شرح و تفسیر بیان تفسیر ماشاءالله کان در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شرح و تفسیر بیان تفسیر ماشاءالله کان
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر اول ابیات 1878 تا 1912
نام حکایت : بازرگان که طوطی او را پیغام داد به طوطیان هندوستان
بخش : 13 از 13
بازرگانی ، طوطی زیبا در قفس داشت . روزی برای تجارت ، آهنگ سفر به هندوستان کرد و پیش از رفتن ، همه اهل خانه را فراخواند و گفت : برای شما از این سفر چه ارمغانی آورم ؟ هر یک از بستگان چیزی درخواست کرد . وقتی نوبت به طوطی رسید بدو گفت : تو چه تحفه ای می خواهی ؟ طوطی گفت : وقتی که به هندوستان رسیدی و طوطیان همنوع مرا دیدی . حال مرا برای آنان بازگو کن و بگو که قضا و قدر مرا در زندان قفس افکنده و اینک از شما استمداد می جوید . آیا این رواست که شما خوش و خرم پرواز کنید و من ، مهجور و غمزده در کنج قفس باشم ؟ بازرگان به هندوستان رفت و
متن کامل حکایت بازرگان که طوطی او را پیغام داد به طوطیان هندوستان را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .
1878) این همه گفتیم لیک اندر بسیچ / بی عنایاتِ خدا هیچیم هیچ
1879) بی عنایاتِ حق و خاصانِ حق / گر مَلَک باشد سیاهستش ورق
1880) ای خدا ، ای فضل تو حاجت روا / با تو یادِ هیچکس نَبوَد روا
1881) این قَدَر ارشاد ، تو بخشیده ای / تا بدین بس ، عیب ما پوشیده ای
1882) قطره ای دانش که بخشیدی ز پیش / مُتَصل گردان به دریاهای خویش
1883) قطرۀ علم است اندر جانِ من / وارهانش از هوا وز خاکِ تن
1884) پیش از آن کین خاکها خَسفَش کند / پیش از آن کین بادها نَسفَش کند
1885) گر چه چون نَسفَش کند تو قادری / کِش از ایشان واستانی ، واخری
1886) قطره ای کو در هوا شد یا بریخت / از خزینۀ قدرتِ تو کِی گریخت ؟
1887) گر درآید در عدم یا صد عدم / چون بخوانیش ، او کند از سَر ، قدم
1888) صد هزاران ضد ، ضد را می کَشَد / بازشان حکم تو بیرون می کَشَد
1889) از عدم ها سویِ هستی هر زمان / هست یا رب کاروان در کاروان
1890) خاصه هر شب جمله افکار و عقول / نیست گردد غرق در بحرِ نُغول
1891)باز وقتِ صبح آن اللهیان / بر زنند از بَحر سَر ، چون ماهیان
1892) در خزان آن صد هزاران شاخ و برگ / در هزیمت رفته در دریایِ مرگ
1893) زاغ ، پوشیده سیه ، چون نوحه گر / در گلستان ، نوحه کرده بر خُضَر
1894) باز فرمان آید از سالارِ دِه / مر عدم را ، کانچه خوردی باز ده
1895) آنچه خوردی ، وا ده ای مرگِ سیاه / از نبات و دارو و برگ و گیاه
1896) ای برادر ، عقل یک دَم با خود آر / دَم به دَم در تو خزان است و بهار
1897) باغِ دل را سبز و ترّ و تازه بین / پُر ز غنچه وَرد و سرو و یاسمین
1898) ز انبهیِ برگ ، پنهان گشته شاخ / ز انبهیِ گُل ، نهان صحرا و کاخ
1899) این سخن هایی که از عقلِ کُل است / بویِ آن گلزار و سرو و سنبل است
1900) بویِ گُل دیدی که آنجا گُل نبود ؟ / جوشِ مُل دیدی که آنجا مُل نبود ؟
1901) بو ، قلاووزست و رهبر مر تو را / می بَرَد تا خُلد و کوثر مر تو را
1902) بو ، دوایِ چشم باشد نور ساز / شد ز بویی دیدۀ یعقوب ، باز
1903) بویِ بَد ، مر دیده را تاری کند / بویِ یوسف ، دیده را یاری کند
1904) تو که یوسف نیستی ، یعقوب باش / همچو او با گریه و آشوب باش
1905) بشنو این پند از حکیمِ غزنوی / تا بیابی در تنِ کهنه نوی
1906) ناز را رویی بباید همچو وَرد / چون نداری ، گِردِ بدخویی مَگَرد
1907) زشت باشد رویِ نازیبا و ناز / سخت باشد چشمِ نابینا و درد
1908) پیش یوسف ، نازش و خوبی مکن / جز نیاز و آه یعقوبی مکن
1909) معنی مُردن ز طوطی ، بُد نیاز / در نیاز و فقر ، خود را مُرده ساز
1910) تا دَمِ عیسی تو را زنده کند / همچو خویشت خوب و فرخنده کند
1911) از بهاران کی شود سرسبز سنگ ؟ / خاک شو تا گُل برویی رنگ ، رنگ
1912) سالها تو سنگ بودی دل خَراش / آزمون را ، یک زمانی خاک باش
این همه گفتیم لیک اندر بسیچ / بی عنایاتِ خدا هیچیم هیچ
این همه نصیحت و حقیقت را گفتیم . ولی برای آنکه آماده سفر راهِ حق شویم . اگر عنایت حق تعالی نباشد هیچِ محض هستیم . [ انقروی گوید : تفسیر این حدیث شریف است که حضرت نبی (ص) فرمود : « آن چیزی که خدا خواست ، شد . و آنچه را خدا نخواست نشد »
بی عنایات حق و خاصان حق / گر مَلَک باشد ، سیاهستش ورق
بی عنایت حضرت حق تعالی و بندگان خاص او ، اگر فرشته هم که باشد نامۀ اعمالش سیاه است .
ای خدا ، ای فضل تو حاجت روا / با تو یادِ هیچ کس نَبوَد روا
ای خدا ، ای که فضل تو حاجات را روا می کند و صاحب مراد را به مقصودش می رساند . هرگز روا نیست که کسی همراه با تو یاد شود . [ آدمی در هر مرتبه ای که باشد نباید به کمال خود ببالد که همین بالیدن نشان سقوط اوست به درکات خود بینی . رهایی از خود بینی فقط به مدد حق و توجه خاصان او تحقق یابد . ]
این قَدَر ارشاد ، تو بخشیده ای / تا بدین بس ، عیب ما پوشیده ای
خداوندا این همه ارشاد و هدایت را تو داده ای و تا به حال خیلی از معایب و نقص های ما را پوشانده ای .
قطره ای دانش که بخشیدی ز پیش / متصل گردان به دریاهای خویش
قطره دانشی که از آغاز به ما بخشیده ای . آن یک قطره دانش را به دریاهای دانش و معرفت خود متصل کن . [ علم جزیی و محدود ما را به علم بی نهایت متصل فرما ]
قطره علم است اندر جانِ من / وارهانش از هوا وز خاکِ تن
قطره دانشی که در روح من است . از هوی و خاک تن خلاصش کن . یعنی علم ما را به نفسانیات آلوده مفرما .
پیش از آن کین خاکها خَسفَش کند / پیش از آن کین بادها نَسفَش کند
پیش از آنکه خاکها آن قطره دانش را از میان ببرند و پیش از آنکه بادها محوش نمایند . [ علم ما از اغراض نفسانی پاک کن . شهوات و امیال همچون باد و خاک ، قطره علم بشری را محو می کنند . مگر آنکه این قطره به دریای معرفت الهی بپیوندد . ( خَسف = به زمین فرو بردن ، مجازاََ از بین بردن ) ( نَسف = بنا را از پایه و بنیاد کندن و ویران ساختن ) ]
گر چه چون نَسفَش کند تو قادری / کِش از ایشان واستانی ، واخری
گر چه وقتی بادها ، آن قطره دانش را محو کنند . تو می توانی آن را از خاکها و بادها پس بگیری و دوباره خریدارش باشی . [ این بیت و دو بیت بعدی در بیان شمول قدرت الهی است ]
قطره ای کو در هوا شد یا بریخت / از خزینۀ قدرتِ تو کی گریخت ؟
قطره ای که به هوا رفت و محو شد و یا خود آن قطره به خاک ریخت . از گنج خانه قدرت تو کی می گریزد ؟
گر درآید در عدم یا صد عدم / چون بخوانیش ، او کُند از سَر ، قدم
اگر این قطره به عدم درآید و یا صد با معدوم شود . به مجرد اینکه آن را به سوی وجود بخوانی . آن قطره دانش ، از سر ، قدم می سازد . یعنی با شوق به سوی وجود می آید و هر سان که مشیّت تو خواهد آن می شود .
صد هزاران ضد ، ضد را می کُشد / بازشان حکمِ تو بیرون می کَشَد
صدها هزار پدیدۀ ضد ، پدیده های ضد خود را می کُشد . یعنی اضداد یکدیگر را نابود می کنند ولی باز مشیّت و حکم نافذ تو دوباره آن محو شده ها را به عرصه وجود می آورد . [ بیانی است از خلقِ مدام و تجدّد امثال ]
از عدم ها سویِ هستی هر زمان / هست یا رب کاروان در کاروان
ای پروردگار هر لحظه کاروان موجودات ، از نهانگاه نیستی ، دسته دسته به عرصۀ هستی ، ره می سپارند . [ مراد از عدم ، نیستی محض نیست . زیرا نیستی محض تکرارپذیر نیست تا به صورت عدم ها نیز جمع بسته شود . بلکه مراد کتم عدم است ]
خاصه هر شب جمله افکار و عقول / نیست گردد غرق در بحرِ نُغول
بویژه که هر شب همه افکار و عقول در دریای ژرف و بی پایان قدرت و جلال حق ، گویی که به نیستی می روند . یعنی اکثر حواس به گاه خواب از کار می افتد . [ نُغول = ژرف و عمیق ]
باز وقت صبح آن اللّهیان / سر زنند از بَحر سَر ، چون ماهیان
دو باره به گاهِ بامداد ، آن عقول و افکار منسوب به خدا مانند ماهیان از دریای قدرت و اسرار الهی سر بیرون می کنند و ظاهر می شوند .
در خزان آن صد هزاران شاخ و برگ / در هزیمت رفته در دریایِ مرگ
آنگاه که خزان در می رسد . هزاران شاخه و برگ رو به نیستی می روند و به دریای مرگ گام می نهند . [ هزیمت = شکست ]
زاغ ، پوشیده سیه ، چون نوحه گر / در گلستان ، نوحه کرده بر خُضَر
زاغ مانند ماتم زدگان نوحه گر ، سیاه پوشیده و در گلستان برای نابودی سبزه زاران ، شیون و نوحه سر می دهد . [ خُضَر = جمع خُضره به معنی سبزه و سبزی ]
باز فرمان آید از سالارِ دِه / مر عدم را ، کانچه خوردی باز دِه
دو باره فرمان خداوند متعال با فصل بهار در می رسد . از کدخدا و حاکم روستا یعنی مشیّت قاهر الهی فرمانی به نیستی و عدم می رسد و می گوید : هر چه را نیست کرده ای پس بده و سر جایش بگذار . [ سالار دِه = کنایه از بهار یا خدای تعالی ، ( شرح مثنوی شریف ، دفتر دوم ، ص 746 ) ]
آنچه خوردی ، واده ای مرگِ سیاه / از نبات و دارو و برگ و گیاه
ای مرگِ سیاه آنچه که خوردی از نبات و برگ گیاهان طبی پس بده . [ تمثیلی است بسیار لطیف و شاعرانه از منظره خزان و زمستان و باز آمدن بهار . مراد مولانا اثبات قدرت خداست بر میراندن و زنده کردن و رفته را باز آوردن . این گونه استدلال ، مطابق اسلوب قرآن است که حشر و نشر را به قیاس خزان و بهار در چند مورد اثبات می کند . چنانکه در آیه 57 از سوره مبارکه اعراف می فرماید : « و اوست خدایی که بادها را فرستد پیش . نوید دهنده به رحمت خویش . تا چون ابری گرانبار به بالا برکشد و ما به زمینی مُرده و بی گیاه می رانیم و از آن آب فرو می ریزیم و بدان سبب میوه های گونه گون از درختان برون می آوریم . ما همچنان مُردگان را از گور برمی انگیزیم مگر شما بدین نشان به یاد رستخیز افتید » . ( مرگِ سیاه = مرگِ سخت و هول انگیز . رجوع کنید به شرح مثنوی شریف ، دفتر دوم ، ص 746 ) ]
ای برادر ، عقل یک دَم با خود آر / دَم به دَم در تو خزان است و بهار
ای برادر دَمی عقلت را در سرت جمع کن و آنگاه بنگر که همان گونه که در طبیعت ، بهار و خزان وجود دارد . در تو نیز دَم به دَم بهار و خزانی هست . [ در اینجا مولانا ، از بیان پدیده های آفاقی متوجه پدیده های انفسی انسان می شود و مسئله فیض و بسط را در سالک توضیح می دهد . ]
باغ دل را سبز و ترّ و تازه بین / پُر ز غنچه وَرد و سرو و یاسمین
دل همانند باغ است . احوال لطیف و معارف ظریف آن ، همچون انواع سبزه های تر و تازه است . پس باغ دل را ببین که پُر است از انواع غنچه های معرفت و گُل حکمت و سرو عدالت و استقامت و یاسمن خلوص و صفوت . ( شرح کبیر انقروی ، ج 2 ، ص 757 ) ( وَرد = گُل سرخ )
ز انبهیِ برگ ، پنهان گشته شاخ / ز انبهیِ گُل ، نهان صحرا و کاخ
از فرط کثرت و فراوانی برگ اندیشه ها و اوراق گفتار ، شاخِ دل پنهان گشته است و از انبوهی بسیار گُلِ معارف ، صحرا و کاخ پنهان می شود . [ استاد فروزانفر می نویسد : دل و روح انسانی را به لحاظ تنوع و تزاحم افکار گوناگون و متفاوت ، مَثَل می زند به باغی پُر از انواع گُل و سرسبز ، چنانکه شاخهای گلبان از بسیاری برگ و عمارت و فضای آن از انبوهی گل در نظر نیاید و مورد توجه نباشد . ( شرح مثنوی شریف ، ج 2 ، ص 748 ) ( انبهی = مختلف ، انبوهی ) ]
این سخن هایی که از عقلِ کُل است / بوی آن گلزار و سرو وسنبل است
این سخنان ، ساخته عقلِ کُل است نه عقلِ جزیی . این عقلِ کُل است که الهام بخش درون من است . عقلِ کُل ، گلزار و سرو و سنبلی دارد که اینگونه سخنان به منزله بوی آنهاست . [ عقل کل همان صادر اول است که عرفا آن را نَفَس رحمانی می نامند و منظور همان وجود منبسط است که بر هیاکل ممکنات ساری و جاری است و نام دیگر آن حق مخلوق است و این عقل ، اصل وجود عالم است که ساری است در همه موجودات و مراتب یعنی در عقل ، عقل جلوه می کند و در نَفس ، نَفس است و در جسم ، جسم است و در جوهر ، جوهر است و … ( المشاعر ، ص 173 و 174 ) ]
بویِ گُل دیدی که آنجا گُل نبود ؟ / جوشِ مُل دیدی که آنجا مُل نبود ؟
آیا تا به حال بوی گل را احساس کرده ای در جایی که گل نباشد ؟ و آیا جوشش شراب را دبده ای در جایی که شراب نباشد . [ پس این همه کلمات نغز ، طبعا باید از عقل کل صادر شود . پس هر اثری ناچار موثری دارد و این را دلیل انّی گویند . ( مُل = شراب ) ]
بو ، قلاووزست و رهبر مر تو را / می بَرد تا خُلد و کوثر مر تو را
بو ، حکم دلیل و راهبر توست و اگر بو را استشمام کنی حتما تو را به سوی بهشت و کوثر می برد . [ پس این سخنان نیز بسان بویی است از گلزار عقل کل . در مورد کلمه کوثر ، تفاسیر بسیار نوشته اند . این لفظ از ریشه کثرت بر وزن فَوعَل است و معنی آن ، خیر کثیر است . ( تفسیر مجمع البیان ، ج 10 ، ص 548 ) . مفسرین وجوه بسیاری برای کوثر ذکر کرده اند که حاجت به ذکر آنها نیست و تنها دو وجه آن مورد نظر است که آن عبارت است از ، نهری در بهشت و حوض خاص رسول خدا در بهشت یا در محشر. ( قلاووز = پیشاهنگ ) ( خُلد = دوام ، بقا ، بهشت ) ]
بو ، دوای چشم باشد نور ساز / شد ، ز بویی دیدۀ یعقوب ، باز
بو ، دوایی است که چشم را روشنی و نور می دهد . چنانکه چشم حضرت یعقوب (ع) از بو گشوده و بصیر شد . [ در آیه 96 سوره یوسف آمده است . « پس از آنکه بشلرت دهنده ، مژده یوسف (ع) را آورد و پیراهن او را به رخساره اش افکند . بینا شد » ]
بوی بَد ، هر دیده را تاری کند / بوی یوسف ، دیده را یاری کند
بوی تباه ، مسلما چشم را تار کند و بوی یوسف (ع) . به بینایی چشم کمک می رساند . [ اکبرآبادی بوی بد را عبارت از علوم کسی می داند و بوی یوسف را عبارت از علومی که به طریق کشف و الهام دست می دهد . ]
تو که یوسف نیستی ، یعقوب باش / همچو او با گریه و آشوب باش
تو که یوسف (ع) نیستی . پس یعقوب (ع) باش و مانند یعقوب (ع) همیشه گریان و زاران باش . [ تا وقتی که به مقام مرادی نرسیده ای همچنان باید مرید و طالب باشی . استاد فروزانفر گوید : یوسف مثالی از ولی کامل و پیر است که سمت معشوقیت و محبوبیت دارد . یعقوب نمودار طالب و سالک است که باید بر پیر عشق ورزد . طالب تا در قید طلب است و سالک تا راه را طی نکرده نباید فریفته و مغرور گردد و به مختصر کشف و جد و حالتی که از فیض پیر بدو می رسد دعوی کمال کند . ( شرح مثنوی شریف ، ج 2 ، ص 750 ) ]
بشنو این پند از حکیمِ غزنوی / تا بیابی در تنِ کهنه نوی
از حضرت حکیم سنایی غزنوی این پند را بشنو و طبق آن ، کار کن تا در تنِ کهنه ات ، تازگی بیابی و قلب پژمرده ات را با این سخنان حیات بخش ، زنده و تازه نگه داری . [ مضمون آنچه حکیم سنایی غزنوی فرموده ، دو بیت ذیل است ]
ناز را رویی بباید همچو وَرد / چون نداری گِردِ بدخویی مَگرد
برای ناز کردن باید رخساره ای زیبا و لطیف همچو گُل داشت . اگر رخساره ای چون گُل نداری بیهوده ناز مکن .
زشت باشد روی نازیبا و ناز / سخت باشد چشم نابینا و درد
زیرا رخساری که زیبا نباشد . نازش هم زشت است و نابینایی و درد ، خیلی دشوار است .
پیش یوسف ، نازش و خوبی مکن / جز نیاز و آه یعقوبی مکن
در برابر یوسف ، اظهار ناز و زیبایی مکن . بلکه فقط باید اظهار نیاز کنی و یعقوب وار آه برکشی . [ پس در حضور اهل کمال و اصحاب جلال که یوسفان کوی حقیقت و معرفت هستند . کمالات خود را عرضه مکن بلکه یعقوب وار ، نزد آنان اظهار طلب و نیاز کن تا به وصال آنها برسی . ( نازش = به خود بالیدن )
معنی مُردن ز طوطی ، بُد نیاز / در نیاز و فقر ، خود را مُرده ساز
معنای مُردنِ طوطی احساس فقر و نیاز بود . پس تو هم در عین فقر و نیاز ، خود را مُرده گردان . یعنی به مرتبه فقر عارفانه برس و منزل خودبینی را ترک کن .
تا دَمِ عیسی تو را زنده کند / همچو خویشت خوب و فرخنده کند
اگر به چنین مرگی برسی . دَم مسیحایی ، تو را زنذه می گرداند . و آن دم عیسوی ، تو را مانند خودش خوب و فرخنده می سازد . [ اگر می پنداری که بدون طی مرحله فقر و خاکساری دَم اصحاب معرفت تو را زنده می گرداند . پاسخ این پندار بیهوده را اینچنین بشنو . ( دَمِ عیسی = اشاره است به نَفَسِ پاک و معجزه گر حضرت مسیح (ع) که مردگان و مرده سیرتان را به حیات طیبه زنده می گرداند ) ]
از بهاران کی شود سرسبز سنگ ؟ / خاک شو ، تا گُل برویی رنگ ، رنگ
با فرا رسیدن بهار ، کی سنگ ها سرسبز می شوند ؟ پس خاک شو تا همچو گُلهای رنگارنگ ، رویش نمایی و سر از خاک طبیعت غریزی برون آری . [ پس باید تواضع را نصب العین خود سازی تا به کمال برسی ]
سالها تو سنگ بوذدی دل خَراش / آزمون را ، یک زمانی خاک باش
تو سالها سنگ سِتَبری بودی که دل را می آزرد . اینک مدتی هم خاک شو و خاصیت این خاکساری را امتحان کن و ببین که بر اثر خاک شدن و متواضع گشتن چه معارفی در دلت نمایان می شود . [ در چهار بیت فوق ، از مرگ اختیاری که خاص انسانهای وارسته و صافی است سخن رفته است و این مُردن عبارت است از گذر از نفس و خودبینی و اِعراض از لذایذ جسمانی و مشتهبات نفسانی که این را در اصطلاح عرفانی موتِ اَحمَر ( = مرگ سرخ ) نامند . مرگ اختیاری فقط خاص انسان است چنانکه شبستری گوید : جهان را نیست مرگ اختیاری / که آن را از همه عالَم تو داری . ( شرح گلشن راز ، ص 502 تا 506 )
دکلمه بیان تفسیر ماشاءالله کان
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر اول – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات
تو زمینه ای که فعالیت میکنید جزو بهترین سایت ها هستید.
ممنون از زحمات شما.
بهترین وبسایتی که تاحالا دیدم.ازتون متشکرم