غزل شماره 5 دیوان غزلیات شمس تبریزی

648

شرح و تفسیر غزل شماره 5 دیوان غزلیات شمس تبریزی در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

شرح و تفسیر غزل شماره 5 دیوان غزلیات شمس تبریزی

شاعر : جلال الدین محمد بلخی معروف به مولوی

کتاب : دیوان اشعار

قالب شعر : غزل

آدرس شعر : غزل شماره 5 دیوان غزلیات شمس تبریزی

دیوان شمس تبریزی
متن کامل ابیات 1 الی 13

1) آن شکل بین ، و آن شیوه بین ، و آن قدّ و خَدّ و دست و پا / آن رَنگ بین ، و آ هَنگ بین ، و آن ماهِ بَدر اندر قبا

2) از سَرو گویم یا چَمن ؟ از لاله گویم یا سَمَن ؟ / از شمع گویم یا لگن ؟ یا رقص گُل پیشِ صبا ؟

3) ای عشق چون آتشکده ، در نقش و صورت آمده / بر کاروانِ دل زده ، یک دَم امان دِه یا فتی

4) در آتش و در سوز ، من ، شب می بَرَم تا روز ، من / ای فرُّخِ پیروز ، من ، از روی آن شَمسُ الضُّحی

5) بر گِردِ ماهش می تنم ، بی لب سلامش می کنم / خود را زمین بر می زنم ، زآن پیش ، کو گوید : صَلا

6) گُلزار و باغِ عالَمی ، چشم و چراغِ عالَمی / هم درد و داغِ عالَمی چون پا نهی اندر جَفا

7) آیم کنم جان را گِرو ، گویی : مَده زحمت ، برو / خدمت کنم تا وارَوَم ، گویی که : ای ابله ، بیا

8) گشته خیالش همنشین با عاشقانِ آتشین / غایب مبادا صورتت یک دَم ز پیشِ چشمِ ما

9) ای دل قرارِ تو چه شد ؟ و آن کار و بارِ تو چه شد ؟ / خوابت که می بندد چنین اندر صباح و در مَسا ؟

10) دل گفت : حُسنِ رویِ او ، و آن نرگسِ جادوی او / و آن سُنبلِ ایرویِ او ، و آن لعلِ شیرین ماجرا

11) ای عشق ، پیشِ هر کسی ، نام و لقب داری بسی / من دوش ، نامِ دیگرت کردم که : دردِ بی دوا

12) ای رونقِ جانم ز تو ، چون چرخ ، گردانم ز تو / گندم فِرِست ای جان ، که تا خیره نگردد آسیا

13) دیگر نخواهم زد نَفَس ، این بیت را می گوی و بس / بگداخت جانم زین هوس ، اَرفُق بِنا یا رَبَّنا

شرح و تفسیر غزل شماره 5 دیوان غزلیات شمس تبریزی

آن شکل بین ، و آن شیوه بین ، و آن قدّ و خَدّ و دست و پا / آن رَنگ بین ، و آ هَنگ بین ، و آن ماهِ بَدر اندر قبا


آن شکل و کرشمه و آن قامت و رخسار و دست و پا را ببین . و به آن رنگ و وقار درنگر و بدان ماه کامل بنگر که در پوششی از صُوَر خلقی است . یعنی در مظاهر و موجودات تجلّی کرده است . [ اگر این توصیفات را به حق راجع گردانیم . شکل و شیوه و قد و خد و دست و پا و رنگ و هنگ بر اوصاف و تجلّیات گوناگون حضرت حق دلالت دارد . ]

[ شیوه = کرشمه و غمزه ای که به حرکات ابرو کنند / خدّ = رخسار ، گونه / هَنگ = وقار و سنگینی / بَدر = ماه کامل ، ماه شب چهاردهم که نورش کامل است / قَبا = جامه ای بلند و جلو باز که توسط تکمۀ قیطانی بسته می شود ، در اینجا مطلق پوشش و حجاب است ]

از سَرو گویم یا چَمن ؟ از لاله گویم یا سَمَن ؟ / از شمع گویم یا لگن ؟ یا رقص گُل پیشِ صبا ؟


همۀ مظاهر طبیعت و همۀ اشیاء بدون استثنا جمال حضرت معشوق را به تماشا نهاده اند . از سرو یا از جمن ، از لاله یا یا از سمن ، از شمع یا از جبابِ نور آن ، یا از رقصیدن گُل به گاه وزیدن باد صبا بگویم ؟ همۀ اینها را که نام بردم آینه های جمال الهی هستند و تو با نظر کردن به آن می توانی جمال حضرت معشوق را در آنها تماشا کنی .

[ سرو = درختی است پیوسته سرسبز و نشاط انگیز و آرامش بخش که در نواحی ایران و غرب آسیا و جنوب اروپا می پرورند و غالباََ بر کناره های جویباران می کارند .

لاله = نام عربی آن شقایق است . بطور خودرو در کوه و شت و از میان سنگ ها می روید . لاله را چراغ باغ و شمع دشت گفته اند . نوع دیگر آن بوستانی و پرورشی است و نوع وحشی آن در اکثر مناطق کوهستانی ایران و به ویژه در خراسان فراوان می روید .

سَمَن = گل سه برگه ، گلی است سپید و خوشبو / لگن = سرپوش شمع ، حُباب چراغ .

صَبا = بادی است معتدل و روح پرور و شکوفا کنندۀ گل ها و رونق دهندۀ گیاهان و درختان است . طبعِ باد صبا معتدل است و از بُرج حَمَل بوزد . این باد براب بدن سودمند است و اخلاطِ بَد را دفع می کند . ]

ای عشق چون آتشکده ، در نقش و صورت آمده / بر کاروانِ دل زده ، یک دَم امان دِه یا فَتی


ای عشق آتشین که در نقوش و صورت ها و مظاهر هستی تجلّی کرده ای ، یعنی همان سان که در آیین باستان ایران ، حضرت زرتشت آتش را نماد حضرت حق و نه خود حق معرفی کرد . مظاهر و نمودهای هستی نیز خودِ حضرت حق نیستند . بلکه آینه وار فقط نمایانگر او هستند . ای معشوقی که همچون غارتیان به کاروان دل ها حمله آورده ای و هست و نیست شان را به یغما برده ای . ای جوانمرد ، لحظه ای امان بده . [ موجودات در مقایسه با وجود حق تعالی وجود حقیقی نیستند ، بلکه فقط نمود و تجلّی گاه حق اند و همچون آینه او را نشان می دهند . ]

آمدن عشق در نقش و صورت = کنایه از تجلّی حضرت معشوق در نمودها و مظاهر و موجودات .

آتشکده = محل نیایش زرتشتیان ، حضرت زرتشت هرگز دعوت به آتش پرستی نکرد بلکه آتش را نماد خداوند دانست : « اَللهُ نورُالسَّماواتِ وَالَأرض » . طبق آیین اُشو زرتشت به هنگام نیایش باید روی به سوی روشنی داشت . خواه مهر و ماه باشد خواه چراغ روشن و زبانۀ آتش ، و این به معنی پرستش آتش نیست .

فَتی = فتا ، جوان ، جوانمرد ، اهل فتوّت [ پایه فتوّت ، پرهیز از گناه و یاری به همنوعان بود صرف نظر از دین و آیین شان ]

در آتش و در سوز ، من ، شب می بَرَم تا روز ، من / ای فرُّخِ پیروز ، من ، از روی آن شَمسُ الضُّحی


این منم که در آتش و سوزِ عشقِ توشب و روز را می گذرانم . این منم که بواسطۀ جمالِ آن خورشید تابان ، نیک بخت و پیروزم . [ ضُحی = در لغت به معنی گستردگی نور خورشید است / شَمسُ الضُّحی = خورشید نیمروزی ، خورشید بامدادی ، برگرفته از آیه نخست سورۀ شمس ]

بر گِردِ ماهش می تنم ، بی لب سلامش می کنم / خود را زمین بر می زنم ، زآن پیش ، کو گوید : صَلا


بر ماهِ وجود حضرت معشوق ، طواف می کنم ، یعنی شیفته و بی قرار وجود او هستم . درودی بر او نثار می کنم امّا نه با زبان بلکه با دل . و پیش از آنکه او بانگی سر دهد و مرا دعوت کند خود را در برابر او به زمین می زنم و خاکسار می شوم ، چون او فقط خریدار شکستگان و خاکساران است . [ می تنم = از مصدر تنیدن به معنی بافتن است . امّا در مثنوی و دیوان غرلیات غالباََ به معنی انجام دادن کار و ملتزم شدن بر امری است . ]

گُلزار و باغِ عالَمی ، چشم و چراغِ عالَمی / هم درد و داغِ عالَمی چون پا نهی اندر جَفا


ای حضرت معشوق ، تویی باغ و گلزار جهان هستی و تویی چشم و چراغ جهان هستی . و همینکه ارادۀ قهر کنی مایۀ درد و سوختگی کلّ جهان می شوی .

گُلزار = گلشن ، گلستان ، باغ و گلزار جملگی نماد جهان برین الهی و مرتبۀ لاهوت است . مولانا در دیوان غزلیات ، بیت 3 از غزل 568 می گوید :

دلا بگریز از این خانه که دلگیر است و بیگانه / به گُلزاریّ و ایوانی که فرشش آسمان باشد

باغ = در نگاه مولانا تجسم زندگی و شادی است . باغ از جمله نمادهای پر بسامد مولاناست . باغ ، نماد جهان برین است : غزل 648 ، بیت 6

یک دستۀ گُل کو اگر آن باغ بدید ؟ / یک گوهرِ جان کو اگر از بحرِ خدایید ؟

آیم کنم جان را گِرو ، گویی : مَده زحمت ، برو / خدمت کنم تا وارَوَم ، گویی که : ای ابله ، بیا


ای حضرت معشوق ، می خواهم جان را نثارت کنم . ولی می گویی : برو پی کار خود ، یعنی گاهی در عین آمدن بنده ای به سویت ، جهت امتحان او ، قهر نشان می دهی . و همینکه ناامید می شوم و می خواهم برگردم ، صدایم می کنی که ای ابله ، چرا مفهوم حرف مرا که گفتم : برو ، نفهمیدی ؟ در واقع یعنی بیا . [ مگر ندیده ای که مادری به فرزندش نهیب می زند که : برو گم شو ، ولی با صد دل او را صدا می زند که عزیزم بیا پیش من . ]

مولانا در ابیات 1 تا 3 غزل 765 فرماید :

هِله نومید نباشی که تو را یار براند / اگر امروز براند ، نه که فردات نخواند

در اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن آنجا / ز پسِ صبر تو را او به سَرِ صدر نشاند

و اگر بر تو ببندد همه ره ها و گذرها / ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند

گشته خیالش همنشین با عاشقانِ آتشین / غایب مبادا صورتت یک دَم ز پیشِ چشمِ ما


یاد و خیال حضرت معشوق با عاشقان آتشین دل ، همراه و همنشین شده است . ای حضرت معشوق ، مبادا که لحظه و آنی خیالِ تو از برابر چشمان ما عشّاق ، غایب شود .

خیال = مرتبه ای از عالَم هستی است که از مادّه و  عوارض آن مجرّد است . بدان عالَم مثال ، عالَم اشباح ، عالَم برزخ هم گویند . این عالَم میان عالَم عقل و عالَم طبع (عالَم جسم و ناسوت) است . عالَم عقل ، مجرّد است و عالَم طبع ، مادّی و متکلّف . صوَری که در رویا مشاهده می شود از این سنخ است . لیکن در زبان مولانا غالباََ بر پندارهای یاوه و گمان های بیهوده اطلاق می شود که بر عقل و فهم آدمی سایه می افکند و او را به سوی سراب می برد .

ای دل قرارِ تو چه شد ؟ و آن کار و بارِ تو چه شد ؟ / خوابت که می بندد چنین اندر صباح و در مَسا ؟


ای دل ، آرامش و راحت تو چه شد و کجا رفت ؟ و آن کار و زندگی عادی ات چه شد ؟ چه کسی جز حضرت معشوق می تواند جلوی خوابت را در صبح و شب بگیرد ؟ [ خواب بستن = جلوی خواب را گرفتن / صباح = بامداد / مساء = شامگاه ]

دل گفت : حُسنِ رویِ او ، و آن نرگسِ جادوی او / و آن سُنبلِ ایرویِ او ، و آن لعلِ شیرین ماجرا


دل عاشق در پاسخ به سؤال بیت قبل گفت : جمال حضرت معشوق و چشمان جادویی او و آن ابروان زیبا و آن لبانِ سرخ فام شیرین گفتار او ، خواب از چشمانم ربوده است . یعنی جمال حضرت معشوق ، خواب غفلت را از دیدگان بندگان عارف دور می دارد .

نرگس = گُلی معروف که شاعران نازک خیالِ قدیم آن را به چشم و چشم معشوق تشبیه کرده اند . شش گلبرگ سپید نرگس همراه با دایره زرد میانی آن مجموعاََ شکل چشم را به ذهن متبادر می کند ( گل و گیاه در هزار سال شعر فارسی ، ص 371 ) .

نرگس جادو = کنایه از چشم زیبا و افسون کننده .

ای عشق ، پیشِ هر کسی ، نام و لقب داری بسی / من دوش ، نامِ دیگرت کردم که : دردِ بی دوا


ای عشق ، تو نزد هر کسی نام و لقبی جداگانه داری . امّا من دیشب نامی دیگر بر تو نهادم . نام تو ای عشق ، دردِ بی درمان است .

عشق = سرمایۀ عرفان و تصوّف است و عرفان حقیقی بدون عشق ، قابل فهم نیست . عشقبازی نیز کار هر کسی نیست چرا که عشق ، اغلب با خواهش های لگام گسیخته نفسانی و هوی و هوس های پست حیوانی اشتباه گرفته می شود .

عشق از مصدر عَشق ( = چسبیدن و درآویختن ) است . به گیاه پیچک ( = لَبلاب ) نیز عَشَقه گویند . زیرا بر تنۀ درخت می پیچد و می بالد و آن را می خشکاند . و این نقد حال عشق است که چون بر دلی درآید ، احوال عادی او را محو می کند .

عشق در نزد مولانا و سایر بزرگان تعریف شدنی نیست بلکه آن را تنها به آثارش شناسند . عشق ، تعریف ذاتی و حدّ و رسم منطقی ندارد . « حلوای تن تنانی تا نخوری ندانی » . سلطان العلما (پدر مولانا) می گوید : « اگر نمی شناسی با تو چه گویم و اگر می شناسی با تو چه گویم » کسی که اهل معرفت و محبت باشد خود مزۀ معرفت و محبّتِ اَلله یابد بی شرح . و اگر کسی اهل آن نباشد هر چند شرح کنی مزه نیابد ( معارف بهاء ولد ، ص 143 ) . مولانا در دفتر اول مثنوی ، ابیات 112 تا 115 گوید :

هر چه گویم عشق را شرح و بیان / چون به عشق آیم ، خَجِل باشم از آن

گرچه تفسیر زبان روشنگر است / لیک ، عشق بی زبان ، روشن تر است

چون قلم اندر نوشتن می شتافت / چون به عشق آمد ، قلم بر خود شکافت

عقل ، در شرحش چو خر در گِل بخُفت / شرحِ عشق و عاشق هم ، عشق گفت

و در دفتر پنجم مثنوی ، ابیات 2189 و 2731 گوید :

شرحِ عشق ار من بگویم بر دوام / صد قیامت بگذرد ، و آن ناتمام

در نگنجد عشق در گفت و شنید / عشق دریایی است قعرش ناپدید

ای رونقِ جانم ز تو ، چون چرخ ، گردانم ز تو / گندم فِرِست ای جان ، که تا خیره نگردد آسیا


ای حضرت معشوق که مایۀ رونق و شکوفایی دل و جانم هستی . منِ بندۀ عاشق مانند چرخِ گردانی هستم که چرخِش و گردشم و کُلاََ همۀ حرکات و سکناتم از عشق تو است . پس مدام  فیض جمالت را به وجودم برسان تا بیهوده زندگی نکنم . چرا که زندگیِ منهای تو سرگردانی و گم گشتگی است ، چنانکه مثلاََ رونق و اعتبار آسیاب به گندم است . و اگر گندمی وجود نداشته باشد ، آسیاب از گردش و چرخش بازمی ماند و اگر هم بچرخد بیهوده می چرخد . [ رونق = آب و رنگ داشتن ، طراوت و شادابی داشتن / چَرخ = چرخ چاه ، چرخی چوبین است و با ریسمان آب از چاه می کشند ، به «فلک و سپهر» نیز چرخ گویند / نگردد = گردش نکند ، نچرخد ]

دیگر نخواهم زد نَفَس ، این بیت را می گوی و بس / بگداخت جانم زین هوس ، اَرفُق بِنا یا رَبَّنا


مولانا خطاب به نفسِ نفیس خود می گوید : دیگر دَم فرو می بندم و هیچ سخن نمی گویم و فقط همین بیت را بگو و هیچ چیز دیگر مگو . پروردگارا ، با ما مدارا کن زیرا جانم در آتش عشق تو می سوزد . [ می گوی = بگو / هوس = در اینجا اشاره به عشق ربّانی است / اُرفُق بِنا یا رَبَّنا = مدارا کن با ما ای پروردگار ]

شرح و تفسیر غزل 4                      شرح و تفسیر غزل 6

دکلمه غزل شماره 5 دیوان غزلیات شمس تبریزی

زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

معرفی کتاب دیوان اشعار سعدی شیرازی

غزلیات مولانا ثبت لحظه های سُکر و بی خویشی های اوست .

من خَمُش کردم و در جوی تو افکندم خویش / که ز جوی تو بُوَد رونقِ شعرِ ترِ من

به گفتۀ یکی از اقدامِ تذکره ها : « اکثر کلمات مولانا در حالت سُکر در بیان آمده است » ( زندگی نامه مولانا ، سپهسالار ، ص 46 ) . این غزلیات از حیث موسیقیایی و اُرکستراسیونِ واژگان در سراسر تاریخ ادبیات ایران ، همتا ندارد و گویی رقص و سماع مولانا و یارانش با تمام شور و شکوه در غزلیات او تابش یافته است . در این غزلیات معنی چنان بر لفظ ، پیشی گرفته که گاه بی هیچ حذری مرزهای سنّتی و کلیشه ای غزل را درمی نوردد و قواعد کهنه عروض و قافیه را در هم می ریزد و نوآوری می کند …

متن کامل معرفی جامع کتاب دیوان غزلیات شمس تبریزی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح دیوان شمس تبریزی از مولانا جلال الدین محمد بلخی – جلد اوّل – نوشته کریم زمانی

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟