قصه آن راهب که روز با چراغ می گشت در میان بازار

وزی

قصه آن راهب که روز با چراغ می گشت در میان بازار | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

قصه آن راهب که روز با چراغ می گشت در میان بازار | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر پنجم ابیات 2887 تا 2911

نام حکایت : حکایت شیخ محمد سررزی غزنوی که هفت سال روزه داشت

بخش : 14 از 19 ( قصه آن راهب که روز با چراغ می گشت در میان بازار )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت شیخ محمد سررزی غزنوی که هفت سال روزه داشت

در شهر غزنین شیخ زاهدی مقیم بود با نام محمّد و لقب سَررَزی . وی هفت سال متوالی روزه داشت و هر روز با برگ های درخت رز افطار می کرد . او در این دورانِ پُر ریاضت ، عجایب شگرفی از حضرت حق دید . ولی بدین امر قانع نبود و دوست داشت که جمالِ الهی را شهود کند . او در اثنای ریاضاتِ خود از بقای مادّی خویش ملول و دل سیر شد . پس بر ستیغِ کوهی رفت و گفت : خداوندا ، یا جمالِ بی مثالت را بر من بنما . یا خود را از بالای این کوه به زمین خواهم افکند . از حضرت حق بدو الهام شد که هنوز هنگامِ دیدارِ من نرسیده است . و اگر خود را به زمین افکنی نخواهی مُرد . شیخ از فرطِ عشق و …

متن کامل ” حکایت شیخ محمد سررزی غزنوی که هفت سال روزه داشت را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

متن کامل ابیات قصه آن راهب که روز با چراغ می گشت در میان بازار

ابیات 2887 الی 2911

2887) آن یکی با شمع بر می گشت روز / گِردِ بازاری ، دلش پُر عشق و سوز

2888) بُوالفضولی گفت او را کِای فلان / هین چه می جویی به سویِ هر دکان ؟

2889) هین چه می گردی تو جویان با چراغ / در میانِ روزِ روشن؟ چیست لاغ ؟

2890) گفت : می جویم به هر سو آدمی / که بُوَد حَیّ از حیاتِ آن دَمی

2891) هست مردی ؟ گفت : این بازار پُر / مردمان اند آخِر ای دانایِ حُر

2892) گفت : خواهم مَرد ، بر جادۀ دو رَه / در رهِ خشم و به هنگامِ شَرَه

2893) وقتِ خشم و وقتِ شهوت ، مَرد کو ؟ / طالب مردی ، دَوانم کو به کو

2894) کو درین دو حال مردی در جهان ؟ / تا فدایِ او کنم امروز جان

2895) گفت : نادر چیز می جویی ، ولیک / غافل از حکم و قضایی ، بین تو نیک

2896) ناظرِ فرعی ، ز اصلی بی خبر / فرع ، ماییم ، اصل ، احکامِ قَدَر

2897) چرخِ گردان را قضا گمره کند / صد عُطارِد را قضا ابله کند

2898) تنگ گرداند جهانِ چاره را / آب گرداند حدید و خاره را

2899) ای قراری داده رَه را گام گام / خامِ خامی ، خامِ خامی ، خامِ خام

2900) چون بدیدی گردشِ سنگ آسیا / آبِ جُو را هم ببین آخِر ، بیا

2901) خاک را دیدی بر آمد در هوا / در میانِ خاک بنگر باد را

2902) دیگ های فکر می بینی به جوش / اندر آتش هم نظر می کُن به هوش

2903) گفت حق ایّوب را در مَکرَمت / من به هر موییت صبری دادمت

2904) هین به صبر خود مکن چندین نظر / صبر دیدی صبر دادن را نگر

2905) چند بینی گردشِ دولاب را ؟ / سَر بُرون کن ، هم ببین تیزآب را

2906) تو همی گویی که می بینم ، و لیک / دیدِ آن را بس علامت هاست نیک

2907) گردشِ کف را چو دیدی مختصر / حیرتت باید ، به دریا در نگر

2908) آنکه کف را دید ، سِر گویان بُوَد / و آنکه دریا دید ، او حیران بُوَد

2909) آنکه کف را دید ، نیّت ها کند / و آنکه دریا دید ، دل دریا کند

2910) آنکه کف ها دید ، باشد در شمار / و آنکه دریا دید ، شد بی اختیار

2911) آنکه او کف دید ، در گردش بُوَد / و آنکه دریا دید ، او بی غِش بُوَد

شرح و تفسیر قصه آن راهب که روز با چراغ می گشت در میان بازار

راهبی چراغ به دست در روزِ روشن با عزمی جزم مشغول جستجو بود . شخصی بدو گفت : با این گرمی و پشتکار در پیِ چیستی ؟ اصلاََ در روزِ روشن با چراغ گشتن چه فایده ای دارد ؟ راهب گفت : در پیِ یافتن انسانی هستم که مظهر انفاس الهی و صفاتِ ربّانی باشد . همان کسی که به گاهِ هجوم خشم و شهوت خویشتن داری کند .

مراد از راهب در این حکایت «دیوجانس» است که «دیو گنس» و «دیوژن» نیز تلفظ کنند . او مردی بود از یونان باستان و معاصر ارسطو و از اهالی سینوپ واقع در ساحلِ دریای سیاه ، وی تنها فردِ شاخص مکتب مرتاضانۀ کلبیّون به شمار آید . معروف است که در میان روز او با چراغ به دنبالِ انسان می گشته است . مولانا علاوه بر مثنوی در دیوان شمس نیز بدین موضوع اشارت دارد .

دی شیخ با چراغ همی گشت گِردِ شهر / کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست

گفتن : یافت می نشود جُسته ایم ما / گفت آنکه : یافت می نشود آنم آرزوست

دیوجانس همچون جوکیان هندی به همۀ مظاهر دنیوی و هر گونه عیش و تمتّع پشت پا زده بود و درون خمره ای می زیست . و از دار دنیا فقط یک کاسه داشت که با آن آب می خورد و چون روزی دید که جوانی بر سرِ چشمه با مشت آب می خورد کاسه را نیز زائد دانست و بیرون انداخت . باز نوشته اند که وقتی اسکندر کبیر بالای سرِ او ایستاد و میان او و خورشید حائل شد بدو گفت : از من چیزی بخواه تا آن را برآورده سازم . دیوجانس گفت : از تو می خواهم که کنار بروی و سایه ات را از سرم برداری تا آفتاب بر من بتابد .

مولانا این حکایت را آورده تا مطلب ابیات آخر بخش قبل را که فرمود : انسانیت به شکل و صورت نیست را بسط دهد .

آن یکی با شمع بر می گشت روز / گِردِ بازاری ، دلش پُر عشق و سوز


شخصی با دلی آکنده از عشق و شور ، روز هنگام با شمعی در بازار می گشت .

بُوالفضولی گفت او را کِای فلان / هین چه می جویی به سویِ هر دکان ؟


آدم فضول و یاوه گویی وقتی او را دید گفت : آهای فلانی در دکان ها به دنبال چه هستی .

هین چه می گردی تو جویان با چراغ / در میانِ روزِ روشن؟ چیست لاغ ؟


آخر با چراغ آن هم در روزِ روشن به دنبال چه هستی ؟ این کارِ بیهوده بهرِ چیست ؟ [ لاغ = شوخی ، مسخره ]

گفت : می جویم به هر سو آدمی / که بُوَد حَیّ از حیاتِ آن دَمی


راهب گفت : همه جا به دنبالِ انسانی می گردم که از حیاتِ الهی زنده باشد . [ آن دَمی = دَمی منسوب به دَم به معنی نفحه و نَفَس است . و مراد از « آن دَمی » مؤمنین است . زیرا به نَفحۀ الهی عشق و اشتیاق می ورزند ]

هست مردی ؟ گفت : این بازار پُر / مردمان اند آخِر ای دانایِ حُر


راهب افزود : آیا چنین انسانی یافت می شود ؟ یاوه گو جواب داد : ای دانایِ آزاده این بازار پُر است از انسان .

گفت : خواهم مَرد ، بر جادۀ دو رَه / در رهِ خشم و به هنگامِ شَرَه


راهب گفت : انسانی می خواهم که وقتی بر سرِ دو راهی خشم و حرص قرار گرفت خویشتن داری کند . [ شَرَه = حرص و آز ]

وقتِ خشم و وقتِ شهوت ، مَرد کو ؟ / طالب مردی ، دَوانم کو به کو


کو آن انسانی که به هنگامِ هجومِ خشم و شهوت خویشتن داری کند ؟ من در طلب چنین انسانی محلّه به محلّه می دَوَم .

کو درین دو حال مردی در جهان ؟ / تا فدایِ او کنم امروز جان


کو آن انسانی که در این جهان به هنگام ظاهر شدنِ خشم و شهوت خویشتن داری کند تا اینک جانِ خود فدای او کنم ؟

گفت : نادر چیز می جویی ، ولیک / غافل از حکم و قضایی ، بین تو نیک


آن یاوه گو به جبر تمسّک جُست و گفت : ای راهب به دنبال امرِ نادر و کمیابی هستی . ولی اگر خوب نگاه کنی خواهی دید که از حکمِ الهی و قضا و قَدَرِ او بی خبری . [ مولانا از اینجا به بعد وارد بحث جبر و اختیار می شود اما نه به شیوۀ مباحث نظری و جدالی مرسوم در کُتبِ کلامی . بلکه از منظری خاص که فطرتِ سلیم به اطمینان فلبی رسد . ]

ناظرِ فرعی ، ز اصلی بی خبر / فرع ، ماییم ، اصل ، احکامِ قَدَر


فرع را می بینی ولی از اصل خبر نداری . ما فرعیم و احکامِ قضا و قدر ، اصل .

چرخِ گردان را قضا گمره کند / صد عُطارِد را قضا ابله کند


قضا و قدر حتّی فلکِ گردنده را از مسیرِ خود منحرف می کند . و صد عطارد را نادان می گرداند . [ [ عطارد = سیاره منظومۀ شمسی و نزدیکترین سیارات به خورشید و کوچکترین آنهاست . عطارد را خدای دبیری و کتابت دانسته اند . لذا در این بیت مظهر دانایی و آگاهی است . ]

منظور بیت : قضا و قدر داناترین دانایان را نیز گُول و ابله می کند . چنانکه در بیت 1232 دفتر اوّل می فرماید :

چون قضا آید شود دانش به خواب / مَه سیه گردد بگیرد آفتاب

تنگ گرداند جهانِ چاره را / آب گرداند حدید و خاره را


قضا و قدر دنیای تدبیر و کانونِ چاره اندیشی را تنگ می گرداند و حتّی آهن و سنگِ خارا را ذوب می کند . [ حدید = آهن / خاره = سنگِ خارا ، سنگِ سخت ]

ای قراری داده رَه را گام گام / خامِ خامی ، خامِ خامی ، خامِ خام


ای کسی که با خود قرار می گذاری که راهِ زندگی را با اختیار خود قدم به قدم درنوردی . بدان که حقیقتاََ خامِ خامی . خامِ خام . [ بشر اصلاََ اختیاری ندارد که خود راهِ حیاتِ خویش را طی کند . البته این سخنِ آن جبری است . ]

چون بدیدی گردشِ سنگ آسیا / آبِ جُو را هم ببین آخِر ، بیا


مثلاََ تو که گردشِ سنگِ آسیا را می بینی . آخر بیا و جریان آب جوی را نیز تماشا کن . [ تو که متحرّک را می بینی . بیا و محرّک را نیز ببین . تو که سبب را می بینی . مسبب الاسباب را نیز ببین . پس تو خیال می کنی که فاعلِ مختاری . ]

خاک را دیدی بر آمد در هوا / در میانِ خاک بنگر باد را


مثال دیگر ، همانطور که می بینی گرد و غبار به هوا بلند می شود . در میان گرد و غبار ، باد را نیز ببین که موجب برخاستن گرد و غبار شده است .

دیگ های فکر می بینی به جوش / اندر آتش هم نظر می کُن به هوش


همانطور که می بینی دیگ های اندیشه می جوشد . هوشمندانه به آتش نیز نگاه کن . [ فعالیت اندیشۀ آدمی به واسطۀ قضای الهی و مشیّت ربّانی است . در اینجا «آتش» ، کنایه از قضای الهی است . ]

گفت حق ایّوب را در مَکرَمت / من به هر موییت صبری دادمت


مثال دیگر ، حضرت حق به ایّوب نبی فرمود : من از روی بزرگواری و بخشش به هر تارِ موی تو صبری عطا کرده ام . ( مَکرَمت = بزرگواری ، بخشش ) [ پس صبر را از وجودِ خود مدان بلکه این صبر را من به تو تفویض کرده ام . ]

هین به صبر خود مکن چندین نظر / صبر دیدی صبر دادن را نگر


مبادا به صبرِ خود بنگری . حال که صبر را دیدی . صبر دادنِ حضرت حق را نیز بنگر .

چند بینی گردشِ دولاب را ؟ / سَر بُرون کن ، هم ببین تیزآب را


مثال دیگر ، چقدر به گردش سنگ آسیاب نگاه می کنی ؟ سرت را بیرون آور و جریان تندِ آب را نیز ببین . [ دُولاب = چرخ چاه ، در اینجا احتمالاََ مراد از آن سنگ آسیاب های آبی است . ]

تو همی گویی که می بینم ، و لیک / دیدِ آن را بس علامت


تو همواره می گویی می بینم . اما این دیدن ، علامت هایی دارد . [ بسیارند کسانی که به زبان می گویند ما حقیقتِ عالم را عیاناََ می بینیم در حالی که شهود حقیقت علائمی دارد که حتّی یکی از آن علائم در مدعیان نیست . ]

گردشِ کف را چو دیدی مختصر / حیرتت باید ، به دریا در نگر


هرگاه جنبش کف را ناچیز و مختصر دیدی و حیرت را لازم شمردی باید به دریا نگاه کنی . [ مراد از «کف» ، تعیّنات و ظواهر عالم و مراد از «دریا» ، ذاتِ حق است . ]

منظور بیت : حرکت موجودات عالم که نمودِ حقیقت است نمی تواند انسانِ ژرف بین را دچار حیرت عارفانه کند . اگر می خواهی به حیرت عارفانه برسی باید حقیقت را منهای صورت ها و تعیّنات ببینی .

آنکه کف را دید ، سِر گویان بُوَد / و آنکه دریا دید ، او حیران بُوَد


کسی که کف ( = نمود و صورت حقیقت ) را ببیند . اسرار را بازگو می کند . یعنی کسی که ظاهری از حقیقت را می بیند . بواسطۀ عدم ظرفیت لازم اسرار محدودی را که به قلبش خطور کرده بی درنگ برای این و آن تعریف می کند . اما کسی که دریای حقیقت را می بیند دچار حیرت عارفانه می شود . [ کسی که با سطح ظاهری حقیقت آشنا شود مصداق این قول گردد « هر که خدا را شناسد زبانش (در گفتار) دراز شود » اما کسی که حقیقت را ببیند مصداق این قول گردد « کسی که خدا را شناسد زبانش از گفتار بازماند » در این مرتبه چون کلام نمی تواند حقیقت مشهود را وصف کند ناچار عارف ، سکوت اختیار می کند . زیرا حقیقت فوق چیزی است که به لفظ درآید . ]

آنکه کف را دید ، نیّت ها کند / و آنکه دریا دید ، دل دریا کند


کسی که کف ( = نمود و صورت ظاهری حقیقت ) ببیند . مقاصد و نیّاتی در سر می پرورد . یعنی کسی که سطح ظاهری حقیقت و علل و اسباب را می بیند قصد می کند که با سعی و تلاش خود به مقصود برسد . و نیل به مقصود را فقط منوط به سعی خود می انگارد . اما کسی که دریای حقیقت را ببیند دریادل می شود . یعنی آنکه در ورای علل و اسباب و نمودهای هستی ، مسبب الاسباب و حقیقت هستی را می بیند قلبش به اطمینان می رسد و یقین می کند که همۀ موجودات به ارادۀ حق متحرّکند . و جمیع امور به مشیّت او متحقّق .

آنکه کف ها دید ، باشد در شمار / و آنکه دریا دید ، شد بی اختیار


کسی که کف ها ( = نمودهای حقیقت ) را ببیند . هر فعلی که انجام می دهد از جانب خود بشمار می آورد . یعنی خیال می کند که فاعل حقیقی خودش است در حالی که حضرت حق است . و کسی که دریا را ببیند . اختیار را از خود فرو هلد . یعنی آنکه حقیقت هستی را می بیند درمی یابد که از ذرّه تا کهکشان به ارادۀ او متحرّک است . پس خود را مختار نمی شمرد بلکه خود را خسی در دریای قضای الهی محسوب می دارد .

آنکه او کف دید ، در گردش بُوَد / و آنکه دریا دید ، او بی غِش بُوَد


کسی که کف ( = نمود و صورت ظاهری حقیقت ) را ببیند دچار پریشانی و اضطراب گردد . اما کسی که دریای حقیقت را ببیند . قلبش از پریشانی و اضطراب زدوده شود .

شرح و تفسیر بخش قبل                    شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه قصه آن راهب که روز با چراغ می گشت در میان بازار

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر پنجم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟