شرح و تفسیر غزل شماره 66 دیوان حافظ شیرازی در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شرح و تفسیر غزل شماره 66 دیوان حافظ شیرازی
شاعر : شمس الدین محمد حافظ شیرازی
کتاب : دیوان اشعار
قالب شعر : غزل
آدرس شعر : شرح و تفسیر غزل شماره 66 دیوان حافظ شیرازی
1) بنال بلبل اگر با منت سرِ یاریست / که ما دو عاشقِ زاریم و کارِ ما زاریست
2) در آن زمین که نسیمی وزد طرۀ دوست / چه جایِ دَم زدنِ نافه های تاتاریست
3) بیار باده که رنگین کنیم جامۀ زرق / که مستِ جامِ غروریم و نام هوشیاریست
4) خیالِ زلفِ پختن نه کارِ هر خامیست / که زیرِ سلسله رفتن طریقِ عیاریست
5) لطیفه ایست نهانی که عشق از او خیزد / که نامِ آن نه لبِ لعل و خطِ زنگاریست
6) جمال شخص نه چشم ست و زلف و عارض و خال / هزار نکته در این کار و بارِ دلداریست
7) قلندرانِ حقیقت به نیم جو نخرند / قبایِ اطلس آن کس که از هنر عاریست
8) بر آستانِ تو مشکل توان رسید آری / عروج بر فلکِ سروری به دشواریست
9) سحر کرشمۀ چشمت به خواب می دیدم / زهی مراتبِ خوابی که بِه ز بیداریست
10) دلش به ناله میازار و ختم کن حافظ / که رستگاریِ جاوید در کم آزاریست
بنال بلبل اگر با منت سرِ یاریست / که ما دو عاشقِ زاریم و کارِ ما زاریست
ای بلبل اگر هوای یاری و رفاقت با من داری پس بنال و فریاد کن ، زیرا ما هر دو عاشقیم و ذلیل و کارمان ناله و فغان است . یعنی تو عاشق گُلی و من عاشق جانانم و مقتضای حال عاشق ناله و زاری است پس اگر خیالِ یاری با من داری بیا بنالیم و فریاد و فغان کنیم .
در آن زمین که نسیمی وزد طرۀ دوست / چه جایِ دَم زدنِ نافه های تاتاریست
در جایی که از طرۀ جانان نسیمی وزد . یعنی بوی طرۀ جانان به مشام برسد . دیگر چه جای تنفس نافه های تاتاری است . یعنی در آن موقع نافه های تاتاری قابل بوییدن نیستند . حاصل کلام اینکه در مقابل بوی طرۀ جانان ، بوی نافه های تاتاری اعتبار ندارد . [ نسیمی وزد = باد ملایمی وزد / دم زدن = در لغت به معنی نفس کشیدن و لی در اصطلاح تکلم کردن است / تاتار = اسم قوم مشهوری است ]
بیار باده که رنگین کنیم جامۀ زرق / که مستِ جامِ غروریم و نام هوشیاریست
باده بیار که خرقۀ ریا و تزویر را رنگین کنیم . زیرا تا اینکه مستِ بادۀ غروریم اما نام مان به هوشیاری معروف شده . یعنی با وجود این مستی غرور ، نام هوشیاری به خود نسبت دادن مان ناشی از خرقۀ ریا است . پس اکنون باید این خرقۀ ریا را با باده رنگین کنیم تا سبب ازالۀ این دو صفت گردد .
خیالِ زلفِ پختن نه کارِ هر خامیست / که زیرِ سلسله رفتن طریقِ عیاریست
خیال گرفتار شدن به زلف تو کارِ خامان و ناپختگان نیست . زیرا گرفتار زنجیر شدن و به زیر سلسله رفتن کارِ عیاران است نه کارِ احمق ها ، زیرا کسی که احمق و خام باشد خود را به آن ورطه نمی اندازد . [ خام = ناپخته ]
لطیفه ایست نهانی که عشق از او خیزد / که نامِ آن نه لبِ لعل و خطِ زنگاریست
لطیفه ، یک حالت نهانی است که عشق از آن خیزد و نامِ آن لطیفۀ شیرین ، لبِ لعل و خط سبز نیست . یعنی آنچه دل عاشق را ربوده و به خود جذب می کند خط و خال و لب لعل نیست .
جمال شخص نه چشم ست و زلف و عارض و خال / هزار نکته در این کار و بارِ دلداریست
زیبایی انسان منحصر به چشم و زلف و گونه و خال نیست بلکه هزار نکته دقیق در کارِ عشق و دلداری وجود دارد .
قلندرانِ حقیقت به نیم جو نخرند / قبایِ اطلس آن کس که از هنر عاریست
مجردان حقیقت یعنی اهل الله به نیم جو نخرند . قبای اطلس آن کس را که از هنر عاری است . یعنی خالی از هنر است . حاصل سخن : اهل معرفت ، بی معرفتان را به هیچ نخرند . یعنی اعتنا نکنند اگر چه با لباس های فاخر متجلی و متزین باشند . [ قلندران = مراد مجردانند / عاری است = عریان است ]
بر آستانِ تو مشکل توان رسید آری / عروج بر فلکِ سروری به دشواریست
رسیدن به آستان تو مشکل به نظر می رسد . بلی ، عروج به فلکِ سروری سخت است . یعنی وصول به مقام کبرا و عظما مشکل است . و برای هر کس مقدور نیست . [ رسیدن به آستان تو همان عروج بر فلکِ سروری و صعود به آسمان سعادت است . ]
سحر کرشمۀ چشمت به خواب می دیدم / زهی مراتبِ خوابی که بِه ز بیداریست
هنگام سحر اشارۀ وصل جانان را در خواب دیدم . چه خوش است مراتب خوابی که بهتر از بیداری است . یعنی خوابی که در آن اشاره به وصال باشد بهتر از بیداری است که در آن ایماء و اشارۀ به وصل نباشد . [ کرشمه = در لغت به اشارات چشم و ابرو گویند / به خواب = در رویا ]
دلش به ناله میازار و ختم کن حافظ / که رستگاریِ جاوید در کم آزاریست
ای حافظ ، دلش را با ناله میازار و ختم کن ناله را . زیرا صلاحِ ابدی کُلاََ در ترک آزار است . یعنی فلاح و نجات ابدی در این است که هیچ کس را اذیت و آزار نرسانی و علی الخصوص جانان را . [ ناله = گریه و زاری / میازار = آزار مده / ختم کن = تمام کن / رستگار = اهل صلاح و فلاح / جاوید = ابدی / کم آزاری = آزار نکردن و یا بی آزار بودن ]
دکلمه غزل شماره 66 دیوان حافظ شیرازی
به اتفاق تذکره نویسان لقب اصلی او شمس الدین است و آن از بیت ذیل که از قطعه در تاریخ وفات اوست برمی آید :
به سوی جنت اعلی روان شد / فرید عهد ، شمس الدین محمد
نویسنده مقدمۀ دیوان حافظ او را «شمس الملة و الدین» یاد کرده و یکی از دیوانهای چاپی حافظ «شمس الدین والدنیا» نوشته ، بدیهی است که لقب او همان شمس الدین بوده و «ملت» و «دنیا» زائد است .
پس از وفات او اهلِ ذوق و عرفان وی را با القاب ذیل خوانده و ستوده اند .
بلبل شیراز ، لسان الغیب ، خواجۀ عرفان ، خواجه شیراز ، ترجمان الحقیقت ، کاشف الحقایق ، ترجمان الاسرار ، مجذوب سالک ، ترجمان السان و غیره . نام وی به اتفاق همه صاحبان تذکره ، محمد است و آن از بیت ذیل که از قطعه در تاریخ وفات اوست ، تایید می شود .
یگانه سعدی ثانی ، محمدِ حافظ / از این سراچه فانی به دارِ راحت رفت
تخلص خواجه ، حافظ است . و …
متن کامل زندگینامه شمس الدین محمد حافظ شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
متن کامل معرفی جامع کتاب دیوان اشعار حافظ شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح سودی بر حافظ – جلد اول – ترجمۀ عصمت ستارزاده – انتشارات نگاه