دعوی آن شخص که خدای تعالی مرا نمی گیرد به گناه | شرح و تفسیر

دعوی آن شخص که خدای تعالی مرا نمی گیرد به گناه | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

دعوی آن شخص که خدای تعالی مرا نمی گیرد به گناه | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر دوم ابیات 3364 تا 3397

نام حکایت : کرامات ابراهیم ادهم بر لب دریا

بخش : 5 از 14 ( دعوی آن شخص که خدای تعالی مرا نمی گیرد به گناه )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت کرامات ابراهیم ادهم بر لب دریا

ابراهیم اَدهم ضمن سیر و سیاحت به لبِ دریایی رسید و آنجا نشست و به دوختن پاره هایِ خرقه اش مشغول شد . در این اثنا امیری که در سال های پیشین غلامِ او بود از آنجا گذر می کرد . همینکه چشمش به ابراهیم افتاد او را شناخت . ولی با کمالِ تعجب اثری از شاهزادگی و امارت در او نیافت . بلکه او را درویشی بی پیرایه و خاکسار یافت . پیشِ خود گفت : پس کو آن حکومت و …

متن کامل « حکایت کرامات ابراهیم ادهم بر لب دریا » را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .

متن کامل اشعار دعوی آن شخص که خدای تعالی مرا نمی گیرد به گناه

ابیات 3364 الی 3397

3364) آن یکی می گفت در عهدِ شُعیب / که خدا از من بسی دیده ست عَیب

3365) چند دید از من گناه و جُرم ها / وَز کرَم یزدان نمی گیرد مرا

3366) حق تعالی گفت در گوشِ شُعیب / در جوابِ او فصیح از راهِ غَیب

3367) که بگفتی چند کردم من گناه / وَز کرَم نگرفت در جُرمم اله

3368) عکس می گویی و مقلوب ، ای سَفیه / ای رها کرده ره و ، بگرفته تیه

3369) چند چندت گیرم و ، تو بی خَبَر / در سَلاسِل مانده یی پا تا به سَر

3370) زنگِ تُو بر تُوت ای دیگِ سیاه / کرد سیمای درونت را تباه

3371) بر دلت زنگار بر زنگارها / جمع شد ، تا کور شد ز اسرارها

3372) گر زند آن دود بر دیگِ نوی / آن اثر بنماید ار باشد جوی

3373) ز آنکه هر چیزی به ضِد پیدا شود / بر سپیدی آن سیَه رسوا شود

3374) چون سیه شد دیگ ، پس تأثیرِ دود / بعد از این بر وَی که بیند زود زود ؟

3375) مردِ آهنگر که او زنگی بُوَد / دود را با رُوش همرنگی بُوَد

3376) مردِ رومی کو کُند آهنگری / رویش اَبلَق گردد از دود آوری

3377) پس بداند زود تأثیر گناه / تا بنالد زود گوید : ای اله

3378) چون کُند اِصرار و بَد پیشه کُند / خاک اندر چشمِ اندیشه کند

3379) توبه نندیشد دگر ، شیرین شود / بر دلش آن جُرم ، تا بی دین شود

3380) آن پشیمانی و یارَب رفت از او / شِست بر آیینه زنگِ پنج تُو

3381) آهنش را زنگ ها خوردن گرفت / گوهرش را زنگ ، کم کردن گرفت

3382) چون نویسی کاغذِ اِسپید بر / آن نوشته خوانده آید در نظر

3383) چون نویسی بر سَرِ بنوشته خط / فهم نآید ، خواندنش ، گردد غلط

3384) کآن سیاهی بر سیاهی اوفتاد / هر دو خط شد کور و ، معنیّی نداد

3385) ور سوم باره نویسی بَر سَرش / پس سیه کردی چو جانِ کافرش

3386) پس چه چاره جز پناهِ چاره گر ؟ / نا امیدی مِسّ و ، اِکسیرش نظر

3387) ناامیدی ها به پیشِ او نهید / تا ز دردِ بی دَوا بیرون جهید

3388) چون شُعیب این نکته ها با وَی بگفت / ز آن دَمِ جان در دلِ او گُل شکفت

3389) جانِ او بشنید وَحیِ آسمان / گفت : اگر بگرفت ما را ، کو نشان ؟

3390) گفت : یارَب دفعِ من می گوید او / آن گرفتن را نشان می جُوید او

3391) گفت : سَتّارم ، نگویم رازهاش / جُز یکی رمز از برایِ ابتلاش

3392) یک نشانِ آنکه می گیرم وَرا / آنکه طاعت دارد از صَوم و دعا

3393) وز نماز و از زکات و غیر آن / لیک یک ذَرّه ندارد ذوقِ جان

3394) می کند طاعات و افعالِ سَنی / لیک یک ذره ندارد چاشنی

3395) طاعتش نغزست و ، معنی نغز نَی / جَوزها بسیار و ، در وَی مغز نَی

3396) ذوق باید ، تا دهد طاعات ، بر / مغز باید ، تا دهد دانه ، شَجَر

3397) دانۀ بی مغز کی گردد نهال ؟ / صورتِ بی جان نباشد جُز خیال

شرح و تفسیر دعوی آن شخص که خدای تعالی مرا نمی گیرد به گناه

شخصی نادان و گناهکار در دوران شعیب مدعی شد با اینکه من بسیار تباهی ببار می آورم . ولی خدا مرا کیفر نمی دهد . خداوند به شعیب وحی کرد که به آن شخص بگو : ای نادان من بسی تو را موردِ مؤاخذۀ خود قرار داده ام ولی تو درکِ آن را نداری و آن اینکه شیرینی نیایش و دعا را از تو گرفته ام .

مأخذ آن روایتی است در محاضرات الادبا ، ج 2 ، ص 227 و حلیة الاولیاء ، ص 168 ، که در قومِ بنی اسرائیل عالِمی بود که در دعا می گفت : پروردگارا من بسی سرکشی کردم ولی کیفری ندادی . خداوند به پیامبر آن دوره وحی کرد که به بنده ام بگو : ای بنده ، من بسی تو را کیفر داده ام ولی تو آن را درک نمی کنی . من حلاوت مناجات را از تو گرفته ام . ( مأخذ قصص و تمثیلات مثنوی ، ص 80 )

مولانا در این حکایت می گوید که عذابِ الهی فقط به صورتِ بلایِ قهّار نازل نمی شود . گاه عذابِ الهی به صورت خاموش و نهان شخصی را گرفتار می کند . بطوریکه او احساسِ عذاب نمی کند و این از بلایِ آشکار ، سخت تر و پایدارتر است . به دلیلِ آنکه بلای قهّار و عذابِ آشکار نوعاََ موجبِ بیداری شخص می شود . ولی عذابِ خاموش و خفی را آدمی متوجّه نمی شود و لحظه به لحظه بر طغیانش می افزاید . چنین افرادی را خدا به خودشان وانهاده است و بر گوش و چشم و قلبشان ، مُهر غفلت بنهاده است . مثلاََ یکی از کیفرهای خاموش الهی ، نداشتن ذوقِ باطنی و حالِ معنوی است .

آن یکی می گفت در عهدِ شُعیب / که خدا از من بسی دیده ست عَیب


شخصی در زمان شعیب می گفت که خدا عیب های فراوانی از من دیده است . [ توضیح شعیب در شرح بیت 1646 دفتر دوم آمده است ]

چند دید از من گناه و جُرم ها / وَز کرَم یزدان نمی گیرد مرا


با اینکه بارها از من گناه و جُرم دیده ، ولی از رویِ بخشندگی و بزرگواری خود مرا به کیفر دچار نساخته است .

حق تعالی گفت در گوشِ شُعیب / در جوابِ او فصیح از راهِ غَیب


حق تعالی با کلامی فصیح از طریق غیبی در گوشِ باطنی شعیب گفت : [ ادامه در بیت بعد ]

که بگفتی چند کردم من گناه / وَز کرَم نگرفت در جُرمم اله


حق تعالی فرمود : تو می گویی که من بارها گناه کرده ام ولی خداوند مرا به کیفر خود نگرفته است .

عکس می گویی و مقلوب ، ای سَفیه / ای رها کرده ره و ، بگرفته تیه


ای نادان ، ای که راهِ راست را رها کرده ای و به بیابانِ بی سر و ته گام نهاده ای . تو بر عکس حرف می زنی . [ تیه = در لغت به معنی حیرت و سرگردانی است و از اینرو به دشت و هامونی که مردم در آن گم شوند ، تیه می گویند ]

چند چندت گیرم و ، تو بی خَبَر / در سَلاسِل مانده یی پا تا به سَر


من بارها تو را مورد مؤاخذه قرار داده ام ولی تو از آن بی خبر بوده ای . زیرا تو سر تا پا اسیر زنجیرهای مختلف هستی . [ ملا هادی سبزواری سَلاسِل ( = زنجیرها ) را به مسخ شدن باطن گناهکاران و عصیانگران تفسیر کرده است ( شرح اسرار ، ص 175 ) ]

زنگِ تُو بر تُوت ای دیگِ سیاه / کرد سیمای درونت را تباه


ای دیگِ سیاه ، زنگارهای تو لایه لایه و متراکم است و همین زنگارها ، درونِ تو را تباه کرده است . [ منظور از زنگ و زنگار ، گناهان است که دل را سیاه و تیره می کند . «دیگِ سیاه» در اینجا کنایه از دلِ گناهکار است . ]

بر دلت زنگار بر زنگارها / جمع شد ، تا کور شد ز اسرارها


دلِ تو را زنگارهای متراکم فرو پوشیده است . این زنگارها آنقدر روی هم انباشته شد تا دلت از مشاهدۀ اسرار و حقایق نابینا گردید . [ مولانا طبق روش ادبای قدیم ، «اسرار» را با علامتِ جمع فارسی آورده است ]

گر زند آن دود بر دیگِ نوی / آن اثر بنماید ار باشد جوی


ولی اگر دودِ سیاه روی دیگی نو و سپید نشیند . آن دود اگر به اندازۀ یک دانۀ جُو باشد . بخوبی نمایان می شود . [ وقتی دیگِ دل ، که سپید و عاری از گناه باشد به محضِ ارتکابِ گناهی اندک ، اثرِ آن بی درنگ در باطن آدمی آشکار می شود و انسان بر اثرِ این گناهِ کوچک شرمگین می شود و خود را ملامت می کند . ]

ز آنکه هر چیزی به ضِد پیدا شود / بر سپیدی آن سیَه رسوا شود


زیرا هر چیزی با ضِدِ خودش شناخته می شود . آن سیاهی روی سپیدی معلوم و رسوا می شود . [ مضمون این بیت در شرح بیت 1131 دفتر اوّل آمده است ]

چون سیه شد دیگ ، پس تأثیرِ دود / بعد از این بر وَی که بیند زود زود ؟


امّا وقتی که دیگ ، سیاه شد چه کسی می تواند تأثیرِ دود را روی آن فوراََ مشاهده کند ؟

مردِ آهنگر که او زنگی بُوَد / دود را با رُوش همرنگی بُوَد


برای مثال ، هر گاه آهنگر سیاه پوست باشد . دودِ سیاه با رنگِ چهره او یکی می شود .

مردِ رومی کو کُند آهنگری / رویش اَبلَق گردد از دود آوری


ولی اگر یک مردِ رومی ( سفید پوست ) آهنگری کند از دودِ آهنگری ، جهرۀ سپیدش به سیاهی آغشته می شود . [ اَبلَق = هر چیز دو رنگ ، سیاه و سفید ( فرهنگ نفیسی ، ج 1 ، ص 71 ) . در دو بیت فوق «آهنگر زنگی» کنایه از انسان های سیاه دل و «آهنگر رومی» کنایه از انسان های پرهیزگار و پاکدل است . ]

پس بداند زود تأثیر گناه / تا بنالد زود گوید : ای اله


از اینرو او تأثیرِ گناه را درک می کند . تا فوراََ به درگاهِ الهی استغاثه کند و گوید : خداوندا به فریادم رس .

چون کُند اِصرار و بَد پیشه کُند / خاک اندر چشمِ اندیشه کند


ولی هر گاه بر گناه پافشاری کند و بَدی را پیشۀ خود سازد و چشم باطنی خود را با خاکِ گناه و معصیت کور کند . [ ادامه معنا در بیت بعد ]

توبه نندیشد دگر ، شیرین شود / بر دلش آن جُرم ، تا بی دین شود


چنین شخصی دیگر به توبه و بازگشت از گناه نمی اندیشد و آن گناه برای ذائقۀ باطنی او شیرین می آید و سرانجام ، کارش به بی دینی و بی قیدی می کشد .

آن پشیمانی و یارَب رفت از او / شِست بر آیینه زنگِ پنج تُو


آن پشیمانی و آن یارب گفتن از میان می رود و بر آیینۀ دل ، لایه های بسیاری از زنگار گناه می نشیند . [ شِست = مخفف نشست / پنج تو = پنج لا ، ملا هادی سبزواری گوید : تخصیص به عدد پنج به جهت آن است که پنج ، عددِ مستدیر است و مستدیر ، نهایت ندارد . پس پنج لا یعنی بی نهایت ( شرح اسرار ، ص 176 ) ]

آهنش را زنگ ها خوردن گرفت / گوهرش را زنگ ، کم کردن گرفت


زنگِ گناه ، آهنِ صیقلی روح و گوهر درونی اش را می خورد و می پوساند .

چون نویسی کاغذِ اِسپید بر / آن نوشته خوانده آید در نظر


مثال دیگر ، اگر روی صفحۀ سفید کاغذ ، خطی بنویسی ، فوراََ آن خط خوانده می شود .

چون نویسی بر سَرِ بنوشته خط / فهم نآید ، خواندنش ، گردد غلط


ولی اگر روی نوشته ای ، خطی دیگر بنویسی ، معلوم نمی شود چه چیزی نوشتی و در خواندن آن اشتباه رُخ می دهد .

کآن سیاهی بر سیاهی اوفتاد / هر دو خط شد کور و ، معنیّی نداد


زیرا وقتی خطوطی سیاه روی هم نوشته می شود . هر دو خط گنگ و نامفهوم می شود و هیچ معنایی را افاده نمی کند .

ور سوم باره نویسی بَر سَرش / پس سیه کردی چو جانِ کافرش


و اگر برای سومین بار چیزی روی آن خطوط بنویسی ، کاغذ را مانندِ روحِ کافر سیاه خواهی کرد .

پس چه چاره جز پناهِ چاره گر ؟ / نا امیدی مِسّ و ، اِکسیرش نظر


اینک چاره چیست جز پناه بردن به چاره ساز حقیقی ؟ نومیدی و یأس به منزلۀ مَس است و نظرِ صاحبدلان به منزلۀ کیمیا .

ناامیدی ها به پیشِ او نهید / تا ز دردِ بی دَوا بیرون جهید


نومیدی ها را به صاحبدلان عرضه کنید تا از دردهای بی درمان نجات یابید . [ نومیدی ، خود نوعی کُفران و ناسپاسی است . از اینرو قرآن کریم بندگان را از نومیدی حذر می دهد . ]

چون شُعیب این نکته ها با وَی بگفت / ز آن دَمِ جان در دلِ او گُل شکفت


وقتی که حضرت شعیب این نکته های دقیق را به آن شخصِ گناهکار گفت . بر اثرِ دَمِ حیات بخش او در دلِ آن مرد ، گُلی شکفته شد .

جانِ او بشنید وَحیِ آسمان / گفت : اگر بگرفت ما را ، کو نشان ؟


روحِ آن مرد وحی آسمانی را شنید و گفت : اگر خدا ما را مؤاخذه کرده پس نشانۀ آن کو و کجاست ؟ [ بسیاری از اهلِ غفلت ، عذابِ الهی را تنها در حوادث ناگواری چون طوفان و زلزله می دانند . در حالی که محروم ماندن از لذّت عبادت و ذکرِ حق به مراتب وخیم تر از آن کیفرهاست . ]

گفت : یارَب دفعِ من می گوید او / آن گرفتن را نشان می جُوید او


شعیب گفت : خداوندا ، این مرد سخنِ مرا رد می کند و با من به مجادله برمی خیزد و نشانِ مؤاخذۀ تو را می جوید . [ دفع گفتن = جواب رد دادن ]

گفت : سَتّارم ، نگویم رازهاش / جُز یکی رمز از برایِ ابتلاش


حق تعالی گفت : من عیب ها را می پوشانم و از اینرو اسرارِ او را فاش نمی سازم . تنها اشاره ای به آن می کنم تا مایۀ ابتلای او شود .

یک نشانِ آنکه می گیرم وَرا / آنکه طاعت دارد از صَوم و دعا


یکی از نشانه های بلایی که بر روحِ او چیره شده اینست که او هر چند طاعت بجا می آورد و روزه می گیرد و نیایش می کند . [ ادامه معنا در بیت بعد ]

وز نماز و از زکات و غیر آن / لیک یک ذَرّه ندارد ذوقِ جان


و نماز می خواند و زکات می دهد و کارهای نیکِ دیگر نیز بجا می آورد . ولی روحِ او از این کارها هیچگونه لذّتی نمی برد . [ حضرت مولانا ، هر چند بر حفظِ آداب و رسوم شرع تأکید دارد . ولی در عین حال می گوید اگر فرایض شرع ، فاقدِ روح و عاری از ذوق و حالِ معنوی باشد . چیزی جز رنج و مشقّت به ارمغان نمی آورد . ]

می کند طاعات و افعالِ سَنی / لیک یک ذره ندارد چاشنی


او هر چند طاعات بسیار بجا می آورد و کارهای والایی انجام می دهد . ولی ذرّه ای ذوق و حال در او پیدا نمی شود . [ سَنی = بلند ، رفیع ]

طاعتش نغزست و ، معنی نغز نَی / جَوزها بسیار و ، در وَی مغز نَی


طاعات او بظاهر بسیار زیباست ولی فاقدِ معنا و حقیقت است . درست مانند اینست که گردو بسیار داشته باشد ولی آن گردوها پوک و بی مغز باشد .

ذوق باید ، تا دهد طاعات ، بر / مغز باید ، تا دهد دانه ، شَجَر


ذوق و حال لازم است تا طاعات و عبادات ، محصول دهد . مغز لازم است تا از هسته ، درخت پدیدار شود .

دانۀ بی مغز کی گردد نهال ؟ / صورتِ بی جان نباشد جُز خیال


دانه ای که مغز ندارد کی ممکن است که به نهال تبدیل شود ؟ از صورتِ فاقدِ روح نیز چیزی پدید نمی آید جز خیالات واهی .

شرح و تفسیر بخش قبل                    شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه دعوی آن شخص که خدای تعالی مرا نمی گیرد به گناه

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر دوم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟