دعوی کردن تُرک که خیّاط از من چیزی نتواند بُردن

دعوی کردن تُرک که خیّاط از من چیزی نتواند بُردن | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

دعوی کردن تُرک که خیّاط از من چیزی نتواند بُردن | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر ششم ابیات 1673 تا 1692

نام حکایت : حکایت آن رنجور بَد حالی که طبیب در او امیدِ صحّت ندید

بخش : 8 از 11 ( دعوی کردن تُرک که خیّاط از من چیزی نتواند بُردن )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت آن رنجور بَد حالی که طبیب در او امیدِ صحّت ندید

بیماری نزد طبیبی رفت . طبیب نبضِ او را گرفت و به فراست دریافت که او دچار نوعی بیماری روانی شده است . پس بدو سفارش کرد که برای علاج خود هرگز امیالت را سرکوب مکن . بلکه هر چه دلت میل کرد فوراََ آن را انجام بده . بیمار همینکه از مطب بیرون آمد هوس کرد که به کنار جویباری رود و در آنجا قدم زند . در حال قدم زدن بود که دید شخصی بر لب جوی آب نشسته و دست و روی خود را می شوید . چون گردن او پهن و صاف بود . بیمار میل کرد …

متن کامل ” حکایت آن رنجور بَد حالی که طبیب در او امیدِ صحّت ندید را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

متن کامل ابیات دعوی کردن تُرک که خیّاط از من چیزی نتواند بُردن

ابیات 1673 الی 1692

1673) گفت : خیّاطی است نامش پورِشُش / اندر این چُستی و دزدی خَلق کُش

1674) گفت : من ضامن ، که با صد اضطراب / او نیآرد بُرد پیشم ، رشته تاب

1675) پس بگفتندش که از تو چُست تر / ماتِ او گشتند ، در دعوی مَپَر

1676) رَو ، به عقلِ خود چنین غِرّه مباش / که شوی یاوه تو در تزویرهاش

1677) گرم تر شد تُرک و ، بَست آنجا گِرو / که نیآرد بُردنی کهنه ، نه نو

1678) مُطمِعانش گرم تر کردند زود / او گِرو بست و رِهان را بر گشود

1679) که گِرو این مَرکبِ تازیِّ من / بِدهم ار دُزدد قُماشم او به فَن

1680) ور نتآند بُرد ، اَسپی از شما / واسِتانم بهرِ رهنِ مبتدا

1681) تُرک را آن شب نبُرد از غصّه خواب / با خیالِ دزد می کرد او حِراب

1682) بامدادان اطلسی زد در بغل / شد به بازار و دُکانِ آن دَغَل

1683) پس سلامش کرد گرم و ، اوستاد / جَست از جا ، لب به ترحیبَش گشاد

1684) گرم پُرسیدش ، ز حدِّ تُرک بیش / تا فگند اندر دلِ او مِهرِ خویش

1685) چون بدید از وی نوایِ بلبلی / پیشش افگند اطلسِ اِستُنبلی

1686) که بِبُر این را قبایِ روزِ جنگ / زیرِ نافم واسع و بالاش تنگ

1687) تنگ ، بالا بهرِ جسم آرای را / زیر ، واسع تا نگیرد پای را

1688) گفت : صد خدمت کنم ای ذُو وَداد / در قبولش دست بر دیده نهاد

1689) پس بپیمود و بدید او رویِ کار / بعد از آن بگشاد لب را در فُشار

1690) از حکایت هایِ میرانِ دگر / وز کرم ها و عطای آن نفر

1691) وَز بخیلان و ز تَحشیراتِشان / از برایِ خنده هم داد او نشان

1692) همچو آتش ، کرد مِقراضی برون / می بُرید و ، لب پُر افسانه و فسون

شرح و تفسیر دعوی کردن تُرک که خیّاط از من چیزی نتواند بُردن

گفت : خیّاطی است نامش پورِشُش / اندر این چُستی و دزدی خَلق کُش


نقّال گفت : در ولایت ما خیّاطی است که «پورشُش» نام دارد . که در دزدی های تَردستانه مردم را می کُشد . یعنی جان همه را به لب رسانده است .

گفت : من ضامن ، که با صد اضطراب / او نیآرد بُرد پیشم ، رشته تاب


تُرک گفت : شزط می بندم که آن خیّاط با صد نوع حیله هم نتواند بر من غلبه کند . [ اضطراب = پریشانی ، در اینجا به معنی حیله / رشته تاب = غلبه کننده و چیره شونده / رشته تافتن برای کسی = سلطه یافتن و غلبه یافتن بر کسی . چنانکه منوچهری گوید :

نه ستم رفته به من زو و نه تلبیس / که مرا رشته نتاند تافتن ابلیس ]

معنی دیگر : هر چه او بخواهد مرا پریشان خاطر کند و حواسم را به چیز دیگری مشغول کند . از پیش چشم من یک نخ پارچه را هم نمی تواند برُباید . [ در صورتیکه «اضطراب» به معنی پریشانی و «رشته تاب» به معنی یک رشته نخ باشد . ]

پس بگفتندش که از تو چُست تر / ماتِ او گشتند ، در دعوی مَپَر


به او گفتند اینقدر ادّعا مکن . که از تو زرنگ تر هم مغلوب او شده اند . ( چُست تر = چالاک تر ، زرنگ تر ) [ به نظر می رسد که حضّار از روی خیر خواهی او را از این کار باز نمی داشتند . بلکه رندانه او را به مقابله با آن خیّاط تحریض می کردند . ]

رَو ، به عقلِ خود چنین غِرّه مباش / که شوی یاوه تو در تزویرهاش


برو و اینقدر به عقل خود مناز که در چنبرِ نیرنگ هایش تباه خواهی شد . [ یاوه = تباه ، تلف ]

گرم تر شد تُرک و ، بَست آنجا گِرو / که نیآرد بُردنی کهنه ، نه نو


تُرک با مَنعِ حضّار بیشتر تحریک شد که با آن خیّاط شیّاد معامله کند و شرط بست که خیاط نمی تواند چیزی نو یا کهنه از او به سرقت بَرَد . [ این نوع تحریک شیوه ای است رندانه و مجرّب که در عرصه های تربیتی و رفتاری و اجتماعی و سیاسی کاربُرد دارد . ]

مُطمِعانش گرم تر کردند زود / او گِرو بست و رِهان را بر گشود


آنان که طمعِ او را برانگیخته بودند سریعاََ او را بدین کار تحریض کردند . لاجَرَم او شرط بست و میزان شرط را هم تعیین کرد . [ مُطمِع = به طمع در آورنده / رِهان = شرط بندی .]

که گِرو این مَرکبِ تازیِّ من / بِدهم ار دُزدد قُماشم او به فَن


تُرک گفت : اگر آن خیّاط با تَردستی مقداری از پارچه ام را دزدید این اسب عربی (= ن زاده و اصیل) را نزد شما به گروگان می گذارم . یعنی اسبم را به شما واگذار می کنم .

ور نتآند بُرد ، اَسپی از شما / واسِتانم بهرِ رهنِ مبتدا


و اگر نتوانست مرا بفریبد معادل شرطی که در ابتدا کردم اسبی از شما می گیرم .

تُرک را آن شب نبُرد از غصّه خواب / با خیالِ دزد می کرد او حِراب


تُرک در آن شب از شدّت فکر و خیال خوابش نبرد و تا صبح با صورتِ خیالی دزد جنگید . ( حِراب = محاربه ، پیکار کردن / غصّه = در اینجا معادلِ فکر و خیال آمده است ) [ راههای احتمالی کِش رفتن پارچه اش را پیش خود مرور می کرد . ]

بامدادان اطلسی زد در بغل / شد به بازار و دُکانِ آن دَغَل


وقتی که صبح شد یک قواره پارچه اطلسی زیر بغل زد و به سوی بازار راه افتاد و به دکانِ آن کلاهبردار وارد شد . [ دَغَل = حیله گر ، کلاه بردار ]

پس سلامش کرد گرم و ، اوستاد / جَست از جا ، لب به ترحیبَش گشاد


سلامی گرم به استاد خیّاط کرد و استاد از جا پرید و زبان به خوشامدگویی گشود . [ تَرحیب = خوشامدگویی ]

گرم پُرسیدش ، ز حدِّ تُرک بیش / تا فگند اندر دلِ او مِهرِ خویش


خیّاط بیش از حد و مرتبۀ اجتماعی تُرک با او سلام و احوالپرسی کرد تا اینکه محبّت خود را در دل او افکند . [ خلاصه او را نرم کرد . ]

چون بدید از وی نوایِ بلبلی / پیشش افگند اطلسِ اِستُنبلی


وقتی که تُرک با بلبل زبانی خیّاط مواجه شد از او خوشش آمد و اطلسِ استانبولی خود را پیش او افکند .

که بِبُر این را قبایِ روزِ جنگ / زیرِ نافم واسع و بالاش تنگ


تُرک گفت : از این اطلس برای روز جنگ قبایی بِبُر . بطوریکه از ناف به پایین گشاد و و از ناف به بالا تنگ باشد .

تنگ ، بالا بهرِ جسم آرای را / زیر ، واسع تا نگیرد پای را


بالا تنه اش تنگ باظد تا تن را پوشش دهد . و پایین تنه اش گشاد باشد که پا را نگیرد .

گفت : صد خدمت کنم ای ذُو وَداد / در قبولش دست بر دیده نهاد


خیّاط گفت : ای دوست عزیز صد نوع خدمت به تو خواهم کرد . و برای اظهار ارادت و رضایت دست بر چشمان خود نهاد . ( ذُو وَداد = دوست ، مهربان ، صاحب دوستی و مودّت ) [ مانند بعضی کسان که برای قبول امری دست به دیده می گذارند و می گویند : به چشم . ]

پس بپیمود و بدید او رویِ کار / بعد از آن بگشاد لب را در فُشار


سپس خیّاط پارچه را اندازه گرفت و به رویه پارچه نگاهی کرد . یعنی پارچه را متر کرد و با اندازه های جُثّه تُرک مطابقت داد تا معلوم شود چقدر از پارچه اضافه می آید . و بعد از آن شرع کرد به لطیفه گویی . [ پیمودن = اندازه گرفتن / فُشار = سخن یاوه ، در اینجا طنز و لطیفه ]

از حکایت هایِ میرانِ دگر / وز کرم ها و عطای آن نفر


حکایاتی از امیران دیگر گفت و از بخشش ها و دهش های آن گروه سخن گفت .

وَز بخیلان و ز تَحشیراتِشان / از برایِ خنده هم داد او نشان


نیز حکایاتی در احوال آدمهای خَسیس و مال اندوزی های آنان به زبان آورد تا تُرک به خنده آید . [ تَحشیر = تنگ داشتن نفقه ، در اینجا به معنی خسّت و تنگ چشمی ]

همچو آتش ، کرد مِقراضی برون / می بُرید و ، لب پُر افسانه و فسون


خیّاط ضمن نقلِ حکایات و لطیفه ها به چابکی قیچی تیزی بیرون آورد . هم پارچه را مرید و هم حکایت و لطیفه می گفت .

شرح و تفسیر بخش قبل                      شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه دعوی کردن تُرک که خیّاط از من چیزی نتواند بُردن

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر ششم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟