آمدن پیغامبران از حق به نصیحت اهل سبا | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
آمدن پیغامبران از حق به نصیحت اهل سبا | شرح و تفسیر
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر سوم ابیات 2669 تا 2709
نام حکایت : اهل سبا و طاغی کردن نعمت ایشان را
بخش : 4 از 8 ( آمدن پیغامبران از حق به نصیحت اهل سبا )
خلاصه حکایت اهل سبا و طاغی کردن نعمت ایشان را
مردم سبا ، بَد گوهر بودند و از راهِ حق به دور . با اینحال در ناز و نعمتِ فراوان به سر می بردند . سیزده پیامبر به سوی آن قوم گسیل شد تا آنان را به خود آورند . پس از اندرزهای فراوان ، قومِ سبا از سرِ عِناد و نه از راهِ حق طلبی از آنان معجزه خواستند . پیامبران دوباره آنان را متوجّه حقیقت کردند امّا آنان سخنان آن بزرگان را مکر و افسون خواندند و رسالت ایشان را فریب شمردند و ضمن آن به حکایت خرگوش و …
متن کامل « حکایت اهل سبا و طاغی کردن نعمت ایشان را » را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .
متن کامل اشعار آمدن پیغامبران از حق به نصیحت اهل سبا
ابیات 2669 الی 2709
2669) سیزده پیغمبر آنجا آمدند / گمرهان را جمله رهبر می شدند
2670) که هَله نعمت فزون شد ، شُکر کو ؟ / مَرکبِ شکر ار بخُسپد حرّکُوا
2671) شُکرِ مُنعِم ، واجب آید در خِرَد / ور نه ، بگشاید درِ خشمِ اَبَد
2672) هین کرم بینید و ، این خود کس کند / کز چنین نعمت به شکری بس کند ؟
2673) سَر ببخشد ، شکر خواهد سجده یی / پا ببخشد ، شکر خواهد قعده یی
2674) قوم گفته : شکرِ ما را بُرد غول / ما شدیم از شکر وز نعمت ملول
2675) ما چنان پژمرده گشتیم از عطا / که نه طاعتمان خوش آید ، نه خطا
2676) ما نمی خواهیم نعمت ها و باغ / ما نمی خواهیم اسباب و فراغ
2677) انبیا گفتند : در دل علّتی ست / که از آن در حق شناسی آفتی ست
2678) نعمت از وَی جملگی علّت شود / طعمه در بیمار ، کی قوّت شود ؟
2679) چند خوش پیشِ تو آمد ای مُصِر / جمله ناخوش گشت و ، صافِ او کدر
2680) تو عدوِّ این خوشی ها آمدی / گشت ناخوش هر چه بر وَی کف زدی
2681) هر که او شد آشنا و یارِ تو / شد حقیر و خوار در دیدارِ تو
2682) هر که او بیگانه باشد با تو ، هم / پیشِ تو او بس مِه است و ، محترم
2683) این هم از تأثیرِ آن بیماری است / زهرِ او در جمله جُفتان ساری است
2684) دفعِ آن علّت بباید کرد زود / که شِکر با آن ، حَدَث خواهد نمود
2685) هر خوشی کآید به تو ، ناخوش شود / آبِ حیوان گر رسد ، آتش شود
2686) کیمیای مرگ و جَسک است آن صفت / مرگ گردد ز آن ، حیاتت عاقبت
2687) بس غذایی که ز وَی دل زنده شد / چون بیامد در تنِ تو ، گَنده شد
2688) بس عزیزی که به ناز اِشکار شد / چون شکارت شد ، بَرِ تو خوار شد
2689) آشناییِ عقل با عقل ، از صفا / چون شود هر دَم فزون ، باشد وِلا
2690) آشناییِ نفس با هر نَفسِ پست / تو یقین می دان که دَم دَم کمتر است
2691) ز آنکه نَفسش گِردِ علّت می تند / معرفت را زود فاسد می کند
2692) گر نخواهی دوست را فردا نفیر / دوستی با عاقل و ، با عقل گیر
2693) از سَمومِ نَفس ، چون با علّتی / هر چه گیری تو ، مرض را آلتی
2694) گر بگیری گوهری ، سنگی شود / ور بگیری مِهرِ دل ، جنگی شود
2695) ور بگیری نکتۀ بکری لطیف / بعدِ دَرکت گشت بی ذوق و کثیف
2696) که من این را بس شنیدم ، کهنه شد / چیز دیگر گو بجز آن ، ای عَضُد
2697) چیز دیگر تازه و نو گفته گیر / باز فردا ز آن شوی سیر و نفیر
2698) دفعِ علّت کُن ، چو علّت خَو شود / هر حدیثی کهنه پیشت نَو شود
2699) تا که آن کهنه برآرَد برگِ نَو / بشگفاند کهنه صد خوشه ز گَو
2700) ما طبیبانیم ، شاگردانِ حق / بحرِ قُلزُم دید ما را فَانفَلق
2701) آن طبیبانِ طبیعت دیگرند / که به دل از راهِ نبضی بنگرند
2702) ما به دل بی واسطه خوش بنگریم / کز فراست ما به عالی منظریم
2703) آن طبیبانِ غذااند و ثِمار / جانِ حیوانی بدیشان استوار
2704) ما طبیبانِ فِعالیم و مَقال / مُلهِمِ ما پرتوِ نورِ جلال
2705) کین چنین فعلی تو را ، نافع بُوَد / و آنچنان فعلی ز رَه ، قاطع بُوَد
2706) این چنین قولی تو را پیش آورد / و آنچنان قولی تو را نیش آورد
2707) آن طبیبان را بُوَد بُولی دلیل / وین دلیلِ ما بُوَد وحیی جلیل
2708) دستمزدی می نخواهیم از کسی / دستمزدِ ما رسد از حق بسی
2709) هین صَلا ، بیماریِ ناسور را / داوریِ ما یک به یک رنجور را
شرح و تفسیر آمدن پیغامبران از حق به نصیحت اهل سبا
- بیت 2669
- بیت 2670
- بیت 2671
- بیت 2672
- بیت 2673
- بیت 2674
- بیت 2675
- بیت 2676
- بیت 2677
- بیت 2678
- بیت 2679
- بیت 2680
- بیت 2681
- بیت 2682
- بیت 2683
- بیت 2684
- بیت 2685
- بیت 2686
- بیت 2687
- بیت 2688
- بیت 2689
- بیت 2690
- بیت 2691
- بیت 2692
- بیت 2693
- بیت 2694
- بیت 2695
- بیت 2696
- بیت 2697
- بیت 2698
- بیت 2699
- بیت 2700
- بیت 2701
- بیت 2702
- بیت 2703
- بیت 2704
- بیت 2705
- بیت 2706
- بیت 2707
- بیت 2708
- بیت 2709
سیزده پیغمبر آنجا آمدند / گمرهان را جمله رهبر می شدند
سیزده پیامبر برای ارشادِ آنان آمدند و همۀ گمراهان را به سوی حق رهبری کردند .
که هَله نعمت فزون شد ، شُکر کو ؟ / مَرکبِ شکر ار بخُسپد حرّکُوا
آن پیامبران به مردم سبا گفتند : ای قوم ، براستی که نعمت های شما فراوان شده است . پس کو شکر گزاریتان ؟ هر گاه مرکوبِ شکر و سپاس خوابید باید آن را به حرکت درآورید . [ هَله = هَلا ، حرف تنبیه است ، در اینجا به معنی محققاََ و براستی آمده است / حَرِّ کُوا = حرکت دهید ]
شُکرِ مُنعِم ، واجب آید در خِرَد / ور نه ، بگشاید درِ خشمِ اَبَد
سپاسگزاری از نعمت دهنده عقلاََ امری واجب است و اِلّا خداوند درِ خشم و قهرِ الهی را برای همیشه می گشاید .
هین کرم بینید و ، این خود کس کند / کز چنین نعمت به شکری بس کند ؟
بهوش باشید و بخشایش های الهی را مشاهده کنید . و این سؤال را جواب دهید . انصافاََ آیا کسی روا می داند که در عوضِ این همه نعمت فقط به یک سپاسگزاری بسنده کند ؟
سَر ببخشد ، شکر خواهد سجده یی / پا ببخشد ، شکر خواهد قعده یی
خداوند به انسان ، سَر می دهد و در قبالِ آن ، یک سجده می خواهد . پا می بخشد و در عوض آن یک قعود می خواهد . [ خلاصه اینکه خدا به آدمی اعضا و جوارح عطا کرده که آن را در راهِ طاعت بکار گیرد نه معصیت ]
قوم گفته : شکرِ ما را بُرد غول / ما شدیم از شکر وز نعمت ملول
قومِ سبا قدرِ آن همه نعمت را ندانستند و به پیامبرانِ خود گفتند : غول بیابانی ( شیطان ) ، شکر و سپاسِ ما را از میان بُرده است . ما دیگر هم از سپاس و شکر دلتنگ و خسته شده ایم و هم از خودِ نعمت . [ غول = شرح بیت 643 دفتر سوم ]
ما چنان پژمرده گشتیم از عطا / که نه طاعتمان خوش آید ، نه خطا
ما بقدری از عطایای الهی پژمرده و دل سیر شده ایم که نه از انجامِ طاعت خوشمان می آید و نه از گناه . [ به پوچی رسیده ایم ]
ما نمی خواهیم نعمت ها و باغ / ما نمی خواهیم اسباب و فراغ
ما اصلاََ نه این نعمت ها را می خواهیم و نه این باغ ها را . و همچنین ما این امکانات و این آسایش را هم نمی خواهیم . [ این حالت همان چیزی است که در قرآن کریم ، آیه 7 ، سورۀ علق ، با عنوان استغنا یاد شده « براستی که آدمی سرکشی کند آنگاه که خود را توانگر بیند »
انبیا گفتند : در دل علّتی ست / که از آن در حق شناسی آفتی ست
پیامبران به این قومِ ناسپاس چنین گفتند : قلب های شما بیمار است . یعنی دچارِ امراضِ اخلاقی و معنوی شده اید . و همین بیماری سبب شده که به قوۀ حق شناسی شما آسیب وارد آید . [ در اصطلاح صوفیه ، علّت عبارت است از بقای حظ و نصیبِ بنده در عمل و یا حال و یا مقام ، و یا بقای رسم و یا صفت برای او ( اصطلاحات الصوفیه ، ص 99 ) ]
نعمت از وَی جملگی علّت شود / طعمه در بیمار ، کی قوّت شود ؟
همۀ نعمت های الهی به سبب آن بیماری ، به بیماری تبدیل می شود . یعنی سببِ شدّت و افزایش بیماری می گردد . در این حالت چگونه ممکن است که طعام ، باعثِ نیرومند شدن بیمار شود ؟
چند خوش پیشِ تو آمد ای مُصِر / جمله ناخوش گشت و ، صافِ او کدر
ای که در طریقِ ناسپاسی پافشاری می کنی . نعمت های گوارا برای تو بسیار فراهم آمد . امّا همۀ آنها به مذاقِ تو ناگوار و صفای آن در نظرت تیره و تار آمد .
تو عدوِّ این خوشی ها آمدی / گشت ناخوش هر چه بر وَی کف زدی
این تویی که به سبب دچار شدن به امراضِ اخلاقی ، دشمن این نعمت های گوارا شده ای . بنابراین به هر نعمتی که دست زدی و یا آن را به دست آوردی به ناخوشی تبدیل شد .
هر که او شد آشنا و یارِ تو / شد حقیر و خوار در دیدارِ تو
از میانِ اولیای خدا و مصلحانِ بشری هر کس که یار و آشنای تو شد یعنی خواست که به تو یاری برساند تا امراضِ اخلاقی ات را درمان کنی . به واسطۀ همان بیماری های اخلاقی و روحی ، خود را بزرگ دیدی و آنان را حقیر و ناچیز .
هر که او بیگانه باشد با تو ، هم / پیشِ تو او بس مِه است و ، محترم
امّا بر عکس ، هر کس که با تو بیگانه باشد ، یعنی دوستِ حقیقی تو نباشد و مانندِ خودِ تو در راه عصیان و گناه حرکت کند . در نظرت او آدمِ بسیار بزرگ و محترمی است . [ اولیاء و مصلحانِ راستین ، دوست و یارِ حقیقی مردمِ گناهکارند . به جهت آنکه ایشان را به سوی فلاح و رستگاری ارشاد می کنند . عاصیان و تبه کاران هر چند که به ظاهر دوست و همنشین یکدیگرند ولی در حقیقت ، دشمن یکدیگرند . چون همدیگر را به فساد و لغزش دعوت می کنند . بنابراین چون آنان حرفِ تلخِ حق تعالی را به یکدیگر نمی زنند و در خوابِ خرگوشی به سر می برند یکدیگر را عزیز و سعادتمند می پندارند . ]
این هم از تأثیرِ آن بیماری است / زهرِ او در جمله جُفتان ساری است
این کج فهمی ، معلولِ همان بیماری های اخلاقی و روحی است که زهرابه اش در همۀ همگنان و اقرانِ آدمی سرایت می کند . ( جُفتان = جمع جُفت به معنی زوج ، قرین ، همنشین ) [ آن که قلب و روحش بیمارگین است . همنشینان خود را نیز دچار آن بیماری می کند . ]
دفعِ آن علّت بباید کرد زود / که شِکر با آن ، حَدَث خواهد نمود
لازم است که هر چه سریعتر آن بیماری را درمان نمود زیرا که با و جودِ آن بیماری ، طعمِ شیرین و گوارای شکر نیز همچون مدفوع ، زننده و نفرت انگیز به نظر می رسد .
هر خوشی کآید به تو ، ناخوش شود / آبِ حیوان گر رسد ، آتش شود
تا وقتی که آن بیماری اخلاقی و روحی در تو وجود داشته باشد هر خوشی که به تو روی آورد ، به ناخوشی مبدّل می شود . فرضاََ اگر آبِ حیات به دست تو رسد به آتش تبدیل می گردد .
کیمیای مرگ و جَسک است آن صفت / مرگ گردد ز آن ، حیاتت عاقبت
آن صفاتِ ناپسند و بیمارگونۀ اخلاقی ، به منزلۀ کیمیای مرگ و رنج است . حیات معنوی تو سرانجام بر اثر این صفات ، به مرگِ معنوی مبدّل می شود . ( جَسک = رنج و بلا ) [ اگر فنِ کیمیا به درستی اجرا نشود . نتیجۀ معکوس به بار می آورد از اینرو صفاتِ ناپسندیدۀ آدمی ، حیاتِ طیبۀ روح را که همچون طلای ناب است به مسیِ بی مقدارِ بی ایمانی و بی اعتقادی تبدیل می کند . ]
بس غذایی که ز وَی دل زنده شد / چون بیامد در تنِ تو ، گَنده شد
چه بسا غذاهای پاکِ معنوی که دل از آن ، حیاتِ طیبه می یابد . همینکه به درون وجود تو آید ، گندیده و متعفن می شود .
بس عزیزی که به ناز اِشکار شد / چون شکارت شد ، بَرِ تو خوار شد
چه بسا افرادِ عزیزالوجودی که با شاز شکار می شوند . یعنی وصالشان با صدها نوع ناز و التماس حاصل می شود . امّا همینکه این افراد ، بوسیله تو شکار می شوند در نظرت خوار و حقیر می آیند . [ زیرا تو قدر و قیمت حقیقی آنان را نمی شناسی ]
آشناییِ عقل با عقل ، از صفا / چون شود هر دَم فزون ، باشد وِلا
هر گاه عقلی با عقلِ دیگر از روی صفا و صمیمیّت آشنا شود . یعنی هر گاه صاحبِ عقلی با صاحبِ عقلی دیگر ارتباط برقرار کند . لحظه به لحظه موجبِ افزایش دوستی و پیوستگی آنها می شود . ( وِلا = وِلاء ، دوستی و پیوستگی ) [ رجوع شود به شرح بیت 26 دفتر دوم ]
آشناییِ نفس با هر نَفسِ پست / تو یقین می دان که دَم دَم کمتر است
تو این مطلب را بدان که هر گاه نفسی با نفسِ فرومایه دیگر اشنایی پیدا کند . قطعاََ لحظه به لحظه از دوستی و کمال آنان کاسته می شود . بنابراین هر گاه دو نفر بر اساسِ هواهای نفسانی با یکدیگر طرحِ دوستی بریزند قهراََ نقاطِ مثبت شان رو به نقصان می نهد .
ز آنکه نَفسش گِردِ علّت می تند / معرفت را زود فاسد می کند
زیرا نفسِ امّاره آدمی همواره در اطرافِ غرض و مرض روحی دور می زند . به همین سبب نفس ، معرفت و آشنایی را بیدرنگ تباه می سازد .
گر نخواهی دوست را فردا نفیر / دوستی با عاقل و ، با عقل گیر
اگر نمی خواهی که در آینده ( و یا در روزِ رستاخیز ) دوست نسبت به تو اظهارِ نفرت کند . در این دنیا با خِردمندان و از روی عقلانیّت طرح دوستی بریز . [ نفیر = رمیدن ، ترسیدن ، و می توان آن را صفت فرض کرد به معنی گریزان ، متنفّر ]
از سَمومِ نَفس ، چون با علّتی / هر چه گیری تو ، مرض را آلتی
از آنجا که تو بر اثر بادهای زهرآلودِ صفاتِ زشت ، بیمار شده ای . هر چه به دستت رسد به مرض و بیماری مبدّل می شود . [ سَموم = بادِ گرم و مُهلک ، بادِ زهرآلود ، جمع آن : سَمائم ]
گر بگیری گوهری ، سنگی شود / ور بگیری مِهرِ دل ، جنگی شود
نَفسِ امّاره بقدری تو را بیمار کرده که اگر فرضاََ گوهر به دست آری به سنگِ بی فرهنگ تبدیل می شود . و اگر به دوستی و محبت دست یازی سبب برپایی جنگ و ستیز می شود .
ور بگیری نکتۀ بکری لطیف / بعدِ دَرکت گشت بی ذوق و کثیف
و اگر یک نکته بِکر و لطیفی را بشنوی و مفهومِ آن را بفهمی . پس از آنکه آن مطلب را دریافتی . آن مطلب برایت پوچ و بی معنی می شود . و هیچگونه ذوق و نشاطِ روحی در تو پدید نمی آورد . [ از دوبیت فرق نتیجه می گیریم که انحرافِ اخلاقی و لغزشِ روحی ، پدیده ای منفعل و غیر فعال نیست بلکه همۀ دریافت های ذهنی و انفعالاتِ روحی را به رنگِ خود درمی آورد . دوستی ها را به دشمنی تبدیل می کند . لطافت ها را به پلیدی می الاید و حق ها را رنگِ باطل و باطل را رنگِ حق می زند و … خوارزمی گوید : هر چند شاهد لطیفِ معانی را با کسوت بدیع بیانی بیارایند و به انواع دلفریبی در نظر تو جلوه دهند . علّتِ نَفس نگذارد که گوش بر آن نهی یا لحظه ای در خاطرِ خویش ، او را راه دهی . بلکه گویی سخنی است کهنه که سال ها آ« را شنوده ام و از هر احد استماع فرموده . طبع نازکِ مرا به ناخنِ کهنه فروشی مخراش ( جواهرالاسرار ، دفتر سوم ، ص 600 ) ]
که من این را بس شنیدم ، کهنه شد / چیز دیگر گو بجز آن ، ای عَضُد
چنین می گویی : من این نکته ها را قبلاََ هم شنیده بودم و این حرف ها برای من حرف های کهنه ای است و ای یاور و ای رفیق ، نکاتِ دیگری برایم بیان کن .
چیز دیگر تازه و نو گفته گیر / باز فردا ز آن شوی سیر و نفیر
در اینجا مولانا جواب می دهد : فرض کن مطالب تازه و نکاتِ بدیعِ دیگری نیز به تو گفته شد و تو آن را شنیدی . دوباره فردا از همان نکات نیز بیزار و دل سیر می شوی .
دفعِ علّت کُن ، چو علّت خَو شود / هر حدیثی کهنه پیشت نَو شود
مولانا به چاره و درمانِ این مرضِ روحی می پردازد و می گوید : تو ابتدا باید بیماری اخلاقی و روحی را از خودت بر طرف کنی و آنگاه هر نکتۀ کهنه ای بشنوی در نظرت جلوه و روح تازه ای خواهد داشت . ( خَو = کندن و بریدن و درو کردن ) [ مولانا در بیت سالکان را به «تازه بینی» دعوت می کند چرا که به اقتضای آیات قرآن ، تمامِ ذرّاتِ عالَم هر آن در حالِ تغییر و تحول است و هیچ پدیده ای در دو آن به یک حال نمی ماند . اینک تو ای سالک ، کهنه بینی را رها کن و همه چیز را تازه ببین . توضیح بیشتر در شرح بیت 1142 دفتر اوّل ]
تا که آن کهنه برآرَد برگِ نَو / بشگفاند کهنه صد خوشه ز گَو
تا آن نکتۀ کهنه که همچون درختی کهنه است . برگِ تازه برآورد و از گودالی که ریشه در آن است . صد نوع خوشه شکوفا سازد یعنی از اعماقِ کلمات ، صد نوع نکتۀ ناگشوده و بِکر ظاهر سازد . [ گَو = گودال ]
ما طبیبانیم ، شاگردانِ حق / بحرِ قُلزُم دید ما را فَانفَلق
انبیاء در پاسخ اهل هوی گویند : ای بیمار دلان و ای مریض باطنان ، ما طبیب و شاگردِ مکتبِ حضرت حق تعالی هستیم . دریای بیکران ، وقتی حقیقتِ قدرت و اعجازِ روحی ما را بیند از هم بشکافد . [ اشاره است به آیه 63 سورۀ شعرا « ما به موسی امر کردیم که عصایت را به دریا زن ، پس دریا از هم بشکافت و هر پاره ای از آن همچون کوهی عظیم شد » ]
منظور بیت : ما پیامبران و اولیای خدا با تکیه بر اِذن و قدرتِ الهی ، هر مشکل و مانعی را از سرِ راهِ رشد و تکامل بشر بر می داریم . خوارزمی گوید : و اگر آشفته مزاجی و در ازالۀ علّتِ نَفس ، محتاج به علاجی . باید که خود را به طبیبانِ الهی بسپاری و همّت بر متابعتِ فرمانِ ایشان بگماری و آن طبیبان ، انبیاء و اولیاءاند که از هیچ مریضی مزد نمی جویند و در استعمالِ عقاقیر الهی ، در پی غرضی نمی پویند ( جواهرالاسرار ، دفتر سوم ، ص 600 ) . [ بحر قُلزُم = شرح بیت 3308 دفتر دوم / اِنفَلَق = شکافته شد / عقاقیر = جمع عَقّار به معنی گیاهان دارویی ، یعنی داروها و درمان های الهی ]
آن طبیبانِ طبیعت دیگرند / که به دل از راهِ نبضی بنگرند
طبیبانِ جسمانی ، با طبیبانِ الهی فرق دارند زیرا طبیبانِ جسمانی از طریق حرکت نبض و سایر آثار طبیعی از احوالِ درونی بیمار آگاه می شوند .
ما به دل بی واسطه خوش بنگریم / کز فراست ما به عالی منظریم
ولی ما طبیبانِ الهی با قلبِ خود به همه چیز می نگریم یعنی هیچ چیز را در جهانِ جسمانی واسطه و وسیلۀ خود قرار نمی دهیم . زیرا ما با داشتن علمِ فراست در جایگاهی بسیار بلند قرار داریم . [ وجه دیگر مصراع اوّل : « ما طبیبان الهی بدون هیچگونه واسطه و وسیله ای مستقیماََ بر باطنِ دل های مردم نظر می افکنیم و آن را خوب می کاویم » مصراع دوم اشاره است به حدیثی که غالباََ در کُتبِ صوفیه نقل شده « بر حذر باشید از زیرکی مؤمن که او با نورِ خدا می نگرد » ( مشارق الدراری ، ص 550 ) یعنی با نورِ باطنی قلبِ خود همه جا را می بیند . بر مبنای این حدیث ، محققانِ صوفیه به علمِ فراست قائل شده اند و آن عبارت است از علمی که به سببِ تفرّس آثارِ صورت ، از غیب ، اسراری مکشوف شود و این علم ، به خواصِ مؤمنان و عارفان تعلّق دارد و همه کس از آن بهره ای ندارد ( مصباح الهدایة ، ص 79 ) ]
آن طبیبانِ غذااند و ثِمار / جانِ حیوانی بدیشان استوار
طبیبانِ جسمانی ، طبیبانِ غذاها و میوه ها هستند یعنی ایشان موجبِ تقویتِ روح حیوانی می شوند و به عبارت دیگر سخن این طبیبان فقط جنبه های جسمانی آدمی را می سازند . [ جانِ حیوانی = روح حیوانی ، شرح بیت 188 دفتر دوم ]
ما طبیبانِ فِعالیم و مَقال / مُلهِمِ ما پرتوِ نورِ جلال
ولی ( ما انبیاء و اولیاء الله ) طبیبان کردار و گفتاریم . یعنی صفاتِ مردم را اصلاح می کنیم . الهام کنندۀ ما تجلّیاتِ انوارِ حضرت پروردگار است .
کین چنین فعلی تو را ، نافع بُوَد / و آنچنان فعلی ز رَه ، قاطع بُوَد
ما ( انبیاء و اولیاء ) به بیماردلان می گوییم که : چنین کاری برای تو سودمند است و تو با این کار سلامتی روحی پیدا می کنی و امّا آن کارها ( کارهای نامطلوب ) تو را از راه به در می کتد .
این چنین قولی تو را پیش آورد / و آنچنان قولی تو را نیش آورد
باز به مردم می گوییم : اینگونه حرف زدن تو را به فضل و کمال می رساند . امّا آنگونه حرف زدن روحِ تو را آسیب می زند .
آن طبیبان را بُوَد بُولی دلیل / وین دلیلِ ما بُوَد وحیی جلیل
طبیبانِ جسمانی از طریقِ رنگ و بویِ ادرار ، نوعِ بیماری را تشخیص می دهند امّا دلیل ما در تشخیصِ امراضِ اخلاقی و روحی ، وحی و الهامِ حضرت حق تعالی است . [ عارفانِ روشن بین با دیدنِ افراد ، به فراست ، احوالِ روحی انان را درمی یابند از اینرو عارفانِ صاحبِ بصیرت را جواسیس القلوب خوانند . ]
دستمزدی می نخواهیم از کسی / دستمزدِ ما رسد از حق بسی
ما همچون طبیبانِ جسمانی از کسی دستمزدی نمی گیریم زیرا دستمزدِ ما را خدا عطا می فرماید . [ اشاره است به آیه 29 سورۀ هود « نوح (ع) گفت : ای مردم از شما مالی نخواهم که مزدِ مرا خدا تعهد کرده است » ]
هین صَلا ، بیماریِ ناسور را / داوریِ ما یک به یک رنجور را
بهوش باشید ای بیماران علاج ناپذیر ، یعنی ای بیمارانِ هواهای نفسانی ، دوای ما برای درمانِ کسانی است که بر اثرِ بیماری های اخلاقی افسرده و دل مرده شده اند .
دکلمه آمدن پیغامبران از حق به نصیحت اهل سبا
خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر سوم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات