فرمودن شاه به ایاز که اختیار کن از عفو و مکافات

فرمودن شاه به ایاز که اختیار کن از عفو و مکافات | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

فرمودن شاه به ایاز که اختیار کن از عفو و مکافات| شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر پنجم ابیات 2109 تا 2133

نام حکایت : حکایت ایاز و حجره داشتن او به جهت چارق و پوستین اش

بخش : 11 از 14 ( فرمودن شاه به ایاز که اختیار کن از عفو و مکافات )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت ایاز و حجره داشتن او به جهت چارق و پوستین اش

ایاز ، غلامِ محبوب سلطان محمود غزنوی چون در دستگاه او به مقام و منصب رسید به حکم نمک شناسی و بر خلافِ روش محتشمان و خودشیفتگان نوکیسه ، چارق و پوستینِ دورانِ شبانی خود را به دیوار اتاقش آویخته بود و هر روز ابتدا بدانجا می رفت و به آنها می نگریست و ایامِ پیشینِ خود را به یاد می آورد . و سپس بر سر منصب و مقام دولتی خود حاضر می شد . او برای اینکه کسی بدین کار واقف نشود . قفلی گران بر درِ اتاقش بسته بود …

متن کامل ” حکایت ایاز و حجره داشتن او به جهت چارق و پوستین اش را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

متن کامل ابیات فرمودن شاه به ایاز که اختیار کن از عفو و مکافات

ابیات 2109 الی 2133

2109) کُن میانِ مُجرمان حکم ای اَیاز / ای اَیازِ پاک با صد اِحتراز

1210) گر دو صد بارت بجوشم در عمل / در کفِ جوشت نیابم یک دَغَل

2111) ز امتحان شرمنده خلقی بی شمار / امتحان ها از تو جمله شرمسار

2112) بحرِ بی قعرست ، تنها علم نیست / کوه و صد کوه است این خود ، حلم نیست

2113) گفت : من دانم عطایِ توست این / ورنه من آن چارُقم و آن پوستین

2114) بهرِ آن پیغمبر این را شرح ساخت / هر که خود بشناخت ، یزدان را شناخت

2115) چارُقت نطفه ست و ، خونت پوستین / باقی ای خواجه عطای اوست این

2116) بهرِ آن داده ست ، تا جویی دگر / تو مگو که نیستش جز این قدر

2117) ز آن نماید چند سیب آن باغبان / تا بدانی نخل و دَخلِ بوستان

2118) کفِّ گندم ز آن دهد خریار را / تا بداند گندمِ انبار را

2119) نکته یی ز آن شرح گوید اوستاد / تا شناسی علمِ او را مُستزاد

2120) ور بگویی خود همینش بود و بس/ دورت اندازد ، چنانک از ریش خس

2121) ای اَیاز اکنون بیا و داد دِه/ دادِ نادر در جهان بنیاد نِه

2122) مجرمانت مُستَحقِّ کشتن اند / وز طمع بر عفو و حلمت می تنند

2123) تا که رحمت غالب آید یا غضب ؟ / آبِ کوثر غالب آید یا لَهَب ؟

2124) از پیِ مردم رُبایی هر دو هست / شاخِ حلم و خشم از عَهدِ اَلَست

2125) بهرِ این ، لفظِ اَلَستِ مُستَبین / نفی و اثبات ست در لفظی قرین

2126) زآنکه استفهامِ اثباتی ست این / لیک در وی لفظِ لَیسَ شد دفین

2127) ترک کن تا مانَد این تقریرِ خام / کاسۀ خاصان مَنِه بر خوانِ عام

2128) قهر و لطفی ، چون صبا و چون وبا / آن یکی آهن رُبا ، وین کهربا

2129) می کشد حق راستان را تا رَشَد / قسمِ باطل باطلان را می کشد

2130) معده حلوایی بُوَد ، حلوا کشد / معده صفرایی بُوَد ، سِرکا کشد

2131) فرشِ سوزان سردی از جالس بَرَد / فرشِ افسرده حرارت را خورد

2132) دوست بینی ، از تو رحمت می جهد / خصم بینی ، از تو سَطوت می جهد

2133) ای اَیاز این کار را زوتر گزار / زآنکه نوعی انتقام است انتظار

شرح و تفسیر فرمودن شاه به ایاز که اختیار کن از عفو و مکافات

کُن میانِ مُجرمان حکم ای اَیاز / ای اَیازِ پاک با صد اِحتراز


ای اَیاز ، ای اَیازی که از جرائم پاک و منزّهی و از زشتی ها سخت می پرهیزی . اینک میان مُجرمان قضاوت کن . [ اِحتراز = خویشتن داری ، پرهیزگاری ]

گر دو صد بارت بجوشم در عمل / در کفِ جوشت نیابم یک دَغَل


سلطان محمود افزود : ای ایاز اگر تو را هر قدر که در بوتۀ آزمایش های عملی بجوشانم . باز در کفِ حاصل از جوشت هیچ شائبۀ حیله و نیرنگی پیدا نمی کنم . [ دو صد = دویست ، در اینجا نشان دهنده کثرت است / دَغَل = غلّ و غَش ، ناسرگی ]

ز امتحان شرمنده خلقی بی شمار / امتحان ها از تو جمله شرمسار


بر اثر امتحان ، تعداد بی شماری از مردم شرمسار می شوند . اما همۀ امتحان ها از تو شرمنده می گردند . [ زیرا از تمام امتحانات سربلند بیرون می آیا . ]

بحرِ بی قعرست ، تنها علم نیست / کوه و صد کوه است این خود ، حلم نیست


ایاز نه تنها صاحب علم است بلکه دریایی بی انتهاست . او نه تنها صاحب حلم و بردباری است بلکه در ثباتِ روحی کوه است و صد کوه . یعنی در حلم و ثبات چون کوه بلکه همچون کوه هاست .

گفت : من دانم عطایِ توست این / ورنه من آن چارُقم و آن پوستین


ایاز در جواب سلطان محمود گفت : می دانم که همۀ کمالات من از عطایای توست . و اِلّا من لایقِ همان چارُق و پوستینم . [ این بیت گرچه ظاهراََ گفته ایاز به سلطان محمود است . ولی در اصل سخن انسان کامل است به حضرت حق . انسان کامل به حق تعالی عرض می کند که فی نَفسه به چیزی نمی ارزم جز وقتی که در ذیلِ عنایت تو به کمال رسم . ]

بهرِ آن پیغمبر این را شرح ساخت / هر که خود بشناخت ، یزدان را شناخت


برای همین است که پیامبر (ص) این مطلب را بیان فرمود که هر که خود را شناخت ، خدا را شناخته است . [ اشاره است به حدیث « هر که خود را شناخت پروردگار خود را شناخته است » مولانا در فیه ما فیه ، ص 56 ، این حدیث را از قولِ مولی علی (ع) نقل کرده و در اینجا از قول حضرت ختمی مرتبت (ص) . و از قضا این حدیث در کتب روایی از قول هر دو بزرگوار آمده است . ]

چارُقت نطفه ست و ، خونت پوستین / باقی ای خواجه عطای اوست این


مولانا در اینجا منظور خود از چارق و پوستین را بیان می کند و می گوید : چارق تو آبِ منی است و پوستین تو خون . مابق این دو ای بزرگمرد ، از عطایای الهی است . یعنی همانطور که ایاز در ابتدا فقط یک جفت چارق و یک دست پوستین داشت و سپس هر چه بدست آورد از سلطان بود . تو نیز ای انسان ، هر چه از فضائل و کمالات داری از حضرت حق است . در این حال آدمی از کِبر و خودبینی پاک و مطهّر می شود . زیرا هر کمال را که واجد است از حضرت حق می داند .

بهرِ آن داده ست ، تا جویی دگر / تو مگو که نیستش جز این قدر


خداوند بدان سبب به تو نعمت هایی ارزانی فرموده که باز در طلب نعمت های دیگر او باشی . پس این حرف را نزن که نعمت های الهی همین چیزهایی است که من دارم و جز اینها چیز دیگری ندارد . یعنی خیال نکن که نعمت های الهی فقط جنبۀ مادّی و جسمانی دارد . بلکه نعمت های محسوس مدخلی است برای ورود به عرصۀ بیکران نعمت های معنوی او .

ز آن نماید چند سیب آن باغبان / تا بدانی نخل و دَخلِ بوستان


برای مثال ، باغبان از آنرو چند عدد سیب به تو نشان می دهد که تو به وجود درختان و محصولات باغ پی ببری . [ نخل = به معنی درخت خرماست اما در اینجا مطلقاََ به معنی درخت آمده است ]

کفِّ گندم ز آن دهد خریار را / تا بداند گندمِ انبار را


مثال دیگر ، گندم فروش از آنرو مشتی گندم به خریدار می دهد که خریدار از آن مقدار به گندم انبار پی ببرد .[ خریار = خریدار ]

نکته یی ز آن شرح گوید اوستاد / تا شناسی علمِ او را مُستزاد


مثال دیگر ، استاد از آنرو نکته ای را شرح می دهد تا از دانشِ بسیارِ او با خبر شوی . [ مُستَزاد = افزوده شده ]

ور بگویی خود همینش بود و بس/ دورت اندازد ، چنانک از ریش خس


اگر بگویی که علم و فضل استاد فقط همین مقدار بود که برایم گفت . استاد تو را از خود می راند . چنانکه مردم خس و خاشاک را از ریش خود دور می افکنند .

ای اَیاز اکنون بیا و داد دِه/ دادِ نادر در جهان بنیاد نِه


ای اَیاز اینک بیا و عدالت را اجرا کن و در جهان عدالتی بدیع و کم نظیر بنیاد گذار .

مجرمانت مُستَحقِّ کشتن اند / وز طمع بر عفو و حلمت می تنند


کسانی که تو را به ناحق متهم کردند سزاوار کشته شدن هستند . اما از روی طمع باز به عفو و بردباری تو دل بسته اند .

تا که رحمت غالب آید یا غضب ؟ / آبِ کوثر غالب آید یا لَهَب ؟


منتظرند تا ببینند که آیا مِهر غلبه می کند یا خشم ؟ آیا آب کوثر چیره می شود یا زبانۀ آتش ؟ [ کوثر = نهری در بهشت ، حوض خاص رسول خدا در بهشت یا در محشر / لَهَب = زبانۀ آتش ]

از پیِ مردم رُبایی هر دو هست / شاخِ حلم و خشم از عَهدِ اَلَست


از روز ازل ، شاخۀ بردباری و خشم پدید آمد تا مردم را به طرف خود جلب کند . یعنی حضرت حق با این دو صفت متقابل خود ، مردم را به عبودیت خود جذب می کند . بعضی از بیم آنکه مشمول قهر او شوند بدو روی کنند و برخی مجذوب لطف و احسان او شوند . [ عهد اَلَست = شرح بیت 1241 دفتر اوّل ]

بهرِ این ، لفظِ اَلَستِ مُستَبین / نفی و اثبات ست در لفظی قرین


برای همین است که در کلمۀ آشکار «اَلَست» ، نفی و اثبات در یک کلمه در کنار هم آمده اند . [ مُستَبین = واضح و آشکار ]

زآنکه استفهامِ اثباتی ست این / لیک در وی لفظِ لَیسَ شد دفین


زیرا کلمۀ «اَلَست» استفهام اثباتی است ولیکن کلمۀ «لَیس» در آن نهفته است . [ اَلَست = آیا من نیستم ]

منظور دو بیت اخیر : همانطور که در الست وجه منفی در وجه مثبت مدفون و مغلوب شده . قهر و غضب حضرت حق نیز در صفت در صفت لطف و رحمت او پوشیده شده . یعنی رحمت حق بر غضبش غالب و سابق است .

ترک کن تا مانَد این تقریرِ خام / کاسۀ خاصان مَنِه بر خوانِ عام


بگذار بیان این مطلب همینطور خام و نیمه کاره بماند . زیرا نباید کاسۀ خواص را بر سفرۀ عوام بگذاری . ( تقریر خام = بیان نارسا ] [ مولانا در این بیت خود را مخاطب ساخته و می گوید : در بیان اسرار و نکات باریک و دقیق ، ظرفیت مستمعان را در نظر بگیر و سخنان مخصوص به خواص را به عوام النّاس مگو . چون آن را برنمی تابند و موجب آشوب و شرّ می گردد . ]

قهر و لطفی ، چون صبا و چون وبا / آن یکی آهن رُبا ، وین کهربا


قهر و لطف الهی مانند بادصبا و باد وباآور است . یکی آهن را می رباید و آن دیگر کاه را . [ در مصراع اوّل ، لطف خدا به باد صبا و قهر او به باد وباآور تشبیه شده است و در مصراع دوم ، قهر خدا به آهن رُبا و لطف او به کهربا تشبیه شده است . ( باد صبا = شرح بیت 140 دفتر چهارم / باد وباآور = شرح بیت 3691 دفتر سوم ]

منظور بیت : قهر خداوند مانند بادِ وباآور ، عاصیان را مقهور می کند و لطف او همچون بادِ ملایم و جانبخش صبا صاحبدلان را نوازش می دهد . همچنین قهر خدا مانند آهن رباست که دل های سخت و آهنین عاصیان را می رباید . و لطف او مانند کهربا قلوب بیداردلانی را جذب می کند که همچون کاه سبکبار و عاری از انانیّت اند .

می کشد حق راستان را تا رَشَد / قسمِ باطل باطلان را می کشد


حق تعالی اهلِ راستی را به سوی راستی و درستی هدایت می کند . و اهل باطل ، اهلِ باطل را به سوی خود جذب می کند . [ رَشَد = راه راستی رفتن ، راستی و درستی ]

معده حلوایی بُوَد ، حلوا کشد / معده صفرایی بُوَد ، سِرکا کشد


برای مثال ، اگر معده ای قابلیت هضم حلوا را داشته باشد . حلوا را به سوی خود می کشد و اگر معده ای صفرایی باشد . سرکه را به طرف خود می کشد . یعنی اهل الله که می توانند حلوای اسرار و معارف حقانی را بفهمند و درک کنند و خود را کمال بخشند به سوی آن می روند . اما حق ستیزان که فی نفسه تلخ و نامطبوع هستند و نمی توانند حلوای حق را بخورند طعام های ناگوار فکری و روحی را طلب می کنند .

فرشِ سوزان سردی از جالس بَرَد / فرشِ افسرده حرارت را خورد


مثال دیگر ، بستر گرم ، سردیِ بدنِ نشینندۀ خود را می گیرد و می برد . و بستر سرد نیز حرارت بدن نشینندۀ خود را می گیرد و می برد . [ صاحبدلان با گرمی و حرارت روحی خود گمراهان سرد دل را گرمی می بخشند . چنانکه کور دلان حق ستیز می کوشند هدایت شدگان را سرد کنند . ]

دوست بینی ، از تو رحمت می جهد / خصم بینی ، از تو سَطوت می جهد


مثال دیگر ، هر گاه دوست را ببینی در دلِ تو نسبت به او مِهر و محبت پیدا می شود و اگر دشمن را ببینی در دلِ تو نسبت به او قهر و عداوت پدید می آید . [ سَطوَت = قهر ، غلبه ، حمله ]

ای اَیاز این کار را زوتر گزار / زآنکه نوعی انتقام است انتظار


در اینجا پس ار ایراد نکات مجدداََ صورت حکایت ادامه می یابد . سلطان محمود گفت : ای ایاز این کار را زودتر انجام ده . یعنی هر چه زود در مورد این مجرمان داوری کن زیرا منتظر نهادن و بلاتکلیف گذاشتن اینان نیز نوعی انتقام گیری است .

شرح و تفسیر بخش قبل                     شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه فرمودن شاه به ایاز که اختیار کن از عفو و مکافات

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر پنجم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟