انابت طالب گنج به حق تعالی بعد از طلب بسیار | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
انابت طالب گنج به حق تعالی بعد از طلب بسیار| شرح و تفسیر
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر ششم ابیات 2288 تا 2346
نام حکایت : حکایت فقیرِ مفلسِ روزی طلبِ بدون واسطۀ کسب و تلاش
بخش : 8 از 9 ( انابت طالب گنج به حق تعالی بعد از طلب بسیار )
خلاصه حکایت فقیرِ مفلسِ روزی طلبِ بدون واسطۀ کسب و تلاش
فقیری مفلس که از فرط فقر و فاقه جانش به لب رسیده بود در نماز و دعا از خداوند رزقی بی سعس و تلاش درخواست کرد تا باشد که از چنبر نکبت برهد . او مدّتی مدید بر این کار بود تا آنکه شبیدر خواب هاتفی بدو گفت : گنجنامه ای در میان کاغذ پاره های فلان ورّاق ( = کاغذ فروش ، کتابفروش ، کاتب ) هست . به مغازۀ او برو و آن گنجنامه را مخفیانه بردار و به خلوت آن را بخوان و طبق دستور عمل کن تا به گنجی عظیم دست یازی …
متن کامل ” حکایت فقیرِ مفلسِ روزی طلبِ بدون واسطۀ کسب و تلاش “ را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
متن کامل ابیات انابت طالب گنج به حق تعالی بعد از طلب بسیار
ابیات 2288 الی 2346
2288) گفت آن درویش : ای دانایِ راز / از پیِ این گنج کردم یاوه تاز
2289) دیوِ حرص و آز و مُستَعجل تَگی / نر تَأَنّی جُست و نی آهستگی
2290) من ز دیگی لقمه ای نندوختم / کف سیه کردم ، دهان را سوختم
2291) خود نگفتم ، چون در این ناموقِنم / ز آن گِره زَن این گِره را حل کنم
2292) قولِ حق را هم ز حَق تفسیر جو / هین مگر ژاژ از گُمان ، ای سخت رُو
2293) آن گِرِه کو زد ، همو بگشایدش / مُهره کو انداخت ، او بِربایَدش
2294) گرچه آسانت نمود آن سان سُخُن / کی بُوَد آسان رموزِ مِن لَدُن ؟
2295) گفت : یارب توبه کردم زین شتاب / چون تو در بستی ، تو کُن هم فتحِ باب
2296) بر سرِ خرقه شدن بارِ دگر / در دعا کردن بُدم هم بی هنر
2297) کو هنر ؟ کو من ؟ کجا دل مُستوی ؟ / این همه عکسِ تو است و خود توی
2298) هر شبی تدبیر و فرهنگم به خواب / همچو کشتی غرقه می گردد ز آب
2299) خود نه من می مانم و نه آن هنر / تن چو مُرداری فتاده بی خبر
2300)تا سَحَر جملۀ شب آن شاه عُلی / خود همی گوید اَلَستیّ و بلی
2301) کو بلی گو ؟ جمله را سیلاب بُرد / یا نهنگی خورد کُل را کِرد و مُرد
2302) صبحدم چون تیغِ گوهردارِ خَود / از نیامِ ظلمتِ شب برکَنَد
2303) آفتابِ شرق ، شب را طَی کند / این نهنگ آن خورده ها را قَی کند
2304) رَسته چون یونس ز معدۀ آن نهنگ / منتشر گردیم اندر بو و رنگ
2305) خلق چون یونس مُسبِّح آمدند / کاندر آن ظلماتِ پُر راحت شدند
2306) هر یکی گوید به هنگامِ سَحَر / چون ز بطنِ حُوتِ شب آید به در
2307) کای کریمی که در آن لیلِ وَحِش / گنجِ رحمت بنهی و چندین چَشِش
2308) چشم ، تیز و گوش ، تازه ، تن سبک / از شبِ همچون نهنگِ ذُوالحُبُک
2309) از مقاماتِ وَحِش رُو زین سپس / هیچ نگریزیم ما ، با چون تو کس
2310) موسی آن را نار دید و نور بود / زنگیی دیدیم شب را ، حُور بود
2311) بعد از این ما دیده خواهیم از تو بس / تا نپوشد بحر را خاشاک و خَس
2312) ساحران را چشم چون رَست از عَما / کف زنان بودند بی این دست و پا
2313) چشم بندِ خلق ، جز اسباب نیست / هر که لرزد بر سبب ، ز اصحاب نیست
2314) لیک حق ، اَصحابَنا اصحاب را / در گشاد و بُرد تا صدرِ سرا
2315) با کَفَش نامُستَحِقّ و مُستَحِقّ / مُعتَقانِ رحمت اند از بندِ رِقّ
2316) در عدم ، ما مُستَحِقّان ، کی بُدیم ؟ / که برین جان و برین دانش زدیم
2317) ای بکرده یار ، هر اَغیار را / ای بداده خِلعَتِ گُل خار را
2318) خاکِ ما را ثانیا پالیز کن / هیچ نِی را بار دیگر چیز کن
2319) این دعا تو امر کردی زابتدا / ور نه خاکی را چه زَهرۀ این بُدی ؟
2320) چون دعامان امر کردی ، ای عُجاب / این دعای خویش را کن مُستَجاب
2321) شب شکسته کشتیِّ فهم و حواس / نه امیدی مانده ، نه خوف و نه یاس
2322) بُرده در دریایِ رحمت ایزدم / تا ز چه فن پُر کند ، بفرستدم ؟
2323) آن یکی را کرده پُر نورِ جلال / وآن دگر را کرده پُر وَهم و خیال
2324) گر به خویشم هیچ رای و فن بُدی / رای و تدبیرم به حکمِ من بُدی
2325) شب نرفتی هوش بی فرمانِ من / زیرِ دامِ من بُدی مُرغانِ من
2326) بودمی آگه ز منزل های جان / وقتِ خواب و بیهُشیّ و امتحان
2327) چون کفم زین حلّ و عقدِ او تهی ست / ای عجب این مُعجِبیِّ من زِ کیست ؟
2328) دیده را نادیده خود انگاشتم / باز زنبیلِ دعا برداشتم
2329) چون الف چیزی ندارم ، ای کریم / جز دلی دلتنگ تر از چشمِ میم
2330) این الف وین میم ، اُمِّ بودِ ماست / میمِ اُم تنگست ، الف زو نَر گداست
2331) آن الف چیزی ندارد ، غافلی ست / میمِ دلتنگ ، آن زمانِ عاقلی ست
2332) در زمانِ بیهُشی خود هیچ من / در زمانِ هوش ، اندر پیچ من
2333) هیچِ دیگر بر چنین هیچی منه / نامِ دولت بر چنین پیچی منه
2334) خود ندارم هیچ ، بِه سازد مرا / که ز وَهمِ دارم است این صد عَنا
2335) در ندارم هم تو داراییم کن / رنج دیدم ، راحت افزاییم کن
2336) هم در آبِ دیده عریان بیستم / بر دَرِ تو چون که دیده نیستم
2337) آبِ دیدۀ بندۀ بی دیده را / سبزه یی بخش و نباتی زین چَرا
2338) ور نمانم آب ، آبم دِه ز عَین / همچو عَینَینِ نبی ، هَطّالَتَین
2339) او چو آبِ دیده جُست از جُودِ حق / با چنان اِقبال و اِجلال و سَبَق
2340) چون نباشم ز اشکِ خون ، باریک ریس / من تهی دستِ قصورِ کاسه لیس ؟
2341) چون چنان چشم اشک را مفتون بُوَد / اشکِ من باید که صد جیحون بُوَد
2342) قطره یی زآن زین دو صد جیحون بِه است / که بدآن یک قطره ، اِنس و جِن بِرَست
2343) چونکه باران جُست آن روضۀ بهشت / چوت نجوید آب ، شوره خاکِ زشت ؟
2344) ای اخی دست از دعا کردن مدار / با اِجابت یا ردِ اویت چه کار ؟
2345) نان که سدّ و مانع این آب بود / دست از آن نان می بباید شُست زود
2346) خویش را موزون و چُست و سُخته کن / زآبِ دیده نانِ خود را پُخته کن
شرح و تفسیر انابت طالب گنج به حق تعالی بعد از طلب بسیار
- بیت 2288
- بیت 2289
- بیت 2290
- بیت 2291
- بیت 2292
- بیت 2293
- بیت 2294
- بیت 2295
- بیت 2296
- بیت 2297
- بیت 2298
- بیت 2299
- بیت 2300
- بیت 2301
- بیت 2302
- بیت 2303
- بیت 2304
- بیت 2305
- بیت 2306
- بیت 2307
- بیت 2308
- بیت 2309
- بیت 2310
- بیت 2311
- بیت 2312
- بیت 2313
- بیت 2314
- بیت 2315
- بیت 2316
- بیت 2317
- بیت 2318
- بیت 2319
- بیت 2320
- بیت 2321
- بیت 2322
- بیت 2323
- بیت 2324
- بیت 2325
- بیت 2326
- بیت 2327
- بیت 2328
- بیت 2329
- بیت 2330
- بیت 2331
- بیت 2332
- بیت 2333
- بیت 2334
- بیت 2335
- بیت 2336
- بیت 2337
- بیت 2338
- بیت 2339
- بیت 2340
- بیت 2341
- بیت 2342
- بیت 2343
- بیت 2344
- بیت 2345
- بیت 2346
گفت آن درویش : ای دانایِ راز / از پیِ این گنج کردم یاوه تاز
مولانا در اینجا به نقل حکایت آن فقیر گنج طلب رجوع می کند و می فرماید : آن فقیر وقتی که از یافتن گنج درمانده شد رو به درگاه الهی کرد و گفت : ای خداوندی که به اسرار و رموز آگاهی . به خاطر یافتن این گنج تکاپوی بیهوده کردم . [ یاوه تاز = کسی که بیهوده دوندگی می کند ]
دیوِ حرص و آز و مُستَعجل تَگی / نی تَأَنّی جُست و نی آهستگی
شیطان حرص و آز و به شتاب دویدن ، نه در جستجوی درنگ بود و نه متانت . یعنی نَفسِ امّارۀ من بی هیچ صبر و درنگی جویای گنج بود . ( مُستَعجَل تگی = به شتاب دویدن ) [ اشاره به روایت « درنگ از خداوند است و شتاب از شیطان » ( احادیث مثنوی ، ص 95 ) ]
من ز دیگی لقمه ای نندوختم / کف سیه کردم ، دهان را سوختم
من با همۀ این شتاب و طمعی که ورزیدم حتّی یک لقمه از آن دیگ نخوردم . بلکه فقط دستانم را سیاه کردم و دهانم را سوزاندم . [ من شدم مصداق «آشِ نخورده و دهانِ سوخته» نقدِ حال بسیاری از ابنای دنیا همینگونه است . حرص می زنند ، جان می کنند و ناکام می روند . ]
خود نگفتم ، چون در این ناموقِنم / ز آن گِره زَن این گِره را حل کنم
برای یکبار هم که شده به خودم نگفتم : حالا که من مطمئن نیستم گنج در کجاست پس حلِّ این مشکل را از خداوندی بخواهم که گِره کارها و گشایش آنها به دست اوست . [ من به علم خود اعتماد کردم و راه به جایی نبرده ام . ]
قولِ حق را هم ز حَق تفسیر جو / هین مگر ژاژ از گُمان ، ای سخت رُو
تفسیر اقوال حضرت حق را از خودِ او بخواه . ای گُستاخ بر اساسِ حدسیّات خود یاوه سرایی مکن . [ از این بیت معلوم شد که منظور از گنج نامه ، کلام الله است . مولانا در بیت 3128 دفتر پنجم می گوید :
معنی قرآن ز قرآن پُرس و بس / وز کسی کآتش زده ست اندر هوس ]
آن گِرِه کو زد ، همو بگشایدش / مُهره کو انداخت ، او بِربایَدش
کسی که گره می زند همان کس آن را می گشاید . و کسی که مُهره ای می اندازد . همان کس آن را می رُباید .
گرچه آسانت نمود آن سان سُخُن / کی بُوَد آسان رموزِ مِن لَدُن ؟
گرچه فهم کلمات اسرار آمیز ربّانی به نظرت ساده می آید . ولی چگونه ممکن است که اسرار لَدُنّی آسان باشد ؟ [ عده ای خیال می کنند که با تسلط بر قواعد عربی و علم لغت و معانی بیان و حکمت و فقه و دهها علم دیگر می توانند اسرار لدُنّی قرآنی را در یابند . در حالیکه درک آن اسرار در حیطۀ این علوم نمی گُنجد . « و تنها آن کس سود برد که با دل با اخلاص پاک (از شرک و ریب و ریا) به درگاه خدا آید . (آیه 89 سورۀ شعرا) ]
گفت : یارب توبه کردم زین شتاب / چون تو در بستی ، تو کُن هم فتحِ باب
آن فقیر گنج طلب گفت : پروردگارا از شتابی که در یافتن گنج کردم توبه می کنم . از آنرو که تو خود در را بسته ای ، تو هم آن را بگشای .
بر سرِ خرقه شدن بارِ دگر / در دعا کردن بُدم هم بی هنر
یکبار دیگر لازم است که به سوی فقر و فنای عارفانه بروم . زیرا من در دعا کردن هم هیچ فضل و کمالی ندارم . [ بر سرِ خرقه شدن = کنایه از فقر و فنای عارفانه است . صوفیه دعا را نشانۀ مرتبۀ صحو و با خویشی بنده می داند . چنانکه در بیت 50 دفتر اول آمده است :
چون به خویش آمد ز غرقاب فنا / خوش زبان بگشود در مدح و ثنا
و نیز گوید :
این ثنا گفتن ز من ترکِ ثناست / کین دلیل هستی و هستی خطاست ]
کو هنر ؟ کو من ؟ کجا دل مُستوی ؟ / این همه عکسِ تو است و خود توی
من کجا ، هنر کجا و دل سلیم کجا ؟ بلکه هر چه از فضل و کمال در من است از تجلیّات اسماء و صفات توست . [ این بیت وصف فنای عارفانه است . ]
هر شبی تدبیر و فرهنگم به خواب / همچو کشتی غرقه می گردد ز آب
هر شب قوۀ اندیشه و دانش ام به خواب فرو می رود و مانند کِشتی در آب غرق می شود .
خود نه من می مانم و نه آن هنر / تن چو مُرداری فتاده بی خبر
در حالِ خواب نه خودم می مانم و نه فضل و کمالم . بلکه کالبدم همچون مُرداری نقش بر زمین است . [ من در خواب هیچ اراده ای از خود ندارم . گرچه ظاهراََ در رویا خیال می کنم که موجودی مختارم . اینک بدان که در بیداری نیز مانند حالت خواب هستم یعنی خیال می کنم که تصرّف امور به دست من است . حال آنکه لا مُؤثِّرَ فی الوجودِ اِلّا الله . ]
تا سَحَر جملۀ شب آن شاه عُلی / خود همی گوید اَلَستیّ و بلی
آن شاه بلند مرتبه ، یعنی حضرت حق از شب تا صبح به تو می گوید : آیا من پروردگار شما نیستم ؟ و خود جواب می دهد : آری پروردگار شما هستم . [ لفظ اَلَست اشارت است به آیه 172 سوره اعراف ” آیا من پروردگار شما نیستم ؟ آدمیزادگان گفتند : آری ما گواهی می دهیم که تو پروردگار ما هستی ” . مفسران قرآن کریم در تفسیر این آیه ، مسئله پیمان ازلی و میثاق فطری آدمیان را مطرح کرده اند . بدین معنی که همه آدمیان در عالمی به نام اَلَست یا عالم ذر بر یگانگی و پروردگاری حق تعالی گواهی داده اند و عهد خود را بر این اصل با خدای خود بسته اند . ]
کو بلی گو ؟ جمله را سیلاب بُرد / یا نهنگی خورد کُل را کِرد و مُرد
کجاست کسی که در وسط خواب بلی بگوید ؟ بلکه همگان را سیلابِ خواب بُرده است . و یا خواب همچون نهنگی همگان را خورده و بلع کرده است . [ در این بیت خوابِ غالب بر مردم به «سیلاب» و «نهنگ» تشبیه شده است . ]
صبحدم چون تیغِ گوهردارِ خَود / از نیامِ ظلمتِ شب برکَنَد
سپیده دَم همینکه شمشیرِ رَخشانِ خود را از غلافِ تاریکی بیرون می آورد . یعنی هنگام فرا آمدن روز . [ ادامه معنا در بیت بعد ]
آفتابِ شرق ، شب را طَی کند / این نهنگ آن خورده ها را قَی کند
آفتاب تابان بساط شب را در هم پیچد و نهنگ خواب هر چه را خورده و بلع کرده است بیرون آورد . [ خواب همچون نهنگی هوش و حواسِ مردم را فرو می بلعد . و هر گاه تیغ آفتاب بدرخشد این نهنگ عظیم و مهیب تمام خورده های خود را پس می دهد و هوش و حواس مردم به آنان بازگردانده می شود . ]
رَسته چون یونس ز معدۀ آن نهنگ / منتشر گردیم اندر بو و رنگ
همگان از سیطرۀ شب که همچون معده نهنگ ، عظیم است مانند یونس نبی رها می شویم و در دنیای بو و رنگ ، یعنی در جهان کثرت به دنبال کار و بارِ خود پراکنده می شویم . [ یونس = شرح بیت 3135 دفتر دوم ]
خلق چون یونس مُسبِّح آمدند / کاندر آن ظلماتِ پُر راحت شدند
مردمان همچون حضرت یونس (ع) نیایش می کنند . زیرا در تاریکی های شیب خوابی بس راحت دارند . [ همانطور که یونس (ع) در شکم ماهی به نیایش حق پرداخت . مردم نیز هر کدان به قدر ظرفیّت و قابلیّت خود حضرت حق را نیایش می کنند . ]
هر یکی گوید به هنگامِ سَحَر / چون ز بطنِ حُوتِ شب آید به در
هر یک از مردم در وقتِ سَحَر که از شکم ماهی شب خارج می شود چنین می گوید : [ حُوث = ماهی / حُوثِ شب = شبی که همچون شکم ماهی تاریک است ]
کای کریمی که در آن لیلِ وَحِش / گنجِ رحمت بنهی و چندین چَشِش
ای خداوندِ بخشنده ای که در شبِ مهیب ، گنجینۀ رحمت و لذّاتِ مختلف قرار داده ای . ( وَحِش = مهیب ، ترسناک ) [ شب بهترین موقعیّت برای اهل الله است . زیرا در آن وقت برترین حالاتِ تمرکز در اذکار و اوراد حاصل می آید . ]
چشم ، تیز و گوش ، تازه ، تن سبک / از شبِ همچون نهنگِ ذُوالحُبُک
خداوندا تویی که ما را با چشمی بینا و گوشی شنوا و تنی چالاک از شبی که مانند نهنگی راه راه است بیدار می کنی . [ حُبُک = راهها / ذُو = صاحب ، دارا / ذُوالحُبُک = دارای راهها ، مقتبس از آیه 9 سورۀ ذاریات است . در این آیه وصف آسمان است لیکن مولانا در اینجا آن را وصف نهنگ قرار داده است از آنرو که بدن این حیوان راه راه است . ]
از مقاماتِ وَحِش رُو زین سپس / هیچ نگریزیم ما ، با چون تو کس
زین پس با وچود خداوندِ عزیزی همچون تو از مراتب و منازل ترسناک سلوک نخواهیم گریخت . ( وَحِش رُو = کسی که چهره ای ارسناک دارد ) [ از این به بعد چون به معیّت حق یقین کرده ایم بر هر بلا مرحبا می گوییم . ]
موسی آن را نار دید و نور بود / زنگیی دیدیم شب را ، حُور بود
چنانکه مثلاََ موسی (ع) در وادیِّ اَیمَن ، نورِ تجلّیِ الهی را به صورت آتش دید . همینطور ما شب را به صورت سیاه زنگی می بینیم در حالیکه سپیدۀ زیباست . ( حُور = زیبا چشم ، کسی که رنگ سفیدی و سیاهی چشمش بسیار باشد ، در زبان فارسی به معنی زن بغایت زیبا یا زن زیبای بهشتی است [ مصراع اول اشاره است به آیه 30 سورۀ قصص « آنگاه که موسی بدان آتش نزدیک شد . از وادی اِیمن در آن بارگاهِ پُر برکت و از آن درخت پُر نُزهت . ندایی در رسید که : ای موسی ، منم خداوندگار و پروردگارِ جهانیان » ]
بعد از این ما دیده خواهیم از تو بس / تا نپوشد بحر را خاشاک و خَس
زین پس ما از تو ای خدای کریم ، فقط بینشی می خواهیم که با تکیه بر آن دیگر خَس و خاشاکِ اوهام و شکوک ، دریای حقیقت را در نظرمان نپوشاند . یعنی چیزی جز بصیرت و روشن بینی به کارِ ما نمی آید . نه از تو مال می خواهیم و نه جاه . [ این بیت از زبان بندگان مخلص است و اِلّا ابنای دنیا دعا و نیایش را نیز وسیلۀ نیل به مکاسب دنیوی خود می کنند . ]
ساحران را چشم چون رَست از عَما / کف زنان بودند بی این دست و پا
چنانکه که مثلاََ وقتی که ساحران فرعونی از کوردلی رهیدند و به پروردگار موسی ایمان آوردند . بدون این دست و پای ظاهری به کف زدن مشغول شدند . یعنی از اینکه به خاطر هدایت یافتنشان ، به دست فرعون معذّب و مقتول می شدند شادمانی ها کردند . [ در آیه 49 سوره شعرا آمده « … دست و پای شما را به خلاف هم می بُرم ( دست چپ با پای راست و دست راست با پای چپ ) و آنگاه همه شما را به دار در می کنم » ] ( عَما = کوری ) .
چشم بندِ خلق ، جز اسباب نیست / هر که لرزد بر سبب ، ز اصحاب نیست
چشم باطنی مردم را چیزی جز علل و اسباب نبسته است . هر کس که بوسیلۀ علل و اسباب بلرزد جزء یاران ما نیست . یعنی هر کس که علل و اسباب او را به وادی اوهام و خیالات یاوه بکشاند و ایمانش را مثلِ بید مجنون بلرزاند در زمرۀ اهل الله نیست .
لیک حق ، اَصحابَنا اصحاب را / در گشاد و بُرد تا صدرِ سرا
امّا ای یاران ما ، حضرت حق درِ حقیقت را به روی اصحاب حقیقت گشوده است و آنان را تا صدر مجلس بُرده است .
با کَفَش نامُستَحِقّ و مُستَحِقّ / مُعتَقانِ رحمت اند از بندِ رِقّ
به برکت دستِ بخشندۀ الهی ، سزاواران و ناسزاواران هر دو به رحمت او از بندِ ذلّت و بندگی شهوات خواهند رست . [مُستَحِقّ = سزاوار ، مستوجب / مُعتَق = آزاد کرده شده ، بنده ای که از قید بندگی رهیده باشد / رِقّ = بندگی ]
در عدم ، ما مُستَحِقّان ، کی بُدیم ؟ / که برین جان و برین دانش زدیم
ظاهراََ با توجه به بیت قبل از مولانا سؤال شده آیا ممکن است کسی بدون قابلیّت و استحقاق از رحمت الهی برخوردار شود ؟ مولانا جواب می دهد : در کتمِ عدم ما کی استحقاق آن را داشتیم که بد مرتبۀ جان و دانایی دست یازیم ؟ [ توضیح این مطلب در دفتر پنجم بخش عطای حق موقوف قابلیّت نیست . ]
ای بکرده یار ، هر اَغیار را / ای بداده خِلعَتِ گُل خار را
ای خداوندی که حتّی بیگانه را به دوست مبدّل می کنی . و ای خدایی که جامۀ فاخرِ گُل را بر بدن برهنه خار می پوشانی .
خاکِ ما را ثانیا پالیز کن / هیچ نِی را بار دیگر چیز کن
خاکِ وجودما را بارِ دیگر برویان . و وجودِ هیچ ما را چیز گردان . [ پالیز = عموماََ به باغ و بوستان و مزرعه اطلاق می شود . خصوصاََ به اراضی صیفی کاری نظیر خیار و خربزه و هندوانه گویند . منظور اینست که خداوندا زمین وجود ما را که از برگ و بارِ معنویت لخت و عریان شده چنان بارور و حاصلخیز کن که اشجار و ازهار معارف و کمالات در آن بروید . ]
این دعا تو امر کردی زابتدا / ور نه خاکی را چه زَهرۀ این بُدی ؟
این دعا را نیز تو از اوّل به ما فرمان دادی . و اِلّا خاکی بی مقدار چه جسارتی دارد که خودسرانه به دعا پردازد ؟
چون دعامان امر کردی ، ای عُجاب / این دعای خویش را کن مُستَجاب
ای خداوندی که افعال تو مایۀ حیرت و شگفتی خلایق است چون این دعا امرِ خودِ توست . این دعای خود را اجابت فرما . ( عُجاب = شگفت انگیز ) [ خداوندا تو به بندگان گفتی : اُدعُونی اَستَجِب لَکُم « مرا بخوانید تا اجابت کنم شمار را » اینک به این دعوت جامۀ عمل پوشان . ]
شب شکسته کشتیِّ فهم و حواس / نه امیدی مانده ، نه خوف و نه یاس
شب هنگام کشتِ فهم و اِدراک ما آدمیان درشکسته است . نه امیدی بر جای مانده و نه بیم و یأسی . [ خداوند به شب خاصیّتی بخشیده که چون آدمیان به خواب اندر می شوند جمیع حواسّشان تعطیل می گردد و حالات متضادی که در بیداری دارند موقتاََ در خواب (لااقل به شکل مستقیم) بروز نمی کند . مولانا در بیت 390 دفتر اوّل می فرماید :
شب ز زندان بی خبر زندانیان / شب ز دولت بی خبر سلطانیان ]
بُرده در دریایِ رحمت ایزدم / تا ز چه فن پُر کند ، بفرستدم ؟
خداوندم مرا در دریای رحمت خود مستغرق کرده است . یعنی روح ما در اثنای خواب در دریای ملکوت غور می کند . حال باید دید که خداوند در دریای ملکوت روح مرا از چه کمالاتی آکنده می سازد و بدین جهان خاکی گسیل می دارد . یعنی باید منتظر ماند و دید که وقتی شخص از خواب بیدار می شود روحش به چه حقایقی دست یافته است . [ البته رویای هر کس ثمرۀ درخت روح او است . شجرۀ طیّبه میوۀ طیّب به بار می نشاند و شجرۀ خبیثه ، میوه خبیث . مولانا در ابیات بعدی این مطلب را بسط داده است . ]
آن یکی را کرده پُر نورِ جلال / وآن دگر را کرده پُر وَهم و خیال
مثلاََ خداوند روح شخصی را در اثنای خواب آکنده از انوار جلالیّۀ خود می کند و روح شخص دیگر را لبریز از اوهام و خیالات . [ معمولاََ افراد باصفا و مهذّب خواب های صادق می بینند و افراد غافل خواب های پریشان . حکما و عرفا در مبحث نَفس ، به موضوع رؤیا و تعبیر آن پرداخته اند و آنرا بطور کلّی به رؤیای صادق و اَضغاث اَحلام ( خواب پریشان ) تقسیم کرده اند . از آنجا که مسلمین ، علمِ تعبیر خواب را از اشرف علم محسوب داشته اند . در این باب کتاب ها و رساله هایی تدوین کرده اند . ابن سینا در کتاب شفاء ، ( مبحث علم النَفس ) بخشی را به خواب و اقسامِ آن اختصاص داده . پس از رؤیای صادقه و اقسام آن ، می پردازد به خواب پریشان و می گوید : گاه در بیداری ، نَفس متوجه چیزی می شود و بدان تعلّقِ خاطر پیدا می کند و چون به خواب می رود قوۀ مخیّله آن صُوَر را در خواب محاکات می کند . و قهراََ این صُوَر از بقایای افکار روزانه است و بر اساسی نیست . ( شرح بیت 2487 دفتر چهارم ) ]
گر به خویشم هیچ رای و فن بُدی / رای و تدبیرم به حکمِ من بُدی
اگر خود ، اندیشه و تدبیری می داشتم و اندیشه و تدبیرم در اختیار خودم بود . [ ادامه معنا در بیت بعد ]
شب نرفتی هوش بی فرمانِ من / زیرِ دامِ من بُدی مُرغانِ من
در آن صورت به گاهِ شب ، بدون فرمان من عقل و هوشم از تصرّفم بیرون نمی رفت . بلکه پرندگان عقل و هوش و حواسم در دامِ وجودم می ماندند . [ اگر آدمی تمرکز ذهنی را فراگیرد و در کنارش تهذیب نَفس کند می تواند بر رویاهای خود مسلط شود . یعنی به جای مشاهدۀ خواب های پریشان ، رویاهای صادقه ببیند . ]
بودمی آگه ز منزل های جان / وقتِ خواب و بیهُشیّ و امتحان
و در آن صورت به هنگام خواب و بیهوشی و ابتلا می توانستم از منازل و مراتبی که روح به هنگام خواب بدانجاها رفته آگاه شوم . [ مولانا می گوید اینکه بعضی ها و شاید غالب مردم خواب های پریشان می بینند اینست که دچار پریشان خاطری و اغتشاش ذهنی هستند . ]
چون کفم زین حلّ و عقدِ او تهی ست / ای عجب این مُعجِبیِّ من زِ کیست ؟
من که نمی توانم این مسئله را یعنی رویاهای خود را تحت سلطۀ خود درآورم . شگفتا این خودبینی و کِبری که بر من غالب آمده از جانب کیست ؟ یعنی با آنکه بی اختیار و اقتدارم با این حال به خود مغرور شده ام و نمی دانم چرا ؟ [ حَلّ = گشودن / عقد = بستن / حلّ و عقد = روی هم به معنی سر و سامان دادن است ]
دیده را نادیده خود انگاشتم / باز زنبیلِ دعا برداشتم
آنچه به من نموده بودند و در طلب آن بودم . نادیده فرض کردم . یعنی آن فقیر گنج طلب می گوید : با اینکه در رویا در بارۀ فلان گنج به من سفارش شده بود . با اینحال قید آن را زدم و از تک و تاب در جُستن آن دست بداشتم و دوباره زنبیل دعا و نیایش به دست گرفتم . یعنی چون دانستم که سعی و اجتهادم به جایی نرسید دریافتم که نباید بر قدرت خود اتکا کنم . بلکه باید دست به دعا بردارم .
چون الف چیزی ندارم ، ای کریم / جز دلی دلتنگ تر از چشمِ میم
ای خداوند بخشنده ، من همچون الف ، چیزی ندارم . بلکه فقط دلی دارم که حتّی از چشمِ حرف «م» نیز تنگ تر است . یعنی دل من از شدّت اندوه و محنت گرفته و تنگ است . [ الف یعنی «ا» ، حرفی است بی نقطه و ضمّه و فتحه و کسره و سکون . در اینجا مولانا می خواهد فقرِ وجودی انسان را به الف تعبیر کند . زیرا الف هیچ نشات و علامتی ندارد و از جمیع تعیّنات عریان است . ]
این الف وین میم ، اُمِّ بودِ ماست / میمِ اُم تنگست ، الف زو نَر گداست
این الف و میم ، مادرِ هستی ماست . یعنی الف و میم که روی هم می شود اُم (= مادر) . اصل وجود ما را تشکیل می دهد . میمِ اُم تنگ است و جزء . و الفِ آن نیز گدایی حقیقی . [ نَر گدا = گدای سمچ ، گدای بی حیا ، در اینجا مراد فقیر حقیقی است ]
آن الف چیزی ندارد ، غافلی ست / میمِ دلتنگ ، آن زمانِ عاقلی ست
الف که هیچ علامت و تعیّنی ندارد تفسیر کنندۀ مرتبۀ بی خویشی انسان است . و میم که دلی تنگ دارد تفسیر کنندۀ مرتبۀ باخویشی انسان است . [ کُلِّ فعالیت های روانی انسان را می توان به دو بخش تقسیم کرد . یکی حالت فنا و بی خویشی که در آن مرتبه انسان هیچ چیز از خود ندارد . چنانکه گاه اهل سرّ ، الف را تعبیری از سالک فانی در حق دانسته اند . و دیگری حالت بقا و با خویشی که در این مرتبه انسان به عقل جزیی خود مقیّد می گردد . و از این لحظه هُموم و غموم آغاز می گردد . ]
در زمانِ بیهُشی خود هیچ من / در زمانِ هوش ، اندر پیچ من
من در حالتِ بی خویشی هیچم . یعنی در این مرتبه هیچ علامت و تعیّنی از وجود جزیی و موهوم خود ندارم . بلکه هر چه هست اوست . و امّا در حالت باخویشی (= صحو) به رنج و تَعَب اندر می شوم . [ الف و میم روی هم تعبیری است از تمام حالات روانی انسان . ]
هیچِ دیگر بر چنین هیچی منه / نامِ دولت بر چنین پیچی منه
دوباره هیچی دیگر بر این بندۀ ناچیز قرار مده . و چنین رنج و تَعَبی را دولت و حشمت نام مده . [ دولت و حشمت دنیوی ذاتاََ هیچ است . من نیز هیچم . پس اگر دولت دنیوی را کسب کنم تازه می شوم هیچ اندر هیچ . این بیت گر چه از زبان آن فقیر است . لیکن در حقیقت زبان حال اهل الله است که طالب زخارف دنیوی نیستند بلکه گنج معنوی را طلب می کنند . ]
خود ندارم هیچ ، بِه سازد مرا / که ز وَهمِ دارم است این صد عَنا
من شخصاََ آهی در بساط ندارم که به من سر و سامانی دهد . زیرا این رنج ها و غصّه ها نیز ناشی از توهمِ «داشتن» است . [ آدمی هر چه دارد چون ذاتاََ از آنِ او نیست نمی تواند بدان وسیله حال و روز خود را بهبود بخشد . بلکه همین داشته های اعتباری و خیالی به جای آنکه به او آرامش دهد به پریشانی و اضطرابش می کشد . انسانِ دنیایی ، دائماََ در اندیشۀ اینست که فلان چیز را دارم باید حفظش کنم . آن چیزها را که ندارم باید بدست بیاورم تا موقعیّتم تحکیم شود و امثال این اوهام که خود منشأ پریشانی می شود . ]
در ندارم هم تو داراییم کن / رنج دیدم ، راحت افزاییم کن
خداوندا مرا در عینِ نداری دارا فرما . چون رنجها کشیده ام مرا به راحتی روزافزون برسان .
هم در آبِ دیده عریان بیستم / بر دَرِ تو چون که دیده نیستم
بر درگاه تو دست خالی و برهنه ، غرق در اشک می ایستم از آنرو که از شدّت گریستن ، چشمی برایم نمانده است .
آبِ دیدۀ بندۀ بی دیده را / سبزه یی بخش و نباتی زین چَرا
به حقِّ این اشکِ چشمِ این بندۀ بی چشم . از چمنزار لطف و احسانِ خود سبزه و گیاهی عطا فرما .
ور نمانم آب ، آبم دِه ز عَین / همچو عَینَینِ نبی ، هَطّالَتَین
اگر اشکِ چشمانم پایان گیرد . از چشمۀ لطف و احسان خود دو چشمِ اشکبار مانند دو چشم پیامبر (ص) به من عطا فرما . ( عَینَینِ = دو چشم / هَطّالَتَین = بسیار بارنده ) [ اشاره است به حدیثی که از پیامبر (ص) نقل شده است « خداوندا دو چشم اشکبار به من عطا فرما تا با اشکی که از خوف تو ریزند قلبم را آرام گردانند . پیش از آنکه اشک به خون ، دگر گردد و دندانها به اخگر » ( احادیث مثنوی ، ص 206 ) ]
او چو آبِ دیده جُست از جُودِ حق / با چنان اِقبال و اِجلال و سَبَق
در جایی که حضرت ختمی مرتبت (ص) با آن همه بزرگی و عظمت و پیشتازی در عرصۀ کمال از بخشایش حضرت حق ، اشک چشم طلب می کرد . [ ادامه معنا در بیت بعد ]
چون نباشم ز اشکِ خون ، باریک ریس / من تهی دستِ قصورِ کاسه لیس ؟
منِ فقیرِ تقصیرکارِ ریزه خوار چرا نباید از اشکِ خونین ، نحیف و لاغر شوم ؟ یعنی جا دارد که چنین شوم . [ باریک ریس = لاغر و نحیف / کاسه لیس = ریزه خوار ، چاپلوس ، لیسندۀ کاسه ]
چون چنان چشم اشک را مفتون بُوَد / اشکِ من باید که صد جیحون بُوَد
در جایی که چنان چشمی شیفتۀ اشک ریختن است . اشکِ من باید به اندازۀ صد رود جیحون باشد . [ وقتی که محمد (ص) با آن عظم شأن شیدای سرشکِ عشق حق باشد . آدمی مثل من باید بسی فراتر طالب اشک و خشوع قلب باشم . ]
قطره یی زآن زین دو صد جیحون بِه است / که بدآن یک قطره ، اِنس و جِن بِرَست
البته یک قطره اشک پیامبر (ص) والاتر از صدها رود جیحون است . زیرا به خاطر همان یک قطره اشک بود که اِنسیان و جِنّیان از آتش ضلالت رهیدند . [ غرض این نیست که فقط اشکی جاری شود بلکه منظور اشکی است که حاکی از انکسار قلب باشد . ]
چونکه باران جُست آن روضۀ بهشت / چوت نجوید آب ، شوره خاکِ زشت ؟
در جایی که آن بوستان بهشت یعنی حضرت محمد (ص) طالب باران باشد . چگونه ممکن است که این خاکِ نمک آلودِ نامطلوب یعنی انسانِ نازل و ناقص جویای آب نباشد ؟
ای اخی دست از دعا کردن مدار / با اِجابت یا ردِ اویت چه کار ؟
برادر جان ، هرگز دست از دعا و نیایش برمدار . تو چه کار داری که دعایت مستجاب می شود یا نمی شود ؟ [ نَفسِ دعا کردن خود ، اجابت حق است . زیرا دعا و نیایش موجب تلطیف و ارتقای روحی نیایشگر می شود . خواه نیازِ خاص دعا کننده برآورده شود یا نشود . این درست نیست که بعضی ها دعا را به صورت طلبکارانِ یک دنده و بی گذشت انجام می دهند . بخصوص که محور خواسته های اینگونه داعیان ، جاه و مال و مکسب دنیوی است . پس آنچه که باید بدان اهمیّت دهیم انجام دعا و نیایش است که این خود موجب کمال روحی و اخلاقی می شود . ]
نان که سدّ و مانع این آب بود / دست از آن نان می بباید شُست زود
اگر نانی جلوی اشک و خشوع قلبی را بگیرد باید فوراََ دست از آن نان برداشت . [ ممکن است بنده ای به سبب نیازِ مادّی رو به محراب عبادت کند و همین اتّصال و توجّه ، انواری در او پدید آورد . امّ به محضِ آنکه نیازش رفع شد دعا و نیایش را تعطیل کند . چنین بنده ای در واقع شخصی زیانکار است زیرا مسائل گذرای مادّی در نظرش عزیزتر از حالات خوش معنوی است . ]
خویش را موزون و چُست و سُخته کن / زآبِ دیده نانِ خود را پُخته کن
شخصیّت خود را معتدل و فعّال و سنجیده بار بیاور . و نانِ خود را با اشک چشم خود بپز . یعنی واهب دنیوی را در صورتی که با خشوع و صفای قلبی ات معارض درنمی آید . به دست آر . و چون دیدی که رسیدن بدان مال و منصب مستلزم تیرگی و صفای درون است رهایش کن .
دکلمه انابت طالب گنج به حق تعالی بعد از طلب بسیار
خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر ششم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات