بقیه قصه کرامات ابراهیم ادهم بر لب آن دریا | شرح و تفسیر

بقیه قصه کرامات ابراهیم ادهم بر لب آن دریا | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

بقیه قصه کرامات ابراهیم ادهم بر لب آن دریا | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر دوم ابیات 3336 تا 3363

نام حکایت : کرامات ابراهیم ادهم بر لب دریا

بخش : 4 از 14 ( بقیه قصه کرامات ابراهیم ادهم بر لب آن دریا )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت کرامات ابراهیم ادهم بر لب دریا

ابراهیم اَدهم ضمن سیر و سیاحت به لبِ دریایی رسید و آنجا نشست و به دوختن پاره هایِ خرقه اش مشغول شد . در این اثنا امیری که در سال های پیشین غلامِ او بود از آنجا گذر می کرد . همینکه چشمش به ابراهیم افتاد او را شناخت . ولی با کمالِ تعجب اثری از شاهزادگی و امارت در او نیافت . بلکه او را درویشی بی پیرایه و خاکسار یافت . پیشِ خود گفت : پس کو آن حکومت و …

متن کامل « حکایت کرامات ابراهیم ادهم بر لب دریا » را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .

متن کامل اشعار بقیه قصه کرامات ابراهیم ادهم بر لب آن دریا

ابیات 3336 الی 3363

3336) چون نَفاذِ امرِ شیخ آن میر دید / ز آمدِ ماهی شدش وَجدی پدید

3337) گفت : اه ماهی ز پیران آگه است / شُه تنی را کو لعینِ درگه است

3338) ماهیان از پیر آگه ، ما بعید / ما شقی زین دولت و ، ایشان سعید

3339) سجده کرد و ، رفت گریان و خراب / گشت دیوانه ز عشقِ فتحِ باب

3340) پس تو ای ناشُسته رُو در چیستی ؟ / در نزاع و در حسد با کیستی ؟

3341) با دُمِ شیری تو بازی می کنی / بر ملائک تُرکتازی می کنی

3342) بَد چه می گویی تو خیرِ محض را ؟ / هین تَرَقُّع کم شُمَر آن خَفض را

3343) بَد چه باشد ؟ مِسِ محتاجِ مُهان / شیخ که بوَد ؟ کیمیایِ بی کران

3344) مِس اگر از کیمیا قابل نَبُد / کیمیا از مِس ، هرگز مِس نشد

3345) بَد چه باشد ؟ سرکشی آتش عمل / شیخ که بوَد ؟ عینِ دریایِ ازل

3346) دایم آتش را بترساند ز آب / آب کی ترسید هرگز ز التهاب ؟

3347) در رُخِ مَه ، عیب بینی می کُنی / در بهشتی ، خارچینی می کُنی

3348) گر بهشت اندر رَوی تو خارجُو / هیچ خاری آنجا نیابی غیرِ تو

3349) می بپوشی آفتابی در گِلی / رخنه می جویی ز بَدرِ کاملی

3350) آفتابی که بتابد در جهان / بهرِ خُفّاشی کجا گردد نهان ؟

3351) عیب ها از ردِ پیران عیب شد / غیب ها از رَشکِ پیران غیب شد

3352) باری ار دُوری ز خدمت یار باش / در ندامت چابک و بر کار باش

3353) تا از آن راهت نسیمی می رسد / آبِ رحمت را چه بندی از حسد ؟

3354) گر چه دُوری ، دُور می جنبان تو دُم / حَیثُ ما کُنتُم فَوَلّوا وَجهَکُم

3355) چون خَری در گِل فتد از گامِ تیز / دَم به دَم جُنبد برای عزمِ خیز

3356) جای را هموار نَکنَد بهرِ باش / دانَد او که نیست آن جایِ معاش

3357) حِسِ تو از حِسِ خَر کمتر بُده ست / که دلِ تو زین وَحَل ها بَر نَجَست

3358) در وَحَل تأویلِ رُخصت می کُنی / چون نمی خواهی از آن دل بَرکنی

3359) کین روا باشد مرا ، من مُضطَرم / حق نگیرد عاجزی را ، از کرَم

3360) خود گرفتستت ، تو چون کفتارِ کُور / این گرفتن را نبینی از غرور

3361) می گُوَند : این جایگه کفتار نیست / از برون جویید ، اندر غار نیست

3362) این همی گویند و بندش می نهند / او همی گوید : ز من بی آگهند

3363) گر ز من آگاه بودی این عَدُو / کی ندا کردی که این کفتار کو ؟

شرح و تفسیر بقیه قصه کرامات ابراهیم ادهم بر لب آن دریا

چون نَفاذِ امرِ شیخ آن میر دید / ز آمدِ ماهی شدش وَجدی پدید


همینکه آن امیر ، نفوذِ فرمان و قدرتِ تصرّف روحی شیخ را دید . از سر برون آوردن ماهیان ، وَجدی در او پدیدار شد . [ نفاذ = نفوذ کردن ]

گفت : اه ماهی ز پیران آگه است / شُه تنی را کو لعینِ درگه است


امیر گفت : حتّی ماهی ها نیز از احوالِ روحی عارفان آگاهی دارند . اُف بر آن کسی که مطرودِ درگاهِ حضرت حق باشد . ( شُه = از اصواتی است که کراهت و نفرت را اظهار می کند ، اُف ) [ ولیِ کامل با تکیه بر ولایت و تصرّفِ خود ، همۀ موجودات مادون را تحتِ نفوذِ خود می گیرد . ]

ماهیان از پیر آگه ، ما بعید / ما شقی زین دولت و ، ایشان سعید


ماهی ها از احوالِ عارفان خبر دارند ولی ما از آنها بیگانه ایم . ما به سبب حِرمان از این معرفت نگون بخت شده ایم در حالی که آنان نیک بخت شده اند .

سجده کرد و ، رفت گریان و خراب / گشت دیوانه ز عشقِ فتحِ باب


آن امیر با مشاهدۀ این کرامت ، سجده ای کرد و با حالی گریان و پریشان رفت و از اینکه دری از اسرارِ ربّانی به رویش باز شده دیوانه شد .

پس تو ای ناشُسته رُو در چیستی ؟ / در نزاع و در حسد با کیستی ؟


ای ناپاکِ بی شرم ، در چه حالی هستی ؟ با چه کسی می ستیزی و نسبت به چه کسی حسد می ورزی ؟ [ ناشسته رو = ناپاک ، نادان ، بی تجربه ] ابیات پیشین همه از زبان مرید شیخ بود ، او ادامه می دهد :

با دُمِ شیری تو بازی می کنی / بر ملائک تُرکتازی می کنی


تو با دُمِ شیر بازی می کنی و بر فرشتگان می تازی .

بَد چه می گویی تو خیرِ محض را ؟ / هین تَرَقُّع کم شُمَر آن خَفض را


چرا از کسی که خیرِ مطلق است بد گویی می کنی ؟ بهوش باش مبادا این گستاخی و بی شرمیِ پست را بزرگی و بلندی بشمار آوری ( مقتبس از شرح اسرار ، ص 175 ) [ برخی مصراع دوم را چنین معنی کرده اند : آگاه باش و تواضع او را تکبّر مشمار ( شرح و نثر مثنوی شریف ، دفتر دوم ، ص 369 ) ( تَرَقّع = بلندی جستن ، کنایه از غرور و تکبر / خَفض = پست کردن ، پستی ) ]

بَد چه باشد ؟ مِسِ محتاجِ مُهان / شیخ که بوَد ؟ کیمیایِ بی کران


بَد چیست ؟ مسلماََ بَد عبارت است از آن مِسی که نیازمند و بی مقدار باشد . یعنی مِسی که برای با ارزش شدن محتاجِ کیمیاست . امّا شیخ کیست ؟ قطعاََ شیخ کیمیایی تمام نشدنی است . ( مُهان = خوار کرده شده ، ذلیل ) [ در بیت فوق ، «مس» کنایه از انسان های عاری از کمال و «شیخ» کنایه از انسان کامل و عارف واصل که بواسطۀ کیمیای عشق و معرفتِ خود ، مِسِ وجودِ طالحان را به طلای معنوی مبدّل می سازد . ]

مِس اگر از کیمیا قابل نَبُد / کیمیا از مِس ، هرگز مِس نشد


اگر مِس قابلیتِ پذیرش کیمیا را نداشته باشد . هرگز کیمیا بواسطۀ تماس با مِس ، به مِس تبدیل نمی شود . ( کیمیا = شرح بیت 516 دفتر اوّل ) [ انسان های ارشاد نشده نمی توانند خللی به معرفت باطنی انسان کامل وارد سازند . ]

بَد چه باشد ؟ سرکشی آتش عمل / شیخ که بوَد ؟ عینِ دریایِ ازل


بَد کیست ؟ عصیانگری که آتش فتنه می افروزد . شیخ ( انسان کامل ) کیست ؟ عینِ دریای بیکران ازلی .

دایم آتش را بترساند ز آب / آب کی ترسید هرگز ز التهاب ؟


برای مثال ، همواره آتش را از آب می ترسانند . ولی آب کی از مُشتعل شدت آتش می هراسد  ؟

در رُخِ مَه ، عیب بینی می کُنی / در بهشتی ، خارچینی می کُنی


در رخسارۀ ماه به عیب جویی می پردازی و در باغِ بهشت به جای چیدن گُل ، خار می چینی .

گر بهشت اندر رَوی تو خارجُو / هیچ خاری آنجا نیابی غیرِ تو


اگر تو به قصدِ چیدن خار به بهشت وارد شوی . هیچ خاری جز خودت نخواهی یافت .

می بپوشی آفتابی در گِلی / رخنه می جویی ز بَدرِ کاملی


تو می خواهی آفتابِ جهانتاب را با گِلی ناچیز بپوشانی و در قرصِ کاملِ ماه ، عیب پیدا کنی .

آفتابی که بتابد در جهان / بهرِ خُفّاشی کجا گردد نهان ؟


آفتاب جهانتاب ، چگونه ممکن است که به خاطرِ خفّاشی حقیر پنهان شود ؟

عیب ها از ردِ پیران عیب شد / غیب ها از رَشکِ پیران غیب شد


عیب ها به واسطۀ این عیب شمرده می شود که صاحبدلان آن را عیب دانسته اند . امور غیبی به واسطۀ غیرتِ صاحبدلان نهان شده است . ( رَشک = در اینجا معادل غیرت در اصطلاح صوفیان است . شرح بیت 1713 دفتر اوّل ) [ مصراع اوّل با مشربِ اشاعره سازوار است که حُسن و قُبح را امری شرعی می دانند ، برخلافِ معتزله که حُسن و قُبح را عقلی می شمرند ( تحقیقی در مسائل کلامی ، ص 114 ) ]

باری ار دُوری ز خدمت یار باش / در ندامت چابک و بر کار باش


اگر از صاحبدلان دُوری ، در خدمتِ به آنان صادق و صمیمی باش و در ندامت و پوزش از قصور خدمتت به آنان چابک و فعّال باش .

تا از آن راهت نسیمی می رسد / آبِ رحمت را چه بندی از حسد ؟


تا شاید از آن راه ، نسیمی بر تو بوزد . چرا آبِ رحمت را از روی حسادت به روی خود می بندی ؟

گر چه دُوری ، دُور می جنبان تو دُم / حَیثُ ما کُنتُم فَوَلّوا وَجهَکُم


اگر از آنان دُوری از همان جای دور اظهارِ دوستی و مودّت کن . هر جا که هستید روی به سوی آنان کنید . [ مصراع دوم اشاره است به آیه 144 سورۀ بقره « می بینیم گردانیدن روی تو در آسمان ، هر آینه بگردانیم تو را به سوی قبله ای که خشنودی تو در اوست . روی خود را به سوی مسجدالحرام بگردان و هر کجایید روی بدان آرید … » ]

چون خَری در گِل فتد از گامِ تیز / دَم به دَم جُنبد برای عزمِ خیز


برای مثال ، هر گاه خری بر اثر شتابِ بسیار در گِل فرو افتد . هر آن برای برخاستن تقلا می کند .

جای را هموار نَکنَد بهرِ باش / دانَد او که نیست آن جایِ معاش


آن خر ( با همۀ خر بودن ) در آن لحظه در صدد برنمی آید که زمینِ گِلناک را برای خود هموار سازد و در آنجا مسکن گزیند . زیرا خر نیز می داند که آن جای مسکن گزیدن نیست .

حِسِ تو از حِسِ خَر کمتر بُده ست / که دلِ تو زین وَحَل ها بَر نَجَست


امّا حِسِ تو از حِسِ خر نیز کمتر و پایین تر است . زیرا دل و روح تو هنوز از گِل و لای دنیا برنخاسته است . [ وَحَل = گِل و لای که چهارپا در آن بماند ]

در وَحَل تأویلِ رُخصت می کُنی / چون نمی خواهی از آن دل بَرکنی


از آنرو که نمی خواهی دل از گِل و لای دنیا بکنی ، در میان گِل و لای دنیا دست به تأویل می زنی تا آن را برای خودت جایز کنی . ( رُخصت = شرح بیت 1797 دفتر دوم ) [ تأویل در اینجا جنبۀ منفی دارد . یعنی توجیه کردن موضوعی ، سازوار با میل و خواستۀ شخصی ، تفسیر به رأی کردن ]

کین روا باشد مرا ، من مُضطَرم / حق نگیرد عاجزی را ، از کرَم


می گویی این گِل و لای دنیا ( خواهش های حیوانی ) برای من جایز است زیرا من دچار اضطرار و درماندگی ام . حق تعالی از روی بخشندگی ، درماندگان را کیفر نکند . ( مُضطر = بیچاره ، درمانده ) [ مصراع دوم از حیث مضمون اشاره است به آیه 173 سورۀ بقره که خوردن گوشتِ مُردار و خون و گوشت خوک را در زمان اضطرار و درماندگی ، گناهی به شمار نمی آورد . از اینرو دنیا پرستان نیز مدعی می شوند که ما از روی اضطرار اسیر و بندی دنیا شده ایم . پس ما را نیز گناهی نیست . ]

خود گرفتستت ، تو چون کفتارِ کُور / این گرفتن را نبینی از غرور


حق تعالی تو را در حقیقت به کیفر گرفته است ولی تو به سبب غرور ، مانندِ کفتارِ کُور متوجه این امر نیستی .

می گُوَند : این جایگه کفتار نیست / از برون جویید ، اندر غار نیست


شکارچیان برای فریب کفتار به یکدیگر می گویند : کفتار در این غار نیست ، بروید از بیرون او را پیدا کنید .

این همی گویند و بندش می نهند / او همی گوید : ز من بی آگهند


شکارچیان این سخنان فریبنده را می گویند و دامِ خود را می گسترند . ولی کفتارِ فریب خورده با شادی و غرور پیشِ خود می گوید : شکارچیان نمی دانند من اینجا هستم .

گر ز من آگاه بودی این عَدُو / کی ندا کردی که این کفتار کو ؟


اگر دشمن از من آگاه بود ، کی فریاد برمی آورد که : این کفتار کو و کجاست ؟ [ کفتار در حماقت ضرب المثل است خاصه در میانِ اعراب چنانکه حضرت علی (ع) فرمود : « سوگند به خدا که من کفتار نیستم » ( نهج البلاغه فیض الاسلام ، خطبۀ 6 ) صید کفتار بدین روش است که بر درِ لانۀ او می روند و به آهستگی پاره سنگی بر زمین می زنند و او را خواب می کنند و سپس به دامش می افکنند . ( شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ، ج 1 ، ص 222 ) ]

شرح و تفسیر بخش قبل                    شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه بقیه قصه کرامات ابراهیم ادهم بر لب آن دریا

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر دوم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟