اهل سبا و حماقت ایشان و اثر ناکردن نصیحت | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
اهل سبا و حماقت ایشان و اثر ناکردن نصیحت | شرح و تفسیر
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر سوم ابیات 2600 تا 2627
نام حکایت : اهل سبا و طاغی کردن نعمت ایشان را
بخش : 1 از 8 ( اهل سبا و حماقت ایشان و اثر ناکردن نصیحت )
خلاصه حکایت اهل سبا و طاغی کردن نعمت ایشان را
مردم سبا ، بَد گوهر بودند و از راهِ حق به دور . با اینحال در ناز و نعمتِ فراوان به سر می بردند . سیزده پیامبر به سوی آن قوم گسیل شد تا آنان را به خود آورند . پس از اندرزهای فراوان ، قومِ سبا از سرِ عِناد و نه از راهِ حق طلبی از آنان معجزه خواستند . پیامبران دوباره آنان را متوجّه حقیقت کردند امّا آنان سخنان آن بزرگان را مکر و افسون خواندند و رسالت ایشان را فریب شمردند و ضمن آن به حکایت خرگوش و …
متن کامل « حکایت اهل سبا و طاغی کردن نعمت ایشان را » را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .
متن کامل اشعار اهل سبا و حماقت ایشان و اثر ناکردن نصیحت
ابیات 2600 الی 2627
2600) یادم آمد قصۀ اهلِ سبا / کز دَمِ احمق صباشان شد وَبا
2601) آن سبا مانَد به شهرِ بس کلان / در فسانه بشنوی از کودکان
2602) کودکان افسانه ها می آورند / دَرج در افسانه شان بس سِرّ و پند
2603) هزل ها گویند در افسانه ها / گنج می جو در همۀ ویرانه ها
2604) بود شهری بس عظیم و مِه ، ولی / قدرِ او قدر سُکرّه بیش نی
2605) بس عظیم و ، بس فراخ و ، بس دراز / سخت زَفتِ زَفت اندازۀ پیاز
2606) مردمِ دَه شهر ، مجموع اندرو / لیک جمله سه تنِ ناشسته رو
2607) اندرو خلق و خلایق بی شمار / لیک ، آن جمله سه خامِ پخته خوار
2608) جانِ ناکرده به جانان تاختن / گر هزاران است ، باشد نیم تن
2609) آن یکی بس دُوربین و ، دیده کور / از سلیمان کور و ، دیده پای مور
2610) و آن دگر بس تیز گوش و ، سخت کر / گنج ، در وَی نیست یک جو سنگِ زر
2611) و آن دگر عور و برهنۀ لاشه باز / لیک دامن های جامۀ او دراز
2612) گفت کور : اینک سپاهی می رسند / من همی بینم که چه قومند و چند
2613) گفت کر : آری ، شنودم بانگشان / که چه می گویند پیدا و نهان
2614) آن برهنه گفت : ترسان زین منم / که بِبُرّند از درازی دامنم
2615) کور گفت : اینک به نزدیک آمدند / خیز ، بگریزیم پیش از زخم و بند
2616) گر همی گوید که : آری مَشغله / می شود نزدیکتر یاران ، هَله
2617) آن برهنه گفت : آوه دامنم / از طمع بُرّند و من ناایمنم
2618) شهر را هِشتند و ، بیرون آمدند / در هزیمت در دِهی اندر شدند
2619) اندر آن دِه ، مرغِ فَربِه یافتند / لیک ذرۀ گوشت بر وَی نَه ، نژند
2620) مُرغِ مُردۀ خشک وز زخمِ کلاغ / استخوان ها زار گشته چون پَناغ
2621) ز آن همی خوردند چون از صیدِ شیر / هر یکی از خوردنش چون پیل سیر
2622) هر سه زآن خوردند و ، بس فَربِه شدند / چون سه پیلِ بس بزرگ و مِه شدند
2623) آنچنان کز فربهی هر یک جوان / در نگنجیدی ز زَفتی در هان
2624) با چنین گبزی و هفت اندامِ زَفت / از شکافِ در بُرون جَستند و رفت
2625) راهِ مرگِ خلق ، ناپیدا رهی ست / در نظر نآید که آن بی جا رهی ست
2626) نَک پیاپی کاروان ها مُقتَفی / زین شکافِ در که هست آن مُختفی
2627) بر در ، ار جویی ، نیابی آن شکاف / سخت ناپیدا و ، زو چندین زِفاف
شرح و تفسیر اهل سبا و حماقت ایشان و اثر ناکردن نصیحت
یادم آمد قصۀ اهلِ سبا / کز دَمِ احمق صباشان شد وَبا
حکایت مردمِ سبا یادم آمد که بر اثر نَفَسِ شُومِ یک احمق ، بادِ جانبخش صبا برای آنان به وبای جان ستان مبدّل شد .
آن سبا مانَد به شهرِ بس کلان / در فسانه بشنوی از کودکان
در اینجا مولانا حکایت سبا را از زبانِ کودکان بیان می کند و ضمنِ آن نکته ها و معارفی نیز بازگو می کند . آن مملکت سبا به شهری بزرگ می مانَد که در افسانه های کودکانه هم می توانی آن را بشنوی . [ در این تمثیلِ رمزی ، این سه تن ( کور و کر و برهنه ) نمادِ مردمانی هستند که در چهار دیوارِ دنیایِ مادّی مُقیّدند و ماورای آن را درک نتوانند کرد و آن شهر ، نمونۀ بارز مدینه جاهله است . اینان غذق در اورِ کاذبِ دنیا هستند امّا از حقایقِ اصلی زندگی ، کور و کر و عریان اند . همچون انسانِ تک ساحتی و صنعتی زدۀ عصر جدید . ]
کودکان افسانه ها می آورند / دَرج در افسانه شان بس سِرّ و پند
اطفال قصه هایی می گویند . لیکن اگر با گوشِ هوش بدان توجه کنی در همان افسانه ها نیز اسرار و مواعظِ فراوان نهفته شده است . [ دَرج = گنجانیدن چیزی در چیز دیگر ]
هزل ها گویند در افسانه ها / گنج می جو در همۀ ویرانه ها
کودکان در حکایات و افسانه های خود ، سخنان هزل و دروغ نیز بر هم می بافند ولی تو در همۀ ویرانه ها در جستجوی گنج باش . [ یعنی در همین کلمات هزل و بی اساس نیز می توانی نکاتی خردمندانه دریابی . به شرطِ آنکه با تدبّر بدان توجه کنی و اسیر ظاهرِ حکایت نشوی . ]
بود شهری بس عظیم و مِه ، ولی / قدرِ او قدر سُکرّه بیش نی
اطفال ، حکایت خود را بدینگونه نقل می کنند . مملکت سبا ، کشوری بسیار بزرگ و شکوهمند بود . ولی وسعتِ آن به اندازۀ یک کاسۀ گِلی بیشتر نبود . ( سکره = کاسۀ گِلی ، پیاله ) [ یعنی شهر با وجود کمالِ عظمت و وسعت در غایتِ تنگی بود و آن شهر می تواند کنایه از عالمِ محسوسات باشد . وسعت عالمِ محسوسات برای آن است که جمیعِ انواعِ موجودات در آنجا هست ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر سوم ، ص 192 ) ]
بس عظیم و ، بس فراخ و ، بس دراز / سخت زَفتِ زَفت اندازۀ پیاز
این مملکت ، بسیار بزرگ و پهناور و طولانی بود و در عینِ حال ، بسیار محکم و استوار بود ولی درست به اندازۀ یک پیاز . ]
مردمِ دَه شهر ، مجموع اندرو / لیک جمله سه تنِ ناشسته رو
جمعیتِ دَه شهر در آنجا جمع شده بودند ولی همۀ آنان عبارت بودند از سه نفر ناپاک . ( ناشُسته رُو = ناپاک ، آلوده ، فاسد الاخلاق ) [ اکبرآبادی معتقد است که جمعیتِ آن شهر با وجودِ کثرت بیشمار ، جز سه تن نبدند چرا که جمیعِ اشخاص ، منحصر بودند در سه نوعِ کور و کر و عور ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر سوم ، ص 193 ) ]
اندرو خلق و خلایق بی شمار / لیک ، آن جمله سه خامِ پخته خوار
در آن مملکت ، مردمان و آفریدگانِ بیشماری ساکن بودند . ولی همۀ آنان عبارت بودند از سه نفر ناقصِ مفت خوار . یعنی شخصیت دنیا طلبان ، قالبی و کلیشه ای است . ]
جانِ ناکرده به جانان تاختن / گر هزاران است ، باشد نیم تن
ظاهراََ از مولانا سؤال شده که این همه جمعیت چطور فقط سه نفر گفته شد ؟
جواب : هر جانی که به سوی حضرت حق تعالی کوشش و جوشش نداشته باشد اگر فرضاََ هزاران نفر هم که باشد . باز به منزلۀ نصفِ یک آدم است . یعنی ناقص است . پس هر کس که با حقیقة الحقایق زندگی نکند ناقص است . ]
آن یکی بس دُوربین و ، دیده کور / از سلیمان کور و ، دیده پای مور
مولانا در اینجا به وصفِ صفاتِ زشتِ آن سه نفر می پردازد و می گوید : یکی از آن سه نفر ، بسیار دوربین بود ولی چشمانی نابینا داشت . با اینکه حضرت سلیمان (ع) را نمی توانست ببیند امّا قادر بود که پای مورچه را ببیند . [ «سلیمان» در اینجا کنایه از حضرت حق و «پای مور» کنایه از حظوظ و لذوذِ دنیوی است . یعنی او بینشِ سطحی و مادّی داشت و ژرف نگر نبود . ]
و آن دگر بس تیز گوش و ، سخت کر / گنج ، در وَی نیست یک جو سنگِ زر
و آن دیگری در عینِ اینکه گوشی بسیار شنوا داشت امّا خیلی کر و ناشنوا بود . هر چند ظاهراََ نشان می داد که صاحبِ گنج است . امّا به اندازۀ وزن یک جو ، طلا هم نداشت .
و آن دگر عور و برهنۀ لاشه باز / لیک دامن های جامۀ او دراز
و آن سومی نیز شخصی برهنه و عریان بود امّا دامن های او بسیار دراز بود . [ بر حسبِ باطن و ارزش های درونی ، فقیر بود و امّا فقط در ظاهر برای خود تشخصّی فراهم آورده بود . ]
گفت کور : اینک سپاهی می رسند / من همی بینم که چه قومند و چند
آن کور به رفقایش گفت : اینک لشکری به اینجا می رسد و من دارم می بینم که آنها از چه قوم اند و حتّی می بینم که آنها چند نفرند .
گفت کر : آری ، شنودم بانگشان / که چه می گویند پیدا و نهان
رفیق ناشنوای او گفت : بله همینطور است . چون من سر و صدای آنها را می شنوم و حتّی حرف هایی که چه بلند و چه درگوشی می زنند می شنوم .
آن برهنه گفت : ترسان زین منم / که بِبُرّند از درازی دامنم
رفیقِ برهنه آن دو گفت : من ترسم از این است که این لشکریان به اینجا بیایند و دامن های بلندِ مرا قیچی کنند .
کور گفت : اینک به نزدیک آمدند / خیز ، بگریزیم پیش از زخم و بند
آن نابینا گفت : آن سپاهیان دارند نزدیک می شوند برخیزید و بیش از آنکه آسیبی به ما وارد کنند و یا اسیر شویم از اینجا فرار کنیم .
گر همی گوید که : آری مَشغله / می شود نزدیکتر یاران ، هَله
آن ناشنوا نیز می گفت : هَلا ای یاران ، داد و فریادِ آنها نزدیکتر می شود . [ مَشغله = قیل و قال ، داد و فریاد / هَله = حرف تنبیه ، هَلا ]
آن برهنه گفت : آوه دامنم / از طمع بُرّند و من ناایمنم
آن برهنه گفت : ای دریغ که سپاهیان از روی طمع ، دامن مرا قیچی خواهند کرد و من از شرِ آنان در امان نیستم . [ آوه = آه ، دریغا ، افسوسا ، کلمه ای است که از روی درد و تأسف و اندوه یا تعجب گویند ]
شهر را هِشتند و ، بیرون آمدند / در هزیمت در دِهی اندر شدند
آنها شهر را ترک گفتند و از آنجا بیرون آمدند و در حالِ فرار واردِ یک روستا شدند . [ هِشتند = ترک کردند / هزیمت = شکست و فرار ]
اندر آن دِه ، مرغِ فَربِه یافتند / لیک ذرۀ گوشت بر وَی نَه ، نژند
در آن روستا مرغی چاق پیدا کردند ولی ذره ای گوشت بر تن نداشت و لاغر بود . [ فربِه = پُر گوشت ، چاق / نژند = پژمرده ، زبون ، غمگین ، افسرده ، در اینجا به معنی لاغر است ]
مُرغِ مُردۀ خشک وز زخمِ کلاغ / استخوان ها زار گشته چون پَناغ
مرغی مرده و خشکیده که استخوان هایش بر اثرِ ضرباتِ منقار کلاغ ها مانندِ ریسمانی باریک شده بود . [ پَناغ = تار ابریشم ، ریسمانِ نازک ]
ز آن همی خوردند چون از صیدِ شیر / هر یکی از خوردنش چون پیل سیر
آن سه نفر همانطور که شیر از شکار خود می خورد از آن مرغ خوردند و از آن همه خوردن مانندِ فیل ، سیر شدند . یعنی آدمی از چریدن در مرتعِ دنیا رشد نمی کند بلکه باد می کند . [ مِه = بزرگتر ، در اینجا به معنی بزرگ ]
هر سه زآن خوردند و ، بس فَربِه شدند / چون سه پیلِ بس بزرگ و مِه شدند
هر سه نفر از آن مرغ خوردند و بسیار چاق شدند و مانند سه فیل بسیار بزرگ و تنومند شدند . یعنی دچار تورم شخصیت شدند نه رشد شخصیت .
آنچنان کز فربهی هر یک جوان / در نگنجیدی ز زَفتی در هان
چنان چاق و جسیم شدند که از شدّتِ چاقی و تنومندی در جهان جا نمی گرفتند .
با چنین گبزی و هفت اندامِ زَفت / از شکافِ در بُرون جَستند و رفت
با اینکه این همه چاق شده بودند و اعضای بدنشان ستبر و درشت بود . با اینحال از شکافِ دری بیرون جهیدند و رفتند . یعنی به ظاهر بزرگ بودند امّا روحی نزار داشتند . [ گبز = قوی و ستبر / هفت اندام = هفت عضو بدن ، سر ، سینه ، شکم ، دو دست و دو پا ، منظور همۀ اعضای بدن ]
راهِ مرگِ خلق ، ناپیدا رهی ست / در نظر نآید که آن بی جا رهی ست
راهِ مرگِ مردمان ، بسیار مخفی است . بطوریکه اصلاََ دیده نمی شود زیرا راهی بی محل و بی مکان است . یعنی راه محسوس نیست که بشر بتواند آن را مشاهده کند .
نَک پیاپی کاروان ها مُقتَفی / زین شکافِ در که هست آن مُختفی
اینک کاروان های بشری ، زنجیروار ، پشت سرِ هم از شکافِ درِ جهانِ طبیعت ، بیرون می روند در حالی که این شکاف اصلاََ دیده نمی شود .
بر در ، ار جویی ، نیابی آن شکاف / سخت ناپیدا و ، زو چندین زِفاف
اگر هر قدر جستجو کنی که این شکاف را پیدا کنی موفق نخواهی شد . زیرا این شکاف ، بسیار مخفی است امّا از همان شکاف گویی که بسیاری را به خانۀ شوهر می فرستند . [ زِفاف = یعنی «عروس را به خانۀ شوهر فرستادن» امّا در اینجا منظور فرستادن خلایق است به دارالقرار و سرای جاودان . همانطور که نوعروسان را در جامۀ سپید و شادی و نشاط به خانۀ بخت می فرستند و در آن خانه ، مرحلۀ جدیدی از حیاتِ آنان آغاز می شود . همینطور اموات را نیز در کفن های سپید می پیچند و به سرایی جدید راهی می کنند ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر سوم ، ص 193 و شرح کبیر انقروی ، جزو دوم ، دفتر سوم ، ص 1007 ) ]
دکلمه اهل سبا و حماقت ایشان و اثر ناکردن نصیحت
خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر سوم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات
ممنون از سایت عالیتون چه قدر منظم و دقیق و راحت بود دسترسی به مطالب
واقعا زحمتی که شما برای تهیه و تنظیم این مطالب میکشید بزرگترین خدمت به نسل سرگردان در فضای پوچ مجازی و زنده نگهداشتن میراث بزرگان است
بسیار شایسته تقدیر و قدردانی است