قصه عاشقی دراز هجرانی و بسیار امتحانی | شرح و تفسیر

قصه عاشقی دراز هجرانی و بسیار امتحانی | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

قصه عاشقی دراز هجرانی و بسیار امتحانی | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر سوم ابیات 4749 تا 4779

نام حکایت : حکایت داد خواستن پشه از باد به حضرت سلیمان علیه السلام

بخش : 4 از 5 ( قصه عاشقی دراز هجرانی و بسیار امتحانی )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت داد خواستن پشه از باد به حضرت سلیمان علیه السلام

پشه ای از باغ و علفزاری برخاست و رهسپارِ بارگاهِ عدل سلیمان نبی شد و از دستِ باد شکایت کرد و گفت که باد حتّی لحظه ای نمی گذارد ما در باغ و بوستان آرام گیریم . آن نبی کریم به باد دستور داد که هر …

متن کامل « حکایت داد خواستن پشه از باد به حضرت سلیمان علیه السلام » را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .

متن کامل ابیات قصه عاشقی دراز هجرانی و بسیار امتحانی

ابیات 4749 الی 4779

4749) یک جوانی بر زنی مچنون بُده ست / می ندادش روزگارِ وصل دست

4450) بس شکنجه کرد عشقش بر زمین / خود چرا دارد ز اوّل عشق کین ؟

4751) عشق ، از اوّل چرا خونی بُوَد ؟ / تا گریزد آنکه بیرونی بُوَد

4752) چون فرستادی رسولی پیشِ زن / آن رسول از رُشک گشتی راهزن

4753) ور به سویِ زن نبشتی کاتبش / نامه را تصحیف خواندی نایبش

4754) ور صبا را پیک کردی در وفا / از غباری تیره گشتی آن صبا

4755) رُقعه گر بر پَرِّ مرغی دوختی / پَرِّ مرغ از تَفِّ رُقعه سوختی

4756) راه هایِ چاره را غیرت ببست / لشکرِ اندیشه را ، رایَت شکست

4757) بود اوّل ، مونسِ غم ، انتظار / آخرش بشکست کی ؟ هم انتظار

4758) گاه گفتی : کین بلایِ بی دواست / گاه گفتی : نه ، حیاتِ جانِ ماست

4759) گاه هستی زُو ، بَرآوردی سری / گاه او از نیستی خوردی بَری

4760) چونکه بر وی سرد گشتی این نهاد / جوش کردی گرم چشمۀ اتحاد

4761) چونکه با بی برگی غربت بساخت / برگِ بی برگی به سویِ او بتاخت

4762) خوشه های فکرتش بی کاه شد / شبروان را رهنما چون کاه شد

4763) ای بسا طوطیِّ گویای خَمُش / ای بسا شیرین روانِ رُو تُرُش

4764) رَو به گورستان دَمی خامُش نشین / آن خموشانِ سخن گو را ببین

4765) لیک اگر یکرنگ بینی خاکشان / نیست یکسان حالتِ چالاکشان

4766) شَحم و لَحمِ زندگان یکسان بُوَد / آن یکی غمگین ، دگر شادان بُوَد

4767) تو چه دانی تا ننوشی قالشان ؟ / ز آنکه پنهان است بر تو حالشان

4768) بشنوی از قال ، های و هوی را/ کی ببینی حالتِ صد توی را ؟

4769) نقشِ ما یکسان ، به ضدها مُتّصِف / خاک هم یکسان ، روانشان مختلف

4770) همچنین یکسان بُوَد آوازها / آن یکی پُر درد و ، آن پُر نازها

4771) بانگِ اسبان بشنوی اندر مَصاف / بانگِ مرغان بشنوی اندر طواف

4772) آن یکی از حِقد و ، دیگر ز ارتباط / آن یکی از رنج و ، دیگر از نشاط

4773) هر که دور از حالتِ ایشان بُوَد / پیشش آن آوازها یکسان بُوَد

4774) آن درختی جُنبد از زخمِ تَبَر / و آن درختِ دیگر از بادِ سحر

4775) بس غلط گشتم ز ریگِ مُرده ریگ / ز آنکه سرپوشیده می جوشید دیگ

4776) جوش و نوشِ هر کست گوید : بیا / جوشِ صدق و ، جوشِ تزویر و ریا

4777) گر نداری بو ، ز جانِ رُوشناس / رَو دماغی دست آور بوشناس

4778) آن دماغی که بر آن گلشن تَنَد / چشمِ یعقوبان ، هم او روشن کند

4779) هین بگو احوالِ آن خسته جگر / کز بُخاری دور ماندیم ای پسر

شرح و تفسیر قصه عاشقی دراز هجرانی و بسیار امتحانی

یک جوانی بر زنی مچنون بُده ست / می ندادش روزگارِ وصل دست


جوانی ، عاشق زنی شده بود امّا هیچوقت وصال به او دست نمی داد . [ شرح و تحلیل این حکایت را در اوّلین حکایت دفتر چهارم بخوانید . زیرا این حکایت در دفتر سوم به پایان نرسیده و ادامۀ آن در دفتر چهارم دنبال شده است . ]

بس شکنجه کرد عشقش بر زمین / خود چرا دارد ز اوّل عشق کین ؟


عشق ، او را در این دنیا بسیار آزرده کرد . آخر چرا عشق از همان اوّل نسبت به عاشق دشمنی دارد ؟ یعنی عشق ذاتاََ قهّار است و عاشق را به رنج دچار می کند .

عشق ، از اوّل چرا خونی بُوَد ؟ / تا گریزد آنکه بیرونی بُوَد


چرا عشق از همان آغازِ ظهورِ خود ، سفّاک و خون ریز است ؟ برای اینکه بیگانگان و نامحرمانِ عشق ، دست از این بازی بردارند و فرار کنند . [ عشق ، عاشقانِ صادق را طلب می کند نه آن کسانی را که هوس های آنی را با مقولۀ والای عشق در هم آمیخته اند . اگر عشق از همان آغاز ، خونریز و سرکش نبود هر آدمِ بی سر و پایی ، هوس های مبتذلِ خود را رنگِ عشق می زد و خود را در صفِ عاشقان قرار می داد . برای همین است که مولانا در بیت 13 دفتر اوّل ، عشق را «راهِ پُر خون» نامیده است :

نی حدیثِ راهِ پُر خون می کند / قصه های عشقِ مجنون می کند

شیخ عطار وادی عشق را همانجایی می داند که عاشق ، غرقِ آتشِ ابتلا می شود :

بعد از آن وادیِّ عشق آمد پدید / غرقِ آتش شد کسی کانجا رسید

خوارزمی گوید : « شنیده ام که از بغداد و شام ، چون قافله ، عزیمتِ بیت الحرام و قصدِ روضۀ رسول (ص) می کنند . اربابِ ثروت و اصحابِ زاد و راحله از برای فقرا و مساکین مهیا می سازند . امّا آوازه در میانِ خلایق نمی اندازند ، بلکه یک منزل و دو منزل قطعاََ مددکاری فقرا و مساکین نمی نمایند و منادیان بر سرِ قافله ها از صعوبتِ طریق و عدمِ امدادِ رفیق ، اعلام می فرمایند تا بعضی که در صدق و عزیمتِ ایشان ، قصوری هست مراجعت نمادیند و بعضی گرم روانِ بادیه پیمای و ثابت قدمانِ روشن رای را که قدمِ صدق پیش نهند اعانت می کنند و مدد می دهند . همچنین در طریقِ کعبۀ مقصود نیز امتحان ها می کنند و دور باشِ غیرت بر سینۀ نامحرم می زنند تا عاشقِ قدم برجای از بوالهوسِ بادپیمای ، پدید آید » ( جواهرالاسرار ، دفتر سوم ، ص 696 ) ]

چون فرستادی رسولی پیشِ زن / آن رسول از رُشک گشتی راهزن


هر گاه آن عاشق ، رسولی و قاصدی نزدِ آن زن می فرستاد . آن قاصد از شدّتِ حسادت بدو ، راهزنِ او می شد . یعنی از بس که نسبت به او حسادت می ورزید . پیامِ عاشق را به معشوق نمی رسانید و یا بَد می رسانید .

ور به سویِ زن نبشتی کاتبش / نامه را تصحیف خواندی نایبش


و اگر کاتبِ آن عاشق ، نامه ای برای او می نوشت که برای معشوقِ خود ارسال کند . پیشکار و فرستادۀ آن عاشق ، نامه را در نزدِ معشوق ، تحریف شده و مخلوط می خواند . ( تصحیف = خطا کردن در کتابت ، قرائتِ چیزی بر خلاف آنچه نوشته شده ، تغییر دادن معنای کلمات با دست بردن در نقطه های حروف ، مثلاََ بوسه را به توشه تبدیل کنند . ) [ «نایبش» می تواند به آن زن بازگردد ، یعنی نایبِ آن زن ]

ور صبا را پیک کردی در وفا / از غباری تیره گشتی آن صبا


و اگر آن جوانِ عاشق ، برای اظهارِ وفاداری ، باد صبا را پیکِ خود می کرد . بادِ صبا از گرد و غُبار ، سخت تیره می شد و در انجامِ وظیفه کوتاهی می کرد .

رُقعه گر بر پَرِّ مرغی دوختی / پَرِّ مرغ از تَفِّ رُقعه سوختی


اگر نامه را بر پَر و بالِ پرنده ای می بست ، از سخنانِ گرم و سوزانِ آن عاشق ، پر و بالِ پرنده می سوخت . [ رُقعه = یک برگ کاغذ ، نامه ]

راه هایِ چاره را غیرت ببست / لشکرِ اندیشه را ، رایَت شکست


غیرتِ عشق ، راههای چاره را بسته بود و پرچمِ سپاهِ اندیشه بر اثرِ غیرتِ عشق ، در هم شکسته شد .

بود اوّل ، مونسِ غم ، انتظار / آخرش بشکست کی ؟ هم انتظار


در آغاز ، انتظارِ وصالِ معشوق ، انیس و مونسِ عاشق بود . یعنی عاشق به امیدِ وصال به معشوق ، دردِ خود را تسکین می داد . امّا سرانجام چه کسی او را از پا درآورد ؟ البته که انتظار .

گاه گفتی : کین بلایِ بی دواست / گاه گفتی : نه ، حیاتِ جانِ ماست


گاهی آن عاشق با خود می گفت : این حالتِ انتظارِ کُشنده ، عحب دردِ بی درمانی است و گاهی نیز می گفت : اینطور نیست ، بلکه این حالِ پُر دردِ من مایۀ حیاتِ من است . [ زیرا عاشق بدونِ درد ، عاشق نیست بلکه کاسب است . و درد کلیدِ بابِ نجات است . ]

گاه هستی زُو ، بَرآوردی سری / گاه او از نیستی خوردی بَری


گاهی هستیِ موهوم از نهادِ او ظهور می کرد . یعنی گاهی خود بینی و انانیّت بر او غلبه می کرد و عشق و معشوق را با نگاهِ کاسیکارانه می نگریست و گاهی نیز از فنا و نیستی برخوردار می شد یعنی خود را در مرتبۀ فناء می یافت .

چونکه بر وی سرد گشتی این نهاد / جوش کردی گرم چشمۀ اتحاد


وقتی که این خویِ تدبیر و خواسته های شخصی در وی فروکش می کرد . چشمۀ اتحادِ با معشوق در او غلیان می کرد .

چونکه با بی برگی غربت بساخت / برگِ بی برگی به سویِ او بتاخت


از آنرو که آن عاشق با بی امکاناتی جهانِ غربت و دورۀ فِراق و هجران سر کرد . یعنی وقتی که او از همۀ وابستگی ها و تعلّقاتِ شخصی خود دست کشید . برگ و نوای معنوی به سوی او شتافت . یعنی وقتی به مقامِ فقر رسید حالت استغنا در او پدید آمد . [ برگ بی برگی = سرمایه عدم تعلّق به غیر حق ، شرح بیت 2237 دفتر اوّل ]

خوشه های فکرتش بی کاه شد / شبروان را رهنما چون کاه شد


در این مرتبه ، خوشه های اندیشه اش بی کاه شد یعنی افکارش از لوثِ اَغراض و سلطۀ حواس ، پاک و خالص شد و نورانیّت پیدا کرد و ز آن پس مانندِ ماهِ تابان هادی کسانی شد که در شب دنیا و شامِ طبیعت ، به سلوکِ طریقِ حق همّت گماشته اند .

ای بسا طوطیِّ گویای خَمُش / ای بسا شیرین روانِ رُو تُرُش


چه بسیارند طوطیانی که گویای خموشند یعنی باطناََ ناطق و گویا هستند امّ بر حسبِ ظاهر ساکت و خاموش اند . و چه بسیارند کسانی که روح و روانشان شاد و شیرین است امّا ظاهراََ اخم آلود و عبوس اند .

رَو به گورستان دَمی خامُش نشین / آن خموشانِ سخن گو را ببین


حال که می خواهی منظورِ ما را از بیت قبلی دریابی برو به سوی گورستان و لحظاتی را در آنجا با آرامش و سکوت سپری کن و در آن لحظه ها ، آن خموشانِ ناطق را تماشا کن . [ اهلِ قبور هر چند زبانِ قال ندارند امّا زبانِ حال دارند . ]

لیک اگر یکرنگ بینی خاکشان / نیست یکسان حالتِ چالاکشان


امّا اگر فرضاََ خاکِ گورِ آن مُردگان را نیر همرنگ و یکسان ببینی مسلماََ احوالِ لطیف و چالاکِ ایشان ، یکسان نیست .

شَحم و لَحمِ زندگان یکسان بُوَد / آن یکی غمگین ، دگر شادان بُوَد


هر چند زندگان از نظرِ پیه و گوشت مانند یکدیگرند یعنی هر چند ظاهرِ آدمیان یکسان است . امّا از نظرِ روحی و درونی ، احوالی مختلف دارند . مثلاََ این یکی اندوهگین است و آن یکی شادمان .

تو چه دانی تا ننوشی قالشان ؟ / ز آنکه پنهان است بر تو حالشان


تا تو به گفتار آنان گوش ندهی چگونه می توانی به احوالشان پی ببری ؟ زیرا احوالِ آنان بر تو پوشیده است . [ مانند ضرب المثل :

تا مرد سخن نگفته باشد / عیب و هنرش نهفته باشد 

و همچنین حدیثی در شرح بیت 1270 دفتر اوّل ]

بشنوی از قال ، های و هوی را/ کی ببینی حالتِ صد توی را ؟


و تازه اگر هم به گفتارِ آنان گوش دهی ، باز معلوم نیست بر احوالِ آنان واقف شوی . چرا که از گفتارِ آنان های و هویی بیش بدست نمی آید . تو چگونه می توانی از حرف های ایشان بر احوالِ پیچیده و پوشیده درونی آنها آگاه شوی ؟

نقشِ ما یکسان ، به ضدها مُتّصِف / خاک هم یکسان ، روانشان مختلف


هر چند ظاهرِ ما انسان ها یکسان و یک نوع است امّ صفات و ذاتی متضاد داریم . اگر چه انسان ها از نظرِ جسمی و ظاهر یکسانند امّا از نظرِ روحی و درونی مختلف اند .

همچنین یکسان بُوَد آوازها / آن یکی پُر درد و ، آن پُر نازها


ظاهراََ صداها نیز یکسان است امّا بر حسبِ باطن همین صداها نیز مختلف است . چنانکه صدایی دردمند است و صدایی دیگر پُر ناز و کرشمه . [ یعنی ظاهراََ همۀ موجودات و انسان ، صدایی واحد دارند زیرا به صدای جمیعِ موجودات «صوت» اطلاق می شود امّا اگر خوب دقت گردد از نوعِ صدا می توان حالاتِ روحی اشخاص را تمیز داد . ]

بانگِ اسبان بشنوی اندر مَصاف / بانگِ مرغان بشنوی اندر طواف


برای مثال ، در آوردگاهِ جنگ ، شیهۀ اسبان را می شنوی و آوای پرندگان را نیز در حال گردش و پرواز استماع می کنی . [ یعنی اسبان در غوغای نبرد از روی درد و رنج و وحشت شیهه برمی آورند در حالی که پرندگانِ در حالِ پرواز و جولان از روی نشاط نغمه می سرایند . به شیهۀ اسب و نغمۀ پرندگان «صوت» اطلاق می شود امّا ماهیّتِ آن دو ، یکسان نیست . ]

آن یکی از حِقد و ، دیگر ز ارتباط / آن یکی از رنج و ، دیگر از نشاط


آن اسبی که در آوردگاهِ جنگ شیهه برمی آورد ، مسلماََ بانگِ او از روی ناراحتی است امّا آن پرنده که در حال پرواز و رهایی می خواند از روی میل جفتگیری با همجنسِ خود است . خلاصه اینکه آن اسبان از روی رنج و ناراحتی شیهه می کشند و آن پرندگان از روی نشاط نغمه سرایی می کنند .

هر که دور از حالتِ ایشان بُوَد / پیشش آن آوازها یکسان بُوَد


هر کس که نسبت به احوال و اسرارِ درونی حیوانات بی خبر باشد . نزدِ او صدای همۀ حیوانات ، یکسان است در حالی که ماهیّت آن اصوات مختلف است .

آن درختی جُنبد از زخمِ تَبَر / و آن درختِ دیگر از بادِ سحر


مثال دیگر ، درختی بر اثرِ ضربات تَبَر می جنبد ، امّا درختی دیگر از وزشِ بادِ سحرگاهی تکان می خورد . [ هر دو تکان خوردن است امّا این کجا و آن کجا . ]

بس غلط گشتم ز ریگِ مُرده ریگ / ز آنکه سرپوشیده می جوشید دیگ


من از این دیگِ حقیر و بی مقدار ، سخت دچارِ اشتباه شده ام . زیرا این دیگ ، با سری پوشیده می جوشد . [ در اینجا مولانا رشتۀ کلام را متوجه آدمیانِ اهلِ دغا و ریا می کند و در نقدِ آنان بیاناتی می فرماید . ممکن است خوانندۀ مثنوی بگوید : تنها اهلِ ریا احوالِ درونی خود را نمی پوشاند بلکه صالحان نیز احوالی پوشیده دارند . امّا با توجه به کلمه « مُرده ریگ » و ابیات بعدی مسلّم می شود که مولانا در اینجا به اهلِ تزویر و ریا توجه دارد که ظاهرِ خود را بر خلافِ باطنشان می آرایند . پس آنان را به « دیگِ دربسته » تشبیه می کند که معلوم نیست درونِ آن چیست . آیا طعامِ جانبخش می جوشد و یا هلاهلِ جان ستان . ]

جوش و نوشِ هر کست گوید : بیا / جوشِ صدق و ، جوشِ تزویر و ریا


آن یکی که از روی صداقت می جوشد ، یعنی در درونِ آن طعامِ لذیذ و گوارا طبخ می شود و آن دیگی که از روی ریا و فریب می جوشد . یعنی در درونِ آم طعامِ کُشنده و یا هر چیزِ بیهوده طبخ می شود . هر دو با جوش و خروشِ جذّابِ خود ، نظرِ تو را به سوی خود جلب می کنند . [ هم صالح و هم طالح ، ظاهری مردم پسند دارند . امّا تو باید شامّۀ حقیقت شناس داشته باشی و گولِ فریفتاران را نخوری . ]

گر نداری بو ، ز جانِ رُوشناس / رَو دماغی دست آور بوشناس


اگر شامّۀ باطنی تو نمی تواند از روحِ عارفِ کامل و روشن بین فاضل بوی معرفت و شناختِ حقیقت بدست آورد . برو دماغی بدست آور که ماهیّتِ هر چیز را از آثار و علائمِ آن بشناسد . [ « دماغ » در اینجا کنایه از مَشامِ روحانی و معرفتِ قلبی است با داشتن چنین معرفتی می توان اهلِ صدق را از اهلِ کذب بازشناخت . ]

آن دماغی که بر آن گلشن تَنَد / چشمِ یعقوبان ، هم او روشن کند


آن شامّۀ باطنی و مَشامِ روحای ای را بدست آور که در گلزارِ حقیقت می گردد و چشمِ یعقوب سیرتان را روشنی و بینایی می بخشد . [ مصراع دوم اشاره است به آیه 96 سورۀ یوسف « آنگاه که بشارت دهنده در رسید . آن ( پیراهن ) را بر صورت او ( یعقوب ) افکند . ناگهان بینا شد و گفت : آیا نگفتم شما را که من چیزهایی از خدا دانم که شما ندانید » منظور از « یعقوبا » عشّاق و سُلّاکِ طریق حق است . ]

هین بگو احوالِ آن خسته جگر / کز بُخاری دور ماندیم ای پسر


بهوش باش و اینک احوالِ آن عاشقِ خسته دل را بگو پسر ، که بواسطۀ نقلِ حکایتِ آن عاشقِ بُخارایی و معشوقش از نقلِ آن حکایت دور افتادیم .

شرح و تفسیر بخش قبل                    شرح  تفسیر بخش بعد

دکلمه قصه عاشقی دراز هجرانی و بسیار امتحانی

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر سوم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟