شرح و تفسیر دعا کردن بلعم باعور که موسی و قومش را از این شهر بی مراد بازگردان

شرح و تفسیر دعا کردن بلعم باعور که موسی و قومش را از این شهر بی مراد بازگردان در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

شرح و تفسیر دعا کردن بلعم باعور که موسی و قومش را از این شهر بی مراد بازگردان

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر اول ابیات 3298 تا 3320

نام حکایت : مرتد شدن کاتب وحی به سبب آنکه پرتو وحی بر او زد

بخش : 2 از 8

مثنوی معنوی مولوی
داستان و حکایت

پیش از آنکه عثمان کاتبِ وحی شود . عبالله بن سعدبن ابی سرح این منصب را عهده دار بود . او هر وقت که کلمات وحی بر رسول خدا (ص) نازل می گشت و آن جانب آن کلمات مبارک را قرائت می فرمود . او عینِ آن را می نوشت . رفته رفته این کاتب ، دچار غرور و خود بینی شد و گمان بُرد که همه این کلمات عالیه در ضمیر او نیز نقش می بندد . با خود گفت : من با پیامبر (ص) چه فرقی دارم ؟ هم بر او وحی می رسد و هم بر من . سرانجام از درِ عناد و ستیز درآمد . اما از طرفِ رسول خدا (ص) ضربه ای بر روح او…

متن کامل حکایت مرتد شدن کاتب وحی به سبب آنکه پرتو وحی بر او زد را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .

متن کامل ابیات 3298 الی 3320

3298) بلعمِ باعور را خلقِ جهان / سُغبه شد مانند عیسیِ زمان

3299) سجده ناوردند کس را دونِ او / صحتِ رنجور بود ، افسونِ او

3300) پنجه زد با موسی از کِبر و کمال / آن چنان شد که شنیدستی تو حال

3301) صد هزار ابلیس و بلعم در جهان / همچنین بوده ست پیدا و نهان

3302) این دو را مشهور گردانید اِله / تا که باشند این دو ، بر باقی گواه

3303) این دو دزد آویخت بر دارِ بلند / ورنه اندر قهر ، بس دزدان بُدند

3304) این دو را پرچم به سویِ شهر بُرد / کشتگانِ قهر را نتوان شمرد

3305) نازنینی تو ، ولی در حدِ خویش / الله الله پا منه از حد ، بیش

3306) گر زنی بر نازنین تر از خودت / در تگِ هفتم زمین ، زیر آرَدَت

3307) قصۀ عاد و ثمود از بهرِ چیست ؟ / تا بدانی کانبیاء را نازُکی است

3308) این نشانِ خَسف و قَذف و صاعقه / شد بیانِ عِزِ نَفسِ ناطقه

3309) جمله حیوان را پیِ انسان بکُش / جمله انسان را بکُش از بهرِ هُش

3310) هُش چه باشد ؟ عقلِ کُلِ هوشمند / هوشِ جزوی ، هُش بُوَد ، اما نَژند

3311) جمله حیواناتِ وحشی ز آدمی / باشد از حیوانِ اِنسی در کمی

3312) خون آنها خلق را باشد سَبیل / چون نشد اعمالِ انسان را قبیل

3313) عزّتِ وحشی ، بدین ساقط شده ست  / که مر انسان را ، مخالف آمده ست

3314) پس چه عزّت باشدت ای نادره / چون شدی تو حُمُر مُستَنفِرة ؟

3315) خر نشاید کُشت از بهرِ صَلاح /  چون شود وحشی ، شود خونش مُباح

3316) گرچه خر را دانشِ زاجِر نبود / هیچ معذورش نمی دارد وَدود

3317) پس چو وحشی شد از آن دَم آدمی / کی بُوَد معذور ای یارِ سمی ؟

3318) لاجَرم کفّار را شد خون ، مباح / همچو وحشی ، پیشِ نُشّاب و رِماح

3319) جفت و فرزندانشان ، جُمله سَبیل / ز آنکه وحشی اند از عقلِ جلیل

3320) باز عقلی ، کو رَمَد از عقلِ عقل / کرد از عقلی ، به حیوانات نَقل

شرح و تفسیر دعا کردن بلعم باعور که موسی و قومش را از این شهر بی مراد بازگردان

بلعمِ باعور را خلقِ جهان / سُغبه شد مانند عیسیِ زمان


مردم جهان چنان مطیع و شیفته بلعم باعور شدند که گویی مطیع و شیفته عیسای دوران خود شده اند . [ سُغبه = فریفته و مفتون ]

_ در سوره اعراف ، آیه 175 و 176 آمده است . « و بخوان بر آنان سرگذشتِ آن کس را که آیات خود بدو دادیم . از آن آیات به عصیان سرپیچید چنانجه شیطان او را تعقیب کرد و از گمراهان عالم گردید . و اگر ما میخواستیم به مشیت نافذِ خود با این آیات او را رفعت مقام می بخشیدیم لیکن او به زمین فرو ماند و پیرو هوای نَفس گردید در اینصورت مَثَلِ او به سگی ماند که اگر از او تعقیب کنی و یا او را به حالِ خود گذاری به عوعو زبان کشد . ای رسول ما اینست مَثَلِ مردمیکه آیات خدا را بعد از علم به آن تکذیب کردند . این حکایات به خلق بگو باشد که به خود آیند » در این دو آیه نامی از کسی برده نشده ولی بسیاری از راویان و مفسران معتقدند که مقصود از این شخص همان بلعم باعور است . که در عصرِ موسی (ع) زندگی می کرده و از زمرۀ دانشمندان بنی اسرائیل محسوب می شده است و حتی در تبلیغ آئین موسی (ع) نیز می کوشیده است و مقامِ باطنی اش تا بدانجا بالا رفت که دعایش مستجاب می شد . ولی سرانجام مغلوبِ هوای نَفس و خودبینی شد و به سویِ فرعون گرایید و در صفِ درباریان او جای گرفت . ( تفاسیر قرآن کریم عموماََ این مطلب را آورده اند ) .

سجده ناوردند کس را دونِ او / صحتِ رنجور بود ، افسونِ او


مردم آن دوران غیر از او به کسی سجده نکردند . او با افسون و وِرد ، هر گونه بیماری و دردی را شفا می داد .

پنجه زد با موسی از کِبر و کمال / آن چنان شد که شنیدستی تو حال


بلعم از رویِ کِبر و غرور با حضرت موسی (ع) نیز به مقابله برخاست و سرانجام همانگونه که حکایت او را شنیده ای کافر شد .

صد هزار ابلیس و بلعم در جهان / همچنین بوده ست پیدا و نهان


در این جهان ، صدها هزار ابلیس و بلعم چه نهان و چه عیان پدید آمده اند . [ بر اساس حقیقت نوعیه ، هر کس از نظر صفات با کسی متّحد باشد . عین اوست . اگر صفات ابلیس داشته باشد . ابلیس است و اگر صفات رحمانی داشته باشد مظهر رحمان است ]

این دو را مشهور گردانید اِله / تا که باشند این دو ، بر باقی گواه


ولی از میان این همه تبهکار ، این دو نفر یعنی ابلیس و بلعم را مشهور گردانیده تا که گواه و مایۀ عبرت دیگران باشند . [ افراد تبهکار بسیار بوده و هستند و تنها به این دو نفر ، منحصر نمی گردد ولی شهرتِ این دو ، جهت پندِ مردم است ]

این دو دزد آویخت بر دارِ بلند / ورنه اندر قهر ، بس دزدان بُدند


برای مثال ، خداوند متعال تنها این دو دزد را بر دار کشید تا مایۀ عبرت دیگر دزدان شود وگرنه بسیاری از دزدان مستحقِ این کیفر بوده و هستند .

این دو را پرچم به سویِ شهر بُرد / کشتگانِ قهر را نتوان شمرد


برای عبرت جهانیان ، پرچم و سیاست این دو مغلوب را به شهر بُرد والّا شمردن کشته شدگان قهرِ الهی میسّر نیست . [ پرچم = دُمِ نوعی گاوِ کوهی که بر عَلَم و گردن اسب می بندند . نیز به معنی کاکُل است . پرچم بردن ، کنایه از قهر و غلبه بر دشمن است زیرا جنگاوران ، آن را بر سرِ نیزه های خود نصب می کردند و بدین وسیله خبر از پیروزی و قدرت خود می دادند ]

نازنینی تو ، ولی در حدِ خویش / الله الله پا منه از حد ، بیش


ای انسان ، تو عزیز و محترمی ولی به اندازه خود . از خدا بترس . از خدا بترس . مبادا پا از حدود خود فراتر بگذاری .

گر زنی بر نازنین تر از خودت / در تگِ هفتم زمین ، زیر آرَدَت


اگر تو با عزیزتر و محترم تر از خود ، مقابله کنی . تو را از فراز آسمان هفتم به پایین مرتبۀ زمین تنزل خواهد داد . [ همانطور که قدما ، آسمان را هفت طبقه می دانستند . طبق روایات ، زمین نیز دارای هفت طبقه است که پایین ترینِ آن ، سَقَر است ]

قصۀ عاد و ثمود از بهرِ چیست ؟ / تا بدانی کانبیاء را نازُکی است


داستان عاد و ثمود برای چیست ؟ برای اینکه بدانی پیامبران و اولیاءالله نیز عزیز هستند و می توانند در جهان ، تصرف کنند . ( نازکی = زود رنجی و لطافت ، در اینجا به معنی عزت و ارجمندی ) [ ثمود ، یکی از قبائل عرب بائده است . و در ردیف عاد و جُدَیس و طَسم نام ایشان در تاریخ ثبت شده است . در قرآن کریم نیز بیست و شش بار از آنان یاد شده است . ایشان قومی سرکش و متکبّر بودند و سنگهای کوه را می تراشیدند و برای خود خانه می ساختند . حضرت صالح (ص) بر آنان مبعوث شد . آنها ناقۀ صالح را که آیتی بود از آیات الهی به هلاکت رساندند و به جزای این عمل ، عذاب الهی آنان را فرو گرفت . ( اعلام قرآن ، ص 250 و 251 ) . ] توضیح در مورد قوم عاد در شرح بیت 3122 همین دفتر .

این نشانِ خَسف و قَذف و صاعقه / شد بیانِ عِزِ نَفسِ ناطقه


این همه آثار و آیات عجیب که شنیده ای از قبیل خَسف و قَذف و صاعقه ، می دانی برای چه بر اقوام فرو باریده است ؟ برای اینکه عُلو و بلند مرتبگی را نشان دهد . [ خَسف = به معنی فرو بردن در کامِ زمین که بر قارون و قومش عارض شد . قَذف = سنگباران و پرتاب سنگ که بر قوم لوط و اصحاب فیل عارض شد . صاعقه = آتشی که از رعد و برق شدید بوجود آید که بر قوم ثمود نازل شد و جملگی را هلاک کرد ]

جمله حیوان را پیِ انسان بکُش / جمله انسان را بکُش از بهرِ هُش


همه حیوانات را به خاطرِ انسان بکُش و این کاری جایز است . همینطور همه آدمیان را به خاطر هوش بکُش . [ این بیت و ابیات بعدی در بیان این مطلب است که ارزش و اعتبار انسان به اندیشه است . بدین جهت حیوان پایین تر از انسان است و همینطور انسانها نیز بر حسب اندیشه و شعور ، طبقه بندی می شوند . آنکه فقط دارای عقلِ جزیی است از کسی که جامع عقل جزیی و کُلی است پایین تر است . کشتن در اینجا معنی مجازی دارد و به معنی قتل و کشتار نیست . ]

هُش چه باشد ؟ عقلِ کُلِ هوشمند / هوشِ جزوی ، هُش بُوَد ، اما نَژند


هوش چیست ؟ همان عقلِ کُلِ هوشمند است . هوش جزیی یا عقلِ جزیی نیز هوش و عقل است اما ضعیف و ناتوان است . ( نژند = اندوهگین و افسرده ) [ مولانا به کرّات از عقل و هوش کُلی و جزیی سخن گفته است و همواره عقل و هوش کُلی را تحسین می کند و درجه اعتبار انسان را به مقدار بهره مندی از آن عقل و هوش منوط می داند ] . توضیح عقلِ جزوی در شرح بیت 1109 همین دفتر .

جمله حیواناتِ وحشی ز آدمی / باشد از حیوانِ اِنسی در کمی


همه حیوانات وحشی که از انسان می رَمَند از آن حیواناتی که با انسان مأنوس می شوند پست ترند . ( کمّی = نقصان و کاستی ) [ زیرا حیواناتی که به دستِ انسان تربیت می شوند . در حرکات و رفتارشان ، هوش و فهم بیشتری دیده می شود ]

خون آنها خلق را باشد سَبیل / چون نشد اعمالِ انسان را قبیل


خونِ حیوانات وحشی برای مردم مباح شده زیرا کردار آدمیان را نپذیرفته اند و با آنان مأنوس نشده اند . [ در چرخه حیات مادّی و معنوی ، موجودات اَسفل ، قربانی موجودات عالی می شوند .  سبیل = در اینجا به معنی مباح است . ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر اول ، ص 260 ) . قبیل = پذیرنده . ]

عزّتِ وحشی ، بدین ساقط شده ست  / که مر انسان را ، مخالف آمده ست


پست بودن حیوانات وحشی از اینروست که همدم انسان نیستند و با آدمی ، خو نمی گیرند .

پس چه عزّت باشدت ای نادره / چون شدی تو حُمُر مُستَنفِرة ؟


پس ای انسانِ شگفت انگیز ، برای تو چه عزّت و فخری می ماند که همچون خرانِ وحشی که از شیران دژم می گریزند از نصایح و مواعظِ اولیاءالله بگریزی ؟ [ ( نادره = هر چیز عجیب و شگفت انگیز ) مصراع دوم اشاره است به آیه 49 و 50 سوره مدثّر . « گویی که تباهکاران ، همانند خران از شیران شرزه می گریزند » تمام ابیات پیشین مقدمه بود تا این مطلب بیان شود که اگر انسان قدرِ مقامِ خود نداند . و در حیات غریزی توقف کند فرقی با حیوانات ندارد بلکه فروتر از آنان است ]

خر نشاید کُشت از بهرِ صَلاح /  چون شود وحشی ، شود خونش مُباح


برای مثال ، کشتن خر ، روا و شایسته نیست از آنرو که خر ، در خدمتِ آدمی است و به او نفع می رساند . پس نشاید او را کشت . ولی اگر خر از آدمی برَمَد و وحشی گری کند و موجبِ آزار شود . ریختن خونش روا و مباح شود .

گرچه خر را دانشِ زاجِر نبود / هیچ معذورش نمی دارد وَدود


اگر چه خر ، علمِ مقابله با توحش و وحشیگری خود را ندارد و نمی داند که چه سان با این خوی خود مبارزه کند و آن را از خود دور سازد . ولی با اینحال خداوند مهربان ، به خاطر ندانستن و جهل او ، او را از کشته شدن معاف نمی دارد . [ زاجِر = برانگیزنده ، منع کننده . ودود = دوستدار ، بسیار مهربان ، از اسماءالله است ]

پس چو وحشی شد از آن دَم آدمی / کی بُوَد معذور ای یارِ سمی ؟


ای دوستِ والامقام ، وقتی که خر ، با آنکه نادان است از قهر و زجر معاف نیست . مسلماََ وقتی که انسان با وحود دانش و معرفت از دمِ رحمانی اولیاء و انبیاء بگریزد از قهرِ الهی کی معذور و معاف خواهد بود ؟ [ سمی = بلند و عالی ]

لاجَرم کفّار را شد خون ، مباح / همچو وحشی ، پیشِ نُشّاب و رِماح


ناگزیر ، کافران نیز خونشان مباح می شود . یعنی می توان با تیرها و نیزه ها آنان را کشت . زیرا آنان با وجود آنکه عقل و فهم دارند از حق روی برمی تابند . [ طبق مفاد کُتب فقهی ، کافران حربی باید کشته شوند و زنان و فرزندانشان اسیر و مملوک گردند . ( مختصر نافع ، ص 144 و ترجمه شرایع الاسلام ، ج 1 ، ص 117 ) . مولانا این بیت و بیت بعدی را بر سبیل تمثیل آورده تا مطلب بیت 3309 و چند بیت دیگر را توضیح دهد . مولانا در این بیت و بیت بعدی دیدگاه زمانه خود را منعکس کرده است . او در عرصۀ تمثیلات به نحوِ مبسوط الید عمل می کند و کاری با موافقت و یا مخالفت خود با موضوع تمثیلات خود ندارد . چنانکه گاه از باورهای بسیط عامیانه و خرافه ها نیز تمثیل می سازد و مقصود خود را بیان می کند . نُشّاب = تیرها . رِماح = نیزه ها و سرنیزه ها ]

جفت و فرزندانشان ، جُمله سَبیل / ز آنکه وحشی اند از عقلِ جلیل


همسران و فرزندان آنان نیز مملوک شوند زیرا که از عقلِ بزرگ و والا رخ برتافته اند . [ سبیل در اینجا به معنی مباح است و مقصود اینست که همسران کفّار حربی ، مملوک غازیان مسلمان هستند ]

باز عقلی ، کو رَمَد از عقلِ عقل / کرد از عقلی ، به حیوانات نَقل


باز اگر عقلی از مقامِ عقلِ عقل (خداوند) بگریزد و نفرت حاصل نماید . در واقع صاحبِ این عقلِ ناقص ، از مقامِ عقلانیت به مرتبۀ دونِ حیوانیت سقوط کرده است .

بخش خالی. برای افزودن محتوا صفحه را ویرایش کنید.

دکلمه دعا کردن بلعم باعور که موسی و قومش را از این شهر بی مراد بازگردان

دکلمه دعا کردن بلعم باعور که موسی و قومش را از این شهر بی مراد بازگردان

زنگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر اول – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟