شرح و تفسیر غزل شماره 43 دیوان سعدی شیرازی در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شرح و تفسیر غزل شماره 43 دیوان سعدی شیرازی
شاعر : ابو محمد مصلح بن عبدالله ملقب به سعدی شیرازی
کتاب : دیوان اشعار
قالب شعر : غزل
آدرس شعر : غزل شماره 43 دیوان سعدی شیرازی
1) اگر مراد تو ای دوست ، بی مرادی ماست / مراد خویش دگرباره من نخواهم خواست
2) اگر قبول کنی ، ور برانی ازبرِ خویش / خلاف رای تو کردن خلاف مذهب ماست
3) میان عیب و هنر پیش دوستانِ کریم / تفاوتی نکند چون نظر به عین رضاست
4) عنایتی که تو را بود ، اگر مبدّل شد / خلل پذیر نباشد ارادتی که مراست
5) مرا به هر چه کنی ، دل نخواهی آزردن / که هر چه دوست پسندد ، به جای دوست رواست
6) اگر عداوت و جنگ است در میان عرب / میان لیلی و مجنون محبّت است و صفاست
7) هزار دشمنی افتد به قول بدگویان / میان عاشق و معشوق دوستی برجاست
8) غلام قامت آن لعبت قباپوشم / که در محبّت رُویَش هزار جامه قباست
9) نمی توانم بی او نشست یک ساعت / چرا که از سَر جان برنمی توانم خاست
10) جمال در نظر و ، شوق همچنان باقی / گدا اگر همه عالَم بدو دهند ، گداست
11) مرا به عشق تو اندیشه از ملامت نیست / وگر کنند ملامت ، نه بر منِ تنهاست
12) هر آدمی که چنین شخص دلستان بیند / ضرورت است که گوید به سرو مانَد راست
13) به روی خوبان گفتی نظر خطا باشد / خطا نباشد ، دیگر مگو چنین ، که خطاست
14) خوش است با غم هجران دوست سعدی را / که گرچه رنج به جان می رسد ، امیدِ دواست
15) بلا و زحمت امروز بر دل درویش / از آن خوش است که امید رحمت فرداست
اگر مراد تو ای دوست ، بی مرادی ماست / مراد خویش دگرباره من نخواهم خواست
اگر آرزوی تو این است که ما به خواست و منظور خود که تو هستی دست نیابیم . از این پس از منظور خویش دست برمی داریم . [ مراد = خواست و آرزو ]
اگر قبول کنی ، ور برانی ازبرِ خویش / خلاف رای تو کردن خلاف مذهب ماست
اگر ما را بپذیری و یا از نزد خود برانی ، به جان پذیراییم زیرا بر خلاف رای تو عمل کردن با شیوۀ عاشقی ما سازگار نیست . [ بر = نزد ، پهلو / رای = اندیشه ، نظر / مذهب = آیین و روش ، عقیده و اعتقاد ]
میان عیب و هنر پیش دوستانِ کریم / تفاوتی نکند چون نظر به عین رضاست
در نزد دوستان بزرگوار و جوانمرد میان نقص و کمال تفاوتی وجود ندارد زیرا آنان با چشم رضایت و خشنودی به حال و کار دوستان می نگرند . [ هنر = فضل و فضیلت / رضا = خشنودی و موافقت ]
عنایتی که تو را بود ، اگر مبدّل شد / خلل پذیر نباشد ارادتی که مراست
اگر عنایت و توجّه تو نسبت به ما تغییر یافته است . ارادت و میل ما نسبت به تو تباهی و آشفتگی نمی پذیرد .
[ مبدّل شدن = تغییر کردن / خلل = نقصان و تباهی / ارادت = دوستی از روی اخلاص و توجّه خاص / عنایت = توجّه و احسان ، توجّه حضرت احدیّت به سالک و عارف کامل است . برخی گفته اند عنایت علم خداست به هر یک از موجودات به صورتی که هر چیز دارای اسباب و وسایلی باشد که شرط وصول آن به کمال مطلوب است و برخی دیگر گفته اند که عنایت ، توجّه ولی و مرشد کامل است به سالک . سعدی در اشعار خود توجّه معشوق به عاشق را عنایت نامیده است . ]
مرا به هر چه کنی ، دل نخواهی آزردن / که هر چه دوست پسندد ، به جایِ دوست رواست
دل مرا با هر عملی که انجام دهی آزرده نخواهی ساخت . زیرا هر چیزی که دوست در حقِّ دوست خود بپسندد پذیرفتنی است . [ به جایِ = در حقِِّ ]
اگر عداوت و جنگ است در میان عرب / میان لیلی و مجنون محبّت است و صفاست
اگر قبیلۀ لیلی و مجنون در اثر دشمنی به جان هم افتند و با هم بجنگند . باز هم در میان لیلی و مجنون دوستی و صفا و صمیمیّت حکم فرما خواهد بود . [ عداوت = دشمنی / صفا = خلوص ، یکرنگی ، صمیمیّت ]
_ لیلی و مجنون = لیلی ، دختر مهدی بن سعد یا مهدی بن ربیعه بود که مجنون بن قیس بن ملوّح عاشق او شد و در عشق او سر به بیابانها نهاد و در فراق معشوقه شعرها گفت و خاک ها بر سر ریخت . در ادب عرفانی فارسی ، لیلی مظهر عشق ربّانی و الوهیت و مجنون مظهر روحِ ناآرامِ بشری که بر اثر دردها و رنج ها ی جانکاه ، دیوانه شده و در صحرای جنون و دلدادگی سرگردان است و در جستجویِ وصالِ حق به وادی عشق درافتاده و می خواهد به مقامِ قربِ حضرتِ لایزال واصل شود اما بدین مقام نمی رسد ، مگر آن روزی که از قفسِ تن رها شود . از داستان عشقِ لیلی و مجنون شاید بیش از هر داستانِ عشقی دیگری در ادب فارسی سخن گفته شده است . ادب غنایی فارسی و ترکی مملوّ است از داستان این دو دلداده که سرآغاز آن تقریباََ از « لیلی و مجنونِ نظامی گنجوی » است . این اثر بعدها موردِ توجه و تقلید شعرای متعدد قرار گرفته است . ( فرهنگ اساطیر )
هزار دشمنی افتد به قول بدگویان / میان عاشق و معشوق دوستی برجاست
با سخن بدگویان و سخن چینان میان مردم دشمنی به وجود می آید . امّا میان دو دلداده دوستی با سخن بدگویان به دشمنی بدل نمی شود . [ قول = سخن ، گفته ]
غلام قامت آن لعبت قباپوشم / که در محبّت رُویَش هزار جامه قباست
بندۀ قد و بالای آن معشوق قبا پوشی هستم که در اشتیاق چهرۀ زیبایش از غایت بی تابی جامه ها دریده شده است . [ لعبت = در لغت به معنی عروسک و پیکرِ نگاشته / قبا = جامه ای بلند که جلوی آن تا پایین باز است و معمولاََ با بند و قیطان بسته می شود / جامه قبا بودن = کنایه از پاره و چاک بودن جامه ]
نمی توانم بی او نشست یک ساعت / چرا که از سَر جان برنمی توانم خاست
من نمی توانم لحظه ای بی او زنده بمانم . چرا که بی او نشستن مثل از جان دست کشیدن است . به سخن دیگر ، او جان من است و بی جان زیستن محال است . [ ساعت = لحظه / برخاستن از سر جان = کنایه از جان را رها کردن است ]
جمال در نظر و ، شوق همچنان باقی / گدا اگر همه عالَم بدو دهند ، گداست
چهرۀ زیبای معشوق در برابر ماست و این تماشای جمال او چیزی از اشتیاق ما نسبت به وی نمی کاهد . درست همانطور که اگر تمام دنیا را به گدا دهند باز هم دست از گدایی و خواهندگی برنمی دارد . [ جمال = قامت و صورت زیبای یار / نظر = چشم / شوق = اشتیاق و آرزومندی ، و آن جَستن دل است برای دیدن معشوق و در نزد عارفان آتشی است که خداوند در دل اولیای خود قرار می دهد . ]
مرا به عشق تو اندیشه از ملامت نیست / وگر کنند ملامت ، نه بر منِ تنهاست
من در عشق ورزیدن به تو بیمی از سرزنش دیگران به خود راه نمی دهم زیرا سرزنش فقط بر من تنها نیست . چرا که من تنها کسی نیستم که به تو عشق می ورزم . [ اندیشه = ترس و بیم / ملامت = سرزنش ]
هر آدمی که چنین شخص دلستان بیند / ضرورت است که گوید به سرو مانَد راست
هر انسانی که چنین اندام دلربایی را ببیند . بی تردید خواهد گفت که او مانند سرو ، راست قامت است . [ شخص = تن و بدن ، قامت / دلستان = دلربا و زیبا ]
به روی خوبان گفتی نظر خطا باشد / خطا نباشد ، دیگر مگو چنین ، که خطاست
گفتی که نگاه کردن به صورت زیبارویان درست نیست . نه این نگریستن خطا نیست و تو هم دیگر این سخن را بر زبان نیاور . زیرا که کلام تو نادرست است . [ نظر = نگاه ]
خوش است با غم هجران دوست سعدی را / که گرچه رنج به جان می رسد ، امیدِ دواست
سعدی با اندوه جدایی دوست شاد و سرخوش است و با وجود مشقّت و رنج جانکاه از دست یافتن به دارو و درمان نومید نیست .
بلا و زحمت امروز بر دل درویش / از آن خوش است که امید رحمت فرداست
مصیبت و دشواری های زندگی امروز (این جهانی) از آن جهت به دل درویش ناخوشایند نیست و آنها را تحمّل می کند که به رحمت و بخشایش فردا (جهان آخرت) امیوار است . [ درویش = فقیر و تهی دست / امروز ، فردا = کنایه از دنیا و آخرت است ]
افصح المتکلّمین ، مصلح بن عبدالله ملقب به سعدی شیرازی ، یکی از ستارگان قَدَرِ اوّل آسمان شعر و ادب فارسی است . وی به تقریب در سال 606 هجری قمری در شیراز و در خانواده ای که به تعبیر خودش ، همه از عالمان دین بودند ، دیده به جهان گشود . در کودکی پدر را از دست داد و تحت سرپرستی و تربیت جدِ مادریش قرار گرفت …
متن کامل زندگینامه سعدی شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
در میان آثار منظوم سعدی ، غزل هایش جایگاه ویژه ای دارد . بی تردید بخشی از شهرت سعدی از رهگذر سروده شدن این غزل ها تحقق یافته است . زیرا با مطالعه این سروده هاست که خواننده درمی یابد سعدی در یافته های عاطفی و احساسی خویش را در نهایت فصاحت و بلاغت به نظم کشیده و در اختیار مخاطب قرار داده است .
این غزل ها افزون بر جذابیت و دلفریبی و افزونی که در صورت آنها مشاهده می شود ، در بُعدِ معنایی آینه ای است از افکار انسان دوستانه ، عشق بع هستی و حیات بشری ، عنایت به عوالم روحانی و ماورایی ، تجربه های بشری که سعدی آنها را در سفرهایش و …
متن کامل معرفی جامع کتاب دیوان اشعار سعدی شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح غزلهای سعدی – جلد اول و دوم – نوشته دکتر محمدرضا برزگر خالقی و دکتر تورج عقدایی – انتشارات زوّار