غزل شماره 8 دیوان غزلیات شمس تبریزی

شرح و تفسیر غزل شماره 8 دیوان غزلیات شمس تبریزی در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

شرح و تفسیر غزل شماره 8 دیوان غزلیات شمس تبریزی

شاعر : جلال الدین محمد بلخی معروف به مولوی

کتاب : دیوان اشعار

قالب شعر : غزل

آدرس شعر : غزل شماره 8 دیوان غزلیات شمس تبریزی

دیوان شمس تبریزی
متن کامل ابیات 1 الی 8

1) جز وی چه باشد کز اَجل اندررُباید کُلِّ ما / صد جان برافشانم بر او ، گویم : هَیئاََ مَرحَبا

2) رقصان سوی گردون شوم ، ز آنجا سوی بی چون شوم / صبر و قرارم برده ای ، ای میزبان زوتر بیا

3) از مَه ، ستاره می بَری ، تو پاره پاره می بَری / گه شیرخواره می بَری ، گه می کشانی دایه را

4) دارم دلی همچون جهان ، تا می کشد کوهِ گران / من کُه کشم ، کَه کی کشم ؟ زین کاهدان ، وا خَر مرا

5) گر موی من چون شیر شد ، از شوقِ مُردن پیر شد / من آردَم ، گندم نِیَم ، چون آمدم در آسیا ؟

6) در آسیا گندم رَوَد کز سنبله زاده ست او / زادۀ مَهَم ، نی سنبله ، در آسیا باشم چرا ؟

7) نی نی فُتد در آسیا هم نورِ مَه از روزنی / ز آنجا به سوی مَه رَوَد ، نی در دُکانِ نانبا

8) با عقلِ خود گر جُفتمی ، من گفتنی ها گفتمی / خاموش کن تا نشنود این قصّه را بادِ هوا

شرح و تفسیر غزل شماره 8 دیوان غزلیات شمس تبریزی

جز وی چه باشد کز اَجل اندررُباید کُلِّ ما / صد جان برافشانم بر او ، گویم : هَیئاََ مَرحَبا


به جز حضرت معشوق ، کیست که به وسیلۀ مرگ ، کُلِّ وجودمان را از ما بگیرد ؟ مسلماََ جز او کسی نیست . هرگاه او جان مرا بگیرد ، در کمال خوشی و رضایت خاطر ، نه یک جان بلکه صد جان نثار او می کنم و می گویم : گوارایت باد ، خوش آمدی . [ جان برافشاندن = جان را نثار کردن ]

مولانا می گوید حتّی عزرائیل نیز جان سِتان حقیقی نیست بلکه بهانه ای است . جان سِتان حقیقی فقط حضرت حق است . روشن بینان حتّی عزرائیل را نیز سبب اصلی قبض روح ندانند بلکه او را تنها ابزاری در دست مشیّت حضرت معشوق شمرند . پس عزرائیل نیز حجاب فعل حضرت معشوق است .

رقصان سوی گردون شوم ، ز آنجا سوی بی چون شوم / صبر و قرارم برده ای ، ای میزبان زوتر بیا


پس از مرگ ، رقص کنان به سوی جهان ملکوت می روم و از آنجا به سوی آن معشوق ازلی که منزّه از هر تعیّن و کیفیّتی است ، ره می سپارم . ای میزبان ازلی و ای حضرت معشوق ، تو صبر و قرار مرا در ربوده ای . هر چه زودتر بر مت تجلّی فرما و فراق را به وصال تبدیل گن . [ زوتر = مخففّ زودتر ]

از مَه ، ستاره می بَری ، تو پاره پاره می بَری / گه شیرخواره می بَری ، گه می کشانی دایه را


اندک اندک وجود ما را مانند ماه می کاهی تا آنکه ما را به مرتبۀ محو و نیستی برسانی . برخی را در حالت کودکی از جهان کوچ می دهی و برخی را در حالت بزرگسالی به سوی خود می کشانی و می بری .

ستاره = جرقه ، پاره های خُرد که از آتش می جهد . در مثنوی و دیوان غزلیات به کرّات بدین معنی آمده است .

از مَه ستاره می بری = جزء جزء از ماه می کاهی تا ماه در دو سه شب پایانی به محو و محاق رود . یعنی از پهنۀ آسمان ناپدید گردد . و همینطور از وجود ما پاره پاره می بری تا آنکه ماهِ وجودمان را به محاق ببری و به مرگ فیزیکی دچار کنی .

دایه =در اینجا کنایه از بزرگسال است . یعنی مرگ کوچک و بزرگ نمی شناسد .

دارم دلی همچون جهان ، تا می کشد کوهِ گران / من کُه کشم ، کَه کی کشم ؟ زین کاهدان ، وا خَر مرا


دلی دارم که همچون جهان ، پهناور است و کوه سنگین عشق را حمل می کند . شأن عاشق این است که کوه عشق را حمل کند نه آنکه کاهِ شهواتِ دنیوی را با خود بردارد . ای حضرت معشوق ، مرا از آخور دنیا رهایی ده  . [ کُه = مخففّ کوه / کوه گران = کوه سنگین ، کنایه از عشق و پیامدهای جانکاه آن / کَه = مخففّ کاه ، کنایه از بهره های بی ارزش نفسانی / کاهدان = اصطبل ، آخور ، در زبان مولانا رمز دنیای ظاهر ]

گر موی من چون شیر شد ، از شوقِ مُردن پیر شد / من آردَم ، گندم نِیَم ، چون آمدم در آسیا ؟


اگر موی سر و صورتم مانند شیر سفید شده ، به دلیل اشتیاقم به مرگ است که پیر شده ام . من همچون آرد شده ام . یعنی کوفته و آزموده شده ام و به کمال پختگی رسیده ام و از جمیع تعیّنات و گره های روحی و اخلاقی رها شده ام . اینک که کوبیده و آرد شده ام و دانۀ گندم نیستم ، چرا باید در آسیاب دنیا باقی بمانم ؟

شیر شدن = کنایه از سفید شدن . چون شیر سفید رنگ است .

آرد شدن = کنایه از محو شدن هستی کتذب سالک و پخته شدن و به کمال رسیدن او .

آسیا = در اینجا کنایه از دنیا است . زیرا که فراز و فرود دنیا و کوبش های آن ، خامان و ناکوفتگان را نرم می کند .

در آسیا گندم رَوَد کز سنبله زاده ست او / زادۀ مَهَم ، نی سنبله ، در آسیا باشم چرا ؟


از آن رو گندم را به آسیاب می برند که از خوشۀ گیاهی پدید آمده است . یعنی خواستگاهش این دنیاست نه جهان برین . ولی من که از ماهِ حقیقت پدید آمده ام چرا باید در آسیاب دنیا به سر برم ؟

سنبله = یک خوشۀ گندم و یا جو و یا جز آن ، در اینجا کنایه از جهان مادّی است .

مَه = مخففّ ماه ، در اینجا کنایه از جهان برین و مرتبۀ غیب .

نی نی فُتد در آسیا هم نورِ مَه از روزنی / ز آنجا به سوی مَه رَوَد ، نی در دُکانِ نانبا


نه ، نه ، این حرف را نزن که چرا روح لطیف به این جهان گیتایی آمده است . البته نور ماه یعنی روح لطیف از پنجرۀ آسیاب دنیا به درون آن می تابد . ولی نور ماه در آسیاب نمی ماند بلکه دوباره به سوی ماه بازمی گردد . نور ماه هرگز به مغازۀ نانوایی نمی رود . یعنی در مرتبۀ مادّی و جسمانی نمی ماند بلکه به سوی ماه ، یعنی اصل خود می رود .

با عقلِ خود گر جُفتمی ، من گفتنی ها گفتمی / خاموش کن تا نشنود این قصّه را بادِ هوا


اگر با عقولی در مرتبۀ عقل و فهم خود دمساز می شدم ، خیلی از این اسرار را فاش می کردم . پس خاموش می شوم تا مبادا باد نیز این سخنان بشنود و پراکنده اش کند . [ این بیت در بیان پوشاندن اسرار از اغیار است . در دفتر پنجم مثنوی ابیات 2238 تا 2240 آمده :

بر لبش قفل است و در دل رازها / لب خموش و ، دل پر از آوازها

عارفان که جام حق نوشیده اند / رازها دانسته و پوشیده اند

هر که را اسرار کار آموختند / مُهر کردند و دهانش دوختند ]

شرح و تفسیر غزل 7                     شرح و تفسیر غزل 9

بخش خالی. برای افزودن محتوا صفحه را ویرایش کنید.

دکلمه غزل شماره 8 دیوان غزلیات شمس تبریزی

زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

معرفی کتاب دیوان اشعار سعدی شیرازی

غزلیات مولانا ثبت لحظه های سُکر و بی خویشی های اوست .

من خَمُش کردم و در جوی تو افکندم خویش / که ز جوی تو بُوَد رونقِ شعرِ ترِ من

به گفتۀ یکی از اقدامِ تذکره ها : « اکثر کلمات مولانا در حالت سُکر در بیان آمده است » ( زندگی نامه مولانا ، سپهسالار ، ص 46 ) . این غزلیات از حیث موسیقیایی و اُرکستراسیونِ واژگان در سراسر تاریخ ادبیات ایران ، همتا ندارد و گویی رقص و سماع مولانا و یارانش با تمام شور و شکوه در غزلیات او تابش یافته است . در این غزلیات معنی چنان بر لفظ ، پیشی گرفته که گاه بی هیچ حذری مرزهای سنّتی و کلیشه ای غزل را درمی نوردد و قواعد کهنه عروض و قافیه را در هم می ریزد و نوآوری می کند …

متن کامل معرفی جامع کتاب دیوان غزلیات شمس تبریزی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح دیوان شمس تبریزی از مولانا جلال الدین محمد بلخی – جلد اوّل – نوشته کریم زمانی

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟