رازِ طلب کردن موسی خضر را با کمال نبوت | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
رازِ طلب کردن موسی خضر را با کمال نبوت | شرح و تفسیر
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر سوم ابیات 1962 تا 1984
نام حکایت : حکایت دقوقی و کراماتش
بخش : 2 از 7 ( رازِ طلب کردن موسی خضر را با کمال نبوت )
خلاصه حکایت دقوقی و کراماتش
دقوقی ، عارفی بلند مرتبه و با کمال بود و پیوسته در سیر و سفر ، کم می شد که دو روز را در یک محل سر کند . در تقوی و وارستگی ، گوی سبقت از همگان ربوده بود و در اظهار نظر ، صائب بود و راست رأی . امّا با این همه ، در جستجویِ اولیای خاصِ خدا بود و در این طریق ، طلبی آتشین داشت . از اینرو سالیانی چند در پهنۀ زمین می گشت تا به مطلوبِ خود رسد . و حتی گاه می شد که برهنه پا و جامه دران قدم بر خارستان ها و سنگلاخ ها می نهاد و با گرمی تام و اشتیاقِ تمام همه جا را می جُست . باشد که اولیای خاصِ خدا نقابِ غیبت از رخسار برگیرند و بدو رُخ بنمایند . سرانجام پس از سال ها تحملِ رنج و مشقّت و سختی و مرارت به ساحلی می رسد و با منظره ای بس شگفت انگیز روبرو می شود . در اینجا بهتر است ماجرا را از زبانِ خودِ تو بشنویم …
متن کامل « حکایت دقوقی و کراماتش » را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .
متن کامل اشعار رازِ طلب کردن موسی خضر را با کمال نبوت
ابیات 1962 الی 1984
1962) از کلیمِ حق ، بیاموز ای کریم / بین چه می گوید ز مشتاقی ، کلیم
1963) با چنین جاه و چنین پیغمبری / طالبِ خِضرم ، ز خودبینی بَری
1964) موسیا تو قومِ خود را هشته یی / در پیِ نیکویی سَرگشته یی
1965) کیقبادی ، رَسته از خوف و رجا / چند گردی ؟ چند جُویی ؟ تا کجا ؟
1966) آنِ تو با توست و ، تو واقف بر این / آسمانا ، چند پیمایی زمین ؟
1967) گفت موسی : این ملامت کم کنید / آفتاب و ماه را کم رَه زنید
1968) می روم تا مَجمع البحرین من / تا شوم مَصحُوبِ سلطانِ زَمَن
1969) اَجعَل الخِضرَ لِامری سَبَبا / ذاک اَو اَمضی وَ اَسری حُقُبا
1970) سال ها پَرّم به پرّ و بال ها / سال ها چه بوَد ؟ هزاران سال ها
1971) می روم ، یعنی نمی ارزد بدآن ؟ / عشقِ جانان کم مَدان از عشقِ نان
1972) این سخن پایان ندارد ای عمو / داستانِ آن دَقوقی را بگو
1973) آن دَقوقی رحمة الله عَلیه / گفت : سافَرتُ مَدی فِی خافِقَیه
1974) سال و مَه رفتم ، سفر از عشقِ ماه / بی خبر از راه ، حَیران در اِله
1975) پا برهنه می روی بر خار و سنگ ؟ / گفت : من حیرانم ، بی خویش و دَنگ
1976) تو مَبین این پای ها را بر زمین / ز آنکه بر دل می رود عاشق ، یقین
1977) از رَه و منزل ، ز کوتاه و دراز / دل چه داند ؟ کوست مستِ دلنواز
1978) آن دراز و کوته ، اوصافِ تن است / رفتنِ ارواح ، دیگر رفتن است
1979) تو سفر کردی ز نقطه تا به عقل / نَی به گامی بود ، نَی منزل ، نه نقل
1980) سیرِ جان بی چون بُوَد در دَور و دَیر / جسمِ ما از جان بیاموزید سَیر
1981) سَیر جسمانه رها کرد او کنون / می رود بی چون نهان ، در شکلِ چون
1982) گفت : روزی می شدم مشتاق وار / تا ببینم در بشر انوارِ یار
1983) تا ببینم قُلزُمی در قطره یی / آفتابی دَرج اندر ذرّه یی
1984) چون رسیدم سوی یک ساحل به گام / بود بیگه ، گشته روز و ، وقتِ شام
شرح و تفسیر رازِ طلب کردن موسی خضر را با کمال نبوت
از کلیمِ حق ، بیاموز ای کریم / بین چه می گوید ز مشتاقی ، کلیم
ای بزرگوار از حضرتِ موسای کلیم الله یاد بگیر و ببین که او از شوق و اشتیاقِ معنوی خود چه می گوید . ( کلیم = شرح بیت 355 دفتر دوم ) [ صوفیه از ماجرای حضرت موسی (ع) و خِضر نتیجه گیری های بسیار کرده اند که اَهمِ آن ، لزوم تسلیم مرید به پیر است و این سفر موسی (ع) را سفرِ تَعَب نامیده و آن را اشاره ای می دانند به سفرِ مریدان در بدایتِ ارشاد که تؤام با ریاضات و تحمّلِ مشقّاتِ پرهیز از شهوات و نفسانیات است ( کشف الاسرار و عدة الابرار ، ج 5 ، ص 727 ) از این تعابیر ذوقی و مشربی که بگذریم ماجرای برخورد حضرت موسی (ع) و خضر نشان می دهد که یک پیامبر اولوالعزم با تجربۀ میقات و کوهِ طور و انزال تورات ، باز دایره علم و معرفتش محدود است و هنوز بواطنی از حقایق بر او مکشوف نگشته و همچنان نیازمندِ یادگیری و تعلّم است تا چه رسد به دیگران . ]
با چنین جاه و چنین پیغمبری / طالبِ خِضرم ، ز خودبینی بَری
موسی می گوید : من با داشتن مقامی اینچنین والا و با وجود اینکه پیامبر بزرگِ خدا هستم . باز در طلبِ خِضر برآمده ام و از خودبینی به دورم . [ پس شما نیز ای مردمِ حق طلب مباد خود را کامل انگارید و خودبین شوید و مآلاََ از فیضِ وجودِ اولیاء محروم مانید ]
موسیا تو قومِ خود را هشته یی / در پیِ نیکویی سَرگشته یی
عدّه ای نادان به حضرت موسی (ع) اعتراض کرده و می گویند : ای موسی ، تو قومِ خود را رها می کنی و در پی مردی فرخنده قدم راه افتاده ای .
کیقبادی ، رَسته از خوف و رجا / چند گردی ؟ چند جُویی ؟ تا کجا ؟
تو سلطانِ والایی هستی که از کمندِ بیم و امید رَسته ای . آخر چقدر می گردی ؟ چقدر جستجو می کنی ؟ تا کجا خواهی رفت ؟
آنِ تو با توست و ، تو واقف بر این / آسمانا ، چند پیمایی زمین ؟
مطلوبِ حقیقی تو با توست و تو نیز آن را نیک می شناسی . ای که مقامی آسمانی داری تا کی می خواهی در زمین بگردی ؟ [ مصراع دوم اشاره است به آیه 21 سورۀ ذاریات « و در شماست آیت های خدا ، آیا نمی بینید ؟ » ]
گفت موسی : این ملامت کم کنید / آفتاب و ماه را کم رَه زنید
موسی گفت : اینقدر مرا سرزنش مکنید و اینقدر راهِ افاضۀ خورشید به ماه را قطع مکنید . [ این بیت مبتنی است بر این قاعده که ولایت بر حسبِ رتبه ، برتر از رسالت و نبوت است . زیرا اولاََ ولایت ، باطنِ نبوت و رسالت است و ثانیاََ ولی ، از اسماء الله است و رسول و نبی از اسماء الله نیست . از اینرو ولایت در همۀ ادوار در مظاهرِ اولیاء ظاهر می شود و ولایتِ کلّیه در انسانِ کامل تجلّی می کند و ولایتِ جزییه در دیگر اولیایی که در مراتبِ پایین تری قرار دارند ( شرح گلشن راز ، ص 273 و 274 / یازده رسالۀ فارسی ، ص 175 ) بنابراین در این بیت «خِضر» به عنوان مظهرِ ولایتِ کلّیه به آفتاب تشبیه شده و موسی به عنوان مظهرِ ولایتِ جزییه به ماه ، همانطور که ماه از خورشید کسبِ نور می کند . حاملانِ ولایتِ جزییه نیز از مظهرِ کاملِ ولایتِ کلّیه کسبِ فیض می نمایند . از اینرو گاه در تعابیر صوفیه و عرفا به این دو نوع ولایت ، ولایت شمسیه و قمریه گفته می شود . ( لازم به توضیح است که این بدان معنی نیست که «ولی» مطلقاََ از رسول و نبی برتر باشد بلکه مراد اینست که ولایت رسول از رسالت او و ولایت نبی از نبوتِ او بالاتر است . ) ]
می روم تا مَجمع البحرین من / تا شوم مَصحُوبِ سلطانِ زَمَن
من به مجمع البحرین می روم تا اینکه مصاحب و همدم سلطانِ عصر شوم . [ مجمع البحرین = در لغت به معنی جای جمع شدن و تلاقی دو دریاست . اشاره است به آیه 60 سورۀ کهف « و یاد آور زمانی را که موسی به جوان همراهِ خویش گفت : پیوسته می روم تا به جایگاه پیوندِ دو دریا رسم و اگر نرسم سالیانِ سال رَه می پویم » اینکه منظور از مجمع البحرین چیست و کجاست ؟ مفسران قرآن کریم سخنانی مختلف گفته اند : دریای روم و دریای فارس و … ولیکن با توجه به موقعیت جغرافیایی محلِ زندگی حضرت موسی (ع) شاید مناسب ترین وجه این باشد که «مجمع البحرین» را محلِ تلاقی خلیج عقبه و خلیج سوئز بدانیم . و امّا صوفیه در تعابیر خود ، مجمع البحرین را عبارت می دانند از مقامِ قابِ قوسین به سبب اجتماع دو مجرای وجوب و امکان در آن . و نیز گفته اند : عبارت است از مقامِ جمیعِ وجود به اعتبار اجتماعِ اسماء الهی و حقایقِ تکوینی در آن ( اصطلاحات الصوفیه ، ص 124 ) ]
اَجعَل الخِضرَ لِامری سَبَبا / ذاک اَو اَمضی وَ اَسری حُقُبا
من ، خضر را وسیله ای برای نیل به مطلوبم قرار می دهم و اگر به مصاحبت با او توفیق نیابم ، سالیانی دراز به سیر و سفر ادامه می دهم . [ اَسری = شبانه راه می روم ، شاید کنایه باشد از تاریکخانۀ دنیا ، در ظلمتکدۀ این جهانِ مادّی سلوک می کنم تا عاقبت بدو رسم ]
سال ها پَرّم به پرّ و بال ها / سال ها چه بوَد ؟ هزاران سال ها
سالیانی متمادی با پَر و بالِ عشق و همّت پرواز می کنم . سال ها یعنی چه ؟ بلکه هزاران سال . [ بیانی است مبالغه آمیز از طلب موسی ]
می روم ، یعنی نمی ارزد بدآن ؟ / عشقِ جانان کم مَدان از عشقِ نان
هزاران سال در طلبِ خضر می روم . یعنی آیا عشقِ آن معشوقِ حقیقی به این سال ها نمی ارزد ؟ عشقِ معشوق را نباید از علاقۀ به نان کمتر بدانی .
این سخن پایان ندارد ای عمو / داستانِ آن دَقوقی را بگو
ای عمو جان ، این سخنان را پایانی نیست . دنبالۀ حکایتِ دقوقی را بگو ببینیم چه شد . [ اگر بخواهم اسرارِ ارتباط خضر و موسی را برایت شرح دهم از حکایت دقوقی و نکات و دقایقِ آن باز می مانیم . و هوشمندان از همین اشارت مقصود را در می یابند . ]
بازگشتن به قصۀ دقوقی
آن دَقوقی رحمة الله عَلیه / گفت : سافَرتُ مَدی فِی خافِقَیه
آن دقوقی که رحمت خدا بر او باد گفت : مدتی میانِ خاور و باختر زمین سفر کردم . [ سافَرتُ = مسافرت کردم / مَدی = نهایت ، غایت ، انتها ، در اینجا به معنی مدت است / خافِقَیه = خافِقان ، مشرق و مغرب ]
سال و مَه رفتم ، سفر از عشقِ ماه / بی خبر از راه ، حَیران در اِله
ماه ها و سال ها از عشقِ ماهِ حقیقت سفر کردم در حالی که از رنجِ راه خبر نداشتم و از جمالِ الهی حیران و سرگشته بودم .
پا برهنه می روی بر خار و سنگ ؟ / گفت : من حیرانم ، بی خویش و دَنگ
ظاهراََ از دقوقی سؤال شده که چه شده که پای برهنه روی خار و سنگ راه می روی ؟ دقوقی جواب می دهد : سرگشته و بی خویش و مدهوشم . [ دَنگ = بیهوش ، احمق ، ابله ]
تو مَبین این پای ها را بر زمین / ز آنکه بر دل می رود عاشق ، یقین
تو به این پاهای من نگاه مکن که روی زمین می رود . زیرا ، یقیناََ عاشق ، روی قلبش راه می رود . [ بیت فوق از مولانا می باشد و از اینجا به بعد مولانا به توصیفِ حالِ کسانی می پردازد که روح و قلبشان بر جسم و کالبدشان مسلّط و حاکم است . ]
از رَه و منزل ، ز کوتاه و دراز / دل چه داند ؟ کوست مستِ دلنواز
دلی که مستِ معشوق است از نزدیکی و دوری منزلِ معشوق چه خبر دارد ؟ [ بنابراین برای کسی که عاشقِ حق تعالی است ، سختی راه و طولانی بودن آن مطرح نیست . مهم رسیدن به شهودِ حق است . بُعدِ منزل نَبُوَد در سفر روحانی ]
آن دراز و کوته ، اوصافِ تن است / رفتنِ ارواح ، دیگر رفتن است
درازی و کوتاهی از اوصاف و خصوصیاتِ کالبدِ جسمانی است . روح ها نیز راه می روند امّا راه رفتن آنها نوعی دیگر است .
تو سفر کردی ز نقطه تا به عقل / نَی به گامی بود ، نَی منزل ، نه نقل
برای مثال تو نیز از مرحلۀ نقطه بودن سفرهای گوناگونی طی کردی تا به مرحلۀ عقل رسیدی . در آن سفرِ معنوی نه قدمی برداشتی و نه در منزلی فرود آمدی و نه از جایی به جای دیگر انتقال پیدا کردی . [ در آیه 14 سورۀ مومنون ، مراحل تکامل انسان از نقطه تا مرحلۀ تجرید روحی و عقلی بیان شده است . ]
سیرِ جان بی چون بُوَد در دَور و دَیر / جسمِ ما از جان بیاموزید سَیر
سیرِ روح در حیطۀ زمان و مکان از چگونگی و کیفیت مبرّاست . بلکه اگر بخواهی مطلب را دریابی بهتر است بگویی که آموزندۀ حرکت به جسمِ ما عاشقان ، همان سیر و حرکتِ روح است . [ مراد از دَور ، زمان است و مراد از دیر ، مطلق مکان ( شرح ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر سوم ، ص 113 ) ]
سَیر جسمانه رها کرد او کنون / می رود بی چون نهان ، در شکلِ چون
اینک دقوقی نیز سیر جسمانی را رها کرده است زیرا سیر جسمانی فاقد اعتبار است . او هر چند بر حسبِ ظاهر با جسم حرکت می کند . لیکن بر حسبِ باطن ، سیری روحی دارد . یعنی در قلمروِ طبیعت مادّی ، سیر و سلوکی روحانی می کند . [ بسیاری از آیاتِ قرآن کریم نیز مردم را به سیر آفاقی و انفسی دعوت می کند و مسلماََ مقصودِ نهایی از سیر آفاقی ، نیل به سیر انفسی است . ]
گفت : روزی می شدم مشتاق وار / تا ببینم در بشر انوارِ یار
دقوقی گفت : یکی از روزها با اشتیاقی تام ، سیری روحانی را آغاز کردم تا در وجودِ انسان ، انوارِ الهی را مشاهده کنم .
تا ببینم قُلزُمی در قطره یی / آفتابی دَرج اندر ذرّه یی
در این سیر روحانی می خواستم در قطره ای ، دریایی و در ذره ای ، آفتابی را مشاهده کنم . [ قُلزُم = در این بیت مطلق دریا منظور است = شرح بیت 3308 دفتر دوم ]
چون رسیدم سوی یک ساحل به گام / بود بیگه ، گشته روز و ، وقتِ شام
همینکه با پای پیاده به کرانۀ دریا رسیدم . روز ، رفته بود و شب فرا رسیده بود . [ بیگه = بیگاه / برخی از شارحان ، این بیت را چنین تأویل کرده اند : ساحل ، عبارت است از عالَمِ مثال ، زیرا که عالَمِ شهادت و مثال ، دو ساحل دریای احدیت هستند ( شرح بیت 1613 دفتر سوم ) « شام » نیز به اعتبار مستور بودنش از دیدگانِ مردم ، کنایه از عالَمِ باطن است . بنابراین معنی تأویلی بیت چنین است : چیرگی و حکمِ عالَمِ ظاهر ، بیگاه شده بود ( رو به زوال بود ) و شب فرا رسیده بود یعنی عالَمِ باطن به ظهور آمده بود که من به ساحلِ دریای وحدت رسیدم ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر سوم ، ص 115 و شرح کبیر انقروی ، جزو دوم ، دفتر سوم ، ص 743 ) ]
دکلمه رازِ طلب کردن موسی خضر را با کمال نبوت
خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر سوم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات