باقی قصه مهمان آن مسجد مهمان کش و ثبات او | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
باقی قصه مهمان آن مسجد مهمان کش و ثبات او | شرح و تفسیر
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر سوم ابیات 4212 تا 4226
نام حکایت : صفت آن مسجد که مهمان کش بود و آن عاشق مرگ جوی
بخش : 10 از 18 ( باقی قصه مهمان آن مسجد مهمان کش و ثبات او )
خلاصه حکایت صفت آن مسجد که مهمان کش بود و آن عاشق مرگ جوی
در اطرافِ شهر ری مسجدی بود که ساکنان خود را می کشت . هر کس شب بدان مسجد درمی آمد همان شب از ترس در جا می مُرد و نقش بر زمین می شد . هیچکس از اهالی آن شهر جرأت نداشت مخصوصاََ در شب قدم بدان مسجدِ اسرارآمیز بگذارد . اندک اندک این مسجد آوازه ای در شهرهای مجاور به هم رسانید و مردم حومه و اطراف نیز از این مسجد بیمناک شده بودند . تا اینکه شبی از شب ها غریبی از راه می رسد و یکسر سراغِ آن مسجد را می گیرد . مردم از این کارِ عجیبِ او حیرت می کنند و …
متن کامل « حکایت صفت آن مسجد که مهمان کش بود و آن عاشق مرگ جوی » را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .
متن کامل اشعار باقی قصه مهمان آن مسجد مهمان کش و ثبات او
ابیات 4212 الی 4226
4212) آن غریبِ شهرِ سر بالا طلب / گفت : می خُسپم در این مسجد به شب
4213) مسجدا گر کربلایِ من شوی / کعبۀ حاجت روایِ من شوی
4214) هین مرا بگذار ، ای بگزیده دار / تا رَسن بازی کنم منصور وار
4215) گر شدیت اندر نصیحت جبرئیل / می نخواهد غَوث در آتش خلیل
4216) جبرئیلا رَو ، که من افروخته / بهترم چون عود و عنبر سوخته
4217) جبرئیلا گر چه یاری می کنی / چون برادر پاسداری می کنی
4218) ای برادر من بر آذر چابُکم / من نه آن جانم که گردم بیش و کم
4219) جانِ حیوانی ، فزاید از عَلَف / آتشی بودم و ، چو هیزم شد تَلَف
4220) گر نگشتی هیزم او ، مُثمِر بُدی / تا ابد معمور و ، هم عامِر بُدی
4221) بادِ سوزان است این آتش ، بدان / پرتوِ آتش بُوَد ، نه عینِ آن
4222) عینِ آتش در اثیر آمد یقین / پرتو و سایۀ وی است اندر زمین
4223) لاجَرم پرتو نپاید ز اضطراب / سویِ معدن بازمی گردد شتاب
4224) قامتِ تو برقرار آمد ، به ساز / سایه ات ، کوته دَمی ، یک دُم دراز
4225) ز آنکه در پرتو نیابد کس ثبات / عکس ها واگشت سویِ اُمّهات
4226) هین دهان بربند ، فتنه لب گشاد / خشک آر ، اَللهُ اَعلَم بِالرَّشاد
شرح و تفسیر باقی قصه مهمان آن مسجد مهمان کش و ثبات او
آن غریبِ شهرِ سر بالا طلب / گفت : می خُسپم در این مسجد به شب
آن مهمانِ غریبی که همّتی والا داشت ( یا آن غریبی که طالبِ کمالات بود ) به اندرز دهندگانِ خود گفت : من امشب در این مسجد می خوابم .
مسجدا گر کربلایِ من شوی / کعبۀ حاجت روایِ من شوی
ای مسجد ، اگر کربلای من شوی . یعنی اگر قتلگاهِ من شوی . کعبه ای شده ای که حاجاتِ منِ بینوا را روا خواهی کرد .
هین مرا بگذار ، ای بگزیده دار / تا رَسن بازی کنم منصور وار
ای خانۀ برگزیده بهوش باش ، مرا به حالِ خود رها کن تا مانندِ منصورِ حلّاج با طنابِ دار بازی کنم . یعنی مرا رها کن تا جان بازی کنم . [ رجوع شود به شرح بیت 1398 دفتر دوم ]
گر شدیت اندر نصیحت جبرئیل / می نخواهد غَوث در آتش خلیل
اگر شما ناصحان ، فرضاََ مانندِ حضرت جبرئیل باشید . من نیز مانندِ حضرت ابراهیم خلیل (ع) هستم . همانطور که او در میانِ آتش از جبرئیل یاری نخواست ، من نیز اط شما یاری نخواهم خواست . ( غَوث = فریاد رسی ، فریاد رس ، در اینجا معنی لفظی غَوث مراد است نه معنی اصطلاحی آن که در تصوّف رایج است . شرح بیت 818 دفتر دوم / جبرئیل = شرح بیت 6 دفتر سوم ) [ در تفاسیر قرآن کریم آمده است که وقتی ابراهیمِ خلیل (ع) را دست و پا بسته بر منجنیقی بستند که به کامِ پُر لهیبِ آتش فروافکنند . هر یک از فرشتگان به نزدِ او آمدند تا یاریش دهند . امّا ابراهیم (ع) در پاسخِ آنان گفت : « خدا مرا بسنده است » و همان لحظه که منجنیقِ نمرودیان ، ابراهیم (ع) را به سوی آتش افکند . جبرئیل بین زمین و آسمان به او رسید و گفت : ای ابراهیم آیا حاجتی داری ؟ فرمود : « امّا به تو احتیاجی نیست » ( مجمع البیان ، ج 7 ، ص 55 ) عشّاقِ صادق ، جز حضرت معشوق از کسی چشمِ یاری ندارند و در هر حالی ، امرِ خود را بدو تفویض می کنند . ]
جبرئیلا رَو ، که من افروخته / بهترم چون عود و عنبر سوخته
ای جبرئیل ، برو که من از آتشِ عشق ، افروخته شده ام ، اگر مانندِ عود و عنبر در آتش بسوزم ، برای من بهتر است .
جبرئیلا گر چه یاری می کنی / چون برادر پاسداری می کنی
ای جبرئیل اگر چه تو مرا یاری می کنی و مانند یک برادر از من نگهداری می کنی .
ای برادر من بر آذر چابُکم / من نه آن جانم که گردم بیش و کم
ای برادر ، من بر آتش عشق ، صابر و خرسندم . زیرا من آن روحی نیستم که با سوختن ، زیاد و کم شوم . ( آذر = آتش ) [ بنابراین روحِ من، مقامِ تجرید و مفارقت از مادّه و عوارض آن را یافته و هیچ عنصر مادّی در آن تأثیر نمی نهد . ]
جانِ حیوانی ، فزاید از عَلَف / آتشی بودم و ، چو هیزم شد تَلَف
جانِ حیوانی با چریدن در علفزار و خوردنِ علف رشد می کند و فربِه می شود ، یعنی روحِ حیوانی بوسیلۀ طعام های ظاهری نشو و نما می کند . روح حیوانی آتشین است و مانندِ هیزم می سوزد و محو می شود . [ تشبیه روح حیوانی به هیزم از آنروست که هیزم بر اثر آتش ، زایل و خاکستر می گردد . یعنی وجه تشبیه ، زایل شدن است .
منظور بیت : همانطور که آتش ، گرم است روح حیوانی نیز بواسطۀ حرارتِ غریزی ، گرم است و همانطور که هیزم بر اثر شعلۀ آتش ، می سوزد و محو می شود ، روحِ حیوانی نیز با قطعِ موادِ غذایی ، زایل و فانی می گردد . بنابراین بقای روح حیوانی وابسته به وجودِ مواد غذایی است ، همینطور فنای آن نیز به قطعِ موادِ غذایی ، متوقّف است . ]
گر نگشتی هیزم او ، مُثمِر بُدی / تا ابد معمور و ، هم عامِر بُدی
اگر روحِ حیوانی ، مانندِ هیزم سریع الزوال نبود ، قطعاََ از میوۀ بقا و دوام ، بارور می شد و برای همیشه ، هم آباد بود و هم آباد کننده .
بادِ سوزان است این آتش ، بدان / پرتوِ آتش بُوَد ، نه عینِ آن
این نکته را بدان که این آتش ، بادی است سوزنده ، زیرا پرتوی از آتش است و خودِ آتش نیست . [ ظاهرََ «این آتش» اشارت به روح حیوانی دارد که به قولِ قدما از بخاراتِ حرارتِ معده که به سوی دِماغ ، متصاعد می شود پدید می آید . یعنی روح حیوانی مانندِ بادِ سوزان ، پرتوِ آتش است که در کرۀ اثیر ( = کرۀ آتش ) است . پس ناچار به معدنِ خود باز می گردد ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر سوم ، ص 282 ) . امّا منظور مولانا از «این آتش» در مصراع اوّل ، عشق های مجازی و جزیی است که بازتابی است از عشق حقیقی . ]
عینِ آتش در اثیر آمد یقین / پرتو و سایۀ وی است اندر زمین
ظاهراََ از مولانا در مورد منبع و منشأ آتش های صوری و ظاهری دنیا سؤال شده که مولانا می فرماید :
خودِ آتش قطعاََ در کرۀ اثیر است و همۀ آتش های زمینی ، پرتو و یا سایه ای از آن گوهرِ اصلی اند .
اثیر = به معنی برگزیده و عالی و بلند است . به همین مناسبت قدما ، فلک را اثیر می گفتند . به کرۀ آتش نیز اثیر می گفتند . زیرا کرۀ آتش را بلندترین عناصر می دانستند . امّا منظور مولانا در این ابیات از «اثیر» جهانِ برین معنا و مقام الوهیت است که منشأ جمیع آثار و احوال است . پرتو و سایه آتش های زمینی در اینجا اشاره به عشق های مجازی دارد و منبع هر گونه عشق ، در جهانِ والای الهی است و آن عشق حقیقی است که پرتو و سایه آن در این جهان به صورت عشق های جزیی و مجازی جلوه می کند .
لاجَرم پرتو نپاید ز اضطراب / سویِ معدن بازمی گردد شتاب
پرتو آتش زمینی ، ناچار بواسطۀ حرکت و تکاپوی بسیار به اصلِ خود بازمی گردد . زیرا طبق اصل « هر چیزی به اصلِ خود بازمی گردد » فوراََ به سوی منبع و معدن خود بازمی گردد .
قامتِ تو برقرار آمد ، به ساز / سایه ات ، کوته دَمی ، یک دُم دراز
برای مثال ، قامتِ تو ، به گونه ای خلق شده که هر لحظه کوتاه و بلند نمی شود امّا سایه ات ، لحظه به لحظه کوتاه و بلند می گردد . [ بنابراین اصل و منبعِ موجودات ، ثابت است . در حالی که موجودات هر آن در تغییر و تبدّل اند . رجوع شود به شرح بیت 1142 دفتر اوّل ]
ز آنکه در پرتو نیابد کس ثبات / عکس ها واگشت سویِ اُمّهات
زیرا هیچکس نمی تواند در پرتوها ثبات مشاهده کند چنانکه مثلاََ نورِ خورشید یا چراغ ثابت می نماید و حال آنکه مدام در حالِ ظهور و محو شدن است . به همین دلیل است که همۀ انعکاس های فرعی به سوی اصلِ خود بازمی گردد . ( اُمّهات = جمع اُم به معنی اصل ، منشأ ، مادر ) [ همانطور که در عالَمِ عناصر هر پدیده ای به اصلِ خود باز می گردد در امور معقول نیز هر امرِ جزیی به سوی اصل خود باز می رود . از جمله عشق های مجازی به سوی عشق حقیقی راه می گشایند . ]
هین دهان بربند ، فتنه لب گشاد / خشک آر ، اَللهُ اَعلَم بِالرَّشاد
در اینجا مولانا به خود خطاب می کند : بهوش باش ، لب فرو بند و دیگر چیزی در این باره مگو که دهانِ مردم فتنه جُو باز شده است . یعنی اهلِ فتنه و فساد شروع کرده اند به طعنه زدن و بدگویی کردن . پس سخنان پُر طراوتِ عرفانی و لطیفه های ذوقی را فعلاََ رها کن و سکوت کن . خداوند به راهِ راست و درست داناتر است . [ خشک آوردن = کنایه از خاموش ماندن و اعراض کردن است ]
دکلمه عذر باقی قصه مهمان آن مسجد مهمان کش و ثبات او
خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر سوم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات