ملامت کردن اهل مسجد آن مهمان عاشق را | شرح و تفسیر

ملامت کردن اهل مسجد آن مهمان عاشق را | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

ملامت کردن اهل مسجد آن مهمان عاشق را | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر سوم ابیات 3938 تا 3959

نام حکایت : صفت آن مسجد که مهمان کش بود و آن عاشق مرگ جوی

بخش : 2 از 18 ( ملامت کردن اهل مسجد آن مهمان عاشق را )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت صفت آن مسجد که مهمان کش بود و آن عاشق مرگ جوی

در اطرافِ شهر ری مسجدی بود که ساکنان خود را می کشت . هر کس شب بدان مسجد درمی آمد همان شب از ترس در جا می مُرد و نقش بر زمین می شد . هیچکس از اهالی آن شهر جرأت نداشت مخصوصاََ در شب قدم بدان مسجدِ اسرارآمیز بگذارد . اندک اندک این مسجد آوازه ای در شهرهای مجاور به هم رسانید و مردم حومه و اطراف نیز از این مسجد بیمناک شده بودند . تا اینکه شبی از شب ها غریبی از راه می رسد و یکسر سراغِ آن مسجد را می گیرد . مردم از این کارِ عجیبِ او حیرت می کنند و …

متن کامل « حکایت صفت آن مسجد که مهمان کش بود و آن عاشق مرگ جوی » را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .

متن کامل اشعار ملامت کردن اهل مسجد آن مهمان عاشق را

ابیات 3938 الی 3959

3938) قوم گفتندش : که هین اینجا مَخُسب / تا نکوبد جان سِتانت همچو کُسب

3939) که غریبی و نمی دانی ز حال / کاندرینجا هر که خفت ، آمد زوال

3940) اتفاقی نیست این ، ما بارها / دیده ایم و ، جمله اصحابِ نُها

3941) هر که آن مسجد شبی مسکن شدش / نیم شب مرگِ هَلاهِل آمدش

3942) از یکی ما تا به صد ، این دیده ایم / نه به تقلید ، از کسی بشنیده ایم

3943) گفت : اَلدّینُ نَصیحه ، آن رسول / آن نصیحت در لغت ضدِّ غُلول

3944) این نصیحت ، راستی در دوستی / در غُلولی ، خاین و سگ پوستی

3945) بی خیانت این نصیحت ، از وِداد / می نماییمت ، مگرد از عقل و داد

3946) گفت او : ای ناصحان من بی نَدَم / از جهانِ زندگی سیر آمدم

3947) مَنبلی ام ، زخم جُو و زخم خواه / عافیت کم جوی از مَنبل به راه

3948) منبلی نی کو بُوَد خود برگ جو / منبلی ام لاابلی ، مرگ جو

3949) منبلی نی کو به کف پول آورد / منبلی چُستی کزین پل بگذر د

3950) آن نه ، کو بر هر دکانی بر زند / بل جَهَد از کون و ، کانی بر زند

3951) مرگ ، شیرین گشت و ، نُقلم زین سرا / چون قفص هِشتن ، پریدن ، مرغ را

3952) آن قفص که هست عینِ باغ در / مرغ می بیند گلستان و شجر

3953) جَوقِ مرغان از برون گِردِ قفص / خوش همی خوانند ز آزادی قصص

3954) مرغ را اندر قفص ، زان سبزه زار / نه خورش مانده ست ، نه صبر و قرار

3955) سر ز هر سوراخ بیرون می کند / تا بود کین بند از پا بَر کنَد

3956) چون دل و جانش چنین بیرون بُوَد / آن قفص را درگشایی ، چون بُوَد ؟

3957) نه چنان مرغِ قفص در اَندُهان / گِرد بر گِردش به حلقه گُربگان

3958) کی بُوَد او درین خوف و حَزَن / آرزوی از قفص بیرون شدن ؟

3959) او همی خواهد کزین ناخوش حَصص / صد قفص باشد به گِردِ این قفص

شرح و تفسیر ملامت کردن اهل مسجد آن مهمان عاشق را

قوم گفتندش : که هین اینجا مَخُسب / تا نکوبد جان سِتانت همچو کُسب


مردم از بابِ نصیحت و خیرخواهی به آن مهمانِ تازه وارد گفتند : در ای مسجد نخواب تا عزرائیل ، تو را مانندِ تفاله در هم نکوبد . [ کُسب = نخاله و تفالۀ هر دانه ای که روغنِ آن را می گیرند مانند دانۀ کنجد که به آن کنجاله هم می گویند ]

که غریبی و نمی دانی ز حال / کاندرینجا هر که خفت ، آمد زوال


مردم به او گفتند : تو غریبی و از اوضاع و احوالِ اینجا بی خبری ، حقیقت این است که هر کس در این مسجد بخوابد باید قیدِ این دنیا را بزند . زیرا حتماََ خواهد مُرد .

اتفاقی نیست این ، ما بارها / دیده ایم و ، جمله اصحابِ نُها


این وضعیتِ مسجد ، امری اتفاقی نیست که گاهی پیش بیاید و گاهی پیش نیاید . بلکه این ماجرا بشورِ معمول اتفاق می افتد . ما و همه کسانی که شاهدِ این امر بوده ایم دارای عقل و فهم هستیم و آن را بارها دیده ایم . [ نُهی = جمع نُهیَة به معنی عقل / اصحاب نُهی = صاحبان عقل ]

هر که آن مسجد شبی مسکن شدش / نیم شب مرگِ هَلاهِل آمدش


تا به حال هر کس که در آن مسجد فقط یک شب اقامت کرده ، نیمه های شب زهرِ کُشنده مرگ را به او نوشانده اند . [ هَلاهِل = زهر کُشنده ]

از یکی ما تا به صد ، این دیده ایم / نه به تقلید ، از کسی بشنیده ایم


تا کنون از یک نفر تا صد نفر را دیده ایم که شب واردِ این مسجد شده اند و صبح که شده جنازه شان روی زمین افتاده است . ما این ماجرا را خودمان با چشممان دیده ایم نه اینکه از کسی شنیده باشیم و یا تقلیداََ این حرف را زده باشیم .

گفت : اَلدّینُ نَصیحه ، آن رسول / آن نصیحت در لغت ضدِّ غُلول


پیامبر (ص) فرموده است : دین به معنی خیرخواهی است و خیرخواهی ضدِ خیانت است . [ اشاره به حدیث « دین یعنی خیرخواهی برای خدا و رسول خدا و کتابِ او و پیشوایان مسلمین و عمومِ مؤمنان » ( احادیث مثنوی ، ص 98 ) ]

این نصیحت ، راستی در دوستی / در غُلولی ، خاین و سگ پوستی


نصیحت ، اِعمالِ خلوص و راستی در دوستی است . اگر دچارِ خیانت شوی ، خائن و مانندِ سگ ، آزار دهنده خواهی بود . [ سگ پوستی = کسی که در پوستِ سگ رفته باشد . در اینجا یعنی کسی که مانندِ سگ به این و آن حمله می کند و آزار می رساند ،

بی خیانت این نصیحت ، از وِداد / می نماییمت ، مگرد از عقل و داد


ما بی آنکه سوء نظری داشته باشیم و از راهِ خیرخواهی و دوستی ، راهنمایی ات می کنیم ، پس تو نباید از عقل و اعتدال رُخ برتابی .

جواب گفتن عاشق ، عاذلان ( تهدید کنندگان ) را


گفت او : ای ناصحان من بی نَدَم / از جهانِ زندگی سیر آمدم


آن عاشق به نصیحت کنندگان خود گفت : ای اندرزگویان ، من بی آنکه پشیمان شوم ، دیگر از این دنیا و این زندگی سیر شده ام .

مَنبلی ام ، زخم جُو و زخم خواه / عافیت کم جوی از مَنبل به راه


من آدمی کاهل و بیکاره ام که دنبال دردِ سر می گردم . شما نباید از آدمِ بیکاره و کاهل ، انتظار رستگاری و درست راه رفتن را داشته باشید . [ آن عاشق وقتی می گوید : من تنبل و بیکاره ام . تنبلی و بیکارگی او به معنی مصطلح نیست بلکه منظور اینست که یک عاشقِ صادق نسبت به منافعِ شخصی خود و نفسانیات سعی و تلاشی ندارد . ]

منبلی نی کو بُوَد خود برگ جو / منبلی ام لاابلی ، مرگ جو


این بیت و ابیات بعدی برای بیتِ قبل جنبۀ استدراک دارد زیرا ممکن است مستمع ، تنبلی عاشق را مانندِ تنبلی اهلِ نَفس و هوی گمان کند . پس می گوید : من از آن نوع تنبلی هایی نیستم که رزقِ خود را از دیگران تکدّی کنم بلکه من نسبت به مادّیات و مصالح دنیوی بی سعی و تلاشم و از خطر باکی ندارم و مرگِ جسمانی را طلب می کنم .

منبلی نی کو به کف پول آورد / منبلی چُستی کزین پل بگذر د


من از آن نوع آدم های تنبل هایی نیستم که با التماس از کسی پولی بگیرد بلکه از آن نوع تنبل هایی هستم که با چالاکی از پلِ دنیا می گذرد و بدان دل نمی بندد .

آن نه ، کو بر هر دکانی بر زند / بل جَهَد از کون و ، کانی بر زند


من از آن تنبل هایی نیستم که دَمِ درِ هر دکانی بایستد و بانگی بر زند و گدایی کند بلکه از آن نوع تنبل هایی هستم که از دنیا می جهد و می رهد و به معدنِ حقیقت نائل می شود .

مرگ ، شیرین گشت و ، نُقلم زین سرا / چون قفص هِشتن ، پریدن ، مرغ را


مرگ برای من طعمِ شیرینی دارد و کوچیدن من از سرای دنیا آنقدر دلنشین است که گویی پرنده قفسِ خود را ترک می کند .

آن قفص که هست عینِ باغ در / مرغ می بیند گلستان و شجر


آن قفسی که در میانِ باغ قرار دارد ، پرنده درونِ آن از لابلای شبکه های قفس ، گلزار و درختزار را می بیند . [ عین باغ در = در میان باغ ]

جَوقِ مرغان از برون گِردِ قفص / خوش همی خوانند ز آزادی قصص


آن پرندۀ محبوس از درونِ قفس می بیند که پرندگان آزاد ، دسته دسته می آیند و نغمه های آزادی از قفس را به زیبایی ترنّم می کنند . [ جَوق = دسته ، جماعت ]

مرغ را اندر قفص ، زان سبزه زار / نه خورش مانده ست ، نه صبر و قرار


آن پرندۀ محبوس که آن سبزه زار را تماشا می کند ، نه اشتهایی برای دانه خوردن دارد و نه اصلاََ صبر و قراری دارد .

سر ز هر سوراخ بیرون می کند / تا بود کین بند از پا بَر کنَد


آن مرغِ محبوس ، سرش را از هر سوراخِ قفس بیرون می کند تا به هر صورتی که شده زنجیر اسارت را از پای خود پاره کند و رها شود .

چون دل و جانش چنین بیرون بُوَد / آن قفص را درگشایی ، چون بُوَد ؟


حالا که تمامِ جان و دل این پرندۀ محبوس در قفس ، متوجه بیرونِ قفس است . اگر تو بروی و درِ آن قفس را باز کنی چه حالی پیدا می کند ؟

نه چنان مرغِ قفص در اَندُهان / گِرد بر گِردش به حلقه گُربگان


این پرده از آن پرنده هایی نیست که در درونِ قفس گرفتار غم و افسردگی باشد و اطرافِ قفس ، گربه ها در انتظار بیرون آمدنش باشند . [ حال صاحب دلان مانندِ مردمان عاری از معنا نیست که از چنگالِ گربۀ مرگ ، اندوهناک باشند و از اینکه می خواهند قفسِ تن را ترک گویند لابه و زاری کنند ( جواهرالاسرار ، دفتر سوم ، ص 665 ) ]

کی بُوَد او درین خوف و حَزَن / آرزوی از قفص بیرون شدن ؟


آن پرنده ای که در قفس است و از بیرون آمدن از آن دچارِ ترس و اندوه است ، چگونه ممکن است که آرزوی بیرون آمدن از قفس کند ؟

او همی خواهد کزین ناخوش حَصص / صد قفص باشد به گِردِ این قفص


آن پرنده می خواهد که برای رهایی خود از این وضعِ ناگوار علاوه بر آن قفسِ تنگی که که در حبس است ، صد قفسِ دیگر هم اطرافِ قفسِ خود داشته باشد . [ حَصَص = کمی موی سر ، کوتاهی موی سر ، در اینجا می منظور کنده شدن پر و بال پرنده است / حِصَص = جمع حِصّه است به معنی نصیب و قسمت ، یعنی پرنده می خواهد برای نجات از این نصیب ها و قسمت های نامطلوب ، صد قفس دیگر هم در اطراف قفسِ خود داشته باشند . ]

شرح و تفسیر بخش قبل                      شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه ملامت کردن اهل مسجد آن مهمان عاشق را

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر سوم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟