در خواب دیدن پادشاه ، مردن پسر جوان خود را

در خواب دیدن پادشاه ، مردن پسر جوان خود را | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

در خواب دیدن پادشاه ، مردن پسر جوان خود را | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر چهارم ابیات 3085 تا 3112

نام حکایت : حکایت آن پادشاه زاده که پادشاهی حقیقی به وی روی نمود

بخش : 1 از 7 ( در خواب دیدن پادشاه ، مردن پسر جوان خود را )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت آن پادشاه زاده که پادشاهی حقیقی به وی روی نمود

پادشاهی ، پسری جوان و هنرور داشت . روزی پادشاه به خواب دید که پسرش مُرده است . وحشت زده از خواب پرید و وقتی متوجه شد که این فاجعه در خواب رُخ داده و نه در بیداری بسیار خوشحال شد و ز آن پس تصمیم گرفت که پسرش را زن دهد تا از او فرزندی حاصل آید و در صورتی که این واقعه به بیداری رُخ داد از او یادگاری داشته باشد . پس از جستجوهای بسیار بالاخره پادشاه ، دختری زیباروی را از خاندانی پارسا و پاک نهاد پیدا کرد ولی آن دختر از خانواده ای تهیدست و فقیر بود . از اینرو مادرِ شاهزاده با چنین ازدواجی مخالفت ورزید . لیکن شاه با اصرارِ تمام او را به عقد ازدواجِ پسرش درآورد . در این میان پیرِزنی جادوگر که عاشقِ پسرِ شاه شده بود بوسیلۀ جادو ، احوالِ آن جوان را چنان تغییر داد …

متن کامل ” حکایت آن پادشاه زاده که پادشاهی حقیقی به وی روی نمود ” را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

متن کامل ابیات در خواب دیدن پادشاه ، مردن پسر جوان خود را

ابیات 3085 الی 3112

3085) پادشاهی داشت یک بُرنا پسر / باطن و ظاهر مُزَیَّن از هنر

3086) خواب دید او کآن پسر ناگه بمُرد / صافیِ عالَم بر آن شَه گشت دُرد

3087) خشک شد از تابِ آتش مَشکِ او / که نماند از تَفِّ آتش ، اشکِ او

3088) آنچنان پُر شد ز دود و دَرد ، شاه / که نمی یابیددر وَی راه آه

3089) خواست مُردن ، قالبش بی کار شد / عُمر مانده بود ، شه بیدار شد

3090) شادیی آمد ز بیداریش پیش / که ندیده بود اندر عُمرِ خویش

3091) که ز شادی خواست هم فانی شدن / بس مُطَوَّق آمد این جان و بدن

3092) از دَمِ غم می بمیرد این چراغ / وز دَمِ شادی بمیرد اینت لاغ

3093) در میانِ این دو مرگ ،او زنده است / این مُطَوَّق شکل ، جایِ خنده است

3094) شاه با خود گفت : شادی را سبب / آنچنان غم بود ، تَسبیبِ رَب

3095) ای عجب یک چیز از یک روی مرگ / و آن ز یک رویِ دگر اِحیا و برگ

3096) آن یکی نسبت بدآن حالت ، هلاک / باز هم آن سویِ دیگر اَمتساک

3097) شادیِ تن ، سویِ دنیاوی ، کمال / سویِ روزِ عاقبت ، نقص و زوال

3098) خنده را در خواب ، هم تعبیر خوان / گریه گوید : با دریغ و آندُهان

3099) گریه را در خواب شادیّ و فَرَح / هست در تعبیر ، ای صاحب مَرَح

3100) شاه اندیشید کین غم خود گذشت / لیک ، جان از جنسِ این بَدظنّ گشت

3101) ور رسد خاری چنین اندر قَدَم / که رَوَد گُل ، یادگاری بایدم

3102) چون فنا را شد سبب بی منتهی / پس کدامین راه را بندیم ما ؟

3103) صد دریچه و دَر سویِ مرگِ لَدیغ / می کند اندر گشادن ژیغ ژیغ

3104) ژیغ ژیغِ تلخِ آن درهایِ مرگ / نشنود گوشِ حریص از حرصِ مرگ

3105) از سویِ تن ، دردها بانگِ دَر است / وز سویِ خصمان ، جفا بانگِ دَر است

3106) جانِ سَر بر خوان دَمی فهرستِ طِب / نارِ علّت ها نظر کن مُلتَهِب

3107) ز آن همه غُرها درین خانه رَه است / هر دو گامی پُر ز کژدم ها چَه است

3108) باد ، تُندست و چراغم اَبتَری / زو بگیرانم چراغِ دیپری

3109) تا بُوَد کز هر دو یک وافی شود / گر به باد ، آن یک چراغ از جا رود

3110) همچو عارف ، کز تنِ ناقص چراغ / شمعِ دل افروخت از بهرِ فراغ

3111) تا که روزی کین بمیرد ناگهان / پیشِ چشمِ خود نهد او شمعِ جان

3112) او نکرد این فهم ، پس داد از غِرَر / شمعِ فانی را به فانییّ دِگر

شرح و تفسیر در خواب دیدن پادشاه ، مردن پسر جوان خود را

پادشاهی داشت یک بُرنا پسر / باطن و ظاهر مُزَیَّن از هنر


پادشاهی یک پسر جوان داشت که درون و برونش به هنر آراسته بود . [ بُرنا = جوان ، مردِ جوان ]

خواب دید او کآن پسر ناگه بمُرد / صافیِ عالَم بر آن شَه گشت دُرد


پادشاه در خواب دید که پسر جوانش ناگهان مُرد و شرابِ صافِ عالَم برای او دُرد آلود شد . یعنی تمامِ خوشی های جهان برای او به تلخی گرایید . [ صافی = شراب صاف / دُرد = آنچه از مایعات خصوصاََ شراب ته نشین می شود ]

خشک شد از تابِ آتش مَشکِ او / که نماند از تَفِّ آتش ، اشکِ او


از حرارتِ آتشِ غم ، مَشکِ او خشک شد . یعنی چنان اندوه بر او غالب گردید که مجالِ اشک ریختن برای او نماند . [ مَشکِ او = کنایه از چشمِ اوست . گاه شدّتِ غم سبب می شود که اشک از چشم نبارد . ]

آنچنان پُر شد ز دود و دَرد ، شاه / که نمی یابیددر وَی راه آه


آن پادشاه چنان آکنده از غم و دَرد شده بود که حتّی نمی توانست آه بکشد . بلکه همینطور مات و متحیّر مانده بود .

خواست مُردن ، قالبش بی کار شد / عُمر مانده بود ، شه بیدار شد


شاه از شدّت غم نزدیک بود بمیرد . و جسمش بی تاب و توان شده بود . لیکن چون اَجَلش فرا نرسیده بود و عمرش باقی بود از خواب بیدار شد . [ قالبش بی کار شد = کنایه از ضعیف شده جسم پادشاه است . ]

شادیی آمد ز بیداریش پیش / که ندیده بود اندر عُمرِ خویش


پس از بیدار شدن چنان شادی و فرحی در خود احساس کرد که در عُمرش چنان شادمانی و فرحی ندیده بود .

که ز شادی خواست هم فانی شدن / بس مُطَوَّق آمد این جان و بدن


این بار نزدیک بود که از شدّتِ شادی بمیرد . زیرا روح و جسم بسیار وابسته به یکدیگرند . ( مُطوَّق = طوق دار ، در اینجا به معنی مقیّد و وابسته ) [ حالات جسم و روح در یکدیگر اثر می گذارند بطوریکه آلامِ جسمانی ، روح را اذیت می کند و ناراحتی های روحی نیز جسم را به تحلیل و نقصان می برد . ]

از دَمِ غم می بمیرد این چراغ / وز دَمِ شادی بمیرد اینت لاغ


خنده دار است که چراغِ جانِ آدمی هم از پُفِ اندوه می میرد و هم از پُفِ شادی . ( اینت = این تو را ، هم برای تحسین می آید و هم تعجب / لاغ = شوخی ، هزل ] [ همانطور که آدمی از شدّتِ اندوه می میرد . از شدّتِ شادی نیز چه بسا که بمیرد . و این بسیار اتفاق افتاده است . ]

در میانِ این دو مرگ ،او زنده است / این مُطَوَّق شکل ، جایِ خنده است


انسان در میانِ این دو مرگ ، زندگی می کند . یعنی انسان در میانِ دو عاملِ مرگ که همان شدّتِ اندوه و شادی است به سر می برد . زندگی در میان این دو قید خنده دار است . یعنی جای تعجّب دارد زیرا این خندۀ تعجب و تحسین است نه خندۀ استهزاء .

شاه با خود گفت : شادی را سبب / آنچنان غم بود ، تَسبیبِ رَب


شاه وقتی که از خواب برخاست با خود گفت : حضرت پروردگار اسبابی فراهم کرد که چنان غمِ عظیمی ، شادیِ شگرفی پدید آورد . یعنی ابتدا فرزندم به حکم الهی از دنیا رفت و در اثرِ آن ، غمِ جانکاهی به من مستولی شد و سپس به ارادۀ الهی ، از دلِ این غم ، شادی و فرحی وافر به من دست داد . [ تَسبیب = سبب سازی ، سبب ساختن ]

ای عجب یک چیز از یک روی مرگ / و آن ز یک رویِ دگر اِحیا و برگ


شگفتا که یک چیز به اعتباری مرگ است و همان چیز به اعتباری دیگر ، حیات بخش و توان زا .

آن یکی نسبت بدآن حالت ، هلاک / باز هم آن سویِ دیگر اَمتساک


و یک چیز از جهتی ، مرگ آور و هلاکت بار است . امّا همان جیز از جهتی دیگر موجبِ بقا و حفظ از هلاکت می شود . [ اِمتساک = نگاه داشتن ، حفظ خود ]

شادیِ تن ، سویِ دنیاوی ، کمال / سویِ روزِ عاقبت ، نقص و زوال


مثلاََ شادی جسمانی و ظاهری نسبت به آدم دنیا پرست ، کمال محسوب می شود . امّا همین شادی نسبت به روزِ آخرت ، نقصان و تباهی بشمار می آید . [ شادی لحظه ای به یک اعتبار ، ایجاد سُرور و نشاط می کند امّا به اعتباری دیگر یعنی در عاقبة الامر موجب غم و اندوه می شود . پس بدان که در همۀ پدیده ها نسبت حاکم است . چنانکه در بیت 1130 دفتر اوّل گوید :

رنج و غم را حق پیِ آن آفرید / تا بدین ضد ، خوش دلی آید پدید

و در بیت 65 دفتر چهارم گوید :

پس بدِ مطلق نباشد در جهان / بَد به نسبت باشد این را هم بدان ]

خنده را در خواب ، هم تعبیر خوان / گریه گوید : با دریغ و آندُهان


مثال دیگر : معبّر ، خندیدن در خواب را به گریه توأم با حسرت و اندوه تعبیر می کند . ( تعبیر خوان = خوابگزار / اندُهان = جمع اندوه ، غم ها ) [ چنانکه ابن سیرین گوید : خنده در خواب ، غم و اندوه در بیداری است ( کامل التعبیر ، ص 284 ) ]

گریه را در خواب شادیّ و فَرَح / هست در تعبیر ، ای صاحب مَرَح


ای که بسیار شادمانی ، بدان که تعبیر گریه در خواب ، شادی و شادمانی در بیداری است . ( مَرَح = شادی بسیار ) [ ابن سیرین گوید : گریه کردن در خواب دلیلِ شادی و سُرور از جانبِ خداوند است ( کامل التعبیر ، ص 284 ) ]

شاه اندیشید کین غم خود گذشت / لیک ، جان از جنسِ این بَدظنّ گشت


شاه پیش خود فکر کرد که گر چه این اندوه سپری شد . امّا جانم از این نوع خواب ها بَد گمان می شود . [ هر گاه شخصی در خواب ببیند که مشغولِ گریستن است . وقتی بیدار می شود پیشِ خود خیالاتی می کند و با خود می گوید : نکند این گریه علامتِ داغ و اندوهی است که بر من فرود خواهد آمد ؟ آن شاه نیز حالی اینگونه داشت . چون در خواب دیده بود که پسرش مُرده است . بیمناک شد و ترسید که مبادا این رؤیا خبر از مرگِ فرزندش دهد . ]

ور رسد خاری چنین اندر قَدَم / که رَوَد گُل ، یادگاری بایدم


و اگر اینچنین خاری در پایم فرو رود و موجبِ زوالِ گُلم شود . پس لازم است که از او یادگاری داشته باشم .یعنی باید فرزندی از او بوجود آید و بماند .

چون فنا را شد سبب بی منتهی / پس کدامین راه را بندیم ما ؟


از آنرو که مرگ و نابودی ، اسبابِ بیشماری دارد . ما کدام راه را می توانیم به روی مرگ ببندیم ؟ [ در آیه 78 سورۀ نساء آمده است « هر جا که باشید ، مرگ شما را دریابد . اگر چه در کاخ هایی استوار پناه گرفته باشید » ]

صد دریچه و دَر سویِ مرگِ لَدیغ / می کند اندر گشادن ژیغ ژیغ


پنجره و دَرهای بسیاری به سویِ مرگِ گزنده گشوده می شود که هنگام گشوده شدن ، جیر جیر می کند . ( لَدیغ = گزنده / ژیغ ژیغ = صدایی که از باز و بسته شدن در پدید آید ) [ تفسیر « جیر جیر کردن » درهای مرگ در ابیات بعدی آمده است . ]

ژیغ ژیغِ تلخِ آن درهایِ مرگ / نشنود گوشِ حریص از حرصِ مرگ


گوشِ آدم های حریص و آزمند به سببِ شدّتِ حرص به مال و منال دنیا ، صدای تلخِ جیر جیر مرگ را نمی شنود . [ از اینرو فکر می کنند که مرگ برای همسایه است و همیشه قاعده بر این است که دیگران بمیرند و او مرگِ آنها را تماشا کند . ]

از سویِ تن ، دردها بانگِ دَر است / وز سویِ خصمان ، جفا بانگِ دَر است


دردهایی که بر بدن عارض می شود . همان صدای جیر جیر درِ مرگ است . و ظلم و جفایی که از جانبِ دشمنان می رسد . باز صدای درِ مرگ است .

جانِ سَر بر خوان دَمی فهرستِ طِب / نارِ علّت ها نظر کن مُلتَهِب


عزیزِ من برو لحظاتی را صرفِ مطالعۀ فهرستِ کتب طبّی کن تا ببینی که آتشِ بیماری ها چگونه زبانه می کشد . [ لازم نیست که آن کتاب ها کلمه به کلمه بخوانی . همینقدر که نگاهی به فهرست انها بیندازی کافی است دریابی که چقدر بیماری در کمینِ انسان است . این بیماری ها همه درهای مرگ است که به سویِ انسان گشوده می شود . پس پیش از آنکه علیل و بیمار شوی و یا بمیری به فکرِ توشۀ آخرت باش و اعمال و اخلاقِ خود را به زیورِ کمالات و حسنات بیارای . ]

ز آن همه غُرها درین خانه رَه است / هر دو گامی پُر ز کژدم ها چَه است


از آن همه بیماری ها به سویِ خانۀ آدمی راه وجود دارد . و در هر دو قدم ، چاهی پُر از عقرب واقع است . [ غُر = بیماری فتق ، در اینجا به معنی بیماری است ]

باد ، تُندست و چراغم اَبتَری / زو بگیرانم چراغِ دیپری


شاه پیش خود گفت : برای مثال ، باد تند می وزد و چراغم یعنی نور چشمم فاقدِ فرزند است پس بهتر است بوسیلۀ آن ، چراغی دیگر روشن کنم . ( اَبتر = بی دنباله ، بی فرزند ) [ بادِ مرگ تند می وزد و چراغِ دلم که همانا فرزندم است فرزندی ندارد . پس بهتر است برای پسرم زنی اختیار کنم تا از او فرزندی زاده شود و یادگاری از او بماند . ]

تا بُوَد کز هر دو یک وافی شود / گر به باد ، آن یک چراغ از جا رود


تا اگر بادِ اَجل وزید و بر اثرِ آن ، یکی از آن دو چراغ خاموش شد . چراغِ دیگر جایگزین آن یکی شود و مرا کفایت نماید . [ وافی = بسنده ، کافی ، وفا کننده به عهد ]

همچو عارف ، کز تنِ ناقص چراغ / شمعِ دل افروخت از بهرِ فراغ


مانندِ شخصِ عارف که از این جسمِ ناقص ، شمعِ دلِ خود را می افروزد تا هر گاه چراغِ جسم خاموش شد . چراغِ دل روشن بماند و موجبِ آسودگی خاطرش شود .

تا که روزی کین بمیرد ناگهان / پیشِ چشمِ خود نهد او شمعِ جان


تا اگر روزی بطور ناگهانی چراغِ جسم خاموش شود . او شمعِ جان را در مقابلِ دیدگان خود قرار دهد .

او نکرد این فهم ، پس داد از غِرَر / شمعِ فانی را به فانییّ دِگر


پادشاه این نکته را که در ابیات اخیر آمده است درک نکرد و در نتیجه در صدد برآمد که از یک شمعِ فناپذیر ، شمعِ فناپذیرِ دیگری را روشن کند . ( غِرَر = جمع غِرّه به معنی غفلت و بی خبری و غرور ) [ آن شاه از روی غرور و غفلت به جای اینکه مانندِ عارفان بوسیله شمعِ فانی جسم ، شمعِ باقی روح را روشن کند به جسمِ فناپذیر متمسّک شد به این خیال که مُلکش استمرار یابد . در حالیکه مُلک و سلطنت حقیقی با روشن شدن چراغِ روح حاصل می شود . ]

شرح و تفسیر بخش قبل                     شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه در خواب دیدن پادشاه ، مردن پسر جوان خود را

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر چهارم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟