شرح و تفسیر غزل شماره 115 دیوان سعدی شیرازی در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شرح و تفسیر غزل شماره 115 دیوان سعدی شیرازی
شاعر : ابو محمد مصلح بن عبدالله ملقب به سعدی شیرازی
کتاب : دیوان اشعار
قالب شعر : غزل
آدرس شعر : غزل شماره 115 دیوان سعدی شیرازی
1) کیست آن کِش سر پیوند تو در خاطر نیست / یا نظر با تو ندارد مگرش ناظر نیست
2) نه حلال است که دیدار تو بیند هر کس / که حرام است بر آن کِش نظری طاهر نیست
3) همه کس را مگر این ذوق نباشد که مرا / کآن که من می نگرم بر دگری ظاهر نیست
4) هر شبی روزی و هر روز زوالی دارد / شب وصل من و معشوق مرا آخر نیست
5) هر که با غمزۀ خوبان سر و کاری دارد / سست مهر است که بر داغ جفا صابر نیست
6) هر که سرپنجۀ مخضوب تو بیند گوید / گر بر این دست کسی کشته شود نادر نیست
7) سر موییم نظر کن که من اندر تن خویش / یک سر موی ندانم که تو را ذاکر نیست
8) همه دانند که سودازده دلشده را / چاره صبرست ولیکن چه کند قادر نیست
9) گفته بودم غم دل با تو بگویم چندی / به زبان چند بگویم که دلم حاضر نیست
10) گر من از چشم همه خلق بیفتم سهل است / تو مپندار که مخذول تو را ناصر نیست
11) التفات از همه عالم به تو دارد سعدی / همتی کان به تو مصروف بُوَد قاصر نیست
کیست آن کِش سر پیوند تو در خاطر نیست / یا نظر با تو ندارد مگرش ناظر نیست
کیست آن که اندیشۀ پیوستن به تو را در ذهن نمی پروراند یا به تو نمی نگرد ؟ بی تردید چنین کسی توان نگریستن ندارد . [ خاطر = فکر ، اندیشه ، دل / نظر = نگاه ، توجّه و عنایت / مگر = همانا ، یقیناََ / ناظر = چشم / سر چیزی یا کاری داشتن = کنایه از قصد و توجّه به امری داشتن ]
نه حلال است که دیدار تو بیند هر کس / که حرام است بر آن کِش نظری طاهر نیست
حلال نیست که هر کس چهرۀ تو را ببیند ، بلکه برای کسی که چشمی پاک ندارد ، این مشاهده حرام است . [ دیدار = چهره و صورت / نظر = نگاه ، چشم ]
همه کس را مگر این ذوق نباشد که مرا / کآن که من می نگرم بر دگری ظاهر نیست
بی تردید همه چنین ذوق و سلیقه ای را که من دارم ، ندارند . زیرا چیزی که من توان دیدن آن را دارم ، بر دیگری آشکار نمی گردد . [ مگر = همانا ، به تحقیق / ذوق = نشاط و شادی / ظاهر = معلوم و آشکار ]
هر شبی روزی و هر روز زوالی دارد / شب وصل من و معشوق مرا آخر نیست
هر شبی به روز می رسد و روز هم پایان می پذیرد . امّا شبی که در آن من به وصال معشوق نایل آیم ، پایان ناپذیر است . [ زوال = نقصان و نابودی ، در اصطلاح نجوم متمایل شدن آفتاب از وسط آسمان به سوی مغرب ]
هر که با غمزۀ خوبان سر و کاری دارد / سست مهر است که بر داغ جفا صابر نیست
آن کس که با ناز و کرشمۀ زیبارویان معاملتی دارد ، اگر نتواند داغ جفای آنان را تاب آورد بی وفاست . [ غمزه = ناز و عشوه ، اشاره به چشم و ابرو / خوبان = جمع خوب به معنی زیبارویان ]
هر که سرپنجۀ مخضوب تو بیند گوید / گر بر این دست کسی کشته شود نادر نیست
هر کسی که سرپنجۀ حنابستۀ تو را بنگرد ، با خود خواهد گفت که اگر کسی به خاطر این دست ها جان بازد یا با این دست ها کشته شود ، عجیب نیست . [ مخضوب = خضاب شده و رنگین / خضاب = رنگ کردن با حنا و گلگونه ]
سر موییم نظر کن که من اندر تن خویش / یک سر موی ندانم که تو را ذاکر نیست
به من اندکی توجّه داشته باش ، زیرا من در تمام وجود خویش حتّی سر مویی را هم نمی شناسم که به ذکر تو مشغول نباشد . [ دانستن = شناختن / ذاکر بودن = به یاد بودن ، دعاگو بودن / سر مو = کنایه از چیز بسیار اندک ]
همه دانند که سودازده دلشده را / چاره صبرست ولیکن چه کند قادر نیست
همه می دانند که عاشق دل از کف داده چاره ای جز شکیبایی ندارد ، امّا چه می تواند کرد که توان شکیبایی ندارد . [ سودا = یکی از اخلاط اربعه که غلبۀ آن موجب عشق و هوس و خیال (مالیخولیا) می شود / سودازده = کنایه از شیفته و دیوانه و ععاشق / دلشده = کنایه از مضطرب و سرگردان ، عاشق و گرفتار ]
گفته بودم غم دل با تو بگویم چندی / به زبان چند بگویم که دلم حاضر نیست
با خود می گفتم که مدّتی غم دل را با تو در میان نهم ، امّا دلم به این کار رضایت نمی دهد و یا بی حضور دل ممکن نیست ، پس تا چه حدّی می توانم شکوه هایم را بیان کنم ؟ چون می دانم این گلایه ها زبانی است و از صمیم قلب نیست .
گر من از چشم همه خلق بیفتم سهل است / تو مپندار که مخذول تو را ناصر نیست
اگر تمام مردم به من بی توجّه باشند و مرا خوار کنند ، تحمّل آن برایم آسانت است ، تو مرا از نظر دور مدار ، زیرا کسی را که تو خوار کنی یار دیگری ندارد . [ سهل = آسان و ساده / مخذول = اسم مفعول از خذلان ، خوار کرده شده / ناصر = یاری کننده / از چشم افتادن = کنایه از بی مقار و خوار و بی اعتبار شدن ]
التفات از همه عالم به تو دارد سعدی / همتی کان به تو مصروف بُوَد قاصر نیست
سعدی از تمام دنیا تو را برگزیده و به تو توجّه دارد . آری ، اراده ای که در راه رسیدن به تو به کار گرفته شود ، نارسا نیست . [ التفات = توجّه / همّت = در لغت به معنی بلند نظری و در نزد صوفیان ، قصد و کوشش دل است به جمیع قوای روحانی به جانب حق برای حصول کمال خود و یا دیگری . / مصروف = صرف شده و به کار رفته / قاصر = نارسا و ناقص ]
افصح المتکلّمین ، مصلح بن عبدالله ملقب به سعدی شیرازی ، یکی از ستارگان قَدَرِ اوّل آسمان شعر و ادب فارسی است . وی به تقریب در سال 606 هجری قمری در شیراز و در خانواده ای که به تعبیر خودش ، همه از عالمان دین بودند ، دیده به جهان گشود . در کودکی پدر را از دست داد و تحت سرپرستی و تربیت جدِ مادریش قرار گرفت …
متن کامل زندگینامه سعدی شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
در میان آثار منظوم سعدی ، غزل هایش جایگاه ویژه ای دارد . بی تردید بخشی از شهرت سعدی از رهگذر سروده شدن این غزل ها تحقق یافته است . زیرا با مطالعه این سروده هاست که خواننده درمی یابد سعدی در یافته های عاطفی و احساسی خویش را در نهایت فصاحت و بلاغت به نظم کشیده و در اختیار مخاطب قرار داده است .
این غزل ها افزون بر جذابیت و دلفریبی و افزونی که در صورت آنها مشاهده می شود ، در بُعدِ معنایی آینه ای است از افکار انسان دوستانه ، عشق بع هستی و حیات بشری ، عنایت به عوالم روحانی و ماورایی ، تجربه های بشری که سعدی آنها را در سفرهایش و …
متن کامل معرفی جامع کتاب دیوان اشعار سعدی شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح غزلهای سعدی – جلد اول و دوم – نوشته دکتر محمدرضا برزگر خالقی و دکتر تورج عقدایی – انتشارات زوّار