شرح و تفسیر تتمه حسادت چاکران شاه بر غلام خاص در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شرح و تفسیر تتمه حسادت چاکران شاه بر غلام خاص
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر دوم ابیات 1561 تا 1600
نام حکایت : امتحان پادشاه به آن دو غلام که نو خریده بود
بخش : 13 از 14
پادشاهی دو غلام می خرد . یکی از آن دو ، زیبا رخسار و دلپذیر است و آن دیگری ، زشت روی و کثیف . پادشاه غلامِ زیباروی را راهی گرمابه می کند و با رفیق او به گفتگو می نشیند . برایِ امتحانِ شخصیت و وضعیت روحی او می گوید : این غلام که رخساره ای زیبا و اندامی موزون و کلامی شیوا و شیرین دارد از تو بَدی ها می گوید : تو را خیانتکار و نامرد وصف می کند . بگو ببینم نظرِ تو چیست ؟ غلامِ زشت رو می گوید : رفیقِ من مردی راستگو و درست کردار است و من تا به حال سخنِ یاوه ای از او نشنیده ام . و آنگاه اوصافِ بسیاری از کمالاتِ رفیق خود را برمی شمرد . شاه می گوید : اینقدر از او تعریف مکن و …
متن کامل حکایت امتحان پادشاه به آن دو غلام که نو خریده بود را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .
1561) قصۀ شاه و امیران و حسد / بر غلامِ خاص و سلطانِ خِرَد
1562) دور ماند از جرِ جرّارِ کلام / باز باید گشت و ، کرد آن را تمام
1563) باغبانِ مُلک ، با اقبال و بخت / چون درختی را نداند از درخت ؟
1564) آن درختی را که تلخ و رد بُوَد / و آن درختی که یکش هفتصد بُوَد
1565) کی برابر دارد اندر تربیت ؟ / چون ببیندشان به چشمِ عاقبت
1566) کآن درختان را نهایت چیست ؟ بَر / گر چه یکسانند این دَم در نظر
1567) شیخ کو یَنظُر بِنورِالله شد / از نهایت ، وز نخست آگاه شد
1568) چَشمِ آخُربین ببست از بهرِ حق / چَشمِ آخِربین ، گشاد اندر سَبق
1569) آن حسودان ، بَد درختان بوده اند / تلخ گوهر ، شور بختان بوده اند
1570) از حسد جوشان و ، کف می ریختند / در نهانی مکر می انگیختند
1571) تا غلامِ خاص را گردن زنند / بیخِ او را از زمانه بَرکنند
1572) چون شود فانی ، چو جانش شاه بود ؟ / بیخِ او در عصمتِ الله بود
1573) شاه از آن اسرار ، واقف آمده / همچو بوبکرِ رَبابی تن زده
1574) در تماشای دلِ بَد گوهران / می زدی خُنبَک بر آن کوزه گَران
1575) مکر می سازند قومی حیله مند / تا که شه را در فُقاعی در کُنند
1576) پادشاهی بس عظیمی بی کران / در فُقاعی کی بگنجد ای خَران ؟
1577) از برای شاه ، دامی دوختند / آخر این تدبیر از او آموختند
1578) نحس شاگردی که با استادِ خویش / همسری آغازد و ، آید به پیش
1579) با کدام استاد ؟ استادِ جهان / پیشِ او یکسان هویدا و ، نهان
1580) چشمِ او یَنظُر بنورِالله شده / پرده های جهل را خارِق بُده
1581) از دلِ سوراخِ چون کهنه گلیم / پرده ای بندد به پیشِ آن حکیم
1582) پَرده می خندد بر او با صد دهان / هر دهانی گشته اِشکافی بر آن
1583) گوید آن استاد مر شاگرد را / ای کم از سگ ، نیستت با من وفا ؟
1584) خود مرا اُستا مگیر آهن گُسِل / همچو خود شاگرد گیر و ، کُور دِل
1585) نه از مَنَت باری است در جان و روان ؟ / بی مَنَت آبی نمی گردد روان
1586) پس دلِ من کارگاهِ بختِ توست / چه شکنی این کارگاه ، ای نادُرُست
1587) گویی ، پنهان می زنم آتش زنه / نه به قلب از قلب باشد رَوزنه
1588) آخر از رَوزن ببیند فکرِ تو / دل گواهیی دهد از ذکرِ تو
1589) گیر در رویت نمالد از کرَم / هر چه گویی خندد و گوید : نَعَم
1590) او نمی خندد ز ذوقِ مالشت / او همی خندد بر آن اِسگالشت
1591) پس خِداعی را خِداعی شد جَزا / کاسه زن ، کوزه بخور ، اینک سزا
1592) گر بُدی با تو ورا خندۀ رضا / صد هزاران گُل شکفتی مر تو را
1593) چون دلِ او در رضا آرد عمل / آفتابی دان که آید در حَمَل
1594) زو بخندد هم نهار و هم بهار / در هم آمیزد شکوفه و سبزه زار
1595) صد هزاران بلبل و قمری نوا / افگند اندر جهانِ بی نوا
1596) چونکه برگِ روحِ خود زرد و سیاه / می ببینی ، چون ندانی خشمِ شاه ؟
1597) آفتابِ شاه در بُرجِ عِتاب / می کُند روها سیه ، همچون کباب
1598) آن عُطارِد را ورق ها جانِ ماست / آن سپیدی و آن سیه ، میزانِ ماست
1599) باز منشوری نویسد سرخ و سبز / تا رهند ارواح از سودا و عجز
1600) سرخ و سبز افتاد نسخِ نوبهار / چون خطِ قوس و قُزَح در اعتبار
قصۀ شاه و امیران و حسد / بر غلامِ خاص و سلطانِ خِرَد
داستان حسد ورزیدن امیران شاه بر بندۀ خاصی که سلطان عقل بود .
دور ماند از جرِ جرّارِ کلام / باز باید گشت و ، کرد آن را تمام
از بس گوینده ، سخن خود را طولانی کرد . آن حکایتی که داشتیم نقل می کردیم به پایان نرسید . و اینک باید بازگردیم و آن را به پایان برسانیم . [ با اینکه مولانا می خواهد حکایت را پی گیری کند ولی دوباره به افادات و انتقالات مختلف می گراید . جرّار = بسیار کِشنده ]
باغبانِ مُلک ، با اقبال و بخت / چون درختی را نداند از درخت ؟
باغبان مُلکِ جهان با آن همه بخت و اقبالی که دارد . چگونه نمی تواند درختی را از درخت دیگر باز شناسد ؟ [ در این بیت باغبان ، کنایه از عارف کامل است . و درخت ، کنایه از افراد انسانی است . چگونه ممکن است که مربّیانِ بشری یعنی انبیاء و اولیاء که باغبانِ بوستانِ جوامعِ انسانی هستند و به زیر و بم و همۀ زوایای وجودی آدمیان وقوف دارند . نتوانند روحیات و شخصیّاتِ آدمیان را از یکدیگر تمییز دهند . ( شرح کبیر انقروی ، دفتر دوم ، جزو دوم ، ص 546 و شرح کفافی ، ج 2 ، ص 483 ) ]
آن درختی را که تلخ و رد بُوَد / و آن درختی که یکش هفتصد بُوَد
درختی که تلخ و نامطبوع است و درختی که یک میوه اش معادل هفتصد درخت میوه است . ( شرح کفافی ، ج 2 ، ص 164 ) . [ شجرۀ طیبه ، صالحانند و شجرۀ خبیثه ، طالحان ]
کی برابر دارد اندر تربیت ؟ / چون ببیندشان به چشمِ عاقبت
وقتی باغبان با چشمِ عاقبت بینی به این دو درخت بنگرد . چگونه ممکن است که آن دو درخت را یکسان پرورش دهد .
کآن درختان را نهایت چیست ؟ بَر / گر چه یکسانند این دَم در نظر
غایت این درختان چیست ؟ مسلماََ میوه است . هر چند که در این زمان ، ظاهراََ همه مانند یکدیگرند و هیچ فرقی ندارند . [ وجه دیگر معنی : اگر چه همۀ درختان این لحظه یکسان می نمایند . ولی او می داند که عاقبت ، چه میوه ای خواهند داد . ( نثر و شرح مثنوی شریف ، دفتر دوم ، ص 197 ) ]
شیخ کو یَنظُر بِنورِالله شد / از نهایت ، وز نخست آگاه شد
شیخ که با نور الهی می بیند . از آغاز تا انجام هر کار آگاه می شود . [ اشاره است به حدیثی که در شرح بیت 2634 دفتر اوّل آمده است ]
چَشمِ آخُربین ، ببست از بهرِ حق / چَشمِ آخِربین ، گشاد اندر سَبق
آن عارف کامل و شیخ فاضل برای رضای حق ، چشم آخور بین خود را بست و چشم آخرت بین خود را گشود . [ آخور ، کنایه از دنیا و آخِر ، کنایه از آخرت است . ]
آن حسودان ، بَد درختان بوده اند / تلخ گوهر ، شور بختان بوده اند
آن حسودان همانند درختان تلخ و بَد بودند . زیرا گوهر و نهاد آنها بَد و شوم بود .
از حسد جوشان و ، کف می ریختند / در نهانی مکر می انگیختند
از روی حسادت ، همواره در حال جوش و خروش بودند و کف بر دهان می آوردند و بطور نهانی دسیسه می کردند .
تا غلامِ خاص را گردن زنند / بیخِ او را از زمانه بَرکنند
تا اینکه گردن آن غلامِ خاص را بزنند و ریشه اش را از صفحۀ روزگار بکنند .
چون شود فانی ، چو جانش شاه بود ؟ / بیخِ او در عصمتِ الله بود
آن غلام که روح و روانش شاه بود . چگونه امکان داشت فانی شود ؟ در حالیکه ریشۀ او را حق تعالی از هر گزندی مصون می داشت .
شاه از آن اسرار ، واقف آمده / همچو بوبکرِ رَبابی تن زده
شاه از همۀ آن اسرار با خبر بود . ولی همانند ابوبکر خموش و ساکت شده بود . [ ابوبکر رَبابی از مشایخ صوفیه بود و صاحب جذبه ، او هفت سال در سکوت و خموشی به سر بُرد . ( لغت نامۀ دهخدا ، ج 2 ، ص 378 ) . استاد زرین کوب می نویسد : نیز از همین مقوله است ذکرِ نامِ بوبکر ربابی که ضرب المثل در عیّاری و چالاکی و در گریز از مضایق و مهالک تلقی می شده است . اینکه در غزلیات دیوان کبیر هم غزلی خطاب به او هست . شاید نشان آن باشد که در عصر و محیطِ مولانا هم کسی وجود داشته است که ظاهراََ نام و اوصاف او با آنچه از یک بوبکر ربابی پیشین نقل می شده است توافق داشته باشد . ( سِرّ نی ، ج 1 ، ص 226 ) ]
در تماشای دلِ بَد گوهران / می زدی خُنبَک بر آن کوزه گَران
شاه در تماشای افکار آن افراد نابکار ، آن کوزه گران را مسخره می کرد . [ خُنبَک زدن = در اینجا به معنی استهزاء کردن است ]
مکر می سازند قومی حیله مند / تا که شه را در فُقاعی در کُنند
مردم نیرنگباز ، برای آنکه شاه را درونِ کوزۀ شراب افکنند . حیله ها بکار می گیرند . [ فُقاع = به معنی شیشه و حباب ، پیاله و کوزه ، شربت ، آبجو و شرابی که سُکرآور نباشد . ( فرهنگ نفیسی ، ج 4 ، ص 2576 ) امّا « در فقاع کردن » مثل « در جوال کردن » یعنی با حیله در مخمصه انداختن است . شاید مضمون مولانا متأثر از این جمله کلیله و دمنه باشد که « بیچاره را با این دمدمه در کوزۀ فُقاع کردند » ( مثنوی استعلامی ، ج 2 ، ص 253 ) ]
پادشاهی بس عظیمی بی کران / در فُقاعی کی بگنجد ای خَران ؟
ای الاغ ها ، پادشاهی با آن بزرگی و نامتناهی ، چگونه در کوزه ای جای می گیرد ؟ [ دو بیت اخیر ، بیانی است از عجز و بی تابی آدمیان و خود بینی آنان و اینکه می خواهند قضا و مشیّت حضرت حق را مطیع خواسته های خود سازند . ( شرح کبیر انقروی ، دفتر دوم ، جزو دوم ، ص 549 و 550 ) برخی نیز می گویند بیان رابطه میان پیر و مرید است . ( مثنوی استعلامی ، ج 2 ، ص 253 ) که البته وجه اوّل ، نزدیکتر است . ]
از برای شاه ، دامی دوختند / آخر این تدبیر از او آموختند
اینان برای شاه دامی فراهم نمودند ولی همین چاره سازی و دامگستری را نیز از او آموخته بودند .
نحس شاگردی که با استادِ خویش / همسری آغازد و ، آید به پیش
چقدر شوم و ناخجسته است آن شاگردی که با استاد خود برابری و مقابله کند . [ از اینجا به بعد در باب پرهیز و استغنا در برابر ولیّ مُرشد و ضرورت رعایت ادب ار برابر اوست . ]
با کدام استاد ؟ استادِ جهان / پیشِ او یکسان هویدا و ، نهان
با کدام استاد به مقابله و برابری برمی خیزد ؟ با استاد جهان ، همان استادی که در نظر او عیان و نهان یکسان است .
چشمِ او یَنظُر بنورِالله شده / پرده های جهل را خارِق بُده
همان استادی که چشم او با نور خدا می نگرد . از اینرو پرده های نادانی را از هم می دَرد . ( خارق = شکافنده ، پاره کننده ) [ مصراع اول اشاره به حدیثی است که در شرح بیت 2634 دفتر اوّل آمده است ]
از دلِ سوراخِ چون کهنه گلیم / پرده ای بندد به پیشِ آن حکیم
این شاگرد بی پروا در برابر آن فرزانه حکیم ، قلب خود را که همانند گلیمی کهنه و سوراخ سوراخ است همچون پرده ای قرار می دهد .
پَرده می خندد بر او با صد دهان / هر دهانی گشته اِشکافی بر آن
این گلیم ساتر با هزار دهان به آن شاگرد می خندد و هر دهان آن ، سوراخی است که از خلال آن اسرار باطن او نمایان و آشکار می شود . ( شرح کفافی ، ج 2 ، ص 165 )
گوید آن استاد مر شاگرد را / ای کم از سگ ، نیستت با من وفا ؟
استاد به آن شاگرد بی پروا گوید : ای کمتر از سگ آیا با من وفا نداری ؟
خود مرا اُستا مگیر آهن گُسِل / همچو خود شاگرد گیر و ، کُور دِل
تو مرا استادی نیرومند و گشاینده دشواری ها مپندار . بلکه همچون خودت ، مرا شاگردی کور دل بپندار . یعنی مرا همانند خود ، فرض کن نه یک شخصِ فرق العاده . ( آهن گُسِل = گسلندۀ آهن )
نه از مَنَت باری است در جان و روان ؟ / بی مَنَت آبی نمی گردد روان
مگر نه این است که توانایی جسم و روح تو از من است ؟ و اگر من نباشم ، آبی به وجود تو نمی رسد . [ مقصود مصراع دوم : اگر همّت و مدد من نباشد آب معرفت و حکمت و عرفان به وجود تو راه نمی یابد . ( شرح کبیر انقروی ، دفتر دوم ، جزو دوم ، ص 552 و شرح کفافی ، ج 2 ، ص 484 ) ]
پس دلِ من کارگاهِ بختِ توست / چه شکنی این کارگاه ، ای نادُرُست
بنابراین قلب من کارگاهِ بخت و اقبال تو است . ای آدم ناصالح چرا این کارگاه را می شکنی ؟
گویی ، پنهان می زنم آتش زنه / نه به قلب از قلب باشد رَوزنه
تو با خود می گویی ، سنگِ آتش زنه را پنهانی می زنم . یعنی طوری آتش افروزی می کنم که استادم واقف نشود و به احوال درونم پی نبرد ولی آیا از قلبی به قلب دیگر راه وجود ندارد . [ مصراع دوم اشاره است به ضرب المثل معروف « دل به دل راه دارد » ( امثال و حکم ، ج 2 ، ص 819 ) یعنی دوستی و مهربانی دو طرفه است . ولی مولانا برداشت دیگری از آن دارد به این معنی که میان دل ها ، ارتباط شعوری و معرفتی برقرار است و خواطر قلوب بر یکدیگر مکشوف می گردد . ]
آخر از رَوزن ببیند فکرِ تو / دل گواهیی دهد از ذکرِ تو
بالاخره دلِ واقف به اسرار از طریق دریچه و راه هایی که به درون تو می رسد . خواطر تو را آشکار می بیند و آن دل ، از آنچه در درون تو می گذرد واقف است . ( ولی به اقتضای مقام ، تغافل می کند و به روی تو نمی آورد . ]
گیر در رویت نمالد از کرَم / هر چه گویی خندد و گوید : نَعَم
فرض کن آن دلِ واقف به اسرار ، خواطر زشت تو را به رویت نیاورد و هر چه تو بگویی ، او بخندد و بگوید بله . [ یکی از صفات اولیاء ستار بودن است . آنان معایب افراد را می بینند امّا کمتر به رویشان می آورند . آن هم برای اصلاح نه تحقیر . ]
او نمی خندد ز ذوقِ مالشت / او همی خندد بر آن اِسگالشت
ولی این را بدان که لبخند استادی که واقف به اسرار قلوب است . بدین جهت نیست که از ریاکاری و ظاهر سازی تو خرسند شده . بلکه او از روی استهزاء به افکار باطل تو می خندد . ( شرح مثنوی ولی محمد اکبر آبادی ، دفتر دوم ، ص 154 ) [ برخی نیز «مالش» را به معنی گوشتمالی و تنبیه کردن گرفته اند . و چنین معنی کرده اند : او از لذّت گوشتمالی دادن تو نمی خندد . ( نثر و شرح مثنوی شریف ، دفتر دوم ، ص 198 ) ]
پس خِداعی را خِداعی شد جَزا / کاسه زن ، کوزه بخور ، اینک سزا
جزای هر حیله ای ، حیله ای دیگر است . ای که بر سر این و آن کاسه فرو می کوبی . اینک سزای تو این است که کوزه ای بر فرقت فرود آید . [ مصراع دوم نظیر ضرب المثل هایی است مانند « کلوخ انداز را پاداش ، سنگ است » و یا « زدی ضربتی ، ضربتی نوش کن » ( امثال و حکم ، ج 3 ، ص 1231 و ج 2 ، ص 903 ) ]
گر بُدی با تو ورا خندۀ رضا / صد هزاران گُل شکفتی مر تو را
اگر آن استادِ کامل و واقف به اسرار ، لبخندی رضایت آمیز می زد . بر اثر آن لبخند صدها هزار گُلِ معانی در قلب و روحت می شکفت .
چون دلِ او در رضا آرد عمل / آفتابی دان که آید در حَمَل
اگر قلبِ استاد با رضایت خاطر به عملی اقدام کند . رضایت او را همچون آفتابی بدان که به برج حَمَل درآمده است . [ حَمَل = به معنی بره و گوسفند و نام یکی از صورت های فلکی است در منطقة البروج . نخستین روزِ حَمَل با اول فرودین، منطبق است . در اشعار فارسی ، این بُرج نشان دهندۀ تغییر فصل و وصفِ آسمان و بهار است . ( فرهنگ اصطلاحات نجومی ، ص 210 ) چنانچه مولانا نیز در ابیات زیر این معنا را منظور داشته است . ]
منظور بیت : رضایت اولیاء همچون فصل بهار است که در زمینِ دل های مریدان شکوفه های معارف می رویاند .
زو بخندد هم نهار و هم بهار / در هم آمیزد شکوفه و سبزه زار
بر اثرِ فرا رسیدن حَمَل ( آمدن فروردین ) روزها و بهاران ، خندان و شکوفان شوند . و سبزه داران در هم بیامیزد و همه جا سبز و خرّم شود .
صد هزاران بلبل و قمری نوا / افگند اندر جهانِ بی نوا
صد هزار بلبل و قمری ، نوای دلنشین خود را در این دنیای بینوا سر دهند .
چونکه برگِ روحِ خود زرد و سیاه / می ببینی ، چون ندانی خشمِ شاه ؟
وقتی که برگِ روحِ خود را زرد و سیاه می بینی . پس چگونه خشمِ شاه را متوجه نمی شوی . [ وقتی می بینی که پژمرده و افسرده ای و شور و نشاط معنوی در باطنت نمایان نیست چرا درک نمی کنی که شاهِ حقیقت از تو ناخرسند است ؟ ]
آفتابِ شاه در بُرجِ عِتاب / می کُند روها سیه ، همچون کباب
هرگاه خورشیدِ شاه از بُرجِ قهر و سرزنش بتابد . رخساره ها را همچون کباب ، سیاه می کند . [ برج عِتاب = در اینجا اشاره دارد به برج جَدی ، به معنی بز ماهی ، ( فرهنگ اصطلاحات نجومی ، ص 160 ) مطابق است با دیماه ، دهمین ماه از سال خورشیدی . از آنرو که فصلِ زمستان با این برج آغاز می شود ، سرما همۀ درختان و گیاهان و سبزه زاران را سیاه و پژمرده می سازد . ( شرح کفافی ، ج 2 ، ص 484 ) برخی نیز گفته اند اشاره است به برج عقرب ( نثر و شرح مثنوی شریف ، دفتر دوم ، ص 198 ) که برابر است با آبانماه ، وجه اول معقول تر است . ]
منظور بیت : در اینجا پیر کامل و مرشدِ فاضل و هادی لایق به خورشید تشبیه شده است . همانسان که طلوع خورشید در هر برجی ، اثراتی خاص دارد . پیر کامل نیز بنا به احوال مختلف مریدان ، حالات متفاوت از خود نشان می دهد .
آن عُطارِد را ورق ها جانِ ماست / آن سپیدی و آن سیه ، میزانِ ماست
روح های ما ، برگ های عطارد است و آن سفیدی و سیاهی ، میزان و معیار ماست . [ عطارد = سیاره منظومۀ شمسی و نزدیکترین سیارات به خورشید و کوچکترین آنهاست . عطارد را خدای دبیری و کتابت دانسته اند ( فرهنگ اصطلاحات نجومی ، ص 511 ) عطارد در اینجا کنایه از مرشد کامل و هادی لایق است . سپیدی و سیاهی ، کنایه از احوال و اعمال نیک و بد است . و امّا مقصود کُلّی بیت : تمامی آن احوال و اعمال نیک و بدی که در کتاب روح انسان نوشته شده ، میزان ها و معیارهایی است از درجۀ خشنودی و خشمِ کاتبِ الهی و هادی حقیقی نسبت به او . ( شرح کبیر انقروی ، دفتر دوم ، جزو دوم ، ص 556 ) ]
باز منشوری نویسد سرخ و سبز / تا رهند ارواح از سودا و عجز
عطارد ، بارِ دیگر فرمانی به رنگِ سرخ و سبز می نویسد تا جان ها از رنج و ناتوانی برهند . [ سرخ و سبز در اینجا کنایه از موسم بهار است و بهار نشان دهندۀ شادی و خرمی ، نیز سرخ و سبز ، رنگِ شادی و سلامتی است . ]
منظور بیت : مرشد کامل و هادی لایق با دَمِ مسیحایی خود روحِ نشاط و سُرور را در قلوبِ بشر می دمند و او را از دامِ نومیدی و رنج می رهاند . ( شرح کفافی ، ج 2 ، ص 484 و 485 )
سرخ و سبز افتاد نسخِ نوبهار / چون خطِ قوس و قُزَح در اعتبار
نوبهار با خطِ سرخ و سبز می نویسد . یعنی وقتی بهار می رسد همه جا را زیبا و پُر نقش و نگار می کند . و اگر خوب دقّت کنی آن را مانند خطوطِ رنگین کمان خواهی یافت . ( شرح کفافی ، ج 2 ، ص 167 ) . [ قوس و قَزح ، همان رنگین کمان است . نام های دیگری نیز دارد نظیر کمانِ مرتضی علی ، کمانِ رستم و … ، قوس به معنی کمان و قَزح نام کوهی است و نیز یکی از نام های شیطان است . این خطوط رنگین غالباََ هنگامِ بارندگی در نزدیک افق بر اثر تجزیه و انکسار نورِ خورشید پدیدار می شود . آن را به صورتِ اسمِ مرکبِ قوسِ قزح نیز خوانده اند . ( فرهنگ اصطلاحات نجومی ، ص 608 ) در اینجا کنایه از حالات و وارداتِ متنوعی است که به همّتِ مرشدِ کامل و هادیِ لایق در آسمان نفوسِ سالکان پدیدار می شود و آنان را به وجد و سرور درمی آورد . ( شرح کفافی ، ج 2 ، ص 485 ) ]
دکلمه تتمه حسادت چاکران شاه بر غلام خاص
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر دوم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات
سلام…بسیار عالی…خیلی وقت بود دنبال تفاسیر این کتاب ارزشمند بودم