شکایت قاضی از آفت قضا و جواب گفتن نایب | شرح و تفسیر

شکایت قاضی از آفت قضا و جواب گفتن نایب | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

شکایت قاضی از آفت قضا و جواب گفتن نایب | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر دوم ابیات 2744 تا 2755

نام حکایت : بیدار کردن ابلیس ، معاویه را که خیز وقت نماز است

بخش : 10 از 15 ( شکایت قاضی از آفت قضا و جواب گفتن نایب )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت بیدار کردن ابلیس ، معاویه را که خیز وقت نماز است

حکایت کرده اند که معاویه در گوشه ای از کاخ خود خوابیده بود . درهای ورودی کاخ از اندرون بسته بود تا کسی مزاحم خواب او نشود . او در خوابی ژرف فرو رفته بود که ناگهان ، شبحی او را از خواب بیدار می کند . معاویه آسیمه سر از خواب بیدار می گردد ولی کسی را نمی بیند پیشِ خود می گوید : همۀ درهای کاخ که بسته است ، پس این شخصِ موهوم از کجا به اندرون درآمده است ؟ برمی خیزد و به جستجو می پردازد و بالاخره با شبحی برخورد می کند و به او می گوید : کیستی ؟ پاسخ می دهد : ابلیس ، معاویه می پرسد : چرا مرا بیدار کردی ؟ می گوید : وقتِ نماز است ، تو را بیدار کردم تا فوراََ …

متن کامل « حکایت بیدار کردن ابلیس ، معاویه را که خیز وقت نماز است » را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .

متن کامل اشعار شکایت قاضی از آفت قضا و جواب گفتن نایب

ابیات 2744 الی 2755

2744) قاضی بنشاندند او می گریست / گفت نایب : قاضیا ، گریه ز چیست ؟

2745) این نه وقتِ گریه و فریادِ توست / وقتِ شادی و مبارک بادِ توست

2746) گفت : آه چون حکم رانَد بی دلی / در میانِ آن دو عالِم جاهلی ؟

2747) آن دو خصم از واقعۀ خود واقفند / قاضیِ مسکین چه داند ؟ ز آن دو بند ؟

2748) جاهل است و غافل است از حالشان / چُون رود در خونشان و مالشان ؟

2749) گفت : خصمان ، عالمند و علّتی / جاهلی تو ، لیک شمعِ ملّتی

2750) ز آنکه تو علّت نداری در میان / آن فراغت هست نورِ دیدگان

2751) و آن دو عالِم را غَرَضشان کور کرد / علمشان را علّت اندر گور کرد

2752) جهل را بی علّتی ، عالِم کند / علم را علّت ، کژ و ظالم کند

2753) تا تو رَشوَت نستَدی ، بیننده یی / چون طمع کردی ، ضریر و بنده یی

2754) از هوا من خُوی را واکرده ام  / لقمه هایِ شهوتی کم خورده ام

2755) چاشنی گیرِ دلم شد با فروغ / راست را داند حقیقت از دروغ

شرح و تفسیر شکایت قاضی از آفت قضا و جواب گفتن نایب

قاضی بنشاندند او می گریست / گفت نایب : قاضیا ، گریه ز چیست ؟


فردی را به عنوان قاضی بر مَسنَدِ قضا گماشتند . و او گریه می کرد ، جانشین او بدو گفت : ای قاضی چرا گریه می کنی ؟

چون مولانا در ابیاتِ اخیر بیان کرد که اگر درونِ آدمی صاف باشد . راست و دروغ و سره و ناسره را از هم باز تواند شناخت . برای تبیین این مطلب حکایتی کوتاه می آورد .

_ شخصی را بر مَسنَدِ قضا گماشتند . او از سختی کار و خطیر بودن امرِ قضا به گریه افتاد . معاونِ او گفت : اینک جای نگرانی نیست چرا که تو اهلِ راستی و درستی هستی ، نه رشوه ای می ستانی و نه حقی را باطل و باطلی را حق جلوه می دهی . بدینسان دارای قلبی روشن و چشمی بصیر هستی . بدینسان بخوبی می توانی داوری کنی . مولانا می گوید : پاکی دل و بصیرت دیدۀ باطن بسته است به نیّت و عملِ درست . ستاندنِ رشوه و سایرِ ملاحظات دیدۀ حق بین قاضی را کور می کند . پس صفای باطن فقط به انجامِ صوری عبادات و لقلقۀ لسان ساختن اذکار و اوراد نیست . بلکه باید نسبت به حقوق مردم سخت حساس بود و قدمی در جهتِ نَفس برنداشت .

این نه وقتِ گریه و فریادِ توست / وقتِ شادی و مبارک بادِ توست


اکنون وقتِ گریه و فغانِ تو نیست بلکه اکنون وقتِ شادمانی و نشاطِ توست .

گفت : آه چون حکم رانَد بی دلی / در میانِ آن دو عالِم جاهلی ؟


قاضی جواب داد : یک آدمِ مرددّ و دو دل چگونه می تواند میانِ دو نفر که از ماجرا آگاه هستند داوری کند ؟ [ اشاره است به حدیث « قاضی ، نادان است در میان دو دانا » یعنی دو نفر که نزدِ قاضی شکایت می آورند و علیه یکدیگر ادعا می کنند از موضوعِ مورد دعوای خود آگاهی دارند در حالیکه قاضی از ماجرای آن دو اطلاعی ندارد از اینرو در تردید و دو دلی به سر می برد ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر دوم ، ص 208 ) ]

آن دو خصم از واقعۀ خود واقفند / قاضیِ مسکین چه داند ؟ ز آن دو بند ؟


آن دو نفر که علیه یکدیگر ادعا دارند از ماجرای خود واقفند . ولی قاضی بینوا که از آن دو نفر در قید و بندِ مشکل قضاوت فرو افتاده چه می داند ؟ [ «زآن دو بند» ممکن است وصف الحال قاضی باشد که معنی فوق بر این احتمال بود . و نیز ممکن است «بند» به معنی اسیر و بندی باشد . با این احتمال مصراع دوم اینگونه معنی می شود : قاضی بینوا از حالِ آن دو خصم که در محکمۀ شرع اسیرند چه می داند ؟ ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر دوم ، ص 208 ) و نیز می توان «بند» را به معنی زندان گرفت . با این تقدیر مصراع دوم اینگونه معنی می شود : قاضی بینوا از احوالِ درونِ آن دو خصم که همانند زندان ، قاضی را گرفتار ساخته اند چه می داند ؟ برخی «بند» را به معنی عقده و گره گرفته اند ( شرح کفافی ، ج 2 ، ص 276 )

جاهل است و غافل است از حالشان / چُون رود در خونشان و مالشان ؟


قاضی که نسبت به احوالِ متخاصمین بی خبر و ناآگاه است چگونه می تواند در بارۀ خون و مال داوری کند ؟

گفت : خصمان ، عالمند و علّتی / جاهلی تو ، لیک شمعِ ملّتی


جانشین او گفت : این دو خصم به چگونگی ماجرای خود آگاهی دارند ولی در عینِ حال دچارِ غَرَض ورزی هستند . درست است که تو از ماجرای آنان بی خبری ولی تو شمعِ فروزانِ دینی . [ یا شمع فروزانِ این مردم هستی ]

ز آنکه تو علّت نداری در میان / آن فراغت هست نورِ دیدگان


از آنرو که تو دچارِ غَرض و نقصی نیستی . همین امر ، مایۀ روشنی دیدگان باطنی تو شده است .

و آن دو عالِم را غَرَضشان کور کرد / علمشان را علّت اندر گور کرد


ولی غَرَض دیدگانِ باطنی آن دو خصمِ مُغرض را کور کرده و آن غرض ورزی ، دانایی و علمشان را مدفون ساخته است .

جهل را بی علّتی ، عالِم کند / علم را علّت ، کژ و ظالم کند


بی غَرض بودن ، نادانی را به دانایی دگرگون می سازد . و همین غَرَض ، دانایی را وارونه می کند و آن را مایه ستمکاری می سازد .

تا تو رَشوَت نستَدی ، بیننده یی / چون طمع کردی ، ضریر و بنده یی


تا وقتی که تو رشوه نگرفته ای ، چشمِ دلت باز است ولی همینکه میل به رشوه گیری در دلت پدید آید . کور دل و اسیر شهوات می شوی . ( ضَریر = کور ) [ ستاندن رشوه در روح و منش آدمی تأثیرِ ژرفی می نهد و اگر قاضی و یا هر انسانی اسیر این عمل تباه شود دیگر نمی تواند سره را از ناسره باز شناسد . چه این عملِ ویرانگرِ خود را با قواعد نفسانی توجیه می کند و نام رشوه را از این عمل تباه بر می دارد و نام های دیگری نظیرِ هدیه ، پیشکش ، حق الزحمه و … بدان می دهد . ]

از هوا من خُوی را واکرده ام  / لقمه هایِ شهوتی کم خورده ام


من خوی و سرشت خود را از هوای نَفس رها کرده ام و خوردن لقمه های شهوت آلود را کم کرده ام .

چاشنی گیرِ دلم شد با فروغ / راست را داند حقیقت از دروغ


بدینسان ذائقۀ قلبِ من نورانی شده یعنی به نورِ بینش و بصیرت منوّر شده و می تواند سَره را از ناسَره باز شناسد .

چاشنی گیر = حاکم مطبخ ، کسی که کار و خدمت مطبخ بر او مقررّ باشد . در زبان عربی جاشن گیر گویند و او ناظر طعام بوده است که با غذا سرِ سفرۀ شاهان حاضر می شد و مُهر از ظرفِ غذا بر می گرفت و لقمه ای می خورد تا زهرآلود نباشد . ( فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی ، ج 4 ، ص 19 )

دکلمه شکایت قاضی از آفت قضا و جواب گفتن نایب

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر دوم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
یک دیدگاه 
  1. احمد رضا 3 سال پیش

    بسيا زيبا و بجا و شايسته است . تشكر ميكنم ازحسن ذوق و سليقه تان موفق باشيد.

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟