شرح و تفسیر نصیحت کردن مرد ، زن خود را که در فقیران به خواری منگر

شرح و تفسیر نصیحت کردن مرد ، زن خود را که در فقیران به خواری منگر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

شرح و تفسیر نصیحت کردن مرد ، زن خود را که در فقیران به خواری منگر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر اول ابیات 2342 تا 2364

نام حکایت : خلیفه که در کرم در زمان خود از حاتم طایی گذشته بود و نظیر نداشت

بخش : 7 از 32

مثنوی معنوی مولوی
داستان و حکایت

در روزگاران پیشین ، خلیفه ای بود بسیار بخشنده و دادگر ، بدین معنی که نه تنها بر قبیله و عشیره خود بخشش و جوانمردی می کرد . بلکه همه اقوام و قبائل را مشمول دلجویی و دادِ خود می ساخت . شبی بنابر خوی و عادت زنان که به سبب گرفتاری خود به کارهای خانه و تیمارِ طفلان و اشتغال مردان به مشاغل دیگر . تنها شب هنگام ، فرصتی بدست می آرند که از شویِ خود شکایتی کنند . زنی اعرابی از تنگیِ معاش و تهیدستی و بینوایی گِله آغازید و فقر و نداری شویِ خود را با بازتابی تند و جان گزا بازگو کرد . و از سرِ ملامت و نکوهش ، بدو گفت : از صفات ویژه عربان ، جنگ و غارت است . ولی تو ، ای شویِ بی برگ ونوا ، چنان در چنبر فقر و فاقه اسیری که رعایت این رسم و سنت دیرین عرب نیز نتوانی کردن . در نتیجه ، مال و مُکنتی نداری تا هرگاه مهمانی نزد ما آید از او پذیرایی کنیم . و حال آنکه از سنت کهن اعرابیان است که مهمان را بس عزیز و گرامی دارند . وانگهی اگر مهمانی هم برای ما رسد . ناگزیریم که شبانه بر رخت و جامه او نیز دست یغما و …

متن کامل حکایت خلیفه کریم تر از حاتم طایی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .

متن کامل ابیات 2342 الی 2364

2342) گفت : ای زن ، تو زنی یا بوالحَزَن ؟ / فقر ، فخر است و مرا بر سر مزن

2343) مال و زر ، سَر را بُوَد همچون کلاه / کَل بُوَد او ، کز کُلَه سازد پناه

2344) آنکه زلفِ جَد و رعنا باشدش / چون لاهش رفت ، خوشتر آیدش

2345) مردِ حق باشد به مانند بصر / پس برهنه بِه که پوشیده نظر

2346) وقتِ عرضه کردن آن برده فروش / برکَنَد از بنده جامۀ عیب پوش

2347) ور بُوَد عیبی ، برهنه کی کُند ؟ / بل به جامه خدعه ای با وی کُند

2348) گوید : این شرمنده است از نیک و بد / از برهنه کردن ، او از تو رَمَد

2349) خواجه در عیب است غرقه ، تا به گوش / خواجه را مال است و مالش عیب پوش

2350) کز طمع ، عیبش نبیند طامعی / گشت دلها را طمع ها جامعی

2351) ور گدا گوید سخن چون زَرِ کان / ره نیابد کالۀ او در دکان

2352) کارِ درویشی ، وَرایِ فهمِ توست / سویِ درویشی بِمَنگر سست سست

2353) ز آنکه درویشان ، ورایِ ملک و مال / روزیی دارند ژرف ، از ذوالجلال

2354) حق تعالی عادل است و عادلان / کی کند استمگری بر بی دلان ؟

2355) آن یکی را نعمت و کالا دهند / وین دگر را بر سَرِ آتش نهند

2356) آتشش سوزد که دارد این گمان / بر خدایِ خالقِ هر دو جهان

2357) فقر ، فخری از گَزاف است و مَجاز / نَی هزاران عِز ، پنهان است و ناز

2358) از غضب بر من لقب ها راندی / یارگیر و مارگیرم خواندی

2359) گر بگیرم مار ، دندانش کَنَم / تاش از سر کوفتن ایمن کنم

2360) ز آنکه آن دندان ، عدوِ جانِ اوست / من عدو را می کَنم زین علم ، دوست

2361) از طمع ، هرگز نخوانم من فسون / این طمع را کرده ام من سرنگون

2362) حاشَ للهِ طمعِ من از خلق نیست / از قَناعت در دلِ من عالَمی است

2363) بر سَرِ اَمرود بُن بینی چُنان / ز آن فرود آ ، تا نمانَد آن گمان 

2364) چون تو برگردی و سرگشته شوی / خانه را گردنده بینی ، و آن توی

 

شرح و تفسیر نصیحت کردن مرد ، زن خود را که در فقیران به خواری منگر

گفت : ای زن ، تو زنی یا بوالحَزَن ؟ / فقر ، فخر است و مرا بر سر مزن


آن مرد ، خطاب به همسرش گفت : ای زن ، تو واقعا زنی یا مایه اندوه و غم ؟ فقر برای من فخر و مایه مباهات است و این قدر سرزنشم مکن . [ مصراع دوم اشاره است به حدیث معروفی که منسوب به حضرت ختمی مرتبت است . « فقر مایه مباهات و نازش من است و بدان می بالم » ( احادیث مثنوی ، ص 23 ) ( بوالحزن = مایه حزن و اندوه . بر سر مزن = نکوهش کردن و سرزنش کردن ) ]

فقر ، از جمله مقامات و مراحل سیر و سلوک است  و نخستین گام تصوف به شمار می رود . فقر در بدایت ، ترک دنیا و در نهایت فناست . فقیر آن است که از سر همه چیز گذشته باشد . ( لب لباب مثنوی ، ص 383 ) . بطور کلی فقر بر دو نوع است . یکی فقر ذاتی و دیگری فقر صفاتی . فقر ذاتی آن است که همه موجودات و ممکنات ، برای پدیدار شدن و ظهور نیازمند ذات باری تعالی هستند . چنانکه حضرت سبحان در آیه 15 سوره فاطر می فرماید : « ای مردم ، شما فقیر و نیازمند حضرت حق تعالی هستید و اوست بی نیاز ستوده » و فقر صفاتی آن است که همه موجودات پس از به ظهور آمدن ، باید راه کمال پویند و متخلق به اخلاق الله و مظهر اسماء و صفات او شوند . در آیه 50 سوره طه می فرماید : « پروردگار ما آن کسی است که بیافرید آفریدگان را و آنگاه به راه کمال ، ره نمود »

– در اصطلاح تصوف ، فقر از جمله مقامات است نه احوال . در تعریف فقر گفته اند : فقر در آغاز ترک دنیا و مافیهاست ، و در انجام ، فنا شدن است در ذات احدیت . بنابراین فقیر کسی است که هیچ ندارد . یعنی از سر همه چیز گذشته تا به همه چیز رسیده است . ( لب لباب مثنوی ، ص 383 ) . ملا هادی سبزواری در کلامی پُر معنا می گوید : « هر گاه فقر حقیقی ، به نهایت رسید غنای حقیقی است و عبودیت حقیقی به کمال رسید ، مولوّیت حقیقی است » ( شرح اسرار ، ص 67 ) . و در باره نشان و علامت فقر گفته اند : « نام فقیر در زبان اهل تصوف بر کسی افتد که خود را بدین صفت بیند و این حالت بر وی غالب باشد که بداند که هیچ چیز ندارد و هیچ چیز به دست وی نیست در این جهان و در آن جهان . نه در اصل آفرینش و در دوام آفرینش » ( کیمیای سعادت ، ج 2 ، ص 420 ) .

فقر حضرت امیر مومنان علی علیه السلام علاوه بر دارا بودن بُعد عرفان باطنی و معنوی دارای بُعد اجتماعی و مدنی نیز بود . « خداوند بر پیشوایان حق و عدالت واجب گردانیده که خود را با فقیران ( ستمدیدگان اجتماع و به یغما رفتگان حقوق ) برابر نهند تا آنکه فقر و تنگدستی ، آنان را نیازارد » ( نهج البلاغه فیض الاسلام ، خطبه 200 ) . بنابراین فقر اولیاء با فقر عامه فرق دارد . فقر اولیاء ، حاکی از کمال روحانی است ولی فقر عامه ، حاکی از سیطره ظلم و بیدادگری در روابط و مناسبات اجتماعی است و لذا حاوی هیچگونه کمالی نیست . بلکه عین نقص و زشتی است .

– و بالاخره مولانا ، راه فقر را دشوار توصیف می کند . « این راه فقر ، راهی است که درو به جمله آرزوها برسی . هر چیزی که تمنای تو بوده باشد . البته در این راه به تو رسد . هیچکس در این راه نرفت که شکایت کرد به خلاف راههای دگر . هر که در آن راه رفت و کوشید از صد هزار یکی را مقصود حاصل شد و آن نیز نه چنانکه دل او خنک گردد و قرار گیرد » ( فیه ما فیه ، ص 145 )

مال و زَر ، سَر را بُوَد همچون کلاه / کَل بُوَد او ، کز کُلَه سازد پناه


دارایی و طلا در مَثَل ، کلاه را می ماند . آنکه با کلاه ، عیب سرش را می پوشاند و کلاه را هرگز از سرش دور نمی کند . معلوم می شود که کچل است . ( کَل = کچل )

آنکه زلفِ جَعد و رَعنا باشدش / چون کلاهش رفت ، خوشتر آیدش


ولی کسی که زلفان مجعد و زیبا داشته باشد . اگر کلاه از سرش بیفتد . یا از دستش برود . این بیشتر شادمانش می کند . زیرا وقتی کلاه از سرش بیفتد تازه زلفان زیبا و گیسوان رعنایش آشکار می شود . [ شخص دنیادار می خواهد با دارایی ظاهری ، نداری ها و نقص های خود را بپوشاند ]

مردِ حق باشد به مانندِ بَصَر / پس برهنه بِه که پوشیده نظر


مردِ حق در مَثَل ، مانند چشم است . زیرا برهنه و آشکار بودن چشم بهتر است از اینکه نهان و پوشیده باشد .

وقتِ عرضه کردن آن برده فروش / برکَنَد از بنده ، جامۀ عیب پوش


برده فروش برای عرضه کردن اسیر و برده خویش به مشتری . لباس آن اسیر را می کَنَد . تا معلوم شود که او عیب و نقصی ندارد .

ور بُوَد عیبی ، برهنه کی کُند ؟ / بل به جامه خدعه ای با وی کُند


ولی اگر آن برده معیوب باشد و عیبی در او وجود داشته باشد . کی ، صاحبش او را برهنه می کند ؟ هرگز چنین نمی کند . بلکه آن برده عیبناک را با جامه های رنگین و فاخر می پوشاند تا او را به خریدار بقبولاند .

گوید : این شرمنده است از نیک و بد / از برهنه کردن ، او از تو رَمَد


آن فروشنده مکار به خریدار گوید : این برده از همه کس خواه نیک و خواه بد شرمگین است و خیلی خجالت می کَشد . و اگر او را برهنه کنم از تو خواهد رَمید .

خواجه در عیب است غرقه ، تا به گوش / خواجه را مال است و مالش عیب پوش


خواجه و صاحب مال ، ممکن است در زشتی و دیو سیرتی غرق شده باشد ولی چون مال و دارایی دارد . معایب او را از نظر ظاهربینان می پوشاند .

کز طمع ، عیبش نبیند طامعی / گشت دلها را طمع ها جامعی


آزمندی که بر دارایی و مالِ آن صاحب مال ، چشم طمع دوزد . عیب خواجه را نمی بیند . زیرا آزمندی بر همه دلها قاهر است . ( طامع = طمع کننده ، آزمند )

گر گدا گوید سخن چون زَرِ کان / ره نیابد کالۀ او در دکان


مثلا اگر گدا و بینوا سخنانی همچون کانِ ناب طلا بر زبان آورد . کالای او در مغازه ، راهی ندارد . یعنی کسی خریدار حرف او نمی شود . ( کاله = متاع و اسباب خانه )

کارِ درویشی ، وَرای فهمِ توست / سویِ درویشی بِمَنگر سست سست


حقیقت و گوهر مشرب درویشی از ظرف ذهن تو بیرون است . پس با نگاه حقارت باز به مقام درویشی حقیقی منگر .

ز آنکه درویشان ، ورای ملک و مال / روزیی دارند ژرف ، از ذوالجلال


زیرا که درویشان برتر از مال و منال ، روزی سترگی دارند که از بارگاه الهی به آنان می رسد . ( ذوالجلال = دارنده شکوه و حشمت )

حق تعالی عادل است و عادلان / کی کُند اِستگری بر بی دلان ؟


حق تعالی دادگر است . و دادگران کی بر درویشان بیداد روا دارند ؟ ( بی دل = مجازا بی صب و بی قرار )

آن یکی را نعمت و کالا دهند / وین دگر را بر سرِ آتش نهند 


به یکی نعمت و مکنت فراوان می دهند و دیگری را بر آتش فقر و ریاضت می نشاند .

آتشش سوزد که دارد این گمان / بر خدای خالق هر دو جهان


هر کسی گمان کند که خداوند دو جهان ، در تقسیم ارزاق ، ستم و بیداد کرده است . آتش او را فرو گیرد . [ حقیقت درویشی ، بی نیازی از خلق و نیازمندی به حق است که ثمره آن ، استغنا و توانگری واقعی و راستین است . مردم به حکم حس و آنچه در معیشت روزانه با آن روبرو هستند تصور می کنند که توانگری آن است که مال و منال بیشتر بدست آورند در صورتی که بیشی ثروت مولد حاجت افزونتر است از نگهداری مال و نگرانی از تباهی آن ، و غم آنکه دزد ببرد و وام دار بازش ندهد و نظایر آن . بدین جهت ، صوفیان ، توانگری را از صفات و احوال قلب می شمارند و فزونی ثروت را دلیل غنای قلب نمی انگارند . ( شرح مثنوی شریف ، ج 3 ، ص 1004 ) ]

فقر ، فخری از گزاف است و مَجاز / نَی هزاران عِز ، پنهان است و ناز


اگر پیامبر (ص) گفت : فقر ، مایه مباهات و نازش من است . ( توضیح بیشتر در شرح بیت 2342 همین بخش آمده است ) . این کلام از روی گزاف و مجاز نیست . بلکه بر اساس حق و حقیقت است . زیرا با فهمیدن معنی حقیقی فقر ، خواهی دید که هزاران عزت و سربلندی در این فقر نهفته شده است .

از غضب بر من لقب ها راندی / یارگیر و مارگیرم خواندی


اعرابی افزود ، ای زن ، از روی خشم و غضب ، لقب های ناروایی به من نسبت دادی . مرا مرید پرور و مارگیر خواندی . [ من درویش حقیقی هستم نه دنیا خواهی که در کسوت درویشان است ]

گر بگیرم مار ، دندانش کَنم / تاش از سرکوفتن ایمن کنم


من اگر مار بگیرم ، حتما دندانهای نیش زهرآگین او را می کَنَم . تا مردم را از گزند او در امان سازم . [ این سخنان و سخنان بعدی ظاهرا از زبان آن مرد عرب است ولی در واقع حرفِ اولیاءالله و مرشدان حقیقی است که اگر بر حسب ظاهر و حفظ مصالح ، روی به دنیا کنند . نیش قتال دنیا را که همانا غفلت و بی خبری از حضرت پروردگار است برمی کَنند و امور دنیا را در جهت سلوک راه حق به کار می گیرند و با نظر قدسی خود ، خاک را کیمیا می کنند . ( مار = در اینجا به مال و ثروت اطلاق می شود ) ]

ز آنکه آن دندان ، عدوِ جانِ اوست / من عدو را می کنم زین علم ، دوست


زیرا که آن دندان مار ، دشمن جانش است . و من با این کار دشمن را به دوست تبدیل می کنم .

از طمع ، هرگز نخوانم من فسون / این طمع را کرده ام من سرنگون


من هرگز به خاطر طمع دنیا ، افسون نمی خوانم . زیرا که من بنای این طمع را واژگون کرده ام .

حاشِ لِلّه طمعِ من از خلق نیست / از قناعت در دلِ من عالَمی است 


پناه بر خدا که من به مردم هیچ طمعی نبسته ام . بلکه از قناعت در قلب من عالمی پهناور حاصل شده است . ( حاش لِله = جمله ای است که در مورد تنزیه به کار می رود )

بَر سَرِ اَمرود بُن بینی چُنان / ز آن فرود آ ، تا نمانَد آن گمان 


از بالای درخت گلابی مرا اینگونه می بینی . اینک از آن درخت پایین آی تا گمان قبلی ات عوض شود . [ اَمرود بُن نوعی گلابی است . ولی به صورت ضرب المثل درآمده است . « ای فلانی از درخت اَمرود پایین بیا تا درست ببینی » ( شرح کبیر انقروی ، ج 3 ، ص 914 ) ]

خلاصه داستان : زنی می خواست در برابر چشمان شویِ احمقش با مردی تباهکار ، زشتی کند . و با او درآمیزد . از اینرو به شویش گفت : من بر فراز درخت می روم تا میوه چینم . وقتی بر درخت شد و. گریه کنان بر شویش فریاد زد . ای نابکار ، آن لوطی کیست که با تو تباهی می آورد ؟ شویِ نادان گفت : کسی با من تباهی نیاورده و اصلا کسی جز من و تو در اینجا نیست . باز زن هوی پرست از روی شیطنت گفت : پس آن مردی که کلاه بر سر نهاده و با تو خوابیده کیست ؟ شوی گفت : ای زن ، بلندی درخت سبب شده که سرت گیج رود و چشمانت به اشتباه چیزهایی بیند . بیا پایین و بنگر که کسی با من نیست . زن از درخت پایین آمد و آنگاه مرد بر بالای آن درخت شد . در این هنگام آن زن بدکار و ناپاک با مردی تباهکار درآمیخت . شوی از بالای درخت این صحنه قبیح را دید و بانگ زد : ای زن بدکار ، آن کیست که با تو درآمیخته ؟ زن گفت : در اینجا کسی جز من نیست . یاوه مگو . سرت در بلندی درخت گیج خورده است . بیا پایین تا حقیقت معلوم شود . وقتی که مرد پایین آمد ، آن مرد تباهکار لابلای بوته ها و نیزارها مخفی شد و آن وقت زن به او گفت : نگفتم از درخت اَمرود بُن بیا پایین تا بدانی که گُمانت بر خطاست ؟ این قضیه ، ضرب المثلی شده در باره کسی که به علت تعصّب و تصلّب در امری ، حقیقت را در نمی یابد . پس به او می گویند : از سرِ درخت امرود بیا پایین تا درست ببینی .

چون تو برگَردی و سرگشته شوی / خانه را گردنده بینی ، و آن توی


به عنوان مثال ، اگر تو به دور خودت بگردی ، سرت گیج می رود و آن وقت خواهی دید که خانه به دور سرت می چرخد . البته این تویی که خانه را چرخان می بینی والّا خانه سرِ جای خود ایستاده است . [ انسان تا از اَغراض پاک نشود نمی تواند حقیقت را مشاهده کند .  چون غَرَض آمد هنر پوشیده شد / صد حجاب از دل به سوی دیده شد ] 

بخش خالی. برای افزودن محتوا صفحه را ویرایش کنید.

دکلمه نصیحت کردن مرد ، زن خود را که در فقیران به خواری منگر

دکلمه نصیحت کردن مرد ، زن خود را که در فقیران به خواری منگر

زنگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر اول – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
یک دیدگاه 
  1. مسعود 5 سال پیش

    بسیار بسیار زیبا، ممنون از زحماتی که می کشید.

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟