مسألۀ فنا و بقای درویش | شرح و تفسیر

مسألۀ فنا و بقای درویش | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

مسألۀ فنا و بقای درویش | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر سوم ابیات 3669 تا 3685

نام حکایت : وفات یافتن بلال رضی الله عنه با شادی

بخش : 10 از 10 ( مسألۀ فنا و بقای درویش )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت وفات یافتن بلال رضی الله عنه با شادی

بلالِ حبشی هنگامی که بر اثرِ ضعفِ مزاج مانند هلالِ ماه ، لاغر و نزار شده بود . در آستانۀ مرگ قرار گرفت . همسرش از دیدن این منظرۀ غم انگیز گریست و گفت : واویلا که مرگت فرا رسیده . بلال گفت : غم مدار که اینک وقتِ شادمانی است نه اندوه . چرا که من در این سرای سپنج در غرقابه رنج و بلا غوطه ور بودم و حالا وقتِ آن رسیده که قفسِ مِحنت و ابتلا بشکند و …

متن کامل « حکایت وفات یافتن بلال رضی الله عنه با شادی » را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .

متن کامل اشعار مسألۀ فنا و بقای درویش

ابیات 3669 الی 3685

3669) گفت قایل : در جهان درویش نیست / ور بُوَد درویش ، آن درویش نیست

3670) هست ، از رویِ بقایِ ذاتِ او / نیست گشته وصفِ او در وصفِ هو

3671) چون زبانۀ شمع ، پیشِ آفتاب / نیست باشد ، هست باشد در حساب

3672) هست باشد ذاتِ او ، تا تو اگر / بر نهی پنبه ، بسوزد ز آن شَرر

3673) نیست باشد ، روشنی ندهد تو را / کرده باشد آفتاب ، او را فنا

3674) در دو صد مَن شهد ، یک اَوقیّه خَل / چون درافگندیّ و ، در وی گشت حَل

3675) نیست باشد طعمِ خل ، چون می چشی / هست اَوقیّه فزون ، چون بر کشی

3676) پیشِ شیری ، آهویی بیهوش شد / هستی اش در هستِ او رُوپوش شد

3677) ای قیاسِ ناقصان بر کارِ رَب / جوششِ عشق ست ، نه از ترکِ ادب

3678) نبضِ عاشق ، بی ادب برمی جهد / خویش را در کفّۀ شَه می نهد

3679) بی ادب تر نیست کس زو در جهان / با ادب تر نیست کس زو در نهان

3680) هم به نسبت دان وِفاق ، ای مُنتَجَب / این دو ضدِ با ادب یا بی ادب

3681) بی ادب باشد ، چو ظاهر بنگری / که بُوَد دعویِ عشقش همسری

3682) چون به باطن بنگری ، دعوی کجاست ؟ / او و دعوی ، پیشِ آن سلطان ، فناست

3683) ماتَ زَید ، زید اگر فاعل بُوَد / لیک فاعل نیست ، کو عاطل بُوَد

3684) او ز رویِ لفظِ نحوی فاعل است / ور نه ، او مفعول و ، موتش قاتل است

3685) فاعلِ چه ؟ کو چنان مقهور شد / فاعلی ها جمله از وَی دور شد

شرح و تفسیر مسألۀ فنا و بقای درویش

گفت قایل : در جهان درویش نیست / ور بُوَد درویش ، آن درویش نیست


مولانا در این بخش جلیل ، مسئلۀ فنا و بقای عارفان کامل را مطرح می کند . این بخش در واقع مبتنی بر بخش پیشین است لذا لازم است که بخش پیشین یکبارِ دیگر مرور شود . چرا که در آنجا روشن شد که یک موضوع می تواند با اعتبار نسبت ها و جهت های مختلف ، مجمعِ سلب و ایجاب و نفی و اثبات های مختلف شود .

معنی بیت : گوینده ای که عارفی کامل و مرشدی واقف به اسرارِ طریقت و احوال حقیقت بود گفت : در این دنیا ، درویش حقیقی پیدا نمی شود و تازه اگر شخصی با این عنوان پیدا شود مسلماََ او به ظاهر درویش است و به باطن درویش نیست . منظور از آن گوینده ابوالحسن خرقانی است که گفت : صوفی آن بُوَد که نَبوَد .

وجه دیگر معنی : در جهان درویش کامل پیدا نمی شود و اگر هم یافت شود دیگر نمی توان او را درویش نامید بلکه او فانی در ذاتِ الهی شده و همۀ آثار و رسوم از او ساقط گردیده و لااسم و لارسم است . [ درویش در لفظ به معنی خواهندۀ از درها ، گدا ، سائل ، در اصل «درویز» بوده که «ز» آن به «ش» مبدّل شده است . و «درویز» هم در اصل «درآویز» بوده یعنی آویزنده از در . لذا گدا را درویش گویند . امّا منظور از «درویش» در این بیت ، عارفی است که منازل سلوک را علماََ و عملاََ به انتها رسانده باشد . خوارزمی گوید : اگر درویش ، مقیّد به قیدِ هستی و مبتلا به بلای خودپرستی بُوَد درویش نیست به حقیقت . درویش آن است که از خویش رسته باشد و به حق پیوسته و خلاص گشته بُوَد از کثرت صفات و باقی شده به وحدتِ ذات ( جواهرالاسرار ، دفتر سوم ، ص 650 ) ]

هست ، از رویِ بقایِ ذاتِ او / نیست گشته وصفِ او در وصفِ هو


ضمیر «او» در هر دو مصراع «درویش» است . وقتی که می گوییم «درویش» وجود دارد و برای او بقا و موجودیتی قائل می شویم از این جهت است که وجود مادّی و بشری او را در نظر گرفته ایم و قطعاََ او در کسوت بشری ظاهر شده است . امّا وقتی که می گوییم درویش وجود ندارد و برای او بقا و موجودیتی قائل نمی شویم از این جهت است که او تمام اوصاف و آثارِ مَنی و بشری خود را در اوصاف الهی فانی کرده و اوصاف و آثار موهومِ خود را در وصفِ هوِیّتِ الهی محو نموده است . [ بنابراین بقا و فنای عارف ، نسبی است . یعنی باید روشن کنیم که از چه جهت می گوییم عارف ، باقی است و از چه جهت فانی . بخش قبل مبنای این بخش است . حال برای فهمِ این نکته ، چند مثال می آوریم . ]

چون زبانۀ شمع ، پیشِ آفتاب / نیست باشد ، هست باشد در حساب


برای مثال ، روشنی شمع در مقایسه با انوار آفتاب ، هیچ است . امّا در واقع ، شمع پرتوی دارد .

هست باشد ذاتِ او ، تا تو اگر / بر نهی پنبه ، بسوزد ز آن شَرر


شعلۀ شمع وجود دارد و نمی توان آن را انکار نمود . زیرا همینکه پنبه ای به آن شعله نزدیک کنی بر اثرِ شرارۀ آن شمع ، پنبه می سوزد .

نیست باشد ، روشنی ندهد تو را / کرده باشد آفتاب ، او را فنا


چون انوار آفتاب تابیده ، روشنی شمع محو شده است و نوری به تو نمی دهد . [ هستی موهومِ خلق در مَثَل مانندِ شعلۀ شمع است و هستی حق همانندِ شعاعِ خورشید . ]

در دو صد مَن شهد ، یک اَوقیّه خَل / چون درافگندیّ و ، در وی گشت حَل


مثال دیگر ، اگر به دویست من عسل ، تقریباََ یک کیلو سرکه اضافه کنی . سرکه در آن مقدار عسل ، مضمحل می شود و هیچ نمودی پیدا نمی کند و طعمِ عسل برنمی گردد . [ اَوقیّه = وزنی است معادل چهل درمسنگ ، هفت و نیم مثقال / خَل = سرکه ]

نیست باشد طعمِ خل ، چون می چشی / هست اَوقیّه فزون ، چون بر کشی


وقتی مزۀ آن عسل را می چشی ، طعمِ سرکه را اصلاََ در آن درنمی یابی امّا همینکه آن عسل را وزن کنی می بینی که تقریباََ یک کیلو به وزن آن اضافه شده است . [ بنابراین به یک اعتبار ، سرکه وجود دارد و به اعتبار دیگر وجود ندارد . رسوم و آثارِ بشری نیز همینگونه در اوصافِ الهی محو و فانی می گردد . مجازاََ وجود دارد امّا حقیقتاََ وجود ندارد . ]

پیشِ شیری ، آهویی بیهوش شد / هستی اش در هستِ او رُوپوش شد


مثال دیگر ، فرض کنید آهویی در برابرِ شیری دژم ظاهر می شود و از شدّتِ ترس ، بیهوش و بی حرکت می گردد . به یک اعتبار آهو وجود دارد زیرا ذاتِ او در عرصۀ هستی تحققِ عینی دارد ، امّا به یک اعتبار نیز وجود ندارد برای اینکه هیبتِ شیر ، موجودیتِ او را محو کرده است . یعنی هستی او را از او ربوده است و دیگر آن آهو نمی تواند آهویی کند .

ای قیاسِ ناقصان بر کارِ رَب / جوششِ عشق ست ، نه از ترکِ ادب


این مَثَل هایی که افرادِ ناقص المعرفه در بارۀ حضرت حق می آورند ناشی از غلبۀ عشق است نه معلولِ بی ادبی . [ مولانا خود به نارسایی هر نوع تمثیل در بارۀ رابطه خدا و خلق واقف است و در اینجا ( مانند جاهای دیگر مثنوی ) توضیح می دهد که ارسال مَثَل در بارۀ حضرت حق از روی ناچاری و برای تقریبِ اذهان است و اِلّا اینگونه مَثَل ها با مُمَثّل هیچ سنخیتی ندارد . خوارزمی گوید : چون دریای عشق در جوش آید ، ساحل ادب فراموش شود … و ترکِ ادب آنجا ادب باشد ( جواهرالاسرار ، دفتر سوم ، ص 650 ) ]

نبضِ عاشق ، بی ادب برمی جهد / خویش را در کفّۀ شَه می نهد


نبض عاشق ، بی ادبانه می جهد ، یعنی قلبِ عاشق بر اثرِ جوششِ عشق ، هیچ آداب و ترتیبی نمی جوید . و عاشق خود را با ترازوی شاه وزن می کند . یعنی : خویشتن را به کمال قرب و حضور شاه می رساند ( شرح کبیر انقروی ، جزو سوم ، دفتر سوم ، ص 1407 ) .

بی ادب تر نیست کس زو در جهان / با ادب تر نیست کس زو در نهان


در دنیا هیچکس ظاهراََ بی ادب تر از عاشق نیست . امّا بر حسبِ باطن هیچکس با  ادب تر از عاشق نیست .

هم به نسبت دان وِفاق ، ای مُنتَجَب / این دو ضدِ با ادب یا بی ادب


ای شخصِ برگزیده ، این دو پدیدۀ متضادِ ادب و بی ادبی بطور نسبی می تواند در یک شخص جمع شود . ( وِفاق = موافقت و سازواری / مُنتَجَب = برگزیده ) [ یعنی به اعتبار تشریفات و آدابِ ظاهری ، عاشق ، بی ادب است امّا به اعتبار مرتبۀ روحانی و غلیان عشق حق در باطن ، او با ادب است . چنانکه در ابیات بعدی همین نکته را شرح می دهد . ]

بی ادب باشد ، چو ظاهر بنگری / که بُوَد دعویِ عشقش همسری


اگر به ظاهر عاشقِ نگاه کنی او را بی ادب خواهی دید . زیرا او با ادّعای عشق به خدا ، وجودی برای خود قائل شده است . [ وقتی که عاشق می گوید : من عاشق حضرتِ حقم ، دو وجود اعتبار کرده است . یکی برای خود و یکی هم برای حق . در حالی که آیینِ توحید ، محوِ همۀ موجودیّت های موهوم و اسقاطِ اضافات است . چنانکه در بیت 517 دفتر اوّل می فرماید :

این ثنا گفتن ز من ، ترکِ ثناست / کین دلیلِ هستی و ، هستی خطاست

این معنا در ابیات 2199 تا 2203 دفتر اوّل و ابیات 3056 تا 3065 دفتر اوّل آمده است . ]

چون به باطن بنگری ، دعوی کجاست ؟ / او و دعوی ، پیشِ آن سلطان ، فناست


امّا اگر به باطنِ او نگاه کنی ، او چه ادّعایی دارد ؟ بلکه آن عاشق و ادّعای او در حضور حضرت شاهِ وجود ، محو و نابود است .

ماتَ زَید ، زید اگر فاعل بُوَد / لیک فاعل نیست ، کو عاطل بُوَد


مثال دیگر ، به این جمله دقُت کنید : زید مُرد . اگر چه زید از نظر نحوی در اینجا فاعل است لیکن برحسبِ واقع ، فاعل نیست . زیرا در این باره کاری از او ساخته نیست . [ یعنی این مرگ است که بر زید غالب شده و او در این مسئله ، موجودی عاطل و بی اثر است . ]

او ز رویِ لفظِ نحوی فاعل است / ور نه ، او مفعول و ، موتش قاتل است


زید در این جمله از نظر اصطلاح نحویّون ، فاعل است امّا در اصل ، او مفعول است و مرگ ، فاعل و قاتل اوست .

فاعلِ چه ؟ کو چنان مقهور شد / فاعلی ها جمله از وَی دور شد


چه فاعلی ؟ یعنی زید اصلاََ در اینجا فاعل نیست زیرا او چنان مقهور و مغلوبِ مرگ شده که همۀ رسوم و آثارِ فاعلیّت از او سلب شده است . [ بنابراین به اعتبار لفظ ، زید در اینجا فاعل است امّا به اعتبار معنا ، زید مفعول است . همینطور عارف عاشق ، به اعتبار رسوم و آثار عشق که از او سر می زند ، موجودیتی دارد امّا به اعتبار آنکه همۀ هستی خود را فانی در حضرت حق کرده موجودیتی ندارد . ]

شرح و تفسیر بخش قبل                     شرح وتفسیر حکایت بعد

دکلمه مسألۀ فنا و بقای درویش

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر سوم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟