گریه کودک پیش تابوت پدر که به کجا می برندت | شرح و تفسیر

گریه کودک پیش تابوت پدر که به کجا می برندت | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

گریه کودک پیش تابوت پدر که به کجا می برندت | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر دوم ابیات 3116 تا 3154

نام حکایت : جوحی و آن کودک که پیش جنازه پدرش نوحه می کرد

بخش : 1 از 3 ( گریه کودک پیش تابوت پدر که به کجا می برندت )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت جوحی و آن کودک که پیش جنازه پدرش نوحه می کرد

جمعی ، تابوتِ پدری را بر دوش می بردند و کودکی همراه با آن جمع ، نالان و گریان می رفت و در خطاب به تابوت می گفت : آخر ای پدرِ عزیزم ، تو را به کجا می برند ؟ تو را می خواهند به خاک بسپرند . تو را به خانه ای می برند که تنگ و تاریک است و هیچ چراغی در آن فروزان نمی شود . آنجا خانه ای است که نه دری دارد و نه پیکری و نه حصیری در آن است و نه طعام و غذایی . پسرکی فقیر به نام جوحی که با پدرش از آنجا می گذشت و به سخنان آن کودک گوش می داد به پدرش گفت : پدر جان ، مثلِ اینکه این …

متن کامل « حکایت جوحی و آن کودک که پیش جنازه پدرش نوحه می کرد » را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .

متن کامل اشعار گریه کودک پیش تابوت پدر که به کجا می برندت

ابیات 3116 الی 3154

3116) کودکی در پیشِ تابوت پدر / زار می نالید و برمی کوفت سر

3117) کِای پدر آخر کجاات می برند ؟ / تا تو را در زیرِ خاکی بفشُرند

3118) می بَرندت خانۀ تنگِ و زَحیر / نَی در او قالی و ، نَه در وی حصیر

3119) نَی چراغی در شب و نَه روز ، نان / نَی در او بویِ طعام و ، نَه نشان

3120) نَی درِ معمور ، نَی در بام راه / نَی یکی همسایه کو باشد پناه

3121) جسمِ تو که بوسه گاهِ خلق بود / چون رود در خانۀ کور و کبود ؟

3122) خانۀ بی زینهار و جای تنگ / که در او نَه روی می ماند نَه رنگ

3123) زین نَسَق اوصافِ خانه می شمرد / وز دو دیده ، اشکِ خونین می فشرد

3124) گفت جوحی با پدر : ای ارجمند / والله این را خانۀ ما می بَرند

3125) گفت جوحی را پدر : ابله مشو / گفت : ای بابا ، نشانی ها شنو

3126) این نشانی ها که گفت او یک به یک / خانۀ ما راست ، بی تردید و شک

3127) نَی حصیر و ، نَه چراغ و ، نَه طعام / نه درش معمور و ، نه صحن و ، نه بام

3128) زین نَمَط دارند بر خود صد نشان / لیک کی بینند آن را طاغیان ؟

3129) خانۀ آن دل که مانَد بی ضیا / از شعاعِ آفتابِ کبریا

3130) تنگ و تاریک است چون جانِ جُهود / بی نوا از ذوقِ سلطانِ وَدود

3131) نَی در آن دل ، تافت تابِ آفتاب / نَی گشادِ عرصه و ، نه فتحِ باب

3132) گور ، خوشتر از چنین دل ، مَر تو را / آخِر از گورِ دلِ خود ، برتر آ

3133) زنده یی و زنده زاد ای شوخ و شَنگ / دَم نمی گیرد تو را این گورِ تنگ ؟

3134) یوسفِ وقتیّ و ، خورشیدِ سَما / زین چَه و زندان برآ و ، رُو نما

3135) یونس ات در بطنِ ماهی پخته شد / مَخلَصش را نیست از تسبیح ، بُد

3136) گر نبودی او مُسَبَّح ، بطنِ نُون / حَبس و زندانش بُدی تا یُبعَثون

3137) او به تسبیح از تنِ ماهی بِجَست / چیست تسبیح ؟ آیتِ روزِ اَلَست

3138) گر فراموشت شد آن تسبیحِ جان / بشنو این تسبیح هایِ ماهیان

3139) هر که دید الله را ، اَلّلهی است / هر که دید آن بحر را ، آن ماهی است

3140) این جهان دریاست و تن ، ماهیّ و روح / یونسِ محجوب از نورِ صَبوح

3141) گر مُسَبَّح باشد از ماهی ، رهید / ور نَه در وَی هضم گشت و ناپدید

3142) ماهیانِ جان ، در این دریا پُرند / تو نمی بینی به گِردت می پَرند ؟

3143) بر تو خود را می زنند آن ماهیان / چشم بگشا ، تا ببینی شان عیان

3044) ماهیان را گر نمی بینی پدید / گوشِ تو تسبیحشان آخر شنید

3045) صبر کردن ، جانِ تسبیحاتِ توست / صبر کن ، کآنست تسبیحِ دُرُست

3046) هیچ تسبیحی ندارد آن دَرَج / صبر کن ، اَلصَّبر مِفتاحُ الفَرَج

3047) صبر چون پولِ صِراط آن سو ، بهشت / هست با هر خوب ، یک لالایِ زشت

3048) تا ز لالا می گریزی ، وصل نیست / ز آنکه لالا را ز شاهد ، فصل نیست

3049) تو چه دانی ذوقِ صبر ، ای شیشه دل ؟ / خاصه صبر از بهرِ آن صبرِ چِگِل

3050) مرد را ذوقِ غزا و کرّ و فَر / مر مُخَنَث را بُوَد ذوق از ذَکر

3051) جز ذَکر نه دینِ او و ، ذِکرِ او / سویِ اَسفل بُرد او را فکرِ او

3052) گر برآید تا فلک ، از وَی مَترس / کو به عشقِ سُفل آموزید درس

3053) او به سویِ سُفل می رانَد فَرَس / گر چه سویِ عُلو جُنباند جَرَس

3054) از عَلَم های گدایان ترس چیست ؟ / کآن عَلَم ها لقمۀ نان را رهی است

شرح و تفسیر گریه کودک پیش تابوت پدر که به کجا می برندت

کودکی در پیشِ تابوت پدر / زار می نالید و برمی کوفت سر


کودکی پیشاپیش تابوت پدر خود  ، زار زار می گرید و بر سر و روی خود می زند .

کِای پدر آخر کجاات می برند ؟ / تا تو را در زیرِ خاکی بفشُرند


آن کودک با گریه می گفت : آخر ای پدر تو را دارند به کجا می برند ؟ می برند که تو را به خاک بسپرند .

می بَرندت خانۀ تنگِ و زَحیر / نَی در او قالی و ، نَه در وی حصیر


تو را به خانه ای تنگ و دردناک می برند که در آن خانه نه فرشی هست و نه حصیری . [ اکبرآبادی گوید : زحیر در اینجا به معنی به سختی نفس کشیدن است . یعنی گور ، جایی است که به سختی می توان در آن نفس کشید . نیز گفته اند می تواند به معنی درد و غم باشد . یعنی گور ، جایگاهِ درد و غم است . ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر دوم ، ص 223 ) ]

نَی چراغی در شب و نَه روز ، نان / نَی در او بویِ طعام و ، نَه نشان


در شب نه چراغی دارد و در روز نه نانی ، نه از آنجا بوی غذا می آید و نه نشانی از آن وجود دارد .

نَی درِ معمور ، نَی در بام راه / نَی یکی همسایه کو باشد پناه


آن خانه نه در و درگاه آباد دارد و نه راهی به سطحِ زمین . و نه همسایه ای هست که یاور و پشتیبان تو باشد . [ معمور = آباد شده ، آباد ]

جسمِ تو که بوسه گاهِ خلق بود / چون رود در خانۀ کور و کبود ؟


جسمِ تو که زمانی از طرفِ مردم ، بوسه باران می شد . اکنون چگونه در گورِ تنگ و تاریک فرو می رود ؟ یعنی تازگی و طراوتِ جسمانی تو ، با عروض مرگ از بین می رود .

خانۀ بی زینهار و جای تنگ / که در او نَه روی می ماند نَه رنگ


گور ، خانه ای است فاقدِ امان و پناه و جایی است تنگ که در آن ، نه چهره ای می ماند و نه آب و رنگی .

زین نَسَق اوصافِ خانه می شمرد / وز دو دیده ، اشکِ خونین می فشرد


بدین ترتیب ، خصوصیات گور را می شمرد . و از دو چشمش ، اشکِ حسرت سرازیر می کرد .

گفت جوحی با پدر : ای ارجمند / والله این را خانۀ ما می بَرند


جوحی خطاب به پدر گفت : پدرِ عزیزم ، معلوم می شود که این تابوت را به خانۀ ما می برند .

گفت جوحی را پدر : ابله مشو / گفت : ای بابا ، نشانی ها شنو


پدرِ جوحی به او گفت : اینقدر احمق نباش . جوحی گفت : ای پدر ، به نشانی هایی که می دهد خوب گوش کن .

این نشانی ها که گفت او یک به یک / خانۀ ما راست ، بی تردید و شک


این نشانه هایی که این بچه می دهد ، بی هیچ شک و تردیدی دقیقاََ نشانه های خانۀ ماست .

نَی حصیر و ، نَه چراغ و ، نَه طعام / نه درش معمور و ، نه صحن و ، نه بام


خانۀ ما هم همینطور است که او می گوید . یعنی نه حصیری دارد و نه چراغی و نه غذایی ، نه درش آباد است و نه حیاط و بام دارد .

زین نَمَط دارند بر خود صد نشان / لیک کی بینند آن را طاغیان ؟


بدین سان آدم های سرکش و طاغی ، صد نشانه از این قبیل را با خود دارند . ولی آنها چگونه ممکن است این نشانه ها را مشاهده کنند ؟ [ مولانا از این بیت تا بیت 3133 قلب و باطن طغیانگران و سرکشان را به گور تنگ و تاریک تشبیه می کند . چنانکه قلب اولیاء الله همانند بیت الله است . ]

خانۀ آن دل که مانَد بی ضیا / از شعاعِ آفتابِ کبریا


خانۀ دلی که از پرتوِ آفتابِ حضرت حق تعالی نوری نگیرد . [ ادامه معنا در بیت بعد ]

تنگ و تاریک است چون جانِ جُهود / بی نوا از ذوقِ سلطانِ وَدود


چنین قلبی مانند روح و روانِ حق ستیزان ، تنگ و تاریک است و از نفحات و ذوقِ پادشاه مهربان عالم وجود بی بهره است . [ در اینجا «جهود» به معنی یهودی نیست بلکه مطلقِ منکران و حق ستیزان است ]

نَی در آن دل ، تافت تابِ آفتاب / نَی گشادِ عرصه و ، نه فتحِ باب


در آن قلب نه انوار آفتاب می تابد و نه برای آن عرصه ای وجود دارد و نه دری به روی آن گشوده می شود . [ هیچ دری از معرفت به روی قلوبِ حق ستیزان گشوده نمی شود . ]

گور ، خوشتر از چنین دل ، مَر تو را / آخِر از گورِ دلِ خود ، برتر آ


گور برای تو بهتر از قلبِ تیره و تار و فاقد معرفت است . آخر گامی از گورِ قلبت فراتر بگذار .

زنده یی و زنده زاد ای شوخ و شَنگ / دَم نمی گیرد تو را این گورِ تنگ ؟


تو زنده ای و از موجودی زنده متولّد شده ای . ای شوخ و شیرین رفتار آیا نَفَسِ تو از این گور تنگ و تاریک بند نمی آید ؟ ( شوخ و شنگ = لطیف و زیبا ، شیزین رفتار ) [ چگونه روح سالمِ آدمی می تواند در قفسِ مادّه و دامِ شهوات تاب بیاورد ؟ ]

یوسفِ وقتیّ و ، خورشیدِ سَما / زین چَه و زندان برآ و ، رُو نما


تو یوسفِ زمانی و خورشیدِ آسمان ، از این چاه و زندان بیرون بیا و خود را نشان بده . [ در اینجا حضرت مولانا ، روحِ آدمی را به حضرت یوسف (ع) و خورشید آسمان تشبیه می کند . و جسم و مادیّت را به چاه و زندان . بنابراین نباید روحِ زیبا و منوّر به انوارِ معرفت را در چاهِ غفلت و زندان شهوت محبوس کرد . ]

یونس ات در بطنِ ماهی پخته شد / مَخلَصش را نیست از تسبیح ، بُد


یونسِ تو ( روحِ تو ) در شکمِ ماهی ( کالبد جسمانی ) به هلاکت رسید . برای رهایی از تباهی و هلاکت ، چاره ای ندارد جز پرداختن به تسبیح الهی . [ بطن = شکم / مَخلَص = محل خلاصی / پخته شدن = در اینجا به معنی هلاکت ( شرح ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر دوم ، ص 223 ) و هضم شدن و تحلیل رفتن است نه کمال یافتن و از خامی به پختگی درآمدن . ]

یونس = در زبان یونانی به معنی کبوتر است . وی یکی از پیامبران الهی بوده است . نام او چهار بار در قرآن کریم و در سوره های صافات و قلم درج شده و در سورۀ انبیاء نیز به عنوان ذوالنّون از او یاد شده است . طبق مفاد تورات یونس فرزندِ امَتّای بوده و آن لفظی است عبری به معنی فانی و میرنده . در آثارِ اسلامی ، امَتّای تخفیف یافته و به صورت مَتّا درآمده است . حدیثی از پیامبر (ص) در دست است که به موجب آن ، شخصی خود را به آن حضرت ، اهلِ نینوا معرفی کرد و حضرت فرمود : خدا تو را رحمت کند که برادرم یونس بن متّی را به یادِ من آوردی .

داستان حضرت یونس (ع) در قرآن بسیار موجز آمده است . وی از قومِ خود گریخت و در کشتی گرانباری که آمادۀ حرکت بود سوار شد . در اثنای راه طوفانی برخاست و امواجِ سهمگین ، کشتی را هر دَم به غرق سوق می داد . بنا شد بارِ کشتی را سبک کنند . لذا کالاهایی که در کشتی موجود بود به دریا افکندند ولی خطر باز هم مرتفع نشد . از اینرو مقرر شد که برای نجات کشتی ، یکی از افراد را به دریا افکنند و بدین منظور قرعه زدند و قرعه به نامِ یونس اصابت کرد ( اعلام قرآن ، ص 665 و 666 ) . البته در برخی از کُتبِ قصص و روایات چنین آمده که حضرت یونس ، خود داوطلبِ این کار می شود . اهلِ کشتی که او را محترم و والا می شمردند بدین پیشنهاد عمل نکردند و گفتند همۀ امیدِ ما تو هستی . حضرت یونس (ع) چون وضع را چنین دید به آنها گفت : پس میانِ اهلِ کشتی قرعه بزنید . به هر کس قرعه افتاد او را به دریا افکنید . هفتاد بار قرعه زدند و هر بار به نامِ حضرت یونس درآمد . او چهل روز در شکمِ ماهی باقی ماند . خدای تعالی شکمِ ماهی را همچون آبگینه کرد تا او عجایب زیرِ دریا را تماشا کند . پس از این مدّت خداوند ، نیایشِ یونس را به فرشتگانِ آسمانی رسانید . آنها گفتند : خداوندا ، صدایی آشنا از جایی غریب می شنویم . خداوند فرمود : این آوازِ کسی است که در قعرِ دریا در شکمِ ماهی زندانی شده است ( قصص قرآن مجید ، ص 361 ) .

گر نبودی او مُسَبَّح ، بطنِ نُون / حَبس و زندانش بُدی تا یُبعَثون


اگر حضرت یونس (ع) در شکمِ ماهی نیایش حق را نمی گفت . تا روزِ رستاخیز در شکمِ او زندانی می شد . ( نون = ماهی ) [ اشاره است به آیۀ 143 و 144 سورۀ صافات « اگر او (یونس) از جملۀ نیایشگران حق نبود تا به روزِ رستاخیز در شکمِ ماهی درنگ می کرد » ]

او به تسبیح از تنِ ماهی بِجَست / چیست تسبیح ؟ آیتِ روزِ اَلَست


حضرت یونس (ع) بواسطۀ نیایش حق از شکمِ ماهی بیرون آمد . نیایش حق چیست ؟ مسلماََ نشانه ای از روزِ اَلَست . ( اَلَست = شرح بیت 1241 دفتر اوّل ) [ همانطور که در روزِ ازل ، وجودِ آدمی از جسم و عوارض جسمانی مجرد و عاری بوده و به تسبیح حق مشغول . باید در این جهان نیز از جسم و جسمانیت عاری شد و به تسبیح حقانی خدا پرداخت ( شرح اسرار ، ص 168 ) ]

گر فراموشت شد آن تسبیحِ جان / بشنو این تسبیح هایِ ماهیان


اگر نیایش روح را فراموش کرده ای ، پس نیایش ماهی ها را گوش کن . [ اگر عهد و میثاق فطری و معنوی عالم اَلَست را از یاد برده ای ، به نیایش اهلِ کمال و عارفان حقیقی گوش کن . ماهی در اینجا رمزی است از وجودِ عارفان که در دریای عشق و معرفتِ الهی غوطه ورند . توضیح بیشتر در شرح بیت 17 دفتر اوّل ]

هر که دید الله را ، اَلّلهی است / هر که دید آن بحر را ، آن ماهی است


هر کس که خدا را مشاهده کند . او فردی الهی است و هر کس که دریا را ببیند ، او ماهی است . [ صوفیه ، حق تعالی را به دریا مَثَل زده اند ( شرح بیت 2213 دفتر اوّل ) . بنابراین تنها ماهیانِ دریای عشق و معرفت می توانند در این پهنۀ بیکران و ژرفای ناپیدا شناور شوند . شیخ احمد رومی در شرح این بیت گوید : وصفِ اتقیاء از دایره اوصاف بیرون است از آن سبب که ایشان را اتصال با عالمِ بی چون است و حصول آن اتّصال وقتی دست می دهد که سالک در عالمِ توحید درآید . ( دقایق الحقایق ، ص 10 )

این جهان دریاست و تن ، ماهیّ و روح / یونسِ محجوب از نورِ صَبوح


در اینجا حضرت مولانا «دریا» را تمثیلی از دنیا و ماهی را تمثیلی از جسم و یونس را تمثیلی از روح بکار می برد و می فرماید : این دنیا در مَثَل مانند دریا و جسم مانند ماهی و روح مانند یونس است که از نورِ سپیده دَم محروم و محتجب است . [ نور صبوح = روشنی بامداد ، کنایه از پرتوِ ذاتِ الهی است ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر دوم ، ص 223 ) ]

گر مُسَبَّح باشد از ماهی ، رهید / ور نَه در وَی هضم گشت و ناپدید


اگر یونسِ روح به نیایش و ستایش حق بپردازد از ماهی جسم به سلامت می رهد . در غیر اینصورت در درونِ این جسم ، تباه و هلاک می گردد . [ آیه 143 و 144 سورۀ صافت ، شرح بیت 3136 همین بخش ]

ماهیانِ جان ، در این دریا پُرند / تو نمی بینی به گِردت می پَرند ؟


ماهیانِ روح یعنی عارفان در دریای این جهان فراوان اند . آیا نمی بینی که پیرامونِ تو به پرواز درآمده اند ؟ [ این جهان هرگز از ماهیان دریای حقیقت یعنی عرفان خالی نمی شود . ]

بر تو خود را می زنند آن ماهیان / چشم بگشا ، تا ببینی شان عیان


آن ماهیان ، خود را به تو می زنند . دیدگانت را باز کُن تا آنها را آشکارا مشاهده کنی .

ماهیان را گر نمی بینی پدید / گوشِ تو تسبیحشان آخر شنید


اگر تو این ماهیان را اشکارا نمی بینی . گوشهایت که نیایش آنها را می شنود .

صبر کردن ، جانِ تسبیحاتِ توست / صبر کن ، کآنست تسبیحِ دُرُست


شکیبایی کردن تو ، روح و جوهرِ نیایش های توست . شکیبا باش که شکیبایی ، نیایش راست و صحیحی است . [ صبر از مهمترین مقامات سلوکِ عرفانی است که شرح آن در بیت 1602 دفتر اوّل آمده است ]

هیچ تسبیحی ندارد آن دَرَج / صبر کن ، اَلصَّبر مِفتاحُ الفَرَج


هیچ تسبیح و نیایشی مقام صبر را ندارد . تو صبر کن که صبر ، کلیدِ رستگاری است . [ دَرَج = درجه ]

صبر چون پولِ صِراط آن سو ، بهشت / هست با هر خوب ، یک لالایِ زشت


صبر همانند پلِ صراط است و بهشت آن سوی پل قرار دارد . زیرا با هر زیبا رویی ، یک لَلۀ زشت همراه است . [ لالا = لله ، غلام و بنده ، مربی مرد ، مرد پیری که مربی بزرگ زادگان باشد ]

تا ز لالا می گریزی ، وصل نیست / ز آنکه لالا را ز شاهد ، فصل نیست


تا وقتی که از لَله فرار می کنی نمی توانی به وصال برسی . زیرا لَله از زیبارو جدا نمی شود .

تو چه دانی ذوقِ صبر ، ای شیشه دل ؟ / خاصه صبر از بهرِ آن صبرِ چِگِل


ای نازک دل ، تو چه می دانی که صب چه مزه ای دارد ؟ به ویژه صبر بر آن زیباروی حقیقیِ جهان باشد . [ چِگِل = نام شهری است در ترکستان که مردم آنجا بغایت صاحب جمال هستند و در تیراندازی بی مِثل و مانند ( شرح مثنوی ولی محمداکبرآبادی ، دفتر دوم ، ص 223 ) ]

مرد را ذوقِ غزا و کرّ و فَر / مر مُخَنَث را بُوَد ذوق از ذَکر


برای مثال ، مردِ دلاور از جنگ و تاخت و تاز لذّت می برد و شخصِ مردنَما از آلتِ تناسلی مردان .

جز ذَکر نه دینِ او و ، ذِکرِ او / سویِ اَسفل بُرد او را فکرِ او


این مردنَما ، دین و آیینی ندارد جز آلتِ تناسلی ، اندیشۀ پَستِ او ، او را به مراتبِ پست فرود می آورد .

گر برآید تا فلک ، از وَی مَترس / کو به عشقِ سُفل آموزید درس


اگر این مردنمای فرومایه در مَثَل به افلاک سربکشد . باز هم نباید از او بترسی . زیرا او از عشق های پست درس آموخته است .

او به سویِ سُفل می رانَد فَرَس / گر چه سویِ عُلو جُنباند جَرَس


این نامرد هر چند صدای ادعاهای یاوه اش در همه جا بلند شده ، ولی در واقع به سوی پستی ها می تازد .

از عَلَم های گدایان ترس چیست ؟ / کآن عَلَم ها لقمۀ نان را رهی است


از پرچم های افراختۀ گدایان چرا باید ترسید ؟ یعنی آن پرچم ها ترسی ندارد . زیرا پرچم ها وسیله ای برای نان خوردن و گدایی کردن است . [ جنگاوران نیز پرچم های خود را می افرازند . گدایان نیز همینطور . پرچم های افراشتۀ جنگاوران ، شکوهمند و رعب آور است ولی پرچم های افراشتۀ گدایان ، رقّت بار . بنابراین ممکن است کسانی ظاهراََ خود را مردان راهِ حق نشان دهند و به کلمات و سخنان آنان تَفوّه کنند و رسوم و نشانه های آنان را به خود ببندند ، ولی فاقدِ جوهر و حقیقتِ آنان باشند . عَلَم های گدایان پرچم هایی بوده که گدایان برای گدایی می ساخته اند و دورِ بازار و کوی ها می گرداندند . ( سرّ نی ، ج 1 ، ص 214 ) استاد زرین کوب می نویسد : در بینِ اینگونه عناصر مربوط به فرهنگِ عامّه که در مثنوی هست . آنچه که به طبقاتِ محترفه یا آداب و نقالیدِ رایج در زندگی روزانۀ خلق مربوط است . مثنوی و قصه های آن را آیینه روشنی از زندگی عادی مردم در عصر و محیطِ زندگی مولانا می سازد . به هر حال در پاره ای موارد ، نکاتِ جالب در بابِ احوالِ طبقات مختلف عامه و جزییاتِ آداب و عاداتِ آنها در مثنوی مطرح می شود که تصویرهایی کوتاه و گذرا از زندگی عصرِ گوینده را مجسّم می کند و از این حیث فوق العاده جالب است . ( سرّ نی ، ج 1 ، ص 213 ) ]

دکلمه گریه کودک پیش تابوت پدر که به کجا می برندت

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر دوم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟