ؟ چه چیزی خشم و اندوه تو را برانگیخته است ؟

گفت : گفتم آن شکایت هایِ تو / با گروهی طوطیان ، همتای تو


بازرگان جواب داد : آن شکایت های تو را در هندوستان به دسته ای از طوطیان هم نوع تو رساندم .

آن یکی طوطی زِ دَردَت ، بوی برد / زَهره اش بِدرید و لرزید و بِمُرد


یکی از طوطیان همینکه درد و رنج تو را احساس کرد و به مقصود و منظورت پی برد . زهره اش ترکید و لرزید و بر زمین افتاد و مُرد .

من پشیمان گشتم این گفتن چه بود ؟ / لیک چون گفتم ، پشیمانی چه سود ؟


البته من از گفتن پیغام تو به طوطیان هندوستان پشیمان شدم . ولی پس از آنکه پیغامت را رساندم و آن حادثه اتفاق افتاد . دیگر پشیمانی چه سودی دارد .

نکته ای کآن جَست ناگه از زبان / همچو تیری دان که جَست آن از کمان


در اینجا مولانا منتقل می شود به آفات زبان و لزوم حفظ آن و می گوید : نکته ای که از دهان خارج می شود آن را مانند تیری بدان که از کمان رها می گردد و به پرواز در می آید . [ از اینروست که علمای اخلاق ، زبان را اَضَرُالجَوارِح ( = زیان آورترین عضو بدن ) لقب داده اند ]

وانگردد از رَه ، آن تیر ای پسر / بَند باید کرد سِیلی را ز سَر


ای پسر معنوی ، آن تیری که از وَتَر کمان خارج می شود . دیگر باز نخواهد گشت . و سِیل را باید از سرچشمه اش بست تا ویرانی نکند .

چون گذشت از سَر ، جهانی را گرفت / گر جهان ویران کند ، نَبوَد شگفت


ولی اگر سِیل از سرچشمۀ آن مسدود نشود . دنیایی را فرا می گیرد و در آن صورت اگر چهان را به کام ویرانی اندر کشد جای هیچگونه شگفتی نیست .

فعل را در غیب ، اثرها زادنی است / و آن مَوالیدش به حُکم خلق نیست


هر فعل و عملی که از آدمی صادر می شود . چه خیر و چه شَر ، در عالم غیب و پشت پرده محسوسات اثرهایی دارد و آن اثرها ، جملگی با مشیّت الهی در عرصه جهان پدید می آید و در اختیار انسان نیست . [ مَوالید ، جمع مولود به معنی فرزندان است . اما در اصطلاح اهل کلام عبارت است از آثار و افعالی که بر فعل دیگر مترتّب باشد . ( شرح مثنوی شریف ، ج 2 ، ص 665 ) ]

– مولانا از اینجا تا بیت 1668 مسئله کلامی تولید را مطرح کرده است . تولید از اصطلاحات معتزلیان است . به عقیده اینان ، افعال یا بی واسطه از انسان صادر می شود که در آن صورت او فاعل مباشر است و یا با واسطه فعل دیگر از او به ظهور می رسد که آن را فاعل بِالتّولید گویند . پس تولید اینجا فعل است به واسطه فعل دیگر ، مانند حرکت دست و حرکت کلید و بازکردن قفل ، که فعل و عمل نخستین بدون واسطه ( = مباشر ) است و عمل های پس از آن که متعاقب آن صورت حصول می پذیرد تولید است . این نظر مبتنی است بر مسئله خَلق اعمال و جبر و اختیار که در توضیحات و شرح ابیات 1480 و  1498 همین دفتر مذکور افتاد . معتزله می گویند : فعل مباشر و تولید ، هر دو مستند به قدرت آدمی است و فرقی میان آنها در استناد به انسان وجود ندارد مگر از آن جهت که یکی بی واسطه و دیگری با واسطه در وجود می آید . اشعریان ، میان اعمال انسان فرقی نمی گذارند و همه آنها را راساََ فعل حق تعالی و به ایجاد وی تصوّر می کنند و اصطلاح تولید را هم بکار نمی برند . زیرا عقیده آنان چنین است که همه کائنات بی واسطه به حق ارتباط دارند و به ارادۀ او حصول می پذیرند . مولانا نیز بر وِفقِ عقیده اشعریان همه افعال را بی واسطه مستند به حق دانسته است .

– توضیحی در آثار اعمال انسان : هر یک از سخنان و اعمال انسان در خودِ او و دیگران انعکاسی بجا می گذارد . بسیاری از آنها ممکن است بدون قصد و التفات صورت گیرد . اما آثار و انعکاس آن بر دیگران قطعی است . عده ای را به موافقت و جمعی را به مخالفت می انگیزد . هر چند گفتار و رفتار آدمی از اَعراض است و به فنا می رود ولی آثار آن ممکن است تا زمانی دراز و حتی ادواری مدید بر جای ماند و نسل به نسل منتقل شود . البته این آثار در حیطه اختیار فاعل آن نیست ولی به هر حال از آثار و نتایج فعل اوست . فعل انسان درست به منزله ریگی است که به برکه ای افکنده می شود و بلافاصله در تکِ آب فرو می نشیند و از نظرها ناپدید می گردد ولی به دنبال آن دوایری زِرِه وار بر سطح آب پدید می آید و مدت ها بر جای می ماند . از اینروست که آدمی باید مواظب کار و گفتار خود باشد و بداند که هر سخنی یا کاری از او به ظهور می رسد نتایجی خوش یا ناخوش به همراه خواهد داشت که آن نتایج از اختیار او بیرون است و نمی تواند بر آن احاطه یابد . ( شرح مثنوی شریف ، ج 2 ، ص 667 )

بی شریکی ، جمله مخلوقِ خداست / آن مَوالید ، ار چه نِسبَتشان به ماست


آن افعال اگر چه به ما نسبت داده می شود . اما جمله آن افعال بی آنکه کسی در وقوع آن دخیل و شریک باشد مخلوق خداوند است . یعنی همه آثار و افعال ما ، معلول فعل حق است . و اوست که آنها را ایجاد کرده است . اگر چه از یک جهت ، نسبت آن نتایج به ما هم واقعیت دارد زیرا آن افعال از ما صادر شده است .

زید ، پرّانید تیری سوی عَمر / عَمر را بگرفت تیرش ، همچو نَمر


به عنوان مثال ، زید تیری به سوی عَمرو پرتاب می کند . آن تیر همانند پلنگ تیز چنگ ، عَمرو را فرو می گیرد و بر اثر این تیر عَمرو مجروح می شود . [ تمثیل مولانا در باره زید رامی ( زید تیرانداز ) و حدوث آلام و مرگِ عَمرو که تیر خورده است عینا در کتاب الارشاد تالیف امام الحرمین ابوالمعالی عبدالله بن ابی محمد عبدالملک جوینی ( متوفای سال 478 هجری ) آمده است . ( شرح مثنوی شریف ، ج 2 ، ص 666 ) . از اینجا به بعد مولانا وارد بحثی کلامی می شود و تمثیل و استنتاج او موافق مشرب اشعریان است که انسان را خالقِ افعالش نمی دانند بلکه کاسبِ آن می دانند اما واصلان حق را از آنرو که مظهر و مجلای اسماء و صفات الهی هستند مختار کامل می شمرد . در اینجاست که مشرب مولانا از مشرب اشعریان نیز جدا می شود . ( نَمر = پلنگ – صورت اصلی آن نَمِر است که به ضرورت قافیه به این صورت آمده ) ( زید و عَمر مطابق با فلان و بهمان است . عَمر را باید به صورت عَمرو نوشت که به ضرورت قافیه واو آن حذف شده است ) ]

مدّتی سالی همی زایید درد / دردها را آفریند حق ، نه مَرد


این زخم مدّتها موجب درد و رنج عَمرو می شود . این دردها را حق تعالی پدید آورده است نه انسان .

زیدِ رامی ، آن دَم ار مُرد از وَجَل / دردها می زاید آنجا تا اَجَل


اگر زید تیرانداز در ضمن تیراندازی از ترس جان سپارد . یعنی بیش از آنکه تیر به عَمرو اصابت کند . زید بمیرد و لحظه ای بعد از مرگ زید ، تیر به عَمرو برسد . در این صورت درد و رنجی که از دردهای عَمرو تولید شده . زاده فعل حق است نه عمل زید . زیرا زید دیگر وجود ندارد که منشاء اثری باشد . [ ( رامی = تیرانداز ) ( وَجَل = ترس ) ]

ز آن مَوالیدِ وَجَع چون مُرد او / زیدِ رامی زین سبب ، قتّال گو 


ولی اگر بر اثر درد و رنجی که بر جان عَمرو وارد آمده ، او بمیرد از آنرو که ابتدا تیر را زید به سوی او افکنده پس قاتل عَمرو همان زید است .

آن وَجَع ها را بدو منسوب دار / گر چه هست آن جمله ، صُنعِ کِردِگار


هر چند همه آن دردها و زخمها ، ساخته قدرت و مشیّت الهی است . ولی چون آن دردها از اصابت تیر زید در جسم و جان عَمرو پدید آمده ، پس باید مسبب آن را خودِ زید بدانیم .

همچنین کَشت و دَم و دام و جِماع / آن مَوالید است حق را مستطاع


افعالی نظیر زراعت و نفس کشیدن و دام گستردن و آمیزش کردن و جز آن ها ، جملگی طبق قدرت و مشیّت الهی پدید آمده اند . [ بنا به قول اشعریان ، اِسنادِ افعال انسان به او ، نسبت کسب است نه خَلق . خدا خالق افعال است و انسان ، کاسب افعال ]

اولیاء را هست قدرت از اله / تیرِ جَسته ، باز آرندش ز راه


در اینجا گفتار مولانا از صبغۀ کلام اشعریه خارج می شود و مجددا رنگ صوفیانه به خود می گیرد و می گوید : قدرت اولیاءالله از قدرت خدا ناشی شده است . به گونه ای که آنان قادرند که تیرهای رها شده از کمان ها را دوباره به جایگاه خود باز گردانند . [ به اعتقاد صوفیه ، اولیاءالله به جهت فنای در حق ، قدرتی خداگونه دارند و می توانند در نظام هستی به اذن الهی تصرفاتی داشته باشند که آن را ولایت تکوینی یا خَلقِ به همّت گویند . در حقیقت کار ، کارِ خداست منتهی عارفِ واصل ، محل ظهور فعل الله می شود . ]

بسته درهای مَوالید از سبب / چون پشیمان شد ولی ز آن دستِ رب


اگر ولیِ خدا از ظهور موالید و آثار ، ناخرسند شود با استعانت از قدرت حق ، درِ علل و اسبابی را که موجب ظهور موالید و آثار می شود . خواهد بست .

گفته : ناگفته کند از فتح باب / تا از آن ، نَی سیخ سوزذ ، نَی کباب


آن ولیِ خدا به واسطه فتحِ بابی که برایش حاصل گشته ، گفته را ناگفته می کند . البته به صورتی که نه سیخ بسوزد و نه کباب . [ استاد جعفری نوشته است : زیرا نه اِشکالِ تخلّف معلول از علت لازم می آید و نه نتیجه کار اولیاءالله ، کاری نامعقول به نظر می رسد . ( تفسیر و نقد تحلیل مثنوی ، ج 1 ، ص 731 ) اما توضیح استاد با مبانی اندیشه مولانا در نمی سازد . زیرا او با آنکه به نظام علیت و سببیت عقیده دارد . اما مانند اشاعره تخلف معلول از علت را مجاز می شمرد . مراد از فتح باب ، کرامات و خوارق عاداتی است که به واسطه تجلّیات الهی بر ولی خدا مکشوف شود . ]

کرامت ، خارق عادتی است که از ولیِ خدا سرزند و معجزه ، خارق عادتی است که از نبی ظاهر شود . مولانا صدور معجزه و کرامت را ممکن می داند . اما معتقد است که آنچه موجب ایمان حقیقی شخص میگردد . رویت خارق عادت نیست بلکه تجانس روحی با ولیّ صاحب دعوت است . خواص اولیاء ، کرامات خود را مخفی می داشتند . چه علاقه به داشتن کرامت را نیز از تسویلات نَفس می دانستند . چنانکه شیخ حسن خَرقانی گوید : هزار منزل است بنده را به خدا . اولین منزل کرامات است . ( تذکِرة الاولیاء در ذکر شیخ ابوالحسن خرقانی ، ص 35 ) . مولانا برترین کرامت را تبدیل خویِ انسان از بدی به خوبی داند .

از همه دلها که آن نکته شنید / آن سخن را کرد محو و ناپدید


قدرت تصرف ولی خدا به قدری است که او می تواند اثر کلمات و سخنان را از لوح ضمیر مریدان ناپدید سازد . [ ولی خدا با تصرفات روحی خود می تواند وساوس شیطانی را از جان مرید بزداید . ]

گَرت بُرهان باید و حجّت ، مِها / باز خوان مِن آیةََ اُو نُنسِها


ای بزرگ ، اگر در این مورد به برهان یا حجتی نیاز داری به آیه 106 سوره بقره مراجعه و آن را بخوان که می فرماید : « هیچ آیتی را منسوخ نگردانیم و یا به فراموشی نسپاریم مگر آنکه بهتر از آن و یا مانند آن را بیاوریم . آیا نمی دانی که خداوند بر هر چیز تواناست »

آیت اَنسَوکُمُ ذکری بخوان / قدرتِ نِسیان نهادن شان بِدان


و نیز آیه 110 سوره مومنون را بخوان که می فرماید : « آن گاه شما ای کافران ، بندگان برگزیده مرا به سخره گرفتید . تا بدان سبب از یاد من غافل شدید و بر آن بندگان ، ریشخند می زدید » بنگر به قدرت معنوی اولیاءالله که چه سان نقوش وساوس شیطانی را از لوح ضمیر مریدان می زدایند . مولانا از دو آیه اخیر نتیجه می گیرد که قدرت اولیاء مانند قدرت حق تعالی است و دستِ ولیّ کامل ، دستِ خداست .

چون به تذکیر و به نِسیان قادرند / بر همه دل های خَلقان قاهرند 


از آنرو که اولیاءالله قادرند که هم مطالب را به یاد مریدان آورند و هم آن را از لوح نفوس آنان بزدایند . پس بر همه دلهای مردم چیره و مسلّط اند . [ ظاهرا منظور مولانا این است که پیر ، قدرت تصرف در باطن مرید را دارد . بدین صورت که می تواند آثار افعال و اقوال را از ضمیر مرید بسترد و صورت ذهنی او را تغییر دهد ]

چون به نسیان بَست او راهِ نظر / کار نتوان کرد ، ور باشد هنر


اگر ولی ( انسان کامل ) ، بوسیله فراموشی و نِسیان ، راهِ فکر و نظر را بر کسی فروبندد . آن شخص دیگر نتواند کاری و عملی انجام دهد . گرچه هنرمند و صاحب فضل باشد .

خِلتُمُ سُخریِةََ اَهلَ السُمُو / از نُبی بر خوان تا اَنسَوکُمُ


ای هوی پرستان شما پرداختید به ریشخند بزرگان و صاحبان کمال . اینک از قرآن کریم آیه حَتّی اَنسَوکُم ذِکری را تلاوت کن . [ خِلتُم = پنداشتید ]

صاحبِ دِه پادشاهِ جسم هاست / صاحبِ دل ، شاهِ دل هایِ شماست 


کدخدای دِه ، یعنی آنکه بر ویرانۀ دنیای محسوسات حکومت می کند . تنها بر جسم ها پادشاهی می کند ولی صاحِبِ دل ، یعنی آنکه بر قلمرئ عالم معنا و جهان نامحسوس حکومت می کند . پادشاه کشور دل های شماست .

فرعِ دید آمد عمل ، بی هیچ شک / پس نباشد مردم ، الا مردمک


بی گمان همه اعمال فرع بر دید است . یعنی حرکات بدن مطیع چشم است . چشم ابتدا مطلوب را می بیند و بدن به سوی مطلوب می رود . نیز چشم ، مکروه را می بیند و بدن از آن در می آمد . یا هر عملی که از آدمی صدور می یابد متوقف بر نوعی شناخت است . بنابراین انسان در عالم هستی ، به منزله مردمک چشم است . [ حکیم سبزواری گوید : صاحبدل ، انسان کامل است و او به صورت ، خُرد و به سیرت ، کلان است زیرا او سایه خداوند بزرگ است . چون مردمک که مردمی بدان است . چه آدمیت به خدمت انسان کامل است و خدمت و عمل به دید است و دید به مردمک . ( شرح اسرار ، ص 55 )

– اینکه انسان کامل به منزله مردمک است . تعبیری است از ابن عربی که می گوید : « نسبت انسان به حق تعالی ، نسبت مردمک چشم است به چشم که نگاه کردن با آن انجام می شود » ( فصوص الحکم ، شرح خوارزمی ، ج 1 ، ص 67 )

من تمام این ، نیارم گفت از آن / منع می آید ز صاحب مرکزان


من نمی توانم احوال و اسرار درون انسان کامل را که به منزله مردمک چشم جهان هستی است . به نحو کامل شرح دهم زیرا آن بزرگانی که مرکز جهان و ثِقل هستی اند . مرا از کشف اسرار باز می دارند چرا که راضی نیستند که همه اسرار آنان مکشوف گردد . [ مراد از صاحب مرکزان ، اولیاءالله و اوتادالله اند که بقای هستی بسته به وجود آنان است . صوفیه آنان را به مَرکَزُ دایِرة الکَون تعبیر کرده اند . ]

چون فراموشی خلق و یادشان / با وی است و او رسد فریادشان


زیرا انجام فراموشی در ضمیر مردم و تعلیم دادن حقایق به آنان یعنی محو و ثبت خواطر بر عهده ولیّ خداست که خلیفه معنوی اوست و هموست که به فریاد گمگشتگان سلوک می رسد .

صد هزاران نیک و بَد را آن بَهی / می کند هر شب ز دلهاشان تهی


ذات پر نور حق تعالی یا انسان کامل که به اوصاف عالیه متصّف است به اذن خدا ، هر شب ، هزاران نوع فکر خوب و بَد و خواطر رحمانی و شیطانی را می زداید و لوح ضمیر آنان را از این نقوش می سترد و دوباره بدان نقوش می آکند . [ بَهی = روشن و زیبا ]

روز دل ها را از آن پُر می کند / آن صدف ها را پُر از دُر می کند


و مجددا حق تعالی به گاهِ روز ، دل ها را از آن افکار می آکند و صدف های قلوب را پر از مروارید معارف می سازد .

آن همه اندیشۀ پیشانها / می شناسد از هدایت جانها


بوسیله آن همه اندیشه هایی که در دوران گذشته پدید آمده ، آدمی می تواند اگر هدایت الهی شامل حال او شد . جان خود را بشناسد . یعنی علوم و معارفی که از ادوار پیشین ، میراث بشر شده است . در صورتی به خودشناسی انسان کمک می کند که هدایت و عنایت الهی نصیب او شود و الّا همه این علوم ، حجاب اکبر گردد .

پیشه و فرهنگ تو آید به تو / تا درِ اسباب بگشاید به تو


در هنگام بیداری ، کار و دانش تو به سوی تو باز می گردد تا درِ علل و اسباب معیشت را به روی تو باز کنند . یعنی تو به کمک کار و دانش ، معاش خود را تامین می کنی .

پیشه زرگر ، به آهنگر نشد / خویِ آن خوش خو به آن مُنکَر نشد


برای مثال ، پیشه و صنعت زرگر به آهنگر منتقل نمی شود . و نیز اخلاق انسان خوش خُلق به آدم بَد خُلق انتقال نمی یابد . خلاصه کمالات و نواقص هر کس پس از بیداری به خودِ او بتز می گردد نه به دیگری . [ منکَر = زشت و در اینجا به معنی بَد خُلق آمده است ]

پیشه ها و خُلق ها همچون جِهیز / سویِ خصم آیند ، روز رستخیز


پیشه ها و صفات هر کس در روز رستاخیز مانند کشتی به سوی صاحب آن باز می گردد . [ جِهیز = به معنی کشتی بزرگ و همچنین لوازم و اسبابی که عروس به خانه داماد می برد ]

پیشه ها و خُلق ها از بعدِ خواب / واپس آید هم به خصمِ خود شتاب


پیشه ها و خوی ها ، با شتاب هر چه تمامتر دوباره به سوی صاحبش باز می گردد . یعنی هر کس با همان صفات و ملکاتی که پیش از خوابیدن و یا مردن کسب کرده ، بیدار و یا محشور می شود . [ حاج ملا هادی سبزواری گوید : لفظ خصم در اینجا از باب تغلیب است در مظاهر قهر . چه همه صُوَر ملکوتیه ، ملکات نفس اند که او را می آزارند و با او به مخاصمه می پردازند . ( فصوص الحکم ، شرح خوارزمی ، ج1 ، ص 56 ) ]

پیشه ها و اندیشه ها در وقتِ صبح / هم بدانجا شد که بود آن حُسن و قُبح


هنگام صبح ، پیشه یعنی اعمال کسب شده و اندیشه ها و نیات به همان جا می رود که پیش از خواب در آنجا بود . خواه این اعمال و نیات ، بَد باشد و یا خوب .

چون کبوترهایِ پیک از شهرها / سویِ شهرِ خویش آرد بَهرها


مانند کبوتران نامه رسان که از شهرهای دیگر به شهر خویش باز می گردند و پیغام و خبر می آورند . [ حکمای الهی عقیده داشتند که روح انسانی به وقت خواب ، از تن می گسلد . و به عالم غیب می پیوندد . توضیح کامل در شرح ابیات 388 تا 391 ]

– مولانا در ابیات اخیر ، حالت خواب را که اکثر حواس از کار فرو می ماند و باز به هنگام بیداری بکار می افتند بر قدرت حق تعالی دلیل می گیرد و به مناسبت آنکه هر جانی با صفات و احوال خود به عالم برین می پیوندد و باز بامدادان با همان صفات و احوال از نقص و کمال و حسن و قبح به تدبیر بدن اشتغال می ورزد . مثلا جان آهنگر به تن زرگر پیوسته نمی شود . ( شرح مثنوی شریف ، ج 2 ، ص 674 ) .

– ابیات اخیر یادآور حشر آدمیان بر اساس نیات و ملکات و اعمال آنان است . مولانا عقیده دارد که روح آدمی پس از مفارغت از این کالبد عنصری به جهانی برین می رود و در آن جهان ، همه نهانی ها بر او مکشوف می آید حتی اسراری که در نهانخانه ضمیر بر خودِ او نیز پوشیده بود . بر او معلوم می گردد . و آدمی در آن روز از این تجسم اعمال و نیات سخت حیرت می کند . زیرا آدمی تا وقتی که در این جهان است در حجابهای مختلف نفسانی مخفی است و دیده ای مستور دارد و چون بدان جهان رخت بربست تیزبین شود و ملکات و صفات رذیله خود را آن طور که هست مشاهده کند . چنانکه در آیه 22 سوره ق آمده است « تو زین پیش از این حقیقت به غفلت اندر بودی . امروز که روز رستاخیز است . پرده از چشم تو برگرفتیم چندانکه تیز بین شدی و نهانی ها را آشکارا دیدی » . ملا صدرا گوید : مردمان به صورت های گوناگون برحسب اعمال و ملکاتشان محشور شوند . ( الشواهد الربوبیة ، اشراق ششم ، ص 287 ) . حکیم سبزواری هم گوید : انسان بر حسب باطن چهار نوع از انواع را دارد : فرشته ، شیطان ، درنده و بهیمه . پس به هر یک از این مراتب میل کند باطنش همان می شود . ( الاسماءالحسنی ، فصل 22 از دعای جوشن کبیر ) .

بخش خالی. برای افزودن محتوا صفحه را ویرایش کنید.

دکلمه باز گفتن بازرگان با طوطی آنچه دید از طوطیان هندوستان

دکلمه باز گفتن بازرگان با طوطی آنچه دید از طوطیان هندوستان

زنگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر اول – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟