شرح و تفسیر غزل شماره 48 دیوان حافظ شیرازی در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شرح و تفسیر غزل شماره 48 دیوان حافظ شیرازی
شاعر : شمس الدین محمد حافظ شیرازی
کتاب : دیوان اشعار
قالب شعر : غزل
آدرس شعر : شرح و تفسیر غزل شماره 48 دیوان حافظ شیرازی
1) صوفی از پرتو می رازِ نهانی دانست / گوهرِ هر کس از این لعل توانی دانست
۲) قدرِ مجموعۀ گل مرغِ سحر داند و بس / که نه هر کو ورقی خواند معانی دانست
۳) عرضه کردم دو جهان بر دلِ کار افتاده / به جز از عشقِ تو باقی همه فانی دانست
4) آن شد اکنون که ز ابنایِ عوام اندیشم / محتسب نیز در این عیش نهانی دانست
۵) دلبر آسایشِ ما مصلحتِ وقت ندید / ور نه از جانبِ ما دل نگرانی دانست
۶) سنگ و گل را کُند از یُمنِ نظر لعل و عقیق / هر که قدرِ نفسِ باد یمانی دانست
۷) ای که از دفترِ عقل آیتِ عشق آموزی / ترسم این نُکته به تحقیق ندانی دانست
8) می بیاور که ننازد به گلِ باغِ جهان / هر که غارتگریِ بادِ خزانی دانست
9) حافظ این گوهرِ منظوم که از طبع انگیخت / ز اثرِ تربیتِ آصفِ ثانی دانست
صوفی از پرتو می رازِ نهانی دانست / گوهرِ هر کس از این لعل توانی دانست
صوفی از صفا و ضیاء مِی اسرار نهانی را دریافت . یعنی مِی اشعه انداخت و احوال اسراری که مخفی بود از اشعه و پرتو آن ظاهر و هویدا گشت . می توانی گوهرِ هر کس را از این لعل بشناسی . زیرا مشهور است که شراب گوهرِ هر کس را آشکار می سازد . [ پرتو = نور ، اثر هر چیز را پرتو گویند / لعل = در اینجا یعنی مِی ]
قدرِ مجموعۀ گل مرغِ سحر داند و بس / که نه هر کو ورقی خواند معانی دانست
قدرِ مجموعۀ گل را فقط بلبل می داند و غیر از بلبل ، مرغ دیگر نمی داند . زیرا هر کس که یک ورق درس خواند ، معنی دان نمی شود پس هر مرغی که ناله و فغان بکند قدرِ گل را نمی داند .
عرضه کردم دو جهان بر دلِ کار افتاده / به جز از عشقِ تو باقی همه فانی دانست
هر دو عالم را به دلِ مُجَرَبم عرضه کردم . فقط عشق تو را باقی دانست و سایر چیزها را تماماََ فانی خواند . [ کار افتاده = تجربه دیده ، مجرب ]
آن شد اکنون که ز ابنایِ عوام اندیشم / محتسب نیز در این عیش نهانی دانست
آن اعتبار گذشت که از مردم و یا تشنیع و تمسخر مردم پروا داشته باشم . یعنی به واسطۀ ترس از طعن و سرزنش مردم عیش خود را قطع نمایم . زیرا محتسب هم از وجود یک عیش نهانی که در اثر عدم مبالات از مردم به آدم دست می دهد با خبر گشته است ، یا خودِ محتسب هم از عیش نهانی من آگاه است . [ شد = رفت / ابناء = پسران / اندیشم = در اینجا به معنای مبالات و پروا تعبیر می شود ]
دلبر آسایشِ ما مصلحتِ وقت ندید / ور نه از جانبِ ما دل نگرانی دانست
دلبر آسایش و صفای ما را مناسب وقت ندید . یعنی آسایش و راحت ما را به تأخیر انداخت و گرنه از طرف ما انتظار و انجذاب و میل خاطر را نسبت به خود می داند . یعنی می داند که ما طالب و راغب وصلِ او هستیم اما تأمینِ آسایش ما را مناسب و مقتضای حال ندید ، از آن جهت تأخیر کرد و اهمال نمود .
سنگ و گل را کُند از یُمنِ نظر لعل و عقیق / هر که قدرِ نفسِ باد یمانی دانست
هر کس که نَفَسِ بادِ یمانی را بداند . سنگ و خاک را به یُمنِ التفات لعل و عقیق کند . یعنی هر کس قدرِ معنایی که این حدیثِ شریف بدان اشاره می کند بداند . سنگ و خاک را به یُمنِ التفات لعل و عقیق کند . حاصل کلام : کسی که به حضرت اویس قرنی محبت کرد و یا مطلقاََ قدرِ اولیاء را دانست و نیز کسی که به اهل الله محبت نموده و قدرِ آن ها را بداند به سلک آن ها منسلک گردد و سنگ و خاک را لعل و عقیق کند عجیب نیست . [ باد یمانی = این عبارت تلمیح است به حدیث مشهور که پیامبر (ص) فرموده است و اشاره ای است به آمدن اویس قرنی پس از چندین سال ]
ای که از دفترِ عقل آیتِ عشق آموزی / ترسم این نُکته به تحقیق ندانی دانست
ای کسی که از دفتر عقل آیت عشق می آموزی . یعنی می خواهی با دلائل عقلی به مرتبۀ عشق واصل شوی و یا آرزو داری با ادلّه عقلیه و براهینِ نقلیه درس عشق بیاموزی . می ترسم که قادر نشوی این نکتۀ عشق را به معنای حقیقی آن دریابی . زیرا که عقل و عشق از اضدادند و لازمۀ آموختن حقیقی آن سلب عقل است و غیر از آموختن نفس است .
می بیاور که ننازد به گلِ باغِ جهان / هر که غارتگریِ بادِ خزانی دانست
مِی بیار که هر کس از یغماگری باد خزان خبردار شد . هرگز به گلِ باغ جهان فخر نکند . یعنی کسی که از فنا و زوال دنیا آگاه باشد به اموال و اسباب آن فخر نمی کند . [ ناز = فخر / ننازد = فخر نکند / غارتگری = یغماگری ]
حافظ این گوهرِ منظوم که از طبع انگیخت / ز اثرِ تربیتِ آصفِ ثانی دانست
این گوهرِ منظوم یعنی این اشعاری که حافظ از طبع خود اخراج و اظهار نموده است . همه را در اثر تربیت آصف ثانی می داند یعنی در اثرِ توجه و تربیت قوام الدین حسن به اینگونه گوهرِ منظوم مالک شده است . [ گوهر منظوم = منظور اشعار خواجه است / آصف ثانی = مراد قوام الدین حسن است که مربی خواجه بوده و در اشعار حافظ هر جا که ذکر آصف ثانی و یا آصف ، بیاید منظور همان قوام الدین حسن است . ]
دکلمه غزل شماره 48 دیوان حافظ شیرازی
به اتفاق تذکره نویسان لقب اصلی او شمس الدین است و آن از بیت ذیل که از قطعه در تاریخ وفات اوست برمی آید :
به سوی جنت اعلی روان شد / فرید عهد ، شمس الدین محمد
نویسنده مقدمۀ دیوان حافظ او را «شمس الملة و الدین» یاد کرده و یکی از دیوانهای چاپی حافظ «شمس الدین والدنیا» نوشته ، بدیهی است که لقب او همان شمس الدین بوده و «ملت» و «دنیا» زائد است .
پس از وفات او اهلِ ذوق و عرفان وی را با القاب ذیل خوانده و ستوده اند .
بلبل شیراز ، لسان الغیب ، خواجۀ عرفان ، خواجه شیراز ، ترجمان الحقیقت ، کاشف الحقایق ، ترجمان الاسرار ، مجذوب سالک ، ترجمان السان و غیره . نام وی به اتفاق همه صاحبان تذکره ، محمد است و آن از بیت ذیل که از قطعه در تاریخ وفات اوست ، تایید می شود .
یگانه سعدی ثانی ، محمدِ حافظ / از این سراچه فانی به دارِ راحت رفت
تخلص خواجه ، حافظ است . و …
متن کامل زندگینامه شمس الدین محمد حافظ شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
ا
متن کامل معرفی جامع کتاب دیوان اشعار حافظ شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح سودی بر حافظ – جلد اول – ترجمۀ عصمت ستارزاده – انتشارات نگاه
بسیار عا لی بخصوص خوانش زیبا ودلنشن