انداختن مصطفی خود را از کوه حرا از فراق حق

انداختن مصطفی خود را از کوه حرا از فراق حق | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

انداختن مصطفی خود را از کوه حرا از فراق حق | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر پنجم ابیات 3535 تا 3552

نام حکایت : حکایت آن امیر که به غلام گفت مَی بیآر رفت و سبوی مَی آورد

بخش : 5 از 14 ( انداختن مصطفی خود را از کوه حرا از فراق حق )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت آن امیر که به غلام گفت مَی بیآر رفت و سبوی مَی آورد

در دوران گذشته امیری بود میگسار . شبی ناگهان بر او مهمان سر رسید . امیر به غلامش گفت : کوزه ای بردار و نزدِ فلان عیسوی برو و شرابی ناب بخر و به اینجا بیاور . غلام شتابان رفت شراب را خرید و به سوی خانۀ امیر بازگشت . در راه زاهدی به غلام برخورد کرد و به او ظنین شد . گفت : ای غلام در کوزه چه داری ؟ غلام گفت : شرابی خریده ام و برای فلان امیر می برم . زاهد گفت : مگر مردِ خدا شراب هم می خورد ؟ پس سنگی برداشت و بر کوزه زد و شراب بر زمین ریخت و غلام ترسان و دست خالی به خانۀ امیر دوید . امیر با تعجب …

متن کامل ” حکایت آن امیر که به غلام گفت مَی بیآر رفت و سبوی مَی آورد را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

متن کامل ابیات انداختن مصطفی خود را از کوه حرا از فراق حق

ابیات 3535 الی 3552

3535) مصطفی را هَجر چون بفراختی / خویش را از کوه می انداختی

3536) تا بگفتی جبرئیلش : هین مکُن / که تو را بس دولت است از امرِ کُن

3537) مصطفی ساکن شدی ز انداختن / باز هجران آوریدی تاختن

3538) باز خود را سرنگون از کوه ، او / می فکندی از غم و اندوه او

3539) باز خود پیدا شدی آن جبرئیل / که مکن این ، ای تو شاهِ بی بدیل

3540) همچنین می بود تا کشفِ حجاب / تا بیابید آن گُهر را او ز جیب

3541) بهرِ هر محنت چو خود را می کُشند / اصلِ محنت هاست این ، چونش کَشَند ؟

3542) از فدایی مردمان را حیرتی ست / هر یکی از ما فِدایِ سیرتی ست

3543) ای خُنُک آنکه فدا کرده ست تن / بهرِ آن که ارزد فدایِ آن شدن

3544) هر یکی چونکه فداییِّ فنی ست / کاندر آن رَه صرفِ عُمر و کُشتنی ست

3545) کُشتنی اندر غروبی یا شَروق / که نه شایق مانَد آنگه نه مَشوق

3546) باری این مُقبِل فدایِ این فن است / کاندر او صد زندگی در کُشتن است

3547) عاشق و معشوق و عشقش بر دوام / در دو عالم بهره مند و نیک نام

3548) یا کِرامی اِرحَمُوا اَهلَ الهَوی / شَأنُهُم وِردُالتَوی بَعدُالتَّوی

3549) عفو کن ای میر بر سختیِّ او / در نِگر در دَرد و بدبختیِّ او

3550) تا ز جُرمت هم خدا عفوی کند / زَلَّتَت را مَغفِرَت در آکنَد

3551) تو ز غفلت بس سبو بشکسته ای / در امیدِ عفو دل در بسته ای

3552) عفو کن تا عفو یابی در جَزا / می شکافد مو قَدَر اندر سزا

شرح و تفسیر انداختن مصطفی خود را از کوه حرا از فراق حق

گاهی پیامبر (ص) از فراق حضرت حق ناراحت می شد . و در آن حال می خواست خود را از کوه بیفکند . جبرئیل بدو می گفت : اینقدر ناراحت مباش . پیامبر (ص) مدّتی آرام می گرفت . ولی دوباره سوز هجران همۀ وجودش را احاطه می کرد و می خواست خود را از کوه به پایین افکند و مجدداََ جبرئیل بر او ظاهر می شد و وی را آرامش می داد . به هر تقدیر این قبض و بسط ادامه داشت تا آنکه حجاب واپس  رفت و شاهد حقیقت را در درون خود یافت .

استاد فروزانفر مأخذ آن را از دلایل النبوه (ابو نعیم) جلد اوّل صفحه 69 آورده است ( مأخذ قصص و تمثیلات مثنوی ، ص 188 ) .

ابن هشام گوید که پیامبر (ص) ابتدا میل عجیبی به خلوت داشت و هیچ چیز را بهتر از خلوت دوست نمی داشت . طبق عادت هر سال یک ماه در حِرا خلوت می گزید و پس از خلوت یک راست به سوی کعبه می رفت و پس از هفت بار طواف به منزلش بازمی گشت ( السیرة النبویة لابن هشام ، ج 1 ، ص 249 ) .

مولانا این بخش را در نبیین حالت قبض خلوت نشینان در بدایت خلوت نشینی آورده است . او می گوید چون گوهر حقیقت در درون یافته آید دیگر این پریشانی که از حالت قبض نشأت می گیرد از میان برمی خیزد .

***

مصطفی را هَجر چون بفراختی / خویش را از کوه می انداختی


هر گاه هجران ، حضرت محمد مصطفی (ص) را دلتنگ می کرد می خواست خود را از کوه به پایین افکند .

تا بگفتی جبرئیلش : هین مکُن / که تو را بس دولت است از امرِ کُن


تا اینکه جبرئیل به او می گفت : بهوش باش و این کار را مکن که طبق مشیّت الهی دولت های بسیاری نصیب تو شود یعنی به سعادت معنوی نایل شوی . [ امر کُن = اشاره است به آیه 117 سوره بقره « و چون آفریدن چیزی را اراده فرماید . به محضِ اینگه گوید : موجود باش ، پس موجود شود . »

مصطفی ساکن شدی ز انداختن / باز هجران آوریدی تاختن


محمد مصطفی از فروافکندن خود آرام می گرفت . باز غم هجران بر او حمله می آورد .

باز خود را سرنگون از کوه ، او / می فکندی از غم و اندوه او


پیامبر (ص) دوباره از شدّت غم و اندوه می خواست خود را از کوه پایین افکند .

باز خود پیدا شدی آن جبرئیل / که مکن این ، ای تو شاهِ بی بدیل


مجدداََ جیرئیل نازل می شد و می گفت : ای شاه بی نظیر این کار را مکن .

همچنین می بود تا کشفِ حجاب / تا بیابید آن گُهر را او ز جیب


حال پیامبر (ص) همچنان بر این منوال بود تا آنکه بالاخره توانست گوهر مقصود را در درون خویش پیدا کند . [ حالت قبض از میان رفت و بسط و فتوح برای او رخ نمود و زآن پس دغدغۀ هجران از او رخت بربست . ]

بهرِ هر محنت چو خود را می کُشند / اصلِ محنت هاست این ، چونش کَشَند ؟


مردم دنیا به خاطر هر رنج و محنتی می خواهند خود را بکشند . اصل همۀ رنج ها و محنت ها ، فراق و هجران الهی است . یعنی وقتی مردم برای غم های دنیوی حاضرند خودکُشی کنند . چگونه می توانند اصل و سرچشمۀ همۀ غم ها را که همانا هجران از حق است تحمّل کنند ؟ [ مولی العارفین حضرت علی (ع) در دعای شریف کمیل می فرمایند « پس اگر مرا برای کیفرها در شمار دشمنانت درآوری و با گرفتاران بلایت در یک جا گِرد آوری و میان من و اولیاء و دوستانت جدایی افکنی . گیرم ای معبودا و سرورا و صاحبا بر کیفرت شکیبا باشم اما چه سان بر دوری تو شکیبایی ورزم ؟ » ]

از فدایی مردمان را حیرتی ست / هر یکی از ما فِدایِ سیرتی ست


مردم از فدا شدن دچار حیرت می شوند . در حالی که هر یک از ما فدای خصلتی شده ایم . یعنی مردم طبق غریزۀ «حُبِّ ذات» از اینکه می بینند یا می شنوند که فلان عاشق پاکباخته خود را فدای آرمان و هدف خود کرده حیرت می کنند و با حیرت می گویند : عجیب است دیدی فلانی چگونه دست از زندگی شُست و با میل و اختیار فدا شد ؟ در حالی که خبر ندارند که هر یک از ما آدم ها خود را فدای سیرت و آرزویی کرده ایم . بعضی فدای شهوت شده ایم و بعضی فدای شهرت و … حال که قرار است انسان خود را فدا کند چرا در راهِ اهداف عالی فدا نشود ؟ و می فرماید :

ای خُنُک آنکه فدا کرده ست تن / بهرِ آن که ارزد فدایِ آن شدن


خوشا به حال کسی که جسم خود را در راهِ چیزی فدا کرده است که ارزش فدا شدن دارد .

هر یکی چونکه فداییِّ فنی ست / کاندر آن رَه صرفِ عُمر و کُشتنی ست


از آنرو که هر کس در راه کاری فدا شده است و در آن راه عمر خود را صرف می کند و جان می بازد .

کُشتنی اندر غروبی یا شَروق / که نه شایق مانَد آنگه نه مَشوق


جان باختنی که یا در ظلمت رخ می دهد یا در روشنی ( و اگر در روشنی رخ دهد در آن جان باختن ) نه عاشق بر جای ماند و نه معشوق . ( غروب = مراد تیرگی ضلالت است / شروق = مراد روشنی هدایت است / شایق = مشتاق ، در اینجا به معنی عاشق / مشوق = هر آنچه مورد اشتیاق باشد ، در اینجا به معنی معشوق ) [ مردم در هر حال فدا می شوند . منتهی یک دسته در راه آرزوهای سخیف و ظلمانی . و دسته ای دیگر در راهِ اهداف عالی و نورانی . مصراع دوم توضیح فدا شدن در راهِ اهداف عالی و نورانی می باشد . که در آن صورت مباینت و غیریّت عاشق و معشوق از میان برمی خیزد و عاشق در وجودِ معشوق وحدت می یابد و با او یکی می گردد . ]

باری این مُقبِل فدایِ این فن است / کاندر او صد زندگی در کُشتن است


خلاصه این نیکبخت خود را فدای کاری کرده است که در آن فدا شدن صد گونه حیات نهفته است .

عاشق و معشوق و عشقش بر دوام / در دو عالم بهره مند و نیک نام


عاشق و معشوق و عشق او جاودان است و در دو جهان بهره مند و خوش نام . [ هر که در راهِ عشق الهی بمیرد فنا نیابد و چیزی از دست ندهد بلکه به بقای حقیقی رسد و دولت و حشمت والای معنوی نصیب او گردد . چنانکه طبق مفادِ آیه 170 سورۀ آل عمران ، شهیدان طریق الهی را مرگی نیست بلکه نزدِ پروردگار خود به ارزاق روحانی مرزوق اند و شادمان به عطای فضل الهی . ]

یا کِرامی اِرحَمُوا اَهلَ الهَوی / شَأنُهُم وِردُالتَوی بَعدُالتَّوی


ای یاران یزرگوارم بر عُشّاق رحم آرید زیرا کارِ آنان اینست که از هر مرگ به مرگی دیگر درآیند . [ هوی = هم به معنی عشق است و هم به معنی هوای نَفس . یعنی هم جنبۀ مثبت دارد و هم جنبۀ منفی . پس «اهل الهوی» هم به معنی عشّاق است و هم به معنی نَفس پرستان . در اینجا معنی اول مناسب تر است . ]

عفو کن ای میر بر سختیِّ او / در نِگر در دَرد و بدبختیِّ او


در اینجا مولانا به ادامه حکایت امیر و زاهد رجوع می کند و از قول مردم می گوید : ای امیر درشتی او (زاهد) را عفو کن و به دردمندی و بدبختی او نگاه کن .

تا ز جُرمت هم خدا عفوی کند / زَلَّتَت را مَغفِرَت در آکنَد


تا خداوند نیز از گناهت درگذرد و لغزش تو را بیامرزد . [ زلّت = لغزش ، خطا ]

تو ز غفلت بس سبو بشکسته ای / در امیدِ عفو دل در بسته ای


تو نیز از روی غفلت کوزه های بسیاری شکسته ای و دل به امید عفو الهی بسته ای .

عفو کن تا عفو یابی در جَزا / می شکافد مو قَدَر اندر سزا


پس تو از لغزش دیگران درگذر تا به پاداش آن مشمول عفو شوی . زیرا تقدیر الهی در خصوص پاداش و مکافات بسیار دقیق عمل می کند .

شرح و تفسیر بخش قبل                     شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه انداختن مصطفی خود را از کوه حرا از فراق حق

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر پنجم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟