بیان آنکه طاغی در عین قاهری مقهور است | شرح و تفسیر

بیان آنکه طاغی در عین قاهری مقهور است | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

بیان آنکه طاغی در عین قاهری مقهور است | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر سوم ابیات 4561 تا 4600

نام حکایت : حکایت نظر کردن پیغامبر علیه السلام به اسیران و تبسم کردن

بخش : 4 از 5 ( بیان آنکه طاغی در عین قاهری مقهور است )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت نظر کردن پیغامبر علیه السلام به اسیران و تبسم کردن

پیامبر (ص) دسته ای از اسیران را که دست بسته می بُردند تبسّم کنان تماشا می کرد . اسیران آهسته با خود می گفتند : این دیگر چه پیامبری است که از اسارت ما شادمان می شود ؟ و چرا ما را می کشد ؟ و از این قبیل جملات می گفتند و به فعلِ مسلمانان اعتراض می کردند . حضرت رسول اکرم (ص) با عنایت الهی و …

متن کامل « حکایت نظر کردن پیغامبر علیه السلام به اسیران و تبسم کردن » را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .

متن کامل ابیات بیان آنکه طاغی در عین قاهری مقهور است

ابیات 4561 الی 4600

4561) دزد ، قهرِ خواجه کرد و ، زَر کشید / او بدان مشغول ، خود والی رسید

4562) گر ز خواجه آن زمان بگریختی / کی بَرو والی حَشَر انگیختی ؟

4563) قاهریِّ دُزد مقهوریش بود / ز آنکه قهرِ او سَرِ او را رُبود

4564) غالبی بر خواجه ، دامِ او شود / تا رسد والیّ و بستانَد قَوَد

4565) ای که تو بر خلق چیره گشته یی / در نبرد و غالبی آغشته یی

4566) آن به قاصد مُنهزِم کرده ستشان / تا تو را در حلقه می آرد کشان

4567) هین عِنان درکش پیِ این مُنهزِم / در مَران تا تو نگردی مُنخَزِم

4568) چون کشانیدت بدین شیوه به دام / حمله بینی بعد از آن اندر زِحام

4569) عقل از این غالب شدن کی گشت شاد ؟ / چون درین غالب شدن ، دید او فَساد

4570) تیز چشم آمد خرد بینایِ پیش / که خدایش سُرمه کرد از کُحلِ خویش

4571) گفت پیغمبر که هستند از فنون / اهلِ جَنّت در خصومت ها زبون

4572) از کمالِ حَزم و سوءُ الظّنِّ خویش / نه ز نقص و بَددلیّ و ، ضعفِ کیش

4573) در فِرِه دادن شنیده در کُمون / حکمتِ لَولا رِجالَُ مُؤمِنون

4574) دست کوتاهی ز کُفّارِ لعین / فرض شد بهرِ خلاصِ مؤمنین

4575) قصۀ عهدِ حُدَیبیّه بخوان / کَفَّ اَیذیکُم تمامت ز آن بدان

4576) نیز اندر غالبی هم خویش را / دید او مغلوبِ دامِ کبریا

4577) ز آن نمی خندم من از زنجیرتان / که بکردم ناگهان شبگیرِتان

4578) ز آن همی خندم که با زنجیر و غُل / می کَشَمتان سویِ سَروِستان و گُل

4579) ای عجب کز آتشِ بی زینهار / بسته می آریمتان تا سبزه زار

4580) از سویِ دوزخ ، به زنجیرِ گران / می کَشَمتان تا بهشتِ جاودان

4581) هر مقلّد را در این رَه نیک و بَد / همچنان بسته به حضرت می کشد

4582) جمله در زنجیرِ بیم و ابتلا / می روند این رَه به غیرِ اولیا

4583) می کشند این راه را پیکاروار / جز کسانی واقف از اسرارِ کار

4584) جهد کن تا نورِ تو رخشان شود / تا سلوک و خدمتت آسان شود

4585) کودکان را می بَری مکتب ، به زور / ز آنکه هستند از فواید چشم کور

4586) چون شود واقف ، به مکتب می دود / جانَش از رفتن ، شکُفته می شود

4587) می رود کودک به مکتب پیچ پیچ / چون ندید از مزدِ کارِ خویش هیچ

4588) چون کُند در کیسه دانگی دستمزد / آنگهان بیخواب گردد شب چو دزد

4589) جهد کُن تا مزدِ طاعت در رسد / بر مُطیعان آنگهت آید حسد

4590) اِئتِیا کَرهاََ مقلّد گشته را / اِئتِیا طَوعاََ صفا بسرشته را

4591) این ، مُحِبِّ حق ، ز بَهرِ عِلّتی / و آن دگر را ، بی غَرَض خود خُلّتی

4592) این ، مُحِبِّ دایه ، لیک از بهرِ شیر / و آن دگر ، دل داده بهرِ این سَتیر

4593) طفل را از حُسنِ او آگاه نه / غیرِ شیر او را ، ازو دلخواه نه

4594) و آن دگر ، خود عاشقِ دایه بُوَد / بی غرض در عشق ، یک رایه بُوَد

4595) پس مُحِبِّ حق ، به اومید و به ترس / دفترِ تقلید می خوانَد به ترس

4596) و آن مُحِبِّ حق ز بهرِ حق کجاست ؟ / که ز اَغراض و ز عِلّت ها جداست

4597) گر چنین و گر چنان چون طالب است / جذبِ حق او را ، سویِ حق جاذب است

4598) گر مُحبِّ حق بُوَد لِغیرِهِ / کی یَنالَ دائماََ مِن خَیرِهِ

4599) یا محبِّ حق بُوَد لِعَینِهِ / لا سِواهُ خایفاََ مِن بَینِهِ

4600) هر دو را این جُست و جوها ز آن سَری ست / این گرفتاریِّ دل ز آن دلبری ست

شرح و تفسیر بیان آنکه طاغی در عین قاهری مقهور است

دزد ، قهرِ خواجه کرد و ، زَر کشید / او بدان مشغول ، خود والی رسید


یک دزد می خواهد به تروتِ یک ثروتمند دستبرد بزند . او شغولِ دزدی است که ناگهان داروغه سر می رسد . [ مولانا در این بخش بر این مطلب تکیه دارد که ستمگران و طاغیان در عینِ قهر و غلبه ، مقهور و مغلوب اند . ]

گر ز خواجه آن زمان بگریختی / کی بَرو والی حَشَر انگیختی ؟


اگر آن دزد در آن زمان از خواجۀ ثروتمند می گریخت ، چگونه ممکن بود که داروغه ، جمعِ مأمورانِ خود را بر سرِ او بریزد و او را دستگیر کند .

قاهریِّ دُزد مقهوریش بود / ز آنکه قهرِ او سَرِ او را رُبود


قهر و تعدّیِ دزد ، او را مقهور کرد زیرا قهر و تعدی او سرش را بر بادِ فنا داد .

غالبی بر خواجه ، دامِ او شود / تا رسد والیّ و بستانَد قَوَد


غلبۀ دزد بر آن خواجه ، دامِ او می گردد تا داروغه برسد و از او انتقام بگیرد . [ قَوَد = قصاص و انتقام ]

ای که تو بر خلق چیره گشته یی / در نبرد و غالبی آغشته یی


ای کسی که بر مردم غالب شده ای بدان که در ستیز با آنان ، دستت را به جُرم و جنایت آلوده کرده ای .

آن به قاصد مُنهزِم کرده ستشان / تا تو را در حلقه می آرد کشان


حق تعالی از روی قصد ، آنان را مقهور کرده تا تو را کشان کشان به حلقۀ اسارت درآورد .

هین عِنان درکش پیِ این مُنهزِم / در مَران تا تو نگردی مُنخَزِم


ای ستمکار ، افسارِ ستم را بکش و این شکست خوردگان و مقهوران را تعقیب مکن تا مبادا خود ، مقهور و هلاک شوی . [ مُنخَزِم = مقهور ، مطیع ، به معنی غارت شده نیز آمده است ]

چون کشانیدت بدین شیوه به دام / حمله بینی بعد از آن اندر زِحام


همینکه با این روش ، تو را به دامِ قهرِ خود کشید و اسیر کرد ، مظلومان به تو حمله می کنند و تو را در تنگنا قرار می دهند . [ زِحام = در تنگنا قرار دادن یکدیگر ، فشار دادن یکدیگر / زَحام = فشار دادن ، در تنگنا قرار دادن ]

عقل از این غالب شدن کی گشت شاد ؟ / چون درین غالب شدن ، دید او فَساد


عقل از این نوع قهر و غلبه ، کی شاد می شود ؟ یعنی اهلِ عقل و خِرَد از این قبیل پیروزی های ظاهری هرگز شادمان نمی شوند . زیرا خِرَدمندان در این نوع پیروزی ها ، فساد و تباهی مشاهده می کنند .

تیز چشم آمد خرد بینایِ پیش / که خدایش سُرمه کرد از کُحلِ خویش


انسانِ عاقل ، دوربین و بصیر است . زیرا خداوند از هداین و عنایت خویش بر چشمِ باطنِ او سُرمه کشیده است و او را بصیرت بخشیده و روشن بین کرده است . [ کُحل = سُرمه ، و آن در اصل سنگی است سیاه و برّاق و بغایت ثقیل و همرنگِ آهن . اطبای قدیم مصرفِ آن را برای تقویتِ چشم و اعصابِ چشم مفید می دانستند . ]

گفت پیغمبر که هستند از فنون / اهلِ جَنّت در خصومت ها زبون


پیامبر (ص) فرمود : بهشتیان به سببِ خصلت های نیکوی خود در خصومت ها چنان با احتیاط رفتار می کنند که همیشه مقهور و مغلوب می شوند . [ اشاره است به این حدیث که از رسول اکرم (ص) رسیده است « هان به شما خبر دهم که بهشتیان کیان اند ؟ هر ناتوانِ ناتوان نما که هر گاه به خدا سوگند یاد کند بر سوگندِ خود وفادار بماند » ( احادیث مثنوی ، ص 103 ) از آنجا که اهلِ ایمان به مبانی اخلاقی مقیّد هستند غلبه بر خصم را از هر راهی مجاز نمی شمرند . چرا که هدفِ مشروع وسیله مشروع می طلبد و روا نیست که برای هدفی مقدّس از ابزارِ نامقدّس بهره گرفت . یعنی هدف نمی تواند وسیله را توجیه کند . چنانکه امیر مؤمنان علی (ع) می فرماید : « شخصِ زیرک و کاردان ، راههای حیله گری را نیک می شناسد و سببِ آنکه حیله بکار نمی گیرد اینست که به امر و نهی الهی پای بند است . از اینرو با اینکه به راههای حیله گری نیک آگاه است و توانایی بکار بستن آن را دارد ، آن را رها می کند . امّا کسی که از هیچ گناهی اِبا ندارد فرصت را از دست نمی دهد و در هر کاری به حیله متوسل می شود » ( نهج البلاغه ، خطبۀ 41 ) در واقع این پاکدامنان ، ضعیف نیستند بلکه در کمالِ اقتدارِ روحی و ارادی به سر می برند . امّا برای آنکه مبادا حقی ضایع شود همیشه کوتاه می آیند و به احتیاط عمل می کنند . ]

از کمالِ حَزم و سوءُ الظّنِّ خویش / نه ز نقص و بَددلیّ و ، ضعفِ کیش


امّا اظهارِ ضعفِ اهلِ ایمان در تخاصم ها و مرافعاتِ ناشی از کم عقلی و ترس و تزلزل در اعتقادِ آنان نیست بلکه ناشی از کمالِ احتیاط و سوء الظّن آنان است . [ مؤمنانِ راستین از آنجا که نمی خواهند به ورطۀ جُرم و جریرت بیفتند همیشه عمل به احتیاط می کنند و نوعاََ در مسائلِ اخلاقی خود با دیگران ، راهِ اغماض درمی نوردند و از فرطِ دقّت در حفظ و رعایتِ حقوقِ دیگران از حق خود می گذرند . ]

در فِرِه دادن شنیده در کُمون / حکمتِ لَولا رِجالَُ مُؤمِنون


در آن وقت که حضرتِ رسول به دشمنان امتیاز می داد بطور نهانی حکمت آیه « اگر مردان مؤمن نبودند » را شنیده بود . ( فِره دادن = فراوان دادنِ چیزی ، رجحان دادن ، در اینجا به معنی امتیاز دادن آمده است ) [ اشاره است به آیه 25 سورۀ فتح « آنان کسانی هستند که کفر آوردند و شما را از (زیارت) مسجدالحرام بازداشتند و از رسیدن قربانی ها به قربانگاه ممانعت کردند و اگر مردان و زنان مؤمن ( که در مکّه به سر می بردند ) نبودند و ( در صورت وقوع جنگ ) بی آنکه متوجه شوید آنان را نیز زیر دست و پای خود هلاک می کردید و این کار عیب و عاری برای شما محسوب می شد ( خداوند هرگز مانعِ این جنگ نمی گردید ) تا خدا هر که را خواهد در رحمتِ خود آرد و اگر مؤمنان و کافران ( در مکّه ) از یکدیگر جدا می شدند . کافران را عذابی دردناک می کردیم » ]

فهم مقصود این بیت متوقف است بر دانستن شأنِ نزول آیه 24 سورۀ فتح ، که به اختصار اینست : چهل تن از مشرکان مکّه مسلح شدند تا در جریانِ حُدیبیّه بطور ناگهانی بر مسلمانان یورش آورند . آنها با اینکه در نهایتِ اختفا وارد عمل می شوند امّا توسطِ جنگاورانِ مسلمان شناسایی و دستگیر می گردند و مهاجمین را نزدِ حضرت رسول می برند و آن حضرت دستور آزادی شان را صادر می کند ( مجمع البیان ، ج 9 ، ص 123 ) بدین ترتیب آن حضرت نوعی ملاطفت و نرمی از خود نشان می دهد و مانع از بروزِ درگیری وسیع تر می شود . بنابراین « در فِره دادن » اشاره است به بخشیده شدن و آزاد گشتن مهاجمان توسطِ حضرت رسول اکرم (ص) . مولانا در ابیات اخیر این مطلب را مطرح کرد که مؤمنانِ راستین برای آنکه مبادا دستشان به ستمی آلوده شود چنان به احتیاط عمل می کنند که حتی از حقوقِ خود نیز می گذرند که در این بیت نمونه ای از این اغماض را در عملِ رسول الله خواندیم .

دست کوتاهی ز کُفّارِ لعین / فرض شد بهرِ خلاصِ مؤمنین


برای آنکه عده ای از مؤمنان که در مکّه به سر می بردند از صدمه و هلاکت مصون بمانند واجب شد که مسلمانان از کشتن و ایذای آن مهاجمانِ کافر صرف نظر کنند . [ زیرا حفظِ جانِ انسان ها برتر و بالاتر از انتقام گیری است . ]

قصۀ عهدِ حُدَیبیّه بخوان / کَفَّ اَیذیکُم تمامت ز آن بدان


داستانِ پیمانِ صلح حُدَیبیّه بخوان تا معنی آیه « دست های شما را از ایشان بازداشت » کاملاََ بر تو معلوم شود . [ اشاره است به آیه 24 سورۀ فتح « و او کسی است که دستِ آنها را از شما و دستِ شما را از ایشان در دلِ مکّه کوتاه کرد بعد از آنکه شما را بر آنان پیروزی داد و خداوند به آنچه می کنید بیناست » شأنِ نزول این آیه در شرح بیت 4573 همین بخش آمده است . ]

نیز اندر غالبی هم خویش را / دید او مغلوبِ دامِ کبریا


حضرت رسول اکرم (ص) در حالتِ غلبۀ بر کافران نیز خود را مغلوبِ دامِ اراده و مشیّتِ خداوند بزرگ می دید .

ز آن نمی خندم من از زنجیرتان / که بکردم ناگهان شبگیرِتان


من از آنرو به اسارتِ شما در غُل و زنجیر نمی خندیدم که بر شما شبیخون زدم و به زنجیرتان در کشیدم . [ شَبگیر = حمله در شب ، شب ، سحرگاه ، سفر کردن پس از نیمه شب و سحرگاه ، در اینجا معنی اوّل موردِ نظر است ]

ز آن همی خندم که با زنجیر و غُل / می کَشَمتان سویِ سَروِستان و گُل


بلکه بدین سبب می خندم که دارم شما را زنجیر و غُل به سوی درختزار و گُلزار می کشانم . [ در این چند بیت این اصلِ مهم و سازنده بیان شده که در امور تعلیمی و تربیتی نباید اغراضِ شخصی و تسویه حساب های فردی دخالت کند که در اینصورت به جای عمران ، ویران حاصل می شود . ]

ای عجب کز آتشِ بی زینهار / بسته می آریمتان تا سبزه زار


شگفتا که من دست و پای شما را بسته ام و از میانِ آتشِ بی امان به سویِ سبزه زار می برم . [ از آتشِ دوزخ به سویِ باغِ رضوان سوق تان می دهم . ]

از سویِ دوزخ ، به زنجیرِ گران / می کَشَمتان تا بهشتِ جاودان


من شما را با زنجیرهای محکم و سنگین از جانبِ دوزخ به سویِ بهشت جاودان می کشم . [ اشاره است به حدیث نبوی « پروردگارم تعجب می کند ( یا من تعجب می کنم ) از قومی که با زنجیر به سوی بهشت کشانده می شوند » ( المعجم المفهرس لالفاظ الحدیث النبوی ، ج 5 ، ص 478 ) ]

هر مقلّد را در این رَه نیک و بَد / همچنان بسته به حضرت می کشد


در راهِ ایمان و کشفِ حقیقت ، حضرت حق تعالی ( یا پیامبر (ص) و هر هادی لایقِ دیگر ) مقلّدانی را که دارای حالی عالی و نازل اند ، سرانجام به پیشگاهِ حق می کشاند . ( با این تفاوت که مقلّدانِ « خوش حال » زودتر از مقلّدانِ « بَد حال » به مقصود واصل می شوند ) . [مولانا در شناخت حقیقت ، تحقیق را بر تقلید رجحان می دهد امّا در عین حال ، تقلید را بکلی تخطئه نمی کند بلکه آن را برای سالکِ مبتدی و در بدو سلوک ، لازم می شمرد و می گوید : سالک تا وقتی که خود مستقیماََ حقیقت را شهود نکرده نباید از ذیلِ تقلید و عنایت رادمردانِ الهی خارج شود . به هر حال مولانا اهلِ تقلید را از نیل به حقیقت بکُلّی نومید و محروم نمی سازد و می گوید : اگر تقلید همراه با سعی و صفا باشد مآلاََ به شهودِ حقیقت می انجامد . انقروی « نیک و بَد » را بر رجاء و خوفِ سالکان انطباق داده یعنی سالکِ مقلّد با سائقۀ خوف و رجاء طریقِ حق را درمی نوردد تا آنکه به سرمنزلِ مقصود می رسد . ]

جمله در زنجیرِ بیم و ابتلا / می روند این رَه به غیرِ اولیا


همۀ مردم به جز اولیاء با زنجیر ترس و رنج ، راهِ ایمان و کشفِ حقیقت را درمی نوردند . [ عمومِ مردم از بیم عذاب و رنجِ دوزخ  یا امید به نعیمِ بهشت ، راهِ حق را طی می کنند . امّا اولیاء الله ، طریقِ حق را نه با سائقۀ بیم از دوزخ و نه با نزعۀ امید به نعیمِ بهشت ، بلکه اینان عاشقان حق اند . در این بیت هر چند کلمۀ «امید» نیامده امّا از فحوای بیت استنباط می شود . ]

می کشند این راه را پیکاروار / جز کسانی واقف از اسرارِ کار


بجز افرادی که به اسرارِ الهی ، وقوفِ کافی دارند ، بقیه مردم را که اهلِ تقلیدند با انگیزۀ بیم از عذاب به راهِ حق می کشند .

جهد کن تا نورِ تو رخشان شود / تا سلوک و خدمتت آسان شود


ای مقلّد ، در طریقِ کشفِ حقیقت بکوش تا نورِ باطنی تو تابان گردد و سپس به مرتبه ای نایل شوی که سلوک و طاعت و عبادت برای تو آسان شود . [ سالک در بدایتِ سلوک ، راه را تقلیدی و تعبّدی و همراه با تکلیف و تکلف می پیماید امّا وقتی آتشِ ذوق و مواجیدِ روحانی در قلبِ او نمایان شد ، باقی راه را عاشقانه سلوک می کند . و در طاعت و ریاضت هیچ رنجی نمی یابد . رجوع شود به شرح ابیات 162 تا 164 دفتر دوم ]

کودکان را می بَری مکتب ، به زور / ز آنکه هستند از فواید چشم کور


برای مثال ، اطفال را با زور و اِکراه به مکتبخانه می برند . زیرا از فوایدِ کسبِ علم آگاهی ندارند .

چون شود واقف ، به مکتب می دود / جانَش از رفتن ، شکُفته می شود


همینکه اطفال به فوایدِ علم واقف می شوند با علاقۀ بسیار به سوی مکتبخانه می دوند و از رفتن بدانجا باطناََ شادمان می شوند .

می رود کودک به مکتب پیچ پیچ / چون ندید از مزدِ کارِ خویش هیچ


اطفال وقتی نتیجۀ کار و تلاش و تحصیل خود را ندانند و نبینند . با حالتِ اضطراب و پریشانی به مدرسه می روند . [ پیچ پیچ = پریشانی و اضطراب ]

چون کُند در کیسه دانگی دستمزد / آنگهان بیخواب گردد شب چو دزد


امّا همین طفل وقتی کیسه اش کمی پُر شود یعنی از طریقِ مکتب و مدرسه پاداشی دریافت کند از شدّتِ اشتیاق به تحصیل و کسبِ علوم مانندِ دزدها ، شب ها را نیز بیدار می مانَد .

جهد کُن تا مزدِ طاعت در رسد / بر مُطیعان آنگهت آید حسد


بکوش تا پاداشِ طاعت به دستت برسد و آنگاه بر اهلِ طاعت حسادت بورزی . [ سالکانی که طاعت را با حالتِ اِکراه و تکلّف انجام می دهند هر گاه به ذوق و شوقِ روحانی طاعت برسند ز آن پس دیگر طاعت و عبادت را با ذوق و اشتیاق انجام می دهند و حتّی بر مطیعان ، رشک می برند از آنرو که طالبِ ذوق و مواجبد روحانی بیشترند . خوارزمی گوید : اگر چه طاعتِ الهی و اطاعتِ فرمانِ پادشاهی از برای دریافتنِ مزدِ عمل و به واسطۀ کاشتنِ تخمِ اَمَل به حقیقت ، بندگی نیست . مزدوری است و مزدوری از خواجه ، دوری است زیرا که حقیقتِ محبّت از سرِ خطوطِ خویش ، برخاستن است و خلوتخانۀ دل را خاص از برای دوست آراستن . طفل نیز اگر چه دایه را دوست می دارد امّا چون تخمِ تمنّایِ سیر خوردنِ شیر در دل می کارد ، اسمِ عاشقی را سزاوار نباشد و از محبتی که عاشقِ دایه راست ، طفل از آن خبردار نباشد ( جواهرالاسرار ، دفتر سوم ، ص 690 ) ]

اِئتِیا کَرهاََ مقلّد گشته را / اِئتِیا طَوعاََ صفا بسرشته را


خطابِ « با بی میلی بیایید » متوجۀ اهلِ تقلید است و خطابِ « با میل بیایید » متوجۀ اهلِ صفا . [ مقتبس از آیه 11 سورۀ فصّلت که توضیح آن در شرح بیت 4472 دفتر سوم آمده است . ]

این ، مُحِبِّ حق ، ز بَهرِ عِلّتی / و آن دگر را ، بی غَرَض خود خُلّتی


این یعنی مقلّد به خاطرِ غَرَض و مقصودی ، دوستدار حق شده است و آن یکی یعنی محقق ، بی غَرَض و علّتی خدا را دوست دارد . [ خُلّت = دوستی ]

این ، مُحِبِّ دایه ، لیک از بهرِ شیر / و آن دگر ، دل داده بهرِ این سَتیر


این یکی ، یعنی مقلّد مانندِ کودکی است که علاقه اش به دایه تنها به خاطرِ شیری است که از او می خورد امّا آن یکی ، یعنی محقق مانندِ مردی است که عاشقِ آن زنِ پاکدامن شده است . ( سَتیر = هم به معنی ساتر است و هم مستور . یعنی هم به معنی پوشانندۀ معایب است و هم به معنی پوشیده و پاکدامن ، امّا در اینجا صیغۀ مؤنثِ آن مورد نظر است یعنی ساتره و مستوره ) [ همینطور اطفال طریقت و صِبیانِ سلوک ، خدا را به خاطرِ نعیمِ دنیا و آخرت می خواهند . لیکن عُشّاقِ حق ، حق را به خاطرِ حق می خواهند . چنانکه طفلِ شیرخواره ، دایه را به خاطرِ خوردن شیر دوست می دارد امّا مردی که بدان دایه دل باخته است خودِ او را می خواهد . پس همانطور که طفل از احوالِ آن عاشق بی خبر است . اطفالِ سلوک نیز از احوالِ عُشّاقِ مشتاق وقوف ندارند . ]

طفل را از حُسنِ او آگاه نه / غیرِ شیر او را ، ازو دلخواه نه


طفل از زیبایی دایه بی خبر است و از او چیزی جز شیر نمی خواهد . [ همینطور اطفالِ سلوک ، حضرتِ حق را فقط به خاطرِ تنعّمات می خواهند نه برای عشق عبودیّت و مقامِ رُبوبیّت .

و آن دگر ، خود عاشقِ دایه بُوَد / بی غرض در عشق ، یک رایه بُوَد


و آن یکی یعنی محقق ، بی هیچ غرضی عاشقِ دایه جهان هستی است و در عشقِ او یک دل و یک رأی است .

پس مُحِبِّ حق ، به اومید و به ترس / دفترِ تقلید می خوانَد به ترس


پس نتیجه می گیریم که آن کسی که با رجاء و خوف ، دوستدار حق است هنوز از دفترِ تقلید رها نشده و همچنان به خواندن آن مشغول است .

و آن مُحِبِّ حق ز بهرِ حق کجاست ؟ / که ز اَغراض و ز عِلّت ها جداست


کجاست کسی که حق را به خاطرِ خودِ حق دوست دارد و از جمیعِ اغراض و مقاصدِ شخصی و همۀ انانیّت ها پیراسته و برکنار است .

گر چنین و گر چنان چون طالب است / جذبِ حق او را ، سویِ حق جاذب است


حاصلِ کلم اینکه همۀ کسانی که خدا را از رویِ غرض و مقصودی عبادت می کنند و یا کسانی که خدا را فقط به خاطرِ خودِ او می پرستند توسطِ جاذبۀ حق به سوی حق کشیده می شوند .

گر مُحبِّ حق بُوَد لِغیرِهِ / کی یَنالَ دائماََ مِن خَیرِهِ


اگر دوستدارِ حق به خاطرِ اغراض و مقاصدِ دیگری ، نسبت به حق عشق ورزد و از عبادت حق این مقصود در دلش باشد که همواره به او خیر و نعمت برسد . [ ادامه معنا در بیت بعد ]

یا محبِّ حق بُوَد لِعَینِهِ / لا سِواهُ خایفاََ مِن بَینِهِ


یا آنکه فقط به خاطرِ خودِ حق ، حق را دوست داشته باشد و لاغیر ، و از فراقِ حق بیم داشته باشد . [ ادامه معنا در بیت بعد ]

هر دو را این جُست و جوها ز آن سَری ست / این گرفتاریِّ دل ز آن دلبری ست


این هر دو طلب ( چه طلبِ نعیم و چه طلبِ حضرتِ حق ) از بارگاهِ الهی سرچشمه می گیرد و این هر دو عشق از وجودِ حضرت معشوق سر برمی زند .

شرح و تفسیر بخش قبل                    شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه بیان آنکه طاغی در عین قاهری مقهور است

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر سوم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟