یافتن عاشق ، معشوق را که جوینده یابنده بود | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
یافتن عاشق ، معشوق را که جوینده یابنده بود | شرح و تفسیر
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر سوم ابیات 4780 تا 4810
نام حکایت : حکایت داد خواستن پشه از باد به حضرت سلیمان علیه السلام
بخش : 5 از 5 ( یافتن عاشق ، معشوق را که جوینده یابنده بود )
خلاصه حکایت داد خواستن پشه از باد به حضرت سلیمان علیه السلام
پشه ای از باغ و علفزاری برخاست و رهسپارِ بارگاهِ عدل سلیمان نبی شد و از دستِ باد شکایت کرد و گفت که باد حتّی لحظه ای نمی گذارد ما در باغ و بوستان آرام گیریم . آن نبی کریم به باد دستور داد که هر …
متن کامل « حکایت داد خواستن پشه از باد به حضرت سلیمان علیه السلام » را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .
متن کامل ابیات یافتن عاشق ، معشوق را که جوینده یابنده بود
ابیات 4780 الی 4810
4780) کان جوان در جُست و جو بُد هفت سال / از خیالِ وصل گشته چون خیال
4481) سایۀ حق بر سرِ بنده بُوَد / عاقبت جوینده یابنده بُوَد
4782) گفت پیغمبر که چون کوبی دَری / عاقبت ز آن دَر بُرون آید سَری
4783) چون نشینی بر سرِ کویِ کسی / عاقبت بینی تو هم رویِ کسی
4784) چون ز چاهی می کنی هر روز خاک / عاقبت اندر رسی در آبِ پاک
4785) جمله دانند این ، اگر تو نگروی / هر چه می کاریش ، روزی بدروی
4786) سنگ بر آهن زدی آتش نَجَست / این نباشد ، ور بباشد نادر است
4787) آنکه روزی نیستش بخت و نجات / ننگرد عقلش ، مگر در نادِرات
4788) کآن فلان کس کِشت کرد و بَر نداشت / و آن صدف بُرد و ، صدف گوهر نداشت
4789) بَلعمِ باعور و ابلیسِ لعین / سود نآمدشان عبادت ها و دین
4790) صد هزاران انبیا و رهروان / نآید اندر خاطرِ آن بَد گُمان
4791) این دو را گیرد ، که تاریکی دهد / در دلش ، اِدبار ، جز این کی نهد ؟
4792) بس کسا که نان خورد دلشاد او / مرگِ او گردد ، بگیرد در گلو
4793) پس تو ای اِدباررو ، هم نان مخور / تا نیفتی همچو او در شور و شر
4794) صد هزاران خلق نان ها می خورند / زور می یابند و جان می پرورند
4795) تو بدان نادر کجا افتاده یی ؟ / گر نه محرومیّ و اَبلَه زاده یی
4796) این جهان پُر آفتاب و نورِ ماه / او بهشته ، سر فرو بُرده به چاه
4797) که اگر حق است ، پس کو روشنی ؟ / سَر زِ چَه بردار و ، بنگر ای دَنی
4798) جمله عالم ، شرق و غرب آن نور یافت / تا تو در چاهی ، نخواهد بر تو تافت
4799) چَه رها کُن ، رو به ایوان و کُرُوم / کم ستیز اینجا ، بدان کاللَّجُ شُوم
4800) هین مگو کاینک فلانی کِشت کرد / در فلان سالی ملخ کِشتش بخورد
4801) پس چرا کارم ؟ که اینجا خوف هست / من چرا افشانم این گندم ز دست ؟
4802) و آنکه او نگذاشت کِشت و کار را / پُر کند کوریِّ تو ، انبار را
4803) چون دری می کوفت او از سَلوَتی / عاقبت دریافت روزی خَلوَتی
4804) جَست از بیمِ عَسَس شب او به باغ / یارِ خود را یافت چون شمع و چراغ
4805) گفت سازندۀ سبب را آن نَفَس / ای خدا تو رحمتی کن بر عَسَس
4806) ناشناسا تو سبب ها کرده یی / از درِ دوزخ بهشتم برده یی
4807) بهرِ آن کردی سبب این کار را / تا ندارم خوار ، من یک خار را
4808) در شکستِ پای ، بخشد حق پَری / هم ز قعرِ چاه ، بگشاید دری
4809) تو مبین که بر درختی یا به چاه / تو مرا بین که منم مِفتاحِ راه
4810) گر تو خواهی باقی این گفت و گو / ای اَخی در دفتر چهارم بجو
شرح و تفسیر یافتن عاشق ، معشوق را که جوینده یابنده بود
کان جوان در جُست و جو بُد هفت سال / از خیالِ وصل گشته چون خیال
آن جوان هفت سال در جستجوی معشوقِ خود بود و از شدّتِ خیالِ وصالِ به معشوق مانندِ خیال شده بود . [ از بس نحیف و لاغر شده بود گویی وزن و جسمی نداشت . مصراع دوم بر سبیلِ مبالغه در وصفِ حالِ نزار آن جوان است . چنانکه در بیت 69 دفتر اوّل آمده است :
می رسید از دور مانندِ هلال / نیست بود و هست ، بر شکلِ خیال
سایۀ حق بر سرِ بنده بُوَد / عاقبت جوینده یابنده بُوَد
سایه حضرت حق همواره بر سرِ بنده است . عاقبت جوینده یابنده است . [ مصراع دوم اشاره است به ضرب المثلی که توضیح آن در شرح بیت 1412 دفتر اوّل آمده است . ]
گفت پیغمبر که چون کوبی دَری / عاقبت ز آن دَر بُرون آید سَری
پیامبر (ص) فرموده است : هر گاه دری را بزنی ، عاقبت از آن در سری بیرون می آید . و به مرادت می رسی . [ اشاره است به حدیث « مادام که در حالِ نمازی ، درِ شاهِ ( جهان هستی ) را می کوبی و هر کس درِ شاه را کوبد ، در به رویش گشوده شود ( احادیث مثنوی ، ص 105 )]
چون نشینی بر سرِ کویِ کسی / عاقبت بینی تو هم رویِ کسی
برای مثال ، هر گاه بر سرِ کوی کسی بنشینی . سرانجام روی کسی را خواهی دید .
چون ز چاهی می کنی هر روز خاک / عاقبت اندر رسی در آبِ پاک
مثال دیگر ، اگر هر روز از چاهی ، مقداری خاک برداری ، سرانجام به آبِ زلال خواهی رسید .
جمله دانند این ، اگر تو نگروی / هر چه می کاریش ، روزی بدروی
یک قاعدۀ بدیهی و مسلّم وجود دارد که همۀ مردم بدان باور دارند . هر چند که ممکن است تو بدان اعتقادی نداشته باشی . آن قاعده اینست : در زندگی ، هر چه بکاری ، عاقبت همان را درو خواهی کرد .
سنگ بر آهن زدی آتش نَجَست / این نباشد ، ور بباشد نادر است
برای مثال ، ممکن است که سنگِ چخماق را بر آهن بکوبی و جرقه آتش از آن پدید نیاید . و اگر جرقه ای از آن پدید نیامد . بدان که این امر به نُدرت اتفاق می افتد . [ بنابراین ممکن است کسی برای مقصودی بکوشد و بدان دست نیازد ، این مسئله از نوادر است . و یا ممکن است کسی در بیراهه حرکت کند و به ورطۀ هلاکت نیفتد . این نیز کم اتفاق می افتد . امّا قاعده بر این است که هر کس چوب عمل و یا نانِ عملِ خود را می خورد . پس عاقل ، به قاعده عمل می کند و از نوادر و احتمالات درمی گذرد . ]
آنکه روزی نیستش بخت و نجات / ننگرد عقلش ، مگر در نادِرات
کسی که از اقبالِ معنوی و رستگاری بهره ای نبرده ، فکرش تنها به سراغِ امور نادر و احتمالاتِ بعید می رود و با خیالِ خام و اندیشۀ نارسا به خود اینگونه دلداری می دهد :
کآن فلان کس کِشت کرد و بَر نداشت / و آن صدف بُرد و ، صدف گوهر نداشت
فلان کس ، زراعت کرد امّا محصولی بدست نیاورد و آن دیگری هم کوشید و صدفی را صید کرد و آن صدف توخالی بود و مرواریدی نداشت . [ پس من نیز نباید به راهِ صلاح و فلاح درآیم . زیرا معلوم نیست که ایمان و تقوی به حالِ من سودی داشته باشد . بلکه باید راهِ شهوات و لذّاتِ بهیمی طی کنم و تا می توانم فرصت را در این جهت از کف ندهم . از کجا معلوم که دچارِ بدبختی شوم . شاید من استثنائاََ گزندی نبینم . همۀ سیه روزان و نگونساران همینگونه به ورطۀ هلاک و بوار سقوط می کنند و از احوالِ اقرانِ خود عبرت نمی گیرند . ]
بَلعمِ باعور و ابلیسِ لعین / سود نآمدشان عبادت ها و دین
آن بدبختِ خام اندیش دوباره پیشِ خود می گوید : بلعمِ باعور و شیطانِ ملعون از عبادت و دینداری نفعی نبرده اند . [ مولانا در ردِّ خیالات بی اساس آن نادان می گوید : ]
صد هزاران انبیا و رهروان / نآید اندر خاطرِ آن بَد گُمان
آن نادان بداندیش به این فکر نمی کند که صدها هزار نفر از انبیاء و راهیانِ طریقِ حق بر اثرِ تقوی و ایمان به رستگاری و عاقبت بخیری رسیده اند . [ یعنی این نادان ، قاعده را می گذارد و به استثنا می چَسبد . عدد « صد هزاران ، برای بیان کثرت است نه عددی خاص ]
این دو را گیرد ، که تاریکی دهد / در دلش ، اِدبار ، جز این کی نهد ؟
آن کج خیال به بلعم باعور و شیطان ملعون متمسّک می شود تا بدین وسیله بر تاریکی درونِ خود بیفزاید . یعنی با تکیه بر آنان راهِ ضلالت را با گستاخی تمام طی کند . شقاوت و سیه روزی باطنی ، جز این خیالاتِ بی اساس چه ره آوردی برای قلبِ او دارد ؟
بس کسا که نان خورد دلشاد او / مرگِ او گردد ، بگیرد در گلو
باز مولانا در ردِّ تخیّلاتِ بی بنیادِ آن نادان چنین استدلال می کند : بسیارند کسانی که با شادی و نشاط به خوردن نان ( و غذا ) مشغول می شوند امّا ناگهان لقمه ای در گلویشان گیر می کند و باعثِ مرگشان می شود .
پس تو ای اِدباررو ، هم نان مخور / تا نیفتی همچو او در شور و شر
پس ای بدبخت تو نیز نباید از این به بعد نان بخوری ، چون ممکن است لقمه در گلویت گیر کند و باعثِ هلاکتت شود . [ اِدبارُو = نگون بخت ، بدبخت ]
صد هزاران خلق نان ها می خورند / زور می یابند و جان می پرورند
صدها هزار تن از مردم نان می خورند و نیرومند می شوند و روح و روانِ خود را می پرورند و هیچ ضرری از نان خوردن نمی بینند .
تو بدان نادر کجا افتاده یی ؟ / گر نه محرومیّ و اَبلَه زاده یی
اگر از سعادتِ عقل و تقوی محروم نیستی و فطرتاََ احمق بدنیا نیامده ای ، پس چرا فقط به اتفاقاتِ نادر متمسّک شده ای ؟
این جهان پُر آفتاب و نورِ ماه / او بهشته ، سر فرو بُرده به چاه
این جهان پُر از نورِ خورشید و ماه است ، امّا او سرش را درونِ چاهِ تاریک کرده است . [ همینطور این جهان از نورِ انبیاء و اولیاء منوّر شده ، امّا آن حرمان زده سر در چاهِ تاریکِ نفسانیات فرو برده است . ]
که اگر حق است ، پس کو روشنی ؟ / سَر زِ چَه بردار و ، بنگر ای دَنی
او می گوید : اگر این حرف درست است . پس روشنی کجاست ؟ چرا من نمی بینم ؟ ای فرمایه سر از چاه نفسانیّات بردار تا انوارِ معنوی را ببینی .
جمله عالم ، شرق و غرب آن نور یافت / تا تو در چاهی ، نخواهد بر تو تافت
نورِ معنوی سراسر جهان را روشن کرده است . از شرق تا غرب از این نور پُر شده است امّا تا تو در چاهِ نفسانیّاتی بر تو نمی تابد .
چَه رها کُن ، رو به ایوان و کُرُوم / کم ستیز اینجا ، بدان کاللَّجُ شُوم
چاهِ نفسانیّات را رها کُن و به کاخ ها و بوستان ها داخل شو . یعنی به مراتبِ عالیۀ کمالات واصل شو . در این خصوص کمتر عناد کن که عناد ، امری نامبارک است . [ به معنی درخت انگور ، تاک ، در اینجا به معنی باغ و بوستان است / اَلَّجُ شُوم = لجاجت ، ناخجسته است ]
هین مگو کاینک فلانی کِشت کرد / در فلان سالی ملخ کِشتش بخورد
بهوش باش و این بهانه را نیاور که فلانی در فلان سال زراعت کرد امّا ملخ ها آمدند و کشتزار او را خوردند و محصولش را تباه کردند .
پس چرا کارم ؟ که اینجا خوف هست / من چرا افشانم این گندم ز دست ؟
حالا که در این قضیّه بیمِ ضرر می رود ، چرا من زراعت کنم و دانه بیافشانم و مالاََ محصولِ گندم را از دست بدهم .
و آنکه او نگذاشت کِشت و کار را / پُر کند کوریِّ تو ، انبار را
هر کس که کِشت و کار و زراعت را رها نکرد ، به کوری چشمِ تو انبارش را از گندم پُر می کند .
چون دری می کوفت او از سَلوَتی / عاقبت دریافت روزی خَلوَتی
چون آن جوانِ عاشق برای رسیدن به آرامشِ روحی خود در خانه ای را می زد . بالاخره توانست معشوقِ خود را بیابد و با او خلوت کند . بدین ترتیب : [ سَلوَت = تسکین یافتن ، تسلّی یافتن ]
جَست از بیمِ عَسَس شب او به باغ / یارِ خود را یافت چون شمع و چراغ
شبی آن جوانِ عاشق از ترسِ داروغه به درونِ باغی پرید و ناگهان معشوق خود را مانندِ شمع و چراغی فروزان در برابرِ خود پیدا کرد .
گفت سازندۀ سبب را آن نَفَس / ای خدا تو رحمتی کن بر عَسَس
آن جوانِ عاشق در آن لحظه رو به خداوندِ مسبب الاسباب کرد و گفت : خداوندا داروغه را مشمولِ لطف و رحمت خود فرما .
ناشناسا تو سبب ها کرده یی / از درِ دوزخ بهشتم برده یی
خداوندا ، تو سبب های ناشناخته ای را که به فهم درنمی آید ، پدید آورده ای و از درِ جهنم مرا داخلِ بهشت کرده ای .
بهرِ آن کردی سبب این کار را / تا ندارم خوار ، من یک خار را
این کار را بدان سبب کردی که من حتّی یک خار بیمقدار را نیز کوچک نشمرم .
در شکستِ پای ، بخشد حق پَری / هم ز قعرِ چاه ، بگشاید دری
در مسیرِ سعی و تلاش اگر پای کسی هم شکسته شود . خداوند به جای آن بال و پَری به او می دهد . و حتّی در ژرفای چاه نیز دری می گشاید .
تو مبین که بر درختی یا به چاه / تو مرا بین که منم مِفتاحِ راه
ای بنده تو به این نگاه نکن که روی درخت و یا درونِ چاهی هستی . تو به من نگاه کن که کلید درهای بسته و گشاینده راههای ناهموار هستم .
گر تو خواهی باقی این گفت و گو / ای اَخی در دفتر چهارم بجو
ای برادر ، اگر بقیه این حکایت را می خواهی باید آن را در دفتر چهارم جستجو کنی . [ اَخی = به مشایخ اهلِ فتوت اخی گویند ، این بیت خطاب به حُسام الدین چَلَبی است . ]
شرح و تفسیر :
دکلمه یافتن عاشق ، معشوق را که جوینده یابنده بود
خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر سوم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات