شرح و تفسیر غزل شماره 69 دیوان حافظ شیرازی در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شرح و تفسیر غزل شماره 69 دیوان حافظ شیرازی
شاعر : شمس الدین محمد حافظ شیرازی
کتاب : دیوان اشعار
قالب شعر : غزل
آدرس شعر : شرح و تفسیر غزل شماره 69 دیوان حافظ شیرازی
1) کس نیست که افتادۀ آن زلفِ دو تا نیست / در رهگذرِ کیست که دامی ز بلا نیست
2) چون چشمِ تو دل میبرد از گوشه نشینان / همراهِ تو بودن گُنه از جانبِ ما نیست
3) رویِ تو مگر آینۀ لطفِ الهیست / حقا که چنین است و درین روی و ریا نیست
4) نرگس طلبد شیوۀ چشمِ تو زهی چشم / مسکین خبرش از سر و در دیده حیا نیست
5) از بهرِ خدا زلف مپیرای که ما را / شب نیست که صد عربده با بادِ صبا نیست
6) باز آی که بی رویِ تو ای شمعِ دل افروز / در بزمِ حریفان اثرِ نور و صفا نیست
7) تیمارِ غریبان اثرِ ذکرِ جمیل است / جانا مگر این قاعده در شهرِ شما نیست
8) دی میشد و گفتم صنما عهد بجای آر / گفتا غلطی خواجه در این عهد وفا نیست
9) گر پیرِ مغان مُرشدِ ما شد چه تفاوت / در هیچ سَری نیست که سِریّ ز خدا نیست
10) عاشق چه کند گر نکِشَد بارِ ملامت / با هیچ دلاور سپرِ تیرِ قضا نیست
11) در صومعۀ زاهدِ و در خلوتِ صوفی / جز گوشۀ ابروی تو مِحرابِ دُعا نیست
12) ای چنگ فرو برده بخونِ دلِ حافظ / فکرت مگر از غیرتِ قرآن و خدا نیست
کس نیست که افتادۀ آن زلفِ دو تا نیست / در رهگذرِ کیست که دامی ز بلا نیست
کسی پیدا نمی شود که افتادۀ آن زلفِ دو تا نباشد و کیست که در سر راهش دامی از بلا نباشد یعنی هر کسی به مقتضای حال خود به چیزی گرفتار و مبتلا است .
چون چشمِ تو دل میبرد از گوشه نشینان / همراهِ تو بودن گُنه از جانبِ ما نیست
چون چشم تو از گوشه نشینان و زهاد و عباد دل می برد پس تابع تو شدن و گناه دوست داشتن تو از جانب ما نیست . یعنی در حالیکه چشم تو از تارک دنیا و از کسانی که به حال انقطاع به سر می برند دل ربوده است و همگی به تو عشق می ورزند ، پس ما که عاشق پیشه و عشقبازیم آیا آن قدرت را داریم که به تو ندهیم و آیا اختیارمان در دست خودمان است ؟
رویِ تو مگر آینۀ لطفِ الهیست / حقا که چنین است و درین روی و ریا نیست
روی تو کانه آیینۀ نور الهی است و حقیقتاََ هم همینطور است و در این سخن هیچگونه ریا نیست .
نرگس طلبد شیوۀ چشمِ تو زهی چشم / مسکین خبرش از سر و در دیده حیا نیست
نرگس ، شیوه چشم تو را طلب می کند ، عجب چشمی ، یعنی چه مناسبت دارد که چشم جانان و نرگس یکی باشد که شیوۀ چشم او را تقلید نماید . نرگسِ مسکین از سرش که هیچ خبر ندارد و در چشمش هم ضیا نیست .
از بهرِ خدا زلف مپیرای که ما را / شب نیست که صد عربده با بادِ صبا نیست
از برای خدا زلفت را تزیین مکن . زیرا شبی نیست که با بادِ صبا صد جنگ نداشته باشم . یعنی تو که زلفت را آرایش کرده به دست بادِ صبا می سپاری . ما از رشک طاقت نیاورده ، هر شب با بادِ صبا صد با دعوا می کنیم .
باز آی که بی رویِ تو ای شمعِ دل افروز / در بزمِ حریفان اثرِ نور و صفا نیست
ای جانان دل افروز زیبا که بی روی تو در بزمِ باده نوشان از نور و صفا اثری نیست . یعنی بدون تو مجلس حریفان رونق و لطف ندارد . [ دل افروز = افروزندۀ دل ، آنچه باعث روشنایی و صفای دل است ]
تیمارِ غریبان اثرِ ذکرِ جمیل است / جانا مگر این قاعده در شهرِ شما نیست
غمخواری غریبان سبب ذکر جمیل است . ای جانان این رسم در شهر شما نیست . زیرا من غریبم و هیچ نظری به من نمی کنی ، آیا طالب ذکر جمیل نیستی و نمی خواهی که به نیکی مشهور شوی ؟
دی میشد و گفتم صنما عهد بجای آر / گفتا غلطی خواجه در این عهد وفا نیست
دیروز جانان داشت می رفت که گفتم صنما ، عهد را به جا بیاور . جانان در جوابم گفت : ای خواجه اشتباه می کنی در این عهد و زمانه وفا نیست . یعنی عهدی که من بسته ام وفا ندارد و یا در این زمانه وفا نیست . [ عهد = در مصراع اول به معنی وعده و در مصراع دوم به معنی زمانه است / می شد = می رفت / غلطی = غلط می کنی ]
گر پیرِ مغان مُرشدِ ما شد چه تفاوت / در هیچ سَری نیست که سِریّ ز خدا نیست
چه تفاوت می کند که مرشدمان پیر مغان باشد یا مسلمان . چون میانِ اینها فرقی نیست . زیرا سری نیست که از اسرار الهی در آن سِری نباشد . به دلیل اینکه حق تعالی هیچ چیز را بیهوده نیافریده است . پس در آفرینش پیرِ مغان هم سِرّی وجود دارد منتهی برای ما مخفی است .
عاشق چه کند گر نکِشَد بارِ ملامت / با هیچ دلاور سپرِ تیرِ قضا نیست
عشاق برای خوردن تیرِ ملامت و طعن مردم آفریده شده اند و هیچ دلاور و بهادر نمی تواند در برابر تیرِ قضا سپر بگیرد یعنی کسی نمی تواند تیرِ قضا و قدر را دفع کند . پس خوردن تیر ملامت و کشیدن طعن برای عشاق مقدّر بوده و به هیچ وجه قادر به دفع آن نیستند .
در صومعۀ زاهدِ و در خلوتِ صوفی / جز گوشۀ ابروی تو مِحرابِ دُعا نیست
در عبادتگاه زاهد و در خلوت صوفی غیر از گوشۀ ابروی تو محراب دعا نیست یعنی زاهد و عابد و صوفی همگی عاشقان تو و دعاگویان تواند .
ای چنگ فرو برده بخونِ دلِ حافظ / فکرت مگر از غیرتِ قرآن و خدا نیست
ای جانانی که به خونِ دل حافظ پنجه آلوده ای . آیا از غیرت کلام خدا هیچ اندیشه نمی کنی یعنی در جایی که رعایت حافظ قرآن لازم است . تو ظلم می کنی . شرم کن و از خدا بترس . زیرا غیرت قرآن اثر دارد . [ چنگ = چنگال ، پنجه / فرو برده = در اینجا به معنای آغشته آمده است ]
دکلمه غزل شماره 69 دیوان حافظ شیرازی
به اتفاق تذکره نویسان لقب اصلی او شمس الدین است و آن از بیت ذیل که از قطعه در تاریخ وفات اوست برمی آید :
به سوی جنت اعلی روان شد / فرید عهد ، شمس الدین محمد
نویسنده مقدمۀ دیوان حافظ او را «شمس الملة و الدین» یاد کرده و یکی از دیوانهای چاپی حافظ «شمس الدین والدنیا» نوشته ، بدیهی است که لقب او همان شمس الدین بوده و «ملت» و «دنیا» زائد است .
پس از وفات او اهلِ ذوق و عرفان وی را با القاب ذیل خوانده و ستوده اند .
بلبل شیراز ، لسان الغیب ، خواجۀ عرفان ، خواجه شیراز ، ترجمان الحقیقت ، کاشف الحقایق ، ترجمان الاسرار ، مجذوب سالک ، ترجمان السان و غیره . نام وی به اتفاق همه صاحبان تذکره ، محمد است و آن از بیت ذیل که از قطعه در تاریخ وفات اوست ، تایید می شود .
یگانه سعدی ثانی ، محمدِ حافظ / از این سراچه فانی به دارِ راحت رفت
تخلص خواجه ، حافظ است . و …
متن کامل زندگینامه شمس الدین محمد حافظ شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
متن کامل معرفی جامع کتاب دیوان اشعار حافظ شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح سودی بر حافظ – جلد اول – ترجمۀ عصمت ستارزاده – انتشارات نگاه