زجر مدعی از دعوی و امر کردنِ او را به متابعت

زجر مدعی از دعوی و امر کردنِ او را به متابعت | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

زجر مدعی از دعوی و امر کردنِ او را به متابعت | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر چهارم ابیات 1695 تا 1716

نام حکایت : حکایت پادشاهی که غلامی بس نادان و حریص داشت

بخش : 10 از 13 ( زجر مدعی از دعوی و امر کردنِ او را به متابعت )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت پادشاهی که غلامی بس نادان و حریص داشت

پادشاهی غلامی داشت که بس نادان و حریص بود و وظایف خود را به درستی انجام نمی داد . روزی شاه برای تنبیه او دستور داد که از جیره اش بکاهند . و اگر باز به لجاجت و سفاهتِ خود ادامه داد نامش را بکلّی از دفتر خدمتگزاران پاک کنند . وقتی که این خبر به گوش غلام رسید به جای آنکه در صدد شناختِ قصور و تقصیر خویش برآید با نادانی تمام ، در صدد نوشتن نامه ای پُر جنجال و ستیز برای شاه برآمد . امّا پیش از آنکه نامه را بنویسد نزدِ آشپز رفت و پرخاش کنان او را مقصّرِ تقلیل جیرۀ خود دانست . آشپز بدو گفت من مأمورم و معذور . برو ببین عاملِ اصلی چیست و کیست ؟ غلام ناچار به گوشه ای رفت و نامه ای برای شاه نوشت که هر چند متنِ نامه …

متن کامل ” حکایت پادشاهی که غلامی بس نادان و حریص داشت ” را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

متن کامل ابیات زجر مدعی از دعوی و امر کردنِ او را به متابعت

ابیات 1695 الی 1716

1695) بُو مُسَیلم گفت : خود من احمدم / دینِ احمد را به فن بر هم زدم

1696) بُو مُسَیلم را بگو : کم کُن بَطَر / غِرّۀ اوّل مشو ، آخِر نگر

1697) این قلاوُوزی مکن از حرصِ جمع / پس رَوی کن ، تا رود در پیش ، جمع

1698) شمع ، مقصد را نماید همچو ماه / کین طرف دانه ست یا خود دامگاه ؟

1699) گر بخواهی ، ور نخواهی ، با چراغ / دیده گردد نقشِ باز و نقشِ زاغ

1700) ور نه این زاغان ، دغل افروختند / بانگِ بازانِ سپید آموختند

1701) بانگِ هُدهُد گر بیاموزد فتا / رازِ هُدهُد کو و پیغامِ سبا ؟

1702) بانگِ بَر رُسته ز بَر بَسته بدان / تاجِ شاهان را ز تاجِ هُدهُدان

1703) حرفِ درویشان و نکتۀ عارفان / بسته اند این بی حیایان بر زبان

1704) هر هلاکِ امّتِ پیشین که بود / ز آنکه چَندَل را گمان بُردند عُود

1705) بودشان تمییز ، کآن مُظهَر کند / لیک حرص و آز ، کور و کر کند

1706) کوریِ کوران ، ز رحمت دور نیست / کوریِ حرص است ، کآن معذور نیست

1707) چارمیخِ شَه ز رحمت دور نی / چارمیخِ حاسدی مغفور نی

1708) ماهیا آخِر نگر ، مَنگر به شَست / بد گلویی ، چشمِ آخِربینت بست

1709) با دو دیده ، اوّل و آخِر ببین / هین مباش اَعوَر چو ابلیس لعین

1710) اَعوَر آن باشد که حالی دید و بس / چون بهایم بی خبر از بازپَس

1711) چون دو چشمِ گاو ، در جُرمِ تَلَف / همچو یک چشم ست ، کِش نَبوَد شرف

1712) نصفِ قیمت ارزد آن دو چشمِ او / که دو چشمش راست مَسنَد ، چشمِ تو

1713) وَر کنی یک چشمِ آدمزاده ای / نصفِ قیمت لایق است از جاه ای

1714) ز آنکه چشمِ آدمی ، تنها به خود / بی دو چشمِ یار کاری می کند

1715) چشمِ خر چون اوّلش بی آخِر است / گر دو چشمش هست ، حکمش اَعمَر است

1716) این سخن پایان ندارد و آن خفیف / می نویسد رُقعه در طمعِ رَغیف

شرح و تفسیر زجر مدعی از دعوی و امر کردنِ او را به متابعت

بُو مُسَیلم گفت : خود من احمدم / دینِ احمد را به فن بر هم زدم


مُسَیلمۀ کذّاب می گفت : من هم حضرت احمد ( محمّد (ص)) هستم یعنی من هم پیامبری عظیم الشأن هستم . و آیینِ حنیفِ احمدی را با فن و تدبیر و کارایی بیشترِ خود به هم زدم و از میان برداشتم . [ بُو مُسَیلم = شرح بیت 321 دفتر اوّل ]

بُو مُسَیلم را بگو : کم کُن بَطَر / غِرّۀ اوّل مشو ، آخِر نگر


به مسیلمۀ کذّاب بگو اینقدر خودبینی و سرمستی مکن . فریب آغازِ کار را مخور . بلکه به فرجامِ کار بنگر . [ بَطَر = شادی مفرط ، سرمستی ، تکبّر ]

این قلاوُوزی مکن از حرصِ جمع / پس رَوی کن ، تا رود در پیش ، جمع


این رهبری و پیشآهنگی را برای افزودن بر تعدادِ مریدان خود مکن . آنقدر واپس رو تا شمع ، پیشاپیشت حرکت کند . ( قلاووزی کردن = راهنمایی کردن ، دلیلِ راه شدن / قلاووز = پیشرو لشکر ، راهبر ، پیشآهنگ / حرصِ جمع = حریص بودن برای افزودن به تعداد مقلّدانِ خود ) [ هوای رهبری و مسند نشینی را از سَر و سِرّت بیرون کن و سرمشقی صادق و قُدوه ای لایق که همچون شمع ، نور می افشاند برای خود گزین . مراد از «شمع» در اینجا هادی کامل و مرشدِ واصل است که نمونۀ اَعلی و اَتّمِ آن سیّد کائنات و مفخر موجودات حضرت ختمی مرتبت (ص) است . ]

شمع ، مقصد را نماید همچو ماه / کین طرف دانه ست یا خود دامگاه ؟


شمع ، مقصد را مانندِ ماهِ تابان به تو نشان می دهد تا بدانی این طرف که می روی دانه است یا دامی بر سرِ راه است . [ یعنی همانطور که ماه را در وسطِ آسمان ، تابان و فروزان می بینی آن شمع ، منزل و مقصد را آشکارا به تو نشان می دهد . وجه دیگر معنی : شمع مانندِ ماه ، مقصد را به تو نشان می دهد . یعنی همانطور که در پرتوِ ماه می توان مقصد را یافت آن شمع نیز مقصد را نشانت می دهد .و به تو می گوید که در این طرف دانه وجود دارد و یا دام . ]

گر بخواهی ، ور نخواهی ، با چراغ / دیده گردد نقشِ باز و نقشِ زاغ


چه بخواهی و چه نخواهی به وسیلۀ چراغ می توان شکل و هیأت بازِ شکاری را از زاغ تشخیص داد . [ «باز» کنایه از عارفانِ واصل و «زاغ» کنایه از مرشدان دروغین و دنیا پرستان فرومایه است که در ویرانکدۀ دنیا مأوا دارند . ]

ور نه این زاغان ، دغل افروختند / بانگِ بازانِ سپید آموختند


و گرنه این زاغان ، آتشِ تزویر و ریا روشن کرده اند و صدای بازهای سفید را فراگرفته اند . [ باز سپید = گونه ای مرغوب از بازِ شکاری است . به عربی بازِ اَشهَب گویند و از القابِ عارف بزرگ ، شیخ محی الدین بن عبدالقادر گیلانی است . چنانکه او را بازالله نیز می گفتند . ]

منظور بیت : مرشدان دروغین ، ظاهرِ خود را بر هیأتِ مصلحان و هادیان راستین می سازند و به تقلید ، کلماتِ آنان را بر زبان می رانند تا طالبان حقیقت را به سویِ خود جلب کنند . ]

بانگِ هُدهُد گر بیاموزد فتا / رازِ هُدهُد کو و پیغامِ سبا ؟


اگر یک جوان صدای هدهد را یاد بگیرد و آن صدا را تقلید کند . رازِ هدهد و پیغامِ سبا را چگونه ممکن است درک کند . [ فرض کنیم که مرشدان مزوّر ، ظاهرِ خود را بر هیأت هدهدان طریقت و هادیان صاحب معرفت در آرند . باطن را چه می کنند ؟ آیا می توانند از اسرارِ اهلِ طریقت و اصحابِ حقیقت خبر دهند ؟ مسلماََ نمی توانند و کارشان به رسوایی و فضاحت می کشد . توضیح هُدهُد و سبا در شرح ابیات 1601 تا 1604 دفتر دوم ]

بانگِ بَر رُسته ز بَر بَسته بدان / تاجِ شاهان را ز تاجِ هُدهُدان


تو باید آوای زنده دلان را از مُرده دلان تشخیص دهی . و تاج شاهان را از تاجِ هدهد بازشناسی . ( تاج شاهان عاریتی است امّا تاجِ هدهد ، حقیقی . ) [ بَر رُسته = لفظاََ به معنی روینده و روییدنی و گیاه است . امّا اصطلاحاََ به شخصِ اصیل و عارفِ راستین اطلاق می شود / بَربَسته = در لغت به معنی جامد و در اصطلاح به شخصِ غیر اصیل و عارف نما گفته شود . شارحی گوید : بربسته ، اسیران هستی مجازی و بر رُسته ، رها شدگان از هستی مجازی است ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر چهارم ، ص 77 ) ]

حرفِ درویشان و نکتۀ عارفان / بسته اند این بی حیایان بر زبان


این بی شرمان ، سخنِ درویشان و نکته های عارفان را بر زبان می رانند . [ مولانا در بیت 319 دفتر اوّل می گوید :

حرفِ درویشان بدزدد مردِ دون / تا بخواند بر سلیمی زان فسون ]

هر هلاکِ امّتِ پیشین که بود / ز آنکه چَندَل را گمان بُردند عُود


هر یک از امت های پیشین که هلاک شدند . سببِ هلاکتشان این بود که چوبِ گرانبهای سَندَل را چوبِ بی ارزشِ معمولی پنداشتند . ( چَندَل = در اصل همان سَندَلِ هندی است ، درختچه ای با گل های سفید خوشه ای که به عربی صَندَل گویند و چوب آن مرغوب و معطر است و منظور از آن در این بیت انبیاء و اولیاء هستند / عود = در اینجا به معنی چوب معمولی و شاخۀ بریده شده است و منظور از آن در این بیت عارف نمایانِ فرومایه است ]

بودشان تمییز ، کآن مُظهَر کند / لیک حرص و آز ، کور و کر کند


گر چه امت های پیشین آنقدر عقل و شعور داشتند که فرقِ آن دو را درک کنند . امّا حرص و آز ، آدمی را کور و کر می کند . [ مُظهَر = در اینجا به معنی اظهار آمده است ]

کوریِ کوران ، ز رحمت دور نیست / کوریِ حرص است ، کآن معذور نیست


البته کسی که چشمِ ظاهرش کور باشد از رحمتِ الهی بی بهره نمی ماند . امّا چشمی که بر اثرِ حرص و آز کور شده باشد ، عذرش پذیرفتنی نیست . [ اگر چشمِ سَر کور باشد مهم نیست زیرا خداوند در آیه 61 سورۀ نور فرموده : « بر نابینا بزهی نیست » امّا اگر چشمِ سِرّ کور شود آدمی به ورطۀ بدبختی و شقاوت فرو افتد . ]

چارمیخِ شَه ز رحمت دور نی / چارمیخِ حاسدی مغفور نی


کسی که به کیفر شاه دچار شود امیدی به عفو و بخشش او می رود . امّا کسی که دچار عذابِ حسد می شود قابلِ آمرزش و بخشش نیست . ( چارمیخ = چهار میخ ، نوعی شکنجه است که چهار دست و پای کسی را با چهار میخ به تخته ببندند ) [ چنانکه در بیت 3815 دفتر اوّل می فرماید :

بندۀ شهوت بَتَر نزدیکِ حق / از غلام و بندگان مُستَرق ]

ماهیا آخِر نگر ، مَنگر به شَست / بد گلویی ، چشمِ آخِربینت بست


ای ماهی به فرجامِ کار بنگر و به طعمۀ ناده شده در قلّاب نگاه مکن که حرص و شکمبارگی ، چشمِ فرجام بینِ تو را بسته است . ( شَست = قلّاب ماهیگیری / بدگلویی = حرص زدن در خوردن طعام ، شکمبارگی ) [ ای انسان از وساوسِ نفسانی روی بگردان که عاقبت تو را به هلاکت درافکند . ]

با دو دیده ، اوّل و آخِر ببین / هین مباش اَعوَر چو ابلیس لعین


با دو چشم ، اوّل و آخِر کار را ببین . مبادا مانندِ ابلیسِ ملعون ، یک چشم باشی . ( اَعوَر = یک چشم ) [ چنانکه ابلیس نتوانست مقامِ باطنی آدم را درک کند و در نتیجه به گوهرِ آتشینِ خود بالید و خیال کرد که آدم نیز تنها خاکِ بی مقدار است . ابلیس کیشان نیز دیدۀ ژرف بین ندارند و فرجامِ کارها را درنیابند . به قول اکبرآبادی : زمان حال را می بینند و آینده را نه . ]

اَعوَر آن باشد که حالی دید و بس / چون بهایم بی خبر از بازپَس


یک چشم آن کسی است که فقط زمانِ حال را بیند و مانندِ حیوانات از عاقبت کار بی خبر باشد .

چون دو چشمِ گاو ، در جُرمِ تَلَف / همچو یک چشم ست ، کِش نَبوَد شرف


دیۀ کور کردن دو چشمِ گاو مانندِ دیۀ یک چشمِ انسان است زیرا حیوانات شرافت آدمی را ندارند . [ طبق احکامِ فقهی دیۀ کور کردن دو چشمِ گاو معادل نصف بهای آن گاو است . یعنی هر گاه کسی دو چشمِ گاوی را کور سازد . گاو هر قیمتی که داشته باشد باید نصفِ آن قیمت را بپردازد . و اگر کسی یک چشمِ انسانی را کور کند باید نصفِ دیۀ قتل نَفس را بپدازد . مولانا با طرح یک مسئلۀ فقهی ، نقبی می زند به شرافت و برتری انسان و فضیلت عقل و بینش . حیوان هر چند دو چشم سالم و بینا داشته باشد . از آنرو که ظاهربین است ، مصلحت خود را تشخیص نمی دهد . ای بسا به سویِ مرداب رود و در آن هلاک شود . امّا این انسان است که با آگاهی خود او را از خطر می رهاند . ]

نصفِ قیمت ارزد آن دو چشمِ او / که دو چشمش راست مَسنَد ، چشمِ تو


دیۀ دو چشمِ گاو به اندازۀ نصفِ قیمتِ خود گاو است . زیرا دو چشم گاو با کمک یک چشم تو راه را از چاه باز می شناسد . [ مَسنَد = تکیه گاه / مَسنَد ، چشم تو = یعنی با تکیه بر بصیرت و بینایی تو ]

وَر کنی یک چشمِ آدمزاده ای / نصفِ قیمت لایق است از جاه ای


و اگر یک چشمِ انسانی را درآوری و کور کنی . طبقِ مقرراتِ شرعی ، دیۀ آن نصفِ بهای وجودِ آدمی است . [ دیۀ کور کردنِ یک چشمِ انسان معادل نصفِ دیۀ قتل اوست . ]

ز آنکه چشمِ آدمی ، تنها به خود / بی دو چشمِ یار کاری می کند


زیرا چشمِ انسان خود به تنهایی ، بی آنکه از دو چشمِ یار و مُعین کمک بگیرد می تواند کاری انجام دهد . [ انسان به سببِ عقل با یک چشم هم به سویِ مقصودِ خویش می رود و راه را از چاه می شناسد . امّا حیوان با دو چشم نیز نمی تواند به سوی مطلوب برود مگر با کمک انسان . ]

چشمِ خر چون اوّلش بی آخِر است / گر دو چشمش هست ، حکمش اَعمَر است


چشمِ خر چون در آغازِ کار ، فرجامِ کار را نمی تواند ببیند . گر چه دو چشم داشته باشد باز به منزلۀ اینست که یک چشم داشته باشد .

این سخن پایان ندارد و آن خفیف / می نویسد رُقعه در طمعِ رَغیف


این سخنان باریک و نکاتِ دقیق تمامی ندارد . آن غلامِ سبک مغز به طمعِ نان ، نامه ای به پادشاه نوشت . [ خفیف = سبک ، در اینجا به معنی سبک مغز و کم عقل است / رُقعه = نامه / رَغیف = گردۀ نان ]

شرح و تفسیر بخش قبل                    شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه زجر مدعی از دعوی و امر کردنِ او را به متابعت

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر چهارم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟