شرح و تفسیر بیان جواب خرگوش ، نخچیران را در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شرح و تفسیر بیان جواب خرگوش ، نخچیران را
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر اول ابیات 1008 تا 1026
نام حکایت : نخچیران و شیر
بخش : 8 از 34
آورده اند در مرغزاری خوش که نسیم آن ، بوی بهشت را معطر کرده بود و عکس آن روی فلک را منور گردانیده ، از هر شاخی هزار ستاره تابان و در هر ستاره ای سپهر حیران …. و وحوش بسیار به سبب چراخور و آب در خصب نعمت بودند ، لیکن به مجاورت شیر ، آن همه نعمت و آسایش منقص بود . روزی جمع شدند و به نزدیک شیر رفتند و گفتند : تو هر روز پس از رنج بسیار و مشقت فراوان از ما یکی شکار می کنی و ما پیوسته در بیم و هراسیم و تو در رنج و تلاش ، اکنون چیزی اندایشیده ایم که تو را از آن فراغت و …
متن کامل حکایت نخچیران و شیر را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
1008) گفت : ای یاران ، حقم الهام داد / مر ضعیفی را قوی رایی فتاد
1009) آنچه حق آموخت مر زنبور را / آن نباشد شیر را و گور را
1010) خانه ها سازد پر از حلوای تر / حق ، بر او آن علم را بگشاد در
1011) آنچه حق آموخت کرم پیله را / هیچ پیلی داند آن گون حیله را ؟
1012) آدم خاکی ز حق آموخت علم / تا به هفتم آسمان ، افروخت علم
1013) نام و ناموس ملک را در شکست / کوری آن کس که در حق در شک است
1014) زاهد چندین هزاران ساله را / پوزبندی ساخت آن گوساله را
1015) تا نداند شیر عکم دین کشید / تا نگردد گرد آن قصر مشید
1016) علم های اهل حس ، شد پوزبند / تا نگیرد شیر ، زان علم بلند
1017) قطره دل را یکی گوهر فتاد / کان به دریاها و گردون ها نداد
1018) چند صورت ، آخر ای صورت پرست / جان بی معنی ات ، از صورت نرست ؟
1019) گر به صورت آدمی انسان بدی / احمد و بوجهل ، خود یکسان بدی
1020) نقش بر دیوار مثل آدم است / بنگر از صورت چه چیز او کم است ؟
1021) جان کم است آن صورت باتاب را / رو ، بجو آن گوهر کم یاب را
1022) شد سر شیران عالم جمله پست / چون سگ اصحاب را دادند دست
1023) چه زیانستش از آن نقش نفور / چونکه جانش غرق شد در بحر نور
1024) نقش صورت نیست اندر خامه ها / عالم و عادل بود در نامه ها
1025) عالم و عادل همه معنی است و بس / کش نیابی در مکان و پیش و پس
1026) می زند بر تن به سوی لامکان / می نگنجد در فلک ، خورشید جان
گفت : ای یاران ، حقم الهام داد / مر ضعیفی را قوی رایی فتاد
خرگوش به نخچیران پاسخ داد : ای دوستان ! حق تعالی به من الهام کرده است از این رو موجودی ضعبف ، رای و تدبیری نیرومند یافته است . [ الهام در لغت به معنی اِعلام است و در اصطلاح شرعی ، القاء معنایی است در قلب از طریق فیض . یعنی بدون سعی و اکتساب و اندیشه . بلکه الهام واردی است غیبی . ابن عربی گوید : خاصیت الهام چنین است که عارض می شود و زائل می گردد گاه بر صواب است و گاه بر خطا . ]
آنچه حق آموخت مر زنبور را / آن نباشد شیر را و گور را
برای مثال چیزی را که خدا به زنبور عسل از طریق الهام آموخته به شیر و گورخر نیاموخته است . [ مصراع اول بیت اشارت دارد به آیه 68-69 سوره نحل « و خداوند به زنبور عسل وحی کرد که از کوهها و درختان و سقف های رفیع ، منزل گیرید و سپس از میوه های شیرین تغذیه کنید و راه پروردگارتان را به اطاعت پویید . آنگاه از درون آنها شربتی شیرین و رنگارنگ (عسل) بیرون آید که مایه شفای مردمان است . در این کار نیز آیت قدرت خدا برای اندیشمندان هویداست » مولانا برای تبین استدلال خرگوش مبنی بر اینکه قدرت حقیقی نه از جثه زفت و ستبر که از هوشمندی و زیرکساری برآید . به همین جهت زنبور عسل را مثل آورده . این حشره خردک اندام نیز به اقتضای ثقدرت و مشیت الهی ، انگبین گوارا و حیات بخش پدید می آورد . ]
خانه ها سازد پر از حلوای تر / حق ، بر او آن علم را بگشاد در
زنبور عسل خانه های کندو را پر از عسل (حلوای تر) می کند زیرا حق تعالی دری از این علم را به روی او گشوده است .
آنچه حق آموخت کرم پیله را / هیچ پیلی داند آن گون حیله را ؟
مثال دیگر ، آن چیزی که خداوند به کرم ابریشم آموخته است آیا فیل با آن جثه عظیم می تواند آن فن و هنر را بداند .
آدم خاکی ز حق آموخت علم / تا به هفتم آسمان ، افروخت علم
این انسانی که از خاک آفریده شده علم را از حق تعالی آموخت تا این که توانست آسمان هفتم را با نور خود روشن کند یعنی به اسرار بالا پی ببرد . پس علم و معرفت سبب برتری انسان می شود .
نام و ناموس ملک را در شکست / کوری آن کس که در حق در شک است
به کوری چشم کسی که نسبت به حق در شک و تردید است . آدم ، نام و آوازه فرشتگان را در هم شکست .
زاهد چندین هزاران ساله را / پوزبندی ساخت آن گوساله را
خداوند بر دهان زاهدی که چند هزار سال خدا را عبادت کرد پوزبندی زد تا آن گوساله (ابلیس) از اسرار و علم دین چیزی در نیابد . [ منظور از زاهد چندین هزاران ساله ، ابلیس است که قبل از آنکه به راه عصیان رود . هزاران سال خدا را عبادت کرده بود . مولانا ابلیس را به گوساله تشبیه کرده و شاید مراد از پوزبند ، تکبر ابلیس یا قیاسات عقلی سست او بوده است . چنانکه گفت : من از آدم برترم . چرا که اصل من از آتش است و اصل آدم از خاک . از اینرو کبر ورزید و فرمان حق را در سجده آوردن بر آدم اطاعت نکرد . ]
تا نداند شیر علم دین کشید / تا نگردد گرد آن قصر مشید
تا ابلیس بر اثر تکبر و قیاسات عقلی سست نداند که چه سان شیر علم دین را بمکد یعنی به فهم و دریافت حقایق و اسرار دین دست نیازد و اطراف آن کاخ استوار (علم دین) نگردد . [ قصر مشید در لغت به معنی کاخ بلند و استوار است اما در اینجا مراد علم و معرفت باطنی و یا حریم قرب الهی است . ]
علم های اهل حس ، شد پوزبند / تا نگیرد شیر ، زان علم بلند
دانش اهل حس ، یعنی آنان که حواس خود را به علوم ظاهری مشغول داشته اند و می خواهند از راه مجادله و مناقشه به اسرار ربانی واقف گردند آن علوم بر دهان روح آنان به منزله پوزبندی است که نمی گذارد از شیر حکمت و معرفت بنوشند .
قطره دل را یکی گوهر فتاد / کان به دریاها و گردون ها نداد
بر دل ما که قطره ای بیش نیست گوهری فرو چکیده که آنرا خداوند به دریاها و افلاک نیز نداده است . [ تشبیه دل به قطره به مناسبت خردی دل است و گوهر در کنایت از معرفت و یا عشق است . به عقیده عامه مروارید از باران در درون صدف متولد می گردد . دلیل است بر اینکه کلانی و ضخامت جثه مناط امتیاز و فضیلت نیست . چنانکه دل با همه خردی و کوچکی به معرفت و عشق اختصاص یافت و گردونها و دریاها با همه عظمت و پهناوری از این لطیفه بی نصیب ماندند . ( شرح مثنوی شریف ، ج 2 ، ص 391 و 392 ) . این بیت ناظر است به آیه 72 سورۀ احزاب « ما امانت خود را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه داشتیم ولی از برداشتن این بار سنگین تن زدند و بیم بنمودند . در حالی که انسان این بار امانت را بر دوش کشید که او بسی ستمکار و نادان است » ،
چند صورت ، آخر ای صورت پرست / جان بی معنی ات ، از صورت نرست ؟
ای ظاهرپرست آخر تا کی می خواهی به صورتهای ظاهری توجه داشته باشی ؟ آیا هنوز جان فاقد معنای تو از صورت پرستی رها نشده است ؟
گر به صورت آدمی انسان بدی / احمد و بوجهل ، خود یکسان بدی
اگر انسانیت به صورت و شکل باشد لازم می آمد که حضرت محمد (ص) و ابو حهل هم برابر و یکسان باشد .
نقش بر دیوار مثل آدم است / بنگر از صورت چه چیز او کم است ؟
برای مثال نقشی که بر روی دیوار است مانند آدم است . اکنون نگاه کن که این نقش بر دیوار چه چیزی از انسان حقیقی کم دارد ؟
جان کم است آن صورت باتاب را / رو ، بجو آن گوهر کم یاب را
در جواب بیت قبل : جان در این نقش خوشرنگ و جلوه دار وجود ندارد حال برو و آن گوهر کمیاب را پیدا کن .
شد سر شیران عالم جمله پست / چون سگ اصحاب را دادند دست
وقتی که از طرف خداوند به سگ اصحاب کهف چنین اذن و پیروزی (دست) داده شد که همراه اصحاب کهف باشد . همه شیران جهان در برابر چنین مقامی که به آن سگ داده شد سرافکنده شدند . [ سگ به حکم شرع ناپاک است ولی چون به دنبال اصحاب کهف راهی شد و به آنان میل پیدا کرد . صورت ظاهر او نتوانشست باطن او را زشت و ناپاک سازد . پس مقرب بندگان خدا شد و شرافت جاودانه یافت . ]
چه زیانستش از آن نقش نفور / چونکه جانش غرق شد در بحر نور
وقتی که جان کسی در دریای نور الهی مستغرق باشد از صورت زشت خود چه زیانی می برد ؟ [ مسلما زیانی نمی برد چون زیبایی حقیقی به سیرت است نه به صورت . گرچه زیبایی صورت زیبا فضیلتی خدادادی است اما زیبایی سیرت از آن بالاتر است . ]
وصف صورت نیست اندر خامه ها / عالم و عادل بود در نامه ها
در قلم نویسندگان هرگز توصیف شکل و صورت نمی آید بلکه فقط اوصاف معنوی و درونی از قبیل دانا و دادگر نگاشته می شود . [ هر گاه بخواهند وصفی حقیقی از کسی در نامه ای و یا مقاله ای ارائه دهند به صورت ظاهر و قد و قامت آن شخص نمی پردازند بلکه به وصف معانی روحی و اوصاف اخلاقی و باطنی او توجه می دارند . ]
– تا اینجا مولانا برای اثبات عقیده خود در برتر بودن معنا بر صورت سه نوع دلیل اقامه کرده است . 1- دلیل حسی ، انسانها با وجود متحدالشکل بودن از نظر باطنی با هم اختلاف دارند . 2- دلیل مذهبی ، پیامبر (ص) با ابوجهل در صورت ظاهر با هم متحد بودند یعنی بر حسب ظاهر هر دو بشر بودند ولی کیف بشر ؟ 3- دلیل عرفی ، مردم بر حسب عادت ، خلق و خوی درونی را ملاک قضاوت خود قرار می دهند . چنانکه در دو بیت بعدی همین مقصود دنبال شده است .
عالم و عادل همه معنی است و بس / کش نیابی در مکان و پیش و پس
دانایی و دادگری معانی باطنی و حقایق درونی است که آنها را نمی توان در مکان و اینجا و آنجا پیدا کنی . [ پس مقولات معنوی را نمی توان در صورت و شکل ظاهر پیدا کرد بلکه جایگاه این امور ، اعماق روح است . ]
می زند بر تن ز سوی لامکان / می نگنجد در فلک ، خورشید جان
جانی که موصوف به صفاتی برین از قبیل دانایی و دادگری باشد از جانب لامکان بر تن تجلی می کند یعنی آن روح الهی از جانب غیب و از مرتبه لاریب بر جسم پرتو می افکند و در آن تدبیر و تصرف می کند . خورشید جان در حد دانش حتی در افلاک هم نمی گنجد تا چه رسد به اینکه در کالبد عنصری بگنجد . پس از بیت 1018 تا اینجا این مطلب گفته شد که ارزش و اعتبار انسان به اوصاف روحانی اوست نه مسائل ظاهری دیگر . از نظر ارتباط با حکایت مورد بحث نیز دلیلی شد بر اینکه خرگوش خردک اندام با نیروی فکرت و درایت بر شیر ژیان چیرگی تواند یافت . ]
دکلمه بیان جواب خرگوش ، نخچیران را
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر اول – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات
خسته نباشید مرسی به خاطر این وبسایت زیبا