شرح و تفسیر غزل شماره 9 دیوان غزلیات شمس تبریزی در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شرح و تفسیر غزل شماره 9 دیوان غزلیات شمس تبریزی
شاعر : جلال الدین محمد بلخی معروف به مولوی
کتاب : دیوان اشعار
قالب شعر : غزل
آدرس شعر : غزل شماره 9 دیوان غزلیات شمس تبریزی
1) من از کجا ، پند از کجا ؟ باده بگردان ساقیا / آن جامِ جان افزای را بر ریز بر جان ، ساقیا
2) بر دستِ من نِه جامِ جان ، ای دستگیرِ عاشقان / دور از لب بیگانگان ، پیش آر پنهان ، ساقیا
3) نانی بده نان خواره را ، آن طامعِ بیچاره را / آن عاشق نانباره را کنجی بخسبان ، ساقیا
4) ای جانِ جانِ جانِ جان ، ما نامَدیم از بهرِ نان / برجِه ، گدارویی مکن در بزمِ سلطان ، ساقیا
5) اوّل ، بگیر آن جامِ مِه ، بر کفّۀ آن پیر ، نِه / چون مست گردد پیرِ ده ، رَو سوی مستان ، ساقیا
6) رُو سخت کن ای مُرتَجا ، مست از کجا ، شرم از کجا / ور شرم داری ، یک قدح بر شرم افشان ، ساقیا
7) برخیز ای ساقی بیا ، ای دشمنِ شرم و حیا / تا بخت ما خندان شود ، پیش آی خندان ، ساقیا
من از کجا ، پند از کجا ؟ باده بگردان ساقیا / آن جامِ جان افزای را بر ریز بر جان ، ساقیا
من که مست بادۀ عشق ام ، سخنان پندآمیز و پندآموزِ عافیت طلبانه اهل دنیا به چه دردم می خورد ؟ پس حال که چنین است ای ساقی ، جام عشق را بگردان و از آن شرابی که دل و جان را تقویت می کند بریز . یعنی سالک عاشق با شراب عشق ، جاودانه می شود .
ساقی = آب دهنده ، باده دهنده ، ساقی با شرابی که می دهد شخص را از هوشیاری به عالَم محو و مدهوشی می برد . زیرا در هوشیاری ، آدمی غمانِ بود و نابود می خورد و افسرده و شکسته بال می شود و در عالَم مستی از این هوشیاری زیان بار می رهد . ساقی در مثنوی و دیوان غزلیات گاه به حضرت حق اطلاق شود زیرا حضرت حق با تجلیّات عشقیۀ خود موجب سُکر و مستی سالک شود . در دفتر پنجم مثنوی ، بیت 2108 آمده :
عقل آید سوی حِلمش مُستجیر / ساقی ام تو بوده ای ، دستم بگیر
جامِ جان افزای = جامی که جان و روان را دو چندان کند ، کنایه از اینکه شراب عشق موجب دوام و بقای سالک شود .
بر دستِ من نِه جامِ جان ، ای دستگیرِ عاشقان / دور از لب بیگانگان ، پیش آر پنهان ، ساقیا
ای ساقی و ای یاور عاشقان ، بادۀ عشق را که به نوشندگانش جان می بخشد در دست من بگذار . و این بادۀ مقدس ، دور بادا از لب اغیار . و این باده را به دور از چشم اغیار بیاور .
دور از لب بیگانگان = دور بادا از اغیار .
پیش آر پنهان = نهانی جامِ عشق را بیاور . زیرا اغیار سزاوار بادۀ حضرت سبحان نیستند .
نانی بده نان خواره را ، آن طامعِ بیچاره را / آن عاشق نانباره را کنجی بخسبان ، ساقیا
ای ساقی روحانی ، به اهلِ متاعِ ناپایدار دنیا متاعی بده . همان آزمند بدبخت که دل به این چیزها بسته است . همان سرمستِ مادّیات دنیوی که همۀ همّ و غمّ اش همین چیزهاست . پس او را به همین متاع ناچیز مشغول کن و در گوشه ای از این دنیا به خواب غفلتش اندر ساز . [ کلمات طامع ، عاشق و نانباره ، اوصافی است برای همان نان خوارۀ مصراع اوّل . ]
نان خواره = کسی که به خوردن نان حریص است ، کنایه از آزمندان دنیاپرست .
طامع = آزمند ، طمع کار .
عاشق = در اینجا به معنی سرمست ، شیفته و حریص . معنی منفی دارد .
نانباره = حریص بر خوردن نان .
ای جانِ جانِ جانِ جان ، ما نامَدیم از بهرِ نان / برجِه ، گدارویی مکن در بزمِ سلطان ، ساقیا
ای حضرت معشوق که به منزلۀ لطیف ترین جان ها هستی . ما به سرای دنیا برای نان (تمتُّعات نفسانی) نیامده ایم . اینک ای ساقی روحانی ، برخیز و بادۀ روحانی عشق را از ما دریغ مدار و گشاده دستی فرما که جملگی مهمان جشن شاه حقیقت هستیم .
جانِ جانِ جانِ جان = اشاره است به حضرت معشوق ازل ابد و حقیقتِ جان . این گونه تکرارها از شیدایی و شور روحانی مولانا است .
نان = کنایه از امور نفسانی و متاع پست دنیوی است .
بَرجِه = جهیدن گیر ، جهش کن .
گدارویی = سماجت در گدایی کردن ، در اینجا یعنی دریغ داشتن .
اوّل ، بگیر آن جامِ مِه ، بر کفّۀ آن پیر ، نِه / چون مست گردد پیرِ ده ، رَو سوی مستان ، ساقیا
نخست ای ساقی روحانی ، جامِ عظیم عشق را بگیر و سپس در کفِ پیرِ عقل بگذار و همینکه آن پیر ، مست شد ، برو به سوی سالکان مست تا مست ترشان گردانی .
در این بیت «پیر» بر عقل جزیی و سطحی اندیش دلالت دارد . و «دِه» در زبان مولانا کنایه از ویرانکدۀ دنیاست . دِه نماد دنیاست و عقل جزیی نیز قلمروش همین دنیاست . بنابراین «پیرِ دِه» کنایه از عقل جزیی و سطحی اندیش است که فقط در قلمرو امور دنیوی چالاک و گُربُز می نماید . البته منظور مولانا از «دِه» جامعۀ بسته است که با جهان بیرون از خود ارتباط ندارد . مولانا در دفتر سوم مثنوی ، ابیات 517 تا 521 فرماید :
دِه مرو ، دِه مرد را احمق کند / عقل را بی نور و بی رونق کند
قول پیغمبر شنو ای مجتبی / گورِ عقل آمد وطن در روستا
هر که در رُستا بود روزیّ و شام / تا به ماهی عقل او نبود تمام
تا به ماهی احمقی با او بود / از حشیش دِه جز این ها چه درَوَد
و آنکه ماهی باشد اندر روستا / روزگاری باشدش جهل و عما
جامِ مِه = جام بزرگ / کفّه = کف دست .
رُو سخت کن ای مُرتَجا ، مست از کجا ، شرم از کجا / ور شرم داری ، یک قدح بر شرم افشان ، ساقیا
ای که مایه امیدی ، در راه عشق باید پایداری کنی و از خط خارج نشوی . چون دشواری ها و دردسرهای طریق عشق یکی دو تا و … نیست . مست کجا ؟ شرم و حیا کجا ؟ یعنی مستان بادۀ عشق ، اهل محافظه کاری و عافیت طلبی های مرسوم نیستند . و اگر تو هنوز شرم داری یعنی اگر هنوز در قید و بند عافیت طلبی های کلیشه ای جامعه هستی . ای ساقی عشق ، جامی از بادۀ کبرای حضرت معشوق بر این حالات محافظه کارانه بریز و چنین احوالی را که مزاحم سیر و سلوک عاشقانه است به کلّی از میان ببر .
رُو سخت کن = پایداری کردن ، صبوری کردن ، ایستادگی نمودن .
مُرتجا = آن کسی که بدو امید رود ، مایۀ امید دیگران / ای مُرتَجا = خطاب به سالکان است .
شرم = حیا ، در اینجا یعنی عافیت طلبی محافظه کارانه که رواج عمومی دارد .
قدح = کاسۀ بزرگ ، ساتگین ، در اصطلاحات صوفیه ، معادل «وقت» است . و «وقت» در تعبیرات صوفیه آن حالی است که ناگهان از عالَم غیب بر قلب سالک درآید و او را از خود ببرد .
قَدَح افشاندن = جامی و پیاله ای از شراب نثار کردن ، منظور این است که قدحی از شراب عشق ، شرم مزاحم و یا همان ملاحظه کاری ها و عافیت طلبی های خودخواهانه را بزداید .
برخیز ای ساقی بیا ، ای دشمنِ شرم و حیا / تا بخت ما خندان شود ، پیش آی خندان ، ساقیا
ای ساقی روحانی ، بلند شو نزد ما بیا . ای کسی که دشمن شرم و حیای منفی هستی . یعنی با شراب عشق ، نفاق و محافظه کاری های مبتذل و رایج را محو می کنی . بیا که از آمدن تو بخت ما شکوفا شود . [ خندان شدن بخت = روی آمدن اقبال و نیک بختی ]
مولانا در یکی از رباعیات دیوان شمس فرماید :
زاهد بودم ترانه گویم کردی / سر حلقۀ بزم و باده جویم کردی
سجاده نشین باوقاری بودم / بازیچۀ کودکان کویم کردی
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
غزلیات مولانا ثبت لحظه های سُکر و بی خویشی های اوست .
من خَمُش کردم و در جوی تو افکندم خویش / که ز جوی تو بُوَد رونقِ شعرِ ترِ من
به گفتۀ یکی از اقدامِ تذکره ها : « اکثر کلمات مولانا در حالت سُکر در بیان آمده است » ( زندگی نامه مولانا ، سپهسالار ، ص 46 ) . این غزلیات از حیث موسیقیایی و اُرکستراسیونِ واژگان در سراسر تاریخ ادبیات ایران ، همتا ندارد و گویی رقص و سماع مولانا و یارانش با تمام شور و شکوه در غزلیات او تابش یافته است . در این غزلیات معنی چنان بر لفظ ، پیشی گرفته که گاه بی هیچ حذری مرزهای سنّتی و کلیشه ای غزل را درمی نوردد و قواعد کهنه عروض و قافیه را در هم می ریزد و نوآوری می کند …
متن کامل معرفی جامع کتاب دیوان غزلیات شمس تبریزی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح دیوان شمس تبریزی از مولانا جلال الدین محمد بلخی – جلد اوّل – نوشته کریم زمانی