نصیحت دنیا به اهل دنیا با زبان حال و بی وفایی

نصیحت دنیا به اهل دنیا با زبان حال و بی وفایی | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

نصیحت دنیا به اهل دنیا با زبان حال و بی وفایی | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر چهارم ابیات 1592 تا 1640

نام حکایت : حکایت پادشاهی که غلامی بس نادان و حریص داشت

بخش : 7 از 13 ( نصیحت دنیا به اهل دنیا با زبان حال و بی وفایی )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت پادشاهی که غلامی بس نادان و حریص داشت

پادشاهی غلامی داشت که بس نادان و حریص بود و وظایف خود را به درستی انجام نمی داد . روزی شاه برای تنبیه او دستور داد که از جیره اش بکاهند . و اگر باز به لجاجت و سفاهتِ خود ادامه داد نامش را بکلّی از دفتر خدمتگزاران پاک کنند . وقتی که این خبر به گوش غلام رسید به جای آنکه در صدد شناختِ قصور و تقصیر خویش برآید با نادانی تمام ، در صدد نوشتن نامه ای پُر جنجال و ستیز برای شاه برآمد . امّا پیش از آنکه نامه را بنویسد نزدِ آشپز رفت و پرخاش کنان او را مقصّرِ تقلیل جیرۀ خود دانست . آشپز بدو گفت من مأمورم و معذور . برو ببین عاملِ اصلی چیست و کیست ؟ غلام ناچار به گوشه ای رفت و نامه ای برای شاه نوشت که هر چند متنِ نامه …

متن کامل ” حکایت پادشاهی که غلامی بس نادان و حریص داشت ” را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

متن کامل ابیات نصیحت دنیا به اهل دنیا با زبان حال و بی وفایی

ابیات 1592 الی 1640

1592) گفت : بنمودم دَغَل ، لیکن تو را / از نصیحت باز گفتم ماجَرا

1593) همچنین دنیا اگر چه خوش شگُفت / بانگ زد ، هم بیوفایی خویش گفت

1594) اندرین کون و فساد ای اوستاد / آن دَغَل کون و ، نصیحت آن فَساد

1595) کون می گوید : بیآ من خوش پی ام / و آن فسادش گفته : رَو من لاشی اَم

1596) ای ز خوبیِّ بهاران لب گَزان / بنگر آن سردیّ و زردیِّ خَزان

1597) روز دیدی طلعتِ خورشیدِ خوب / مرگِ او را یاد کُن ، وقتِ غروب

1598) بَدر را دیدی برین خوش چارطاق / حسرتش را هم ببین اندر مُحاق

1599) کودکی از حُسن ، شد مولایِ خلق / بعدِ فردا شد خَرِف ، رسوای خلق

1600) گر تنِ سیمین تَنان کردت شکار / بعدِ پیری بین تَنی چون پنبه زار

1601) ای بدیده لوت هایِ چَرب ، خیز / فُضلۀ آن را ببین در آبریز

1602) مر خَبَث را گو که : آن خوبیت کو ؟ / بر طَبَق آن ذوق و آن نغزی و بو

1603) گوید او : آن دانه بُد ، من دامِ آن / چون شدی تو صید ، شد دانه نهان

1604) بس اَنامِل ، رَشکِ استادان شده / در صِناعت ، عاقبت لرزان شده

1605) نرگسِ چشمِ خُمارِ همچو جان / آخِر اَعمَش بین و ، آب از وی چکان

1606) حیدری کاندر صفِ شیران رود / آخِر او مغلوبِ موشی می شود

1607) طبعِ تیزِ دوربینِ مُحتَرِف / چون خَرِ پیرش ببین آخِر خَرِف

1608) زلفِ جَعدِ مُشک بارِ عقل بَر / آخِرا چون دُمِّ زشتِ خِنگِ خر

1609) خوش ببین کونَش ز اوّل با گُشاد / و آخِر آن رسوایش بین و فساد

1610) ز آنکه او بنمود پیدا دام را / پیشِ تو بر کند سِبلت خام را

1611) پس مگو دنیا به تزویرم فریفت / ور نه ، عقلِ من ز دامش می گریخت

1612) طوقِ زرّین و حَمایل بین هَله / غُلّ و زنجیری شده ست و سلسله

1613) همچنین هر جزوِ عالَم می شُمَر / اوّل و آخر در آرَش در نظر

1614) هر که آخِربین تر ، او مسعودتر / هر که آخُربین تر ، او مطرودتر

1615) رویِ هر یک چون مَهِ فاخر ببین / چونکه اوّل دیده شد ، آخِر ببین

1616) تا نباشی همچو ابلیس اَعوَری / نیم بیند ، نیم نی ، چون اَبتری

1617) دید طینِ آدم و دینش ندید / این جهان دید ، آن جهان بینش ندید

1618) فضلِ مردان بر زنان ای بُو شجاع / نیست بهرِ قوّت و کسب و ضیاع

1619) ور نه شیر و پیل را بر آدمی / فضل بودی بهرِ قُوّت ای عَمی

1620) فضلِ مردان بر زن ای حالی پرست / ز آن بُوَد که مرد ، پایان بین تر است

1621) مرد کاندر عاقبت بینی خَم است / او ز اهلِ عاقبت چون زن کم است

1622) از جهان دو بانگ می آید به ضدّ / تا کدامین را تو باشی مُستَعِدّ

1623) آن یکی بانگش ، نُشورِ اتقیا / و آن یکی بانگش ، فریبِ اَشقیا

1624) من شکوفۀ خارم ، ای خوش گرم دار / گُل بریزد ، من بمانم شاخِ خار

1625) بانگِ اشکوفه ش که اینک گُل فروش / بانگِ خارِ او که سویِ ما مکوش

1626) این پذیرفتی ، بماندی ز آن دگر / که مُحِبّ از ضدِّ محبوب است کر

1627) آن یکی بانگ ، این که اینک حاضرم / بانگِ دیگر ، بنگر اندر آخِرم

1628) حاضری ام هست چون مکر و کمین / نقشِ آخِر ز آینۀ اوّل ببین

1629) چون یکی زین دو جَوال اندر شدی / آن دگر را ضدّ و نادَرخور شدی

1630) ای خُنُک آن کو ز اوّل آن شنید / کِش عقول و مِسمَعِ مردان شنید

1631) خانه خالی یافت و جا را او گرفت / غیرِ آتش کژ نماید یا شگفت

1632) کوزۀ نو ، کو به خود بَولی کشید / آن خَبَث را آب نتواند بُرید

1633) در جهان هر چیز چیزی می کشَد / کفر کافر را و ، مُرشِد را رَشَد

1634) کهربا هم هست و مقناطیس هست / تا تو آهن یا کهی ، آیی به شست

1635) بُرد مقناطیست ف از تو آهنی / ور کهی ، بر کهرُبا بر می تنی

1636) آن یکی چون نیست با اَخیار ، یار / لاجَرَم شد پهلویِ فُجّار ، جار

1637) هست موسی ، پیشِ قبطی بس ذمیم / هست هامان ، پیشِ سبطی بس رَجیم

1638) جانِ هامان جاذبِ قبطی شده / جانِ موسی طالبِ سِبطی شده

1639) مِعدۀ خَر که کشَد در اِجتذاب / مِعدۀ آدم جَذوبِ گندم آب

1640) گر تو نشناسی کسی را از ظَلام / بنگر او را کُوش سازیده ست امام

شرح و تفسیر نصیحت دنیا به اهل دنیا با زبان حال و بی وفایی

گفت : بنمودم دَغَل ، لیکن تو را / از نصیحت باز گفتم ماجَرا


فقیه نما گفت : من گر چه حیله بکار بردم امّا از روی خیرخواهی ، حقیقتِ ماجرا را برای تو بازگو کردم .

همچنین دنیا اگر چه خوش شگُفت / بانگ زد ، هم بیوفایی خویش گفت


مولانا در اینجا دنیا را مانندِ عمامۀ آن فقیه نما جذّاب و فریبنده می شمرد و می گوید : دنیا نیز همینطور است اگر چه ظاهری فریبنده دارد . امّا فریاد می زند و بی وفایی خود را به همه می گوید . ( شگفت = خندان ، متبسّم ، خندید ) [ در حکمت شماره 126 نهج البلاغه آمده است که وقتی حضرت علی (ع) شنید که شخصی دنیا را می نکوهد بدو خطاب کرد : « ای نکوهندۀ دنیا که به نیرنگِ او فریفته شده ای و به بیهودگی های آن گول می خوری . آیا در حالی که به دنیا فریفته می شوی آنرا می نکوهی ؟ آیا تو بر دنیا جُرم و جریرت می نهی یا دنیا بر تو ؟ … براستی که دنیا سرای راستی است برای کسی که او (دنیا) را راستگو شناسد … » ]

اندرین کون و فساد ای اوستاد / آن دَغَل کون و ، نصیحت آن فَساد


ای استاد ، در این جهانِ کون و فساد ، حیله دنیا به منزلۀ کون است و نصیحت به منزلۀ فساد . [ کون و فساد = اصطلاحی فلسفی است و منظور از آن ، وجودِ دفعی و تباهیِ دفعی اشیاء و موجودات است . زیرا در این جهانِ مادّی در هر لحظه صورتی از مادّه زائل می شود و صورتی تازه بدان تعلّق می گیرد . مولانا می گوید : بیشتر مردم فقط «کون» یعنی جنبۀ وجودی دنیا را می بینند و از «فساد» یعنی جنبۀ عدمی و زوالِ آن غافل اند . حکیم سبزواری می گوید : مراد از « کون و فساد » در اینجا مطلقِ « وحود و عدم » است نه اصطلاح حکما و فلاسفه . ( شرح اسرار ، ص 294 ) ]

کون می گوید : بیآ من خوش پی ام / و آن فسادش گفته : رَو من لاشی اَم


جنیۀ وجودی دنیا با زبان حال می گوید : ای انسان بیا که من فرخنده قدمم . و امّا جنبۀ عدمی دنیا می گوید : ای انسان برو که من بر حسبِ واقع هیچ و معدوم هستم . [ مولانا در ابیات بعد با تمثیلاتی این مطلب را بسط می دهد . ]

ای ز خوبیِّ بهاران لب گَزان / بنگر آن سردیّ و زردیِّ خَزان


مثلاََ ای کسی که از زیبایی فصلِ بهار شگفت زده می شود که لبت را به دندان می گزی . سردی و پژمردگی فصل پاییز را نیز نگاه کن . ( بهاران = هنگامِ بهار ) [ «بهاران» در اینجا جنبۀ وجودی دنی و «خزان» کنایه از جنبۀ عدمی دنیاست . ]

روز دیدی طلعتِ خورشیدِ خوب / مرگِ او را یاد کُن ، وقتِ غروب


مثال دیگر ، همانطور که در میانِ روز ، تابشِ زیبا و جذّابِ خورشید را می بینی . زوالِ خورشید را که به گاهِ غروب رُخ می دهد نیز به یاد آور .

بَدر را دیدی برین خوش چارطاق / حسرتش را هم ببین اندر مُحاق


مثال دیگر ، همانطور که قرصِ کاملِ ماه را در این آسمانِ زیبا می بینی . حسرتِ آن را نیز در شبی که پنهان می شود ببین . [ بدر = قرص کامل ماه ، شرح بیت 3163 دفتر اوّل / چارطاق = سقف یا گنبدی که روی چهار پایه بنا شده و چهار طرف آن باز باشد . در اینجا منظور آسمان است / مُحاق = آخرِ ماه ، شرح بیت 3162 دفتر اول ]

کودکی از حُسن ، شد مولایِ خلق / بعدِ فردا شد خَرِف ، رسوای خلق


مثال دیگر ، طفلی از غایتِ زیبایی و جمال ، محبوب و مرادِ مردمان می شود . امّا بعد از گذشتِ زمان به سالخوردۀ کم عقلی مبدّل می شود که در نظر مردم حقیر و خوار و رسوا می آید . ( خَرِف = پیری که از شدّتِ پیری عقلش کم شده باشد ) [ جهان ، دائم التغییر است و جملۀ پدیده ها به فنا می روند . چنان که شخ عطّار نیشابوری می فرماید :

جمله چون بادی ز عالم می رویم / رفت او و ما همه هم می رویم ]

گر تنِ سیمین تَنان کردت شکار / بعدِ پیری بین تَنی چون پنبه زار


مثال دیگر ، هر گاه اندامِ زیبای معشوقان تو را صید کرد . به دورانِ پیری آنان بنگر که اندامی مانندِ کشتزار پنبه پیدا می کنند . [ موهای تنشان سفید شود و به نهایتِ فرتوتی برسند . ]

ای بدیده لوت هایِ چَرب ، خیز / فُضلۀ آن را ببین در آبریز


مثال دیگر ، ای کسی که غذاهای لذیذ و چرب را می بینی . بلند شو و مدفوعِ آن غذاها در مستراح تماشا کن . [ فُضله = مدفوع ، سرگین / آبریز = مستراح ]

مر خَبَث را گو که : آن خوبیت کو ؟ / بر طَبَق آن ذوق و آن نغزی و بو


به آن مدفوع بگو : که چه شد آن گوارایی و مزۀ لذیذت ؟ و آن طعمِ مطبوع و زیبایی و رایحۀ دلنوازی که روی طَبَقِ غذا داشتی چه شد و کجا رفت ؟ [ خَبَث = پلیدی ، نجاست ]

گوید او : آن دانه بُد ، من دامِ آن / چون شدی تو صید ، شد دانه نهان


آن مدفوع با زبانِ حال می گوید : آن طعام های لذیذ همه دام بود . امّا تو آن را به صورتِ دانه دیدی . چون تو بوسیلۀ دانه شکار شدی . دانه پنهان شد و دام آشکار . [ « طعام لذیذ » کنایه از جنبۀ وجودی دنیا . و « مدفوع » کنایه از جنبۀ عدمی و زوالِ آن است . آنهایی که طعام را محبوب و معشوقِ خود می دانند اگر دریابند که با این همه حرص و آزی که در خوردن طعام از خود نشان می دهند حاصلی جز بیمار کردن خود ندارند . پس صلاح اینست که به قدرِ حاجت خوری و عادتِ پُر خوری را ترک کنی . چرا که خوردن برای زیستن است ، نه زیستن برای خوردن . مؤمل بن مسرور عُمرَکی ( فقیه و عارف سدۀ ششم ) در خطاب به آنان که تنور شکم را گرم دارند می گوید : بنگر این چندین حرص در طلبِ چیزی که مالِ وی اینست که نخواهی او را بینی و این چندین خصومتِ تو با خلق از برای این حَدَبِ گنده ( = مدفوع متعفن ) و این چندین شرهِ تو در خوردن وی ، و این چندین ضایع کردنِ عُمرِ عزیزِ تو در طلب کردن او . ( روضة الفریقین ، ص 82 ) ]

بس اَنامِل ، رَشکِ استادان شده / در صِناعت ، عاقبت لرزان شده


مثال دیگر ، چه بسا انگشتان هنرمندی که از فرطِ هنر ، باعثِ حسادتِ استادان هنرمند می شود . امّا سرانجان آن انگشتان دچارِ رعشۀ دورانِ پیری و کهنسالی می گردد . [ اَنامِل = سرانگشتان ، در اینجا منظور مطلقِ انگشت است . ]

نرگسِ چشمِ خُمارِ همچو جان / آخِر اَعمَش بین و ، آب از وی چکان


مثال دیگر ، چشمِ زیبا و مخموری که مانندِ روح ، لطیف است . سرانجان آن را دچارِ بیماری و آبریزش می بینی . [ نرگسِ چشم = چشمی که مانند نرگس است / اَعمَش = چشمی که دچار آبریزش و ضعفِ بینایی است . اطبای قدیم این بیماری را اَعمش می گفتند . ]

حیدری کاندر صفِ شیران رود / آخِر او مغلوبِ موشی می شود


مثالِ دیگر ، شیر مردی که به صفِ شیران و دلیر مردان حمله می آورد . عاقبت مقهورِ موشی ناتوان می گردد . یعنی به قدری ضعیف و فرتوت می شود که ضعیف ترین افراد می توانند او را مغلوب کنند .

طبعِ تیزِ دوربینِ مُحتَرِف / چون خَرِ پیرش ببین آخِر خَرِف


مثال دیگر ، هنرمند دارایِ طبعِ حسّاس و نکته بین و نافذ است . امّا سرانجام خواهی دید که او مانندِ الاغِ پیر ، فرسوده و کودن می گردد . [ مُحتَرِف = پیشه ور ، صاحبِ حرفه ، در اینجا به معنی هنرمند ]

زلفِ جَعدِ مُشک بارِ عقل بَر / آخِرا چون دُمِّ زشتِ خِنگِ خر


مثال دیگر ، زلفِ مُجعّدی که پیوسته بوی مُشک می دهد . و عقل و هوش را از بیننده می ستاند . در آخر مانندِ دُمِ زشتِ سفید الاغ می گردد . [ دنیا نیز همینگونه است . در ابتدا زیبا و دلربا جلوه می کند و در نهایت زشت و مهلک . ]

خوش ببین کونَش ز اوّل با گُشاد / و آخِر آن رسوایش بین و فساد


پس باید ابتدا با دیدی وسیع و همه جانبه به جنبۀ وجودی دنیا بنگری و سرانجام به رسوایی و تباهی آن نگاه کن . ( با گشاد = در اینجا به معنی وسیع و جامع است / دیدن با گشاد = نگرش وسیع و همه جانبه ) [ اگر می خواهی مفتونِ ظواهرِ دنیا نشوی باید آنرا با دیدی ژرف و جامع الاطراف نگاه کنی و فقط به جاذبه های آن ننگری بلکه به مهالکِ آن نیز واقف گردی . ]

ز آنکه او بنمود پیدا دام را / پیشِ تو بر کند سِبلت خام را


زیرا که دنیا ابتدا دام را آشکارا به تو نشان داد و در برابرِ چشمانت سبیلِ انسان های خام طبع و کژاندیش را کند . ( کندن سِبلت = در اینجا به معنی کیفر دادن و عقوبت کردن است ) [ اگر به دنیا نیک نظر کنی ناصحِ خوبی است . چرا که تاریخ حال و گذشتۀ بشر سراسر آکنده است از عبرت . آنان که شیفته و شیدایی ظواهرِ دنیا شدند و متاعِ دنیا را از دستِ این و آن به یغما می بردند چه رسوایی ها که به بار نیاوردند و عاقبت نیز با ذلّت و خِفّت به سینۀ خاک فرو شدند و آخرین برگِ دفترِ حیاتشان با بدنامی و شقاوت بسته شد . خدایا ما را عاقبت به خیر کن . ]

پس مگو دنیا به تزویرم فریفت / ور نه ، عقلِ من ز دامش می گریخت


پس این حرف را نزن که دنیا مرا با مکر و حیله اش فریب داد و اگر کسی مرا از حیله و تزویرش آگاه می ساخت از دامِ دنیا می رهیدم . [ زیرا خودِ دنیا از طریق نمونه های عینی به تو هشدار داد که نباید مفتونِ ظواهرِ او شوی . ]

طوقِ زرّین و حَمایل بین هَله / غُلّ و زنجیری شده ست و سلسله


ای مفتون ظواهر دنیا بهوش باش و به گردن بندِ طلایی و حمایلِ گرانبهایت خوب نگاه کن که به غُل و زنجیر و حلقه های فلزی مبدّل شده است . [ حَمایل = جمع حِمالَه به معنی بند شمشیر ، هر چیزی که به شانه و پهلو بیاویزند مانند شمشیر و جز آن / هَله = هان ، هلا / سلسله = زنجیر ، حلقه های فلزی ]

همچنین هر جزوِ عالَم می شُمَر / اوّل و آخر در آرَش در نظر


همچنین تمامِ اجزایِ دنیا را مورد دقت و توجه قرار بده و ابتدا و انتهای آن را با دیدِ ژرف موردِ مطالعه و بررسی قرار بده . [ در هر امری دو جنبۀ ظاهری و باطنی آنرا مورد دقّت قرار بده . یعنی هم به کون ( = جنبۀ وجودی دنیا ) و هم به فساد ( = جنبۀ عدمی دنیا ) دقّت کن تا مفتون و مغرور نشوی . ]

هر که آخِربین تر ، او مسعودتر / هر که آخُربین تر ، او مطرودتر


هر کس عاقبتِ امور را بهتر ببیند ، نیک بخت تر است . و هر کس آخورِ دنیا را بیشتر ببیند از سعادت دورتر می شود . [ «آخور» کنایه از لذایذ و شهوات نفسانی است . ]

رویِ هر یک چون مَهِ فاخر ببین / چونکه اوّل دیده شد ، آخِر ببین


روی هر یک از اجزایِ دنیا را مانندِ ماهِ با عظمت ببین . یعنی انان را همچون ماه بدان که عظمتِ آن ، افولی نیز به دنبال دارد . وقتی که ابتدای هر امری را دیدی انتهای آن را نیز دقیقاََ ببین .

تا نباشی همچو ابلیس اَعوَری / نیم بیند ، نیم نی ، چون اَبتری


دقیق بنگر تا مانندِ ابلیس ، یک چشم نباشی . زیرا او مانندِ افرادِ ناقص و علیل نصفِ یک چیز را می بیند و نصفِ دیگر را نمی بیند . ( اَعور = یک چشم ، انسان یا حیوانی که یک چشمش نابینا باشد / اَبتر = دُم بریده ، آدم مقطوع النسل ، در اینجا به معنی علیل و ناقص ) [ ابلیس دیدِ کاملی نسبت به انسان نداشت . از اینرو نتوانست واقعیتِ او را دریابد و در نتیجه دچارِ کبر و طغیان شد . همینطور ، جمیعِ کسانی که بر صفتِ ابلیس لعین هستند . واقعیتِ هستی را ادراک نتوانند کرد و ره به بیراهه برند . ]

دید طینِ آدم و دینش ندید / این جهان دید ، آن جهان بینش ندید


ابلیس ، گِلِ آدم را دید امّا دین و ایمانش را ندید . این جهان را دید امّا عالَمِ باطنِ او را ندید . ( طین = گِل ، آب و خاک مخلوط شده ) [ «جهان بین» اگر به معنی جهان بیننده باشد یعنی ابلیس ظاهرِ آدم را که به این دنیا بستگی دارد دید امّا باطنِ او را که بینندۀ آن جهان است هرگز ندید ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر چهارم ، ص 71 ) و اگر به معنی جهان بینی باشد یعنی ابلیس جهان بینی ژرف آدم را ندید بلکه خیال کرد که آدم همان صورت جسمانی است ( شرح کبیر انقروی ، ج 11 ، ص 506 ) ]

فضلِ مردان بر زنان ای بُو شجاع / نیست بهرِ قوّت و کسب و ضیاع


ای دلیر ، برتری مردان بر زنان نه به خاطر است که مردان دارای قدرت و کار و کسب و مُلک و مال هستند . [ ضیاع = اراضی زراعتی ، اراضی غلّه خیز ]

ور نه شیر و پیل را بر آدمی / فضل بودی بهرِ قُوّت ای عَمی


ای کور دل ( یا ای عموی من ) اگر برتری مردان بر زنان به خاطر نیروی جسمانی بود در آن صورت شیر و فیل بر آدمیان برتری داشتند . [ عَمی = کور ، نابینا . ممکن است به معنی « ای عموی من » هم باشد . ]

فضلِ مردان بر زن ای حالی پرست / ز آن بُوَد که مرد ، پایان بین تر است


ای کوته بین ، برتری مردان بر زنان از آنروست که مردان ، عاقبت بین ترند . [ حالی پرست = کسی که دم را غنیمت داند و به عاقبت نیندیشد ، ظاهربین ، دنیا پرست زیرا دنیا در زمانِ حال است ]

مرد کاندر عاقبت بینی خَم است / او ز اهلِ عاقبت چون زن کم است


مردی که در عاقبت بینی ناقص است . او مانندِ زنان از عاقبت بینان کمتر و پایین تر است . [ کسی که قامتی خمیده داشته باشد نمی تواند مانندِ افرادِ معمولی مسافت بعید را ببیند . بلکه فقط قادر است جلوی پای خود را ببیند . مولانا از این مطلب ، کوته بینی و فقدانِ درک و فهمِ صحیح را اراده کرده است ( شرح ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر چهارم ، ص 71 ) ]

از جهان دو بانگ می آید به ضدّ / تا کدامین را تو باشی مُستَعِدّ


از این دنیا دو صدای متضاد به گوش می رسد . ببین تو آمادگی شنیدن کدام از آن دو صدا را داری .

آن یکی بانگش ، نُشورِ اتقیا / و آن یکی بانگش ، فریبِ اَشقیا


یک صدای آن پرهیزگاران را حیات می بخشد و صدای دیگرش تیره بختان را فریب می دهد . ( نشور = زنده کردن و یا زنده شدن مردگان ) [ وصف الحال آن صدایی که سببِ حیاتِ طیّبه پرهیزگاران می شود اینست : من دنیایی فانی هستم . مبادا به من علاقمند شوید . این صدا را اهلِ تقوی می شنوند و روح خود را از آلودگی ها دور نگه می دارند . و صدای دیگرِ دنیا می گوید : بیایید که من دنیایی زیبا و لذّت بخش هستم . اگر به من علاقمند شوید شکوه و جلال می یابید . این صدا را نیز تیره بختان می شنوند . پس مراد از صدای اوّل دنیا ، فساد ( جنبۀ عدمی دنیا ) و منظور از صدای دوم نیا ، کون ( جنبۀ وجودی دنیا ) است . ]

من شکوفۀ خارم ، ای خوش گرم دار / گُل بریزد ، من بمانم شاخِ خار


جنبۀ ظاهری دنیا با زبان حال به طالب می گوید : ای زیبا رو من شکوفۀ خارم . مرا خوب نگهدار . سرانجام گُل ها می ریزد و من به صورتِ یک شاخۀ خار باقی خواهم ماند . ( خوش گرم دار = خوب و گرم نگهدارنده ) [ دنیا خود را به بوتۀ خار تشبیه کرده است . «شکوفۀ خار» کنایه از جنبۀ ظاهری دنیا و «شاخ خار» کنایه از جنبۀ باطنی دنیاست . به عبارتی «شکوفۀ خار» ، کون است و «شاخ خار» فساد . با اینکه دنیا با زبانِ حال ، باطنِ خود را به طُلّابِ خویش نشان می دهد . امّا آنان به قدری مجذوبِ ظواهرِ دنیا هستند که چشم و گوششان بسته شده است . ]

بانگِ اشکوفه ش که اینک گُل فروش / بانگِ خارِ او که سویِ ما مکوش


شکوفه دنیا با زبان حال فریاد می زند : من گُلفروشم یعنی بیایید که گُل ها آمادۀ فروش است امّا خارِ او بانگ می زند . من خارم و سعی نکنید به سویِ من بیایید .

این پذیرفتی ، بماندی ز آن دگر / که مُحِبّ از ضدِّ محبوب است کر


هر گاه به این ندا پاسخِ مثبت دهی ، از آن ندای دیگر فرو خواهی ماند . زیرا عاشق ، صدای دشمنِ معشوق را نمی شنود یعنی او را نمی پذیرد .

آن یکی بانگ ، این که اینک حاضرم / بانگِ دیگر ، بنگر اندر آخِرم


یکی از دو بانگِ دنیا می گوید : من اکنون حاضرم . یعنی وجودِ من نقد است . امّا بانگِ دیگرِ دنیا می گوید : به سرانجامِ من نگاه کن .

حاضری ام هست چون مکر و کمین / نقشِ آخِر ز آینۀ اوّل ببین


حاضر بودن و نقد بودنم به منزلۀ فریب و حیله و دام است . تو باید صورتِ نهایی مرا در آینۀ اوّل ببینی . ( حاضری ام = حاضر بودنم ) [ منظور از «نقش آخر» ، صورتِ نهایی دنیاست که به فنا و زوال می رسد . در حالی که در جلوه های فعلی خود ، جذّاب و پایدار به نظر می رسد . در اینجا «آینه» کنایه از انعکاسِ صوری است . ]

منظور بیت : من با وجودِ فعلی و نقدِ خود ، بسیاری را می فریبم . در حالی که اگر ژرف بین و عاقبت اندیش باشی ، صورتِ نهایی مرا که فنا و زوال است در همین جلوه ها و جذّابیت های کنونی خواهی دید . و در نتیجه دل به من نخواهی بست . پس فسادم را در کونم تماشا کُن . ]

چون یکی زین دو جَوال اندر شدی / آن دگر را ضدّ و نادَرخور شدی


وقتی که به یکی از این دو جوال داخل شوی . با جوالِ دیگر مخالف و نامتناسب خواهی شد . [ کون و فساد دنیا به دو عدد جوال تشبیه شده است . اگر به ظواهرِ دنیا مفتون شوی . نمی توانی باطنِ دنیا را که فنا و زوال است درک کنی . و چون فنا و زوالِ دنیا را درک کردی . دیگر مفتونِ ظواهرِ دنیوی نخواهی شد . ]

ای خُنُک آن کو ز اوّل آن شنید / کِش عقول و مِسمَعِ مردان شنید


خوشا به حالِ کسی که از همان اوّل صدایی را شنید که عقل و گوشِ اولیاء الله نیز آن را شنید . ( مِسمَع = گوش ) [ همانطور که اولیاء الله بانگِ فنای دنیا را شنیدند او نیز همان را شنید و مفتونِ ظواهرِ دنیا نشد . ]

خانه خالی یافت و جا را او گرفت / غیرِ آتش کژ نماید یا شگفت


آن صدا وقتی که خانۀ دلِ آدمی را خالی بیابد در آن ساکن می شود و غیر از این صدا هر صدایی به نظرِ صاحبش ناهنجار و غریب جلوه می کند . [ مولانا می گوید آدمی به هر عقیده و اندیشه و حالتی عادت کند . اندیشه های تازه وارد را با نظرِ منفی و طرد می نگرد . ]

کوزۀ نو ، کو به خود بَولی کشید / آن خَبَث را آب نتواند بُرید


برای مثال ، کوزۀ تازه همینکه ادرار را به خود جذب کند بویِ بدی پیدا می کند . مسلماََ آن بو را آب نمی تواند برطرف کند . [ بَول = ادرار ]

در جهان هر چیز چیزی می کشَد / کفر کافر را و ، مُرشِد را رَشَد


در این جهان هر چیزی چیزِ دیگر را جذب می کند و هدایت نیز هادی را . [ توضیح جذب و انجذاب در شرح ابیات 892 تا 896 دفتر اوّل آمده است . این بیت ضرب المثل رایج فارسی را تداعی می کند که می گوید :

متاع کفر و ین بی مشتری نیست / گروهی این گروهی آن پسندند ( امثال و حکم ، ج 3 ، ص 1398 )

و همچنین این بیت مناسب است با مضمونِ آیه 25 سورۀ نور « زنان بدکار شایسته مردان بدکاراند و مردان بدکار سزاوار زنان بدکار . و زنان پاکیزه سزاوار مردان پاکیزه اند و مردان پاکیزه سزاوار زنان پاکیزه » ]

کهربا هم هست و مقناطیس هست / تا تو آهن یا کهی ، آیی به شست


مثال دیگر ، در دنیا ، هم کهربا وجود دارد و هم آهن رُبا . تو خواه آهن باشی و خواه کاه ، بالاخره توسطِ یکی از آن دو جذب می شوی . [ شست = قلّابِ ماهیگیری ، دام ]

بُرد مقناطیست ، ار تو اهنی / ور کهی ، بر کهرُبا بر می تنی


اگر تو آهن باشی ، آهن رُبا تو را جذب می کند و اگر کاه باشی کهربا تو را خواهد ربود . [ «آهن» ممکن است کنایه از دنیا پرستِ خود سر ، و «کاه» کنایه از خداجوی خاضع باشد ( شرح مثنوی معنوی مولوی ، دفتر چهارم ، ص 1527 ) ]

آن یکی چون نیست با اَخیار ، یار / لاجَرَم شد پهلویِ فُجّار ، جار


کسی که با نیکان یار و همنشین نباشد . ناچار با فاسدان و تباهکاران همسایه و و همنشین می شود . [ فُجّار = تباهکاران ، جمع فاجر / جار = همسایه ]

هست موسی ، پیشِ قبطی بس ذمیم / هست هامان ، پیشِ سبطی بس رَجیم


برای مثال ، موسی (ع) در نزدِ قبطیان ( قوم فرعون ) بسیار مذموم و نکوهیده بود و هامان در نزدِ سبطیان ( قوم موسی ) بسیار ملعون بود . [ رَجیم = مطرود ، ملعون / هامان = در قصص اسلامی به عنوان وزیر و مشاورِ فرعون یاد شده است و مجموعاََ شش بار در قرآن بدو اشارت رفته است . آیات 6 و 8 و 38 سورۀ قصص ، آیات 24 و 36 سورۀ غافر (مؤمن) و آیه 39 سورۀ عنکبوت . ]

جانِ هامان جاذبِ قبطی شده / جانِ موسی طالبِ سِبطی شده


روحِ هامان ، قبطیان را جذب می کند و روحِ موسی ، خواهانِ سبطیان است .

نوریان مر نوریان را طالب اند / ناریان مر ناریان را جاذب اند

مِعدۀ خَر که کشَد در اِجتذاب / مِعدۀ آدم جَذوبِ گندم آب


مثال دیگر ، معدۀ الاغ ، کاه را به سویِ خود جذب می کند . یعنی الاغ طالبِ کاه است و معدۀ انسان ، گندم و آب را جذب می کند و خواهانِ آن است . [ اِجتذاب = جذب کردن ، به سوی خود کشیدن / جَذوب = بسیار کشنده ، بسیار جذب کننده ]

گر تو نشناسی کسی را از ظَلام / بنگر او را کُوش سازیده ست امام


اگر تو به علّتِ غلبۀ تاریکیِ شک و شُبهه نتوانستی احوالِ کسی را بشناسی . ببین که او چه کسی را پیشوا و مقتدای خود ساخته است . ( ظَلام = تاریکی ) [ اکبر آبادی می گوید : کسی که احوالِ تابع را نمی شناسد چگونه می تواند احوال متبوع او را شناسد ؟ چون صفات و ملکاتِ روحی در پیشوا و مقتدا بروزِ کامل دارد ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر چهارم ، ص 72 ) ]

شرح و تفسیر بخش قبل                     شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه نصیحت دنیا به اهل دنیا با زبان حال و بی وفایی

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر چهارم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟