قصۀ عَبدُالغَوث و ربودن پریان او را و سالها با آنان بودن | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
قصۀ عَبدُالغَوث و ربودن پریان او را و سالها با آنان بودن | شرح و تفسیر
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر ششم ابیات 2974 تا 3013
نام حکایت : حکایت شب دزدان که سلطان محمود یک شب در میان آنها بود
بخش : 4 از 4 ( قصۀ عَبدُالغَوث و ربودن پریان او را و سالها با آنان بودن )
خلاصه حکایت شب دزدان که سلطان محمود یک شب در میان آنها بود
شبی سلطان محمود یکه و تنها با لباسی مبدّل در شهر می گشت که ناگهان به گروهی از دزدان برخورد کرد . و جون از او پرسیدند کیستی ؟ گفت : من هم مانندِ شما برای دزدی گشت می زنم . یکی از دزدان برای امتحان شاه گفت : رفقا بهتر است هر یک از ما هنرِ خاصّ خود را عرضه داریم . یکی گفت : هنر من اینست که زبان سگ را درک می کنم . دیگری گفت : هنر من اینست که هر کس را در شب تاریک ببینم او را در روز نیز خواهم شناخت گرچه سر و وضع خود را تغییر داده باشد . سومی گفت : قدرت بازوی من در نقب زدن نظیر ندارد . چهارمی گفت : هنر من اینست که …
متن کامل ” حکایت شب دزدان که سلطان محمود یک شب در میان آنها بود “ را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
متن کامل ابیات قصۀ عَبدُالغَوث و ربودن پریان او را و سالها با آنان بودن
ابیات 2974 الی 3013
2974) بود عَبدُالغَوث هم جنسِ پَری / چون پَری ، نُه سال در پنهان پَری
2975) شد زنش را نسل از شُویِ دِگر / و آن یتیمانَش ز مرگش در سَمَر
2976) که مر او را گُرگ زد ، یا رهزنی / یا فتاد اندر چَهی ، یا مَکمَنی
2977) جمله فرزندانش در اَشغال ، مست / خود نگفتندی که بابایی بُده ست
2978) بعدِ نُه سال آمد او ، هم عاریَه / گشت پیدا ، باز شد مُتواریَه
2979) یک مَهی مهمانِ فرزندانِ خویش / بود و ز آن پس کس ندیدش رنگ بیش
2980) بُرد هم جنسیِّ پَریانَش چنان / که رُباید روح را زخمِ سِنان
2981) چون بهشتی جنسِ جَنّت آمده ست / هم ز جنسیّت شود یزدان پَرست
2982) نه نبی فرمود : جُود و مَحمَده / شاخِ جنّت دان ، به دنیا آمده
2983) مِهرها را جمله جنسِ مِهر خوان / قهرها را جمله جنسِ قهر دان
2984) لااُبالی لااُبالی آوَرَد / زآنکه جنسِ هم بُوَند اندر خِرَد
2985) بود جنسیّت در اِدریس از نُجوم / هشت سال او با زُحَل بُد در قُدوم
2986) در مَشارق ، در مَغارب ، یارِ او / هم حدیث و محرمِ اسرارِ او
2987) بعدِ غیبت ، چونکه آورد او قُدوم / در زمین ، می گفت او درسِ نجوم
2988) پیشِ او اِستارگان خوش صف زده / اختران در درسِ او حاضر شده
2989) آنچنانکه خلق ، آوازِ نُجوم / می شنیدند از خصوص و از عموم
2990) جذبِ جنسیّت کشیده تا زمین / اختران را پیشِ او کرده مُبین
2991) هر یکی نامِ خود و احوالِ خَود / بازگفته پیشِ او شرحِ رَصَد
2992) چیست جنسیّت ؟ یکی نوعِ نظر / که بدآن یابند رَه در همدگر
2993) آن نظر که کرد حق در وی نهان / چون نهد در تو ، تو گردی جنسِ آن
2994) هر طرف چه می کشد تن را ؟ نظر / بی خبر را کی کشاند ، با خبر
2995) چونکه اندر مَرد ، خویِ زن نهد / او مخَنّث گردد و گان می دهد
2996) چون نهد در زن خدا خویِ نری / طالب زن گردد آن زن سَعتَری
2997) چون نهد در تو صفاتِ جبرئیل / همچو فَرخی بر هوا جویی سَبیل
2998) منتظر ، بنهاده دیده در هوا / از زمین بیگانه ، عاشق بر سما
2999) چون نهد در تو صفت های خری / صد پَرَت گر هست ، بر آخُر پَری
3000) از پیِ صورت نیآمد موش خوار / از خبیثی شد زبونِ موش خوار
3001) طعمه جوی و خاین و ظلمت پَرَست / از پنیر و فُستُق و دوشاب ، مست
3002) بازِ اَشهَب را چو باشد خویِ موش / ننگِ موشان باشد و عارِ وُحوش
3003) خویِ آن هاروت و ماروت ، ای پسر / چون بگشت و ، دادشان خویِ بشر
3004) در فتادند از لَنَحنُ الصّافُون / در چَهِ بابِل بِبَسته سرنگون
3005) لوحِ محفوظ از نظرشان دور شد / لوحِ ایشان ساحر و مسحور شد
3006) پَر همان و ، سَر همان ، هَیکل همان / موسیی بر عرش و فرعونی مُهان
3007) در پی خُو باش و با خوش خُو نشین / خُو پذیری روغنِ گُل را ببین
3008) خاکِ گور از مَرد هم یابد شَرف / تا نهد بر گورِ او دل ، روی و کف
3009) خاک از همسایگیِّ جسمِ پاک / چون مُشَّرف آمد و اقبال ناک
3010) پس تو هم اَلجارُ ثُمَّ الدّار گو / گر دلی داری ، برو دلدار جُو
3011) خاکِ او هم سیرتِ جان می شود / سُرمۀ چشمِ عزیزان می شود
3012) ای بسا در گور خُفته خاک وار / بِه ز صد اَحیا به نفع و انتشار
3013) سایه بُرده او و خاکش سایه مند / صد هزاران زنده در سایۀ وَیَند
شرح و تفسیر قصۀ عَبدُالغَوث و ربودن پریان او را و سالها با آنان بودن
- حکایت
- بیت 2974
- بیت 2975
- بیت 2976
- بیت 2977
- بیت 2978
- بیت 2979
- بیت 2980
- بیت 2981
- بیت 2982
- بیت 2983
- بیت 2984
- بیت 2985
- بیت 2986
- بیت 2987
- بیت 2988
- بیت 2989
- بیت 2990
- بیت 2991
- بیت 2992
- بیت 2993
- بیت 2994
- بیت 2995
- بیت 2996
- بیت 2997
- بیت 2998
- بیت 2999
- بیت 3000
- بیت 3001
- بیت 3002
- بیت 3003
- بیت 3004
- بیت 3005
- بیت 3006
- بیت 3007
- بیت 3008
- بیت 3009
- بیت 3010
- بیت 3011
- بیت 3012
- بیت 3013
شخصی به نام عبدالغَوث ناگهان غایب شد . زن و فرزندانش همه جا را زیر پا گذاشتند . اثری از او به دست نیامد که نیامد . آنان رفته رفته از یافتن او نومید شدند و به این نتیجه رسیدند که او به نحوی سر به نیست شده است . مثلاََ شاید او به چاهی سقوط کرده و یا دشمنی او را کشته است . و یا دزدان بر او حمله آورده اند و یا گُرگ پاره اش کرده است . قدر مسلّم اینست که بالاخره به صورتی نابود شده است . چرا که اگر زنده بود حتماََ به خانه اش سری می زد . نُه سال از این ماجرا می گذشت که ناگهان جناب عبدالغوث آفتابی شد و نزد اهل و عیالش رفت . و بعداََ معلوم شد که او ، نُه سال را در میانِ اَجنّه سر کرده است . امّا هنوز یک ماه از حضورش در خانه نگذشته بود که دوباره بکلی غایب شد . سبب چه بود ؟ او چون مدّت مدیدی با اجنّه حشر و نشر کرده بود خوی و خصلت آنان را یافته بود و دیگر تحمّل مصاحبت با آدمیان را نداشت . او برای همیشه به جمع اجنّه پیوست .
این حکایت افسانه ای که در هیچ مأخذی دیده نیامد در بیان اصلِ تجانس است . چنانکه ابیات پیشین نیز بدین موضوع پرداخته است . هر چیز و هر کس جذب همجنس و همسنخ خود می شود . چنانکه می فرماید :
نوریان مر نوریان را طالب اند / ناریان مر ناریان را جاذب اند
البته تجانس همانطور که در ابیات آمده به هیأت ظاهر و حلیه صوری نیست . بلکه به خوی و خصلت درونی است .
بود عَبدُالغَوث هم جنسِ پَری / چون پَری ، نُه سال در پنهان پَری
عبدالغوث هم جنس اَجنّه شده بود . او نُه سال مانند اَجنّه پنهانی پرواز می کرد . [ پنهان پَری = پریدن مخفیانه و پنهانی ]
شد زنش را نسل از شُویِ دِگر / و آن یتیمانَش ز مرگش در سَمَر
زن عبدالغوث شوهر دیگری کرد و از او صاحب فرزند شد . و فرزندان یتیم عبدالغوث در بارۀ مرگش سخنانی می گفتند که به افسانه شبیه بود . [ سَمَر = افسانه ، قصه ]
که مر او را گُرگ زد ، یا رهزنی / یا فتاد اندر چَهی ، یا مَکمَنی
مثلاََ می گفتند : گویا گُرگ او را کُشته و شاید هم به دست راهزنان افتاده باشد . و یا ممکن است که به درون چاهی سقوط کرده و یا به کمین دشمن افتاده باشد . [ مَکمَن = کمینگاه ، نهانگاه ]
جمله فرزندانش در اَشغال ، مست / خود نگفتندی که بابایی بُده ست
خلاصه فرزندان عبدالغوث به کار و بارِ خود مشغول شدند و هیچ نمی گفتند که ما هم بالاخره روزی پدری داشته ایم . یعنی از بس به کار و زندگی مشغول شده بودند دیگر یادِ پدر نمی افتادند .
بعدِ نُه سال آمد او ، هم عاریَه / گشت پیدا ، باز شد مُتواریَه
نُه سال بعد عبدالغوث به اهل و عیالش خودی نشان داد . امّا بلافاصله غیبش زد . [ عاریَه = چیزی که به کسی بدهند و سپس بازپس گیرند ، در اینجا به معنی موقتی و زودگذر / مُتواریَه = پنهان شونده ، پوشیده شونده ]
یک مَهی مهمانِ فرزندانِ خویش / بود و ز آن پس کس ندیدش رنگ بیش
او حدود یک ماه مهمان فرزندانش بود . و بعد از آن کسی رنگ و روی او را دیگر ندید .
بُرد هم جنسیِّ پَریانَش چنان / که رُباید روح را زخمِ سِنان
تجانُس با اَجنّه او را همانطور مجذوب کرد که زخم نیزه روح را از بدن می رُباید . یعنی همانطور که ضربت نیزه سبب می شود روح از جسم مفارقت جوید و به اصل خود واصل شود . عبدالغوث هم چون با اَجنّه تجانس داشت توسط آنان ربوده و برده شد . [ سِنان = سرنیزه ، نیزه ]
چون بهشتی جنسِ جَنّت آمده ست / هم ز جنسیّت شود یزدان پَرست
بهشتیان چون با بهشت تجانس دارند . به سبب همین تجانس خداپرست شده اند .
نه نبی فرمود : جُود و مَحمَده / شاخِ جنّت دان ، به دنیا آمده
مگر نه اینست که پیامبر (ص) فرموده است . بدان که سخاوت و هر خصلت نیک (یا ستایش حق) شاخه های درخت بهشت اند که در دنیا افشان شده اند ؟ ( مَحمَده = ستایش ، خصلت نیک ) [ اشاره است به حدیثِ « بخشندگی ، درختی از درختان بهشت است که شاخساران آن در دنیا فرو هشته است . هر کس شاخه ای از آن گیرد . آن شاخه او را به بهشت راه بَرَد . و تنگ چشمی ، درختی از درختان دوزخ است که شاخساران آن در دنیا فرو هشته . هر کس شاخه ای از آن گیرد . آن شاخه ، او را به دوزخ راه بَرَد » (احادیث مثنوی ، ص 52 ) ]
مِهرها را جمله جنسِ مِهر خوان / قهرها را جمله جنسِ قهر دان
تمام عشق هایی که در این دنیا وجود دارد شاخه ای است از درخت عشق الهی . همچنین در این دنیا هر چه قهر و غضب است شاخه ای است از قهّاریت الهی .
لااُبالی لااُبالی آوَرَد / زآنکه جنسِ هم بُوَند اندر خِرَد
آدم لااُبالی با آدم لااُبالی معاشرت می کند ( کند همجنس با هم جنس پرواز ) . زیرا آن دو از نظر عقل و خِرَد هم جنس و همسنخ یکدیگرند .
بود جنسیّت در اِدریس از نُجوم / هشت سال او با زُحَل بُد در قُدوم
اِدریس نبی (ع) با علم نجوم تجانس داشت . زیرا او هشت سال با ستارۀ کیوان قرین و همسخن بود . [ اِدریس را نخستین منجم شمرده اند و لذا در بارۀ او گفته اند : « او نخستین کسی بود که به دانش نجوم پرداخت » گویند که او در فلک هفتم یار و همراه ستارۀ کیوان (زُحل) بود . مولانا در بیت 2672 دفتر چهارم می فرماید :
عیسی و اِدریس بر گردون شدند / با ملائک ، چونکه همجنس آمدند ]
در مَشارق ، در مَغارب ، یارِ او / هم حدیث و محرمِ اسرارِ او
به همین سبب ادریس هشت سال در مشرق و مغرب یار و محرم اسرار ستارۀ زُحل شده بود .
بعدِ غیبت ، چونکه آورد او قُدوم / در زمین ، می گفت او درسِ نجوم
بعد از غیبت چون به زمین آمد . در زمین به تدریس نجوم پرداخت . [ غیبت در اصطلاح اهل الله ، عبارت است از تسلیخ جسم و تجرید صورت بشری . ادریس برای عروج به افلاک از جسم خود منسلخ شد . یعنی از کالبد مادّی خارج شد و فقط با روح خود بدانجا رفت و آنگاه که به زمین بازگشت از انسلاخ بدر آمد و دوباره در کسوت بشری و کالبد عنصری ظهور کرد و به زمینیان درس نجوم گفت . نیکلسون در توضیح «بعدِ غیبت» گوید : در بارۀ او گفته اند که از فرشتۀ مرگ خواست تا جانش را بگیرد و روح او به آسمان بُرده شد تا یک ساعت و بعد به او باز داده شد ( شرح مثنوی معنوی مولوی ، دفتر ششم ، ص 2191 ) ] ]
پیشِ او اِستارگان خوش صف زده / اختران در درسِ او حاضر شده
جمیع ستارگان در حضور ادریس به خوبی صف می کشیدند و کواکب در درس او حاضر می شدند . یعنی آن تجانسی که میان ادریس و ستارگان پدید آمده بود سبب می شد که به زمین آیند و در مکتب او حاضر شوند .
آنچنانکه خلق ، آوازِ نُجوم / می شنیدند از خصوص و از عموم
چندانکه مردم از خواص و عوام صدای ستارگان را می شنیدند .
جذبِ جنسیّت کشیده تا زمین / اختران را پیشِ او کرده مُبین
جاذبۀ تجانس ، ستارگان را به زمین می کشید بطوریکه در حضور ادریس آشکارا حضور می یافتند . [ مُبین = آشکار ]
هر یکی نامِ خود و احوالِ خَود / بازگفته پیشِ او شرحِ رَصَد
هر یک از ستارگان نام و حال و خاصیّت و چگونگی رَصَد خود را توضیح می داد .
چیست جنسیّت ؟ یکی نوعِ نظر / که بدآن یابند رَه در همدگر
تجانُس چیست ؟ تجانس ، نوعی نظر است که اگر آن نظر در اندرون تو نهاده شود به دنیای درون دیگری راه پیدا می کنی . یعنی همجنس او می شوی .
آن نظر که کرد حق در وی نهان / چون نهد در تو ، تو گردی جنسِ آن
خصلتی را که خداوند در درون او سزشته . اگر آن خصلت را در درون تو نیز می سرشت . همجنس او می شدی .
هر طرف چه می کشد تن را ؟ نظر / بی خبر را کی کشاند ، با خبر
آن چیست که بدن را به هر طرف می کشاند ؟ نظر است . یعنی این حالت و نزعه های درونی است که نوع رفتار و گفتار و حرکات و سکنات آدمی را تعیین می کند . چه کسی می تواند بی خبر را بکشاند ؟ یعنی زمام امور بی خبران به دست کیست ؟ به دست باخبران است .
چونکه اندر مَرد ، خویِ زن نهد / او مخَنّث گردد و گان می دهد
هر گاه خداوند در اندرونِ مردی ، خصلت زنانه قرار دهد . آن مرد اطوار زنانه پیدا می کند و مفعول واقع می شود . [ گان = جماع ]
چون نهد در زن خدا خویِ نری / طالب زن گردد آن زن سَعتَری
و چنانچه خداوند در اندرون زنی ، خصلت مردانه قرار دهد . آن زن مانند مردان خواهان آمیزش با زنان می شود و به خود چرمینه (آلت چرمی) می بندد . ( سَعتَری = زن بدکاره ، زنی که میل دارد مانند مردان با زنان همبستر شود و به خود چرمینه می بندد . ) [ دو بیت اخیر تحلیلی روانشناختی از حالت نابهنجار دو سنخ افراد جامعه است . این حالت نامتعادل اخلاقی را در درجۀ اول به مسائل هورمونی و بیوشیمیایی نسبت می دهد . ]
چون نهد در تو صفاتِ جبرئیل / همچو فَرخی بر هوا جویی سَبیل
اگر خداوند در اندرون تو صفات فرشتگی قرار دهد مانند جوجۀ پرنده ، خواهان پرواز در هوا می شوی . [ فَرخ = جوجه ]
منتظر ، بنهاده دیده در هوا / از زمین بیگانه ، عاشق بر سما
منتظر می مانی و چشم به آسمان می دوزی . با زمین بیگانه می شوی و بر آسمان عشق می ورزی .
چون نهد در تو صفت های خری / صد پَرَت گر هست ، بر آخُر پَری
و اگر در اندرون تو صفات حیوانی قرار دهد . اگر صد بال و پَر هم داشته باشی . باز به سوی آخور خواهی پَرید .
از پیِ صورت نیآمد موش خوار / از خبیثی شد زبونِ موش خوار
موش به جهت هیأت و شکل ظاهر خوار و حقیر نشده . بلکه به خاطرِ پلیدیِ درون ، ذلیل و حقیر خورنده موش شده است . [ موش خوار = در مصراع اول به معنی موشِ ذلیل و در مصراع دوم به معنی خورندۀ موش ، جانوران متعددی موش می خورند که منظور همان گُربه است ]
طعمه جوی و خاین و ظلمت پَرَست / از پنیر و فُستُق و دوشاب ، مست
موش دارای این خصوصیات است : در طلب طعمه است . دزد و خائن است . به تاریکی علاقۀ بسیار دارد و از پنیر و پسته و شیره لذّت می برد . ( فُستُق = پسته / دوشاب = شیرۀ جوشاندۀ خرما یا انگور ) [ هر کس که به غذاهای جسمانی حرض ورزد او نیز موش است . به هر حال انسانیّت به هیأت ظاهری و حلیۀ صوری نیست . هر کس نسبت به طعمه های دنیوی چالاک و آزمند باشد حیوان است . ]
بازِ اَشهَب را چو باشد خویِ موش / ننگِ موشان باشد و عارِ وُحوش
حتّی اگر بازِ سفید نیز خصلت موش را داشته باشد . نه تنها مایۀ سرشکستگی سایر بازان است . بلکه مایۀ ننگِ موشان و سایر حیوانات می گردد . [ بازِ اَشهَب = بازِ شکاری سفید یا خاکستری ]
خویِ آن هاروت و ماروت ، ای پسر / چون بگشت و ، دادشان خویِ بشر
ای پسر ، از آنرو که خصلت هاروت و ماروت دگرگون شد خداوند به آنان صفات و خصوصیات بشری داد . [ توضیح هاروت و ماروت در شرح بیت 1257 ددفتر چهارم ]
در فتادند از لَنَحنُ الصّافُون / در چَهِ بابِل بِبَسته سرنگون
هاروت و ماروت از صفِ فرشتگان خارج شدند و دست بسته در چاهِ بابل سرنگون شدند . [ در مصراع اول قسمتی از آیه 165 سورۀ صافات آمده است « و ماییم فرشتگانی که در طاعت حق به صف ایستادگانیم » ]
لوحِ محفوظ از نظرشان دور شد / لوحِ ایشان ساحر و مسحور شد
لوح محفظ از پیش رویشان دور شد . یعنی تا وقتی در جهانِ برین بودند . از علم الهی تعلیم می گرفتند . امّا همینکه به زمین هبوط کردند از لوح محفوظ محروم شدند و زآن پس همۀ هوش و حواسِ خود را مصروف سِحر و ساحران و سِحر کردن مسحوران نمودند . [ لوح محفوظ = اصطلاحی قرآنی است . مفسران قرآن کریم پیرامون لوح محفوظ سخنانی دارند که از آن جمله از ابن عباس و مجاهد نقل شده است ” لوح محفوظ مروارید سپیدی است که طول آن به اندازه زمین تا آسمان است و عرض آن به اندازه خاور تا باختر . (مجمع البیان جلد 10 صفحه 469 ) . اما عموم اهل نظر مراد از لوح محفوظ را علم الهی دانند .
پَر همان و ، سَر همان ، هَیکل همان / موسیی بر عرش و فرعونی مُهان
پَر و بال همان پَر و بال است و سر و صورت نیز همان سر و صورت است . امّا یک نفر مانند موسی (ع) در اوج مراتب عالیه معنوی قرار می گیرد و دیگری مانند فرعون حقیر می گردد . ( مُهان = خوار و ذلیل ، خوار کرده شده ) [ مِلاکِ آدمیّت حلیه و هیأت ظاهری نیست بلکه خصایل انسانی است . «فرعون» ، تمثیل هیأت ظاهری هاروت و ماروت و «موسی» ، تمثیل خصلت مَلَکی آنان است . ]
در پی خُو باش و با خوش خُو نشین / خُو پذیری روغنِ گُل را ببین
به دنبال خوی و خصلت نیک باش و با افراد خوش اخلاق نشر و حشر کن . به این توجّه کن که روغنِ گُل چگونه صفت گُل را گرفته است . یعنی خوشبو و معطر شده است . [ «روغنِ گَل» مخلوطی است از گلِ سرخِ تازه و روغن کنجد ( یا روغن زیتون ) . بدین صورت که در شیشه ای روغن کنجد می ریزند و مقدار زیادی گُلبرگ داخل آن قرار می دهند و شیشه را مقابل نور آفتاب می نهند . بعد از مدّتی گلبرگ های سرخ ، تغییر رنگ می دهند و به سفیدی می گراید . در این موقع روغن را می پالایند و دوباره گلبرگ های تازه ای در همان روغن می ریزند و این کار را هفت مرتبه انجام می دهند تا روغن کنجد عطر گل را به خود جذب کند . ز آن پس دیگر بدان روغن ، روغن کنجد نگویند بلکه به آن روغن گُل گویند که خواص دارویی دارد . ]
منظور بیت : اگر با نیکان درآمیزی صفات نیکِ آنان در تو اثر نهد و خُلق و خُوی تو به نیکی استحاله گردد . چنانکه روغن کنجد بر اثر مصاحبت با گُل ، معطر شود .
خاکِ گور از مَرد هم یابد شَرف / تا نهد بر گورِ او دل ، روی و کف
بدین مطلب توجه کن که حتّی خاک به برکت مُردۀ شریف ، شرافت می یابد بطوریکه اهلِ دل بر خاکِ گور او دست و صورت می سایند و بدان تبرّک می جویند .
خاک از همسایگیِّ جسمِ پاک / چون مُشَّرف آمد و اقبال ناک
در جایی که خاک به سببِ همسایگیِ جسم مُردگانِ شریف ، شرافت و بخت معنوی یابد . [ ادامه معنا در بیت بعد ]
پس تو هم اَلجارُ ثُمَّ الدّار گو / گر دلی داری ، برو دلدار جُو
پس تو نیز به حقیقت این ضرب المثل ایمان آر و آن را به زبان گوی که «اوّل همسایه ، بعد خانه» . یعنی همسایه و همنشین اهمیتش بیش از خانه است . اگر واقعاََ صاحبدلی برو معشوقی طلب کن . [ اگر همسایگان ناباب باشند . خانه هر قدر هم که مجلّل باشد موجب آرامش آدمی نمی شود . ولی اگر همسایگان و همنشینان خوب باشند خانۀ حقیر نیز آرامش آدمی را فراهم می آورد . ]
خاکِ او هم سیرتِ جان می شود / سُرمۀ چشمِ عزیزان می شود
حتّی خاکِ گورِ انسان شریف هم ، صفت معنوی پیدا می کند و هم جنسِ روح می شود . و عزیزان صاحبدل آن خاک را همچون سُرمه بر چشم می کشند . [ بدون شک همنشینی با دیگران بر روح و روان آدمی تاثیر می گذارد و شخصیت انسان در همنشینی ها شکل می گیرد . اگر طرفِ صحبت ، خوب و صالح باشد . شخصیت انسان را به نحو مطلوب شکل می دهد و گاه ممکن است طرفِ صحبت ، افرادی نامطلوب باشند و مسلماََ این نیز بر روان آدمی تاثیر می گذارد . برای همین است که در پیام وحی سفارش شده است که با موحدان و عارفان نشست و برخاست کرد . در آیه 28 سوره کهف آمده است « ای پیامبر با کسانی نشین که در بامدادان و شبانگاهان ما را خوانند و ذکر ما گویند »
ای بسا در گور خُفته خاک وار / بِه ز صد اَحیا به نفع و انتشار
ای بسا آدم های شریفی که جسمشان در گور آرمیده . ولی نفع و خاصیت وجودی شان از بسیاری از کسانی که فعلاََ روی زمین زندگی می کنند و راه می روند بیشتر باشد .
سایه بُرده او و خاکش سایه مند / صد هزاران زنده در سایۀ وَیَند
او با اینکه سایه جسمانی اش را از روی خاک برچیده ، ولی خاکش سایه گستر شده است و هنوز بسیاری از زندگان در سایۀ او به سر می برند .
شرح و تفسیر بخش قبل شرح و تفسیر حکایت بعد
دکلمه قصۀ عَبدُالغَوث و ربودن پریان او را و سالها با آنان بودن
خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر ششم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات