شرح و تفسیر غزل شماره 122 دیوان سعدی شیرازی در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شرح و تفسیر غزل شماره 122 دیوان سعدی شیرازی
شاعر : ابو محمد مصلح بن عبدالله ملقب به سعدی شیرازی
کتاب : دیوان اشعار
قالب شعر : غزل
آدرس شعر : غزل شماره 122 دیوان سعدی شیرازی
1) در من این هست که صبرم ز نکورویان نیست / زَرق نفروشم و زهدی ننمایم کآن نیست
2) ای که منظور ببینیّ و تأمّل نکنی / گر تو را قوّت این هست ، مرا امکان نیست
3) ترک خوبان خطا عین صواب است ، ولیک / چه کند بنده که بر نَفس خودش فرمان نیست ؟
4) من دگر میل به صحرا و تماشا نکنم / که گلی همچو رخ تو به همه بستان نیست
5) ای پری روی مَلَک صورت زیبا سیرت / هر که با مِثل تو اُنسش نَبُوَد ، انسان نیست
6) چشم برکرده بسی خَلق که نابینااند / مَثَل صورت دیوار که در وی جان نیست
7) درد دل با تو همان بِه که نگوید درویش / ای برادر ، که تو را درد دلی پنهان نیست
8) آن که من در قلم قدرت او حیرانم / هیچ مخلوق ندانم که در او حیران نیست
9) سعدیا ، عمر گران مایه به پایان آمد / همچنان قصّۀ سَودای تو را پایان نیست
در من این هست که صبرم ز نکورویان نیست / زَرق نفروشم و زهدی ننمایم کآن نیست
من چنین ام که نمی توانم در دوری از زیبارویان شکیبا باشم ، ریا نمی ورزم و پرهیزگاری و زهدی را که ندارم ادّعا نمی کنم . [ زَرق = مکر و فریب / زَرق فروختن = کنایه از ریاکاری کردن / زهدی فروختن = کنایه از تظاهر به پارسایی و زهد کردن ]
ای که منظور ببینیّ و تأمّل نکنی / گر تو را قوّت این هست ، مرا امکان نیست
ای کسی که یار مورد نظر را می بینی و با تأمل در او می نگری ، اگر تو می توانی چنین رفتار نمایی ، من توان این کار را ندارم . [ تأمل کردن = نیک نگریستن و دیدن / منظور = مجازاََ به معنی معشوق و محبوب ]
ترک خوبان خطا عین صواب است ، ولیک / چه کند بنده که بر نَفس خودش فرمان نیست ؟
زیبارویان شهر حسن خیز ختا را ترک کردن کاملاََ به جا درست است ، امّا من که بر نَفس خویش حکم و سلطه ای ندارم و بر این ترک قادر نیستم چه کنم ؟ [ خوبان = جمع خوب به معنی زیبارویان / خطا = ختا ، نام سرزمینی است در ترکستان و در ناحیه چین شمالی که به داشتن زیبارویان مشهور بوده است / فرمان = حکم و دستور ]
من دگر میل به صحرا و تماشا نکنم / که گلی همچو رخ تو به همه بستان نیست
من دیگر به صحرا و تماشای آن میلی ندارم ، زیرا در تمام بستان هیچ گلی را نمی توانم یافت که چونان چهرۀ تو زیبا باشد .
ای پری روی مَلَک صورت زیبا سیرت / هر که با مِثل تو اُنسش نَبُوَد ، انسان نیست
ای کسی که رخساره ات به پری می ماند و صورتت به فرشته و و باطنی نیکو داری . هر کس که با چون تویی الفت نگیرد آدمی نیست . [ پری = جنّ مؤنّث که موجودی است از عالَم غیر مرئی که با جمال خود انسان را می فریبد / سیرت = روش و رفتار ، خوی و عادت ]
چشم برکرده بسی خَلق که نابینااند / مَثَل صورت دیوار که در وی جان نیست
بسیاری از مردم چشم گشوده اند که تو را ببینند ، امّا بصیرتی ندارند و مثل تصویرهای روی دیوار بی جان اند . [ چشم برکردن = چشم باز کردن و نگریستن / صورت = عکس و تصویر ، نقش و نگار ]
درد دل با تو همان بِه که نگوید درویش / ای برادر ، که تو را درد دلی پنهان نیست
ای برادر ، بهتر است که درویش درد دل خود را با تو در میات ننهد ، زیرا تاو به دلیل نداشتن درد پنهان در دل ، اندوه دل را درنمی یابی . [ درد = احساس نیاز و تمنّای شدید برای رسیدن به معشوق / درد دل = غم و اندوه درونی ، سوز عشق ]
درویش = در لغت به معنی خواهنده از درها و گداست . فقیرانی که گدایی کنند و با آواز خوش شعر خوانند و تبرزین بر دوش و پوست حیوانی چون گوسفند و شیر و امثال آن بر پشت دارند و موی سر دراز و آویخته و موی ریش و سبلت ناپیوسته و ژولیده دارند (یادداشت مرحوم دهخدا) . و در اصطلاح کسی را گویند که ترک دنیا و عوارض آن کرده باشد و در قبال ناملایماتی که نتیجۀ این ترک است ، صبر و تأمل و شکیبایی و خرسندی یافته است تا از ثمرات آن بهره مند شود . افلاکی از قول شمس تبریزی آورده است : « چهار چیز عزی ز است : توانگر بردبار ، درویش خرسند ، گناهکار ترسکار و عالِم پرهیزکار . هر که توانگری جوید ، درویشی نماید و هر که در درویشی صبر کند ، به توانگری رسد » ( مناقب العارفین ، 655 ، به نقل از شرح اصطلاحات تصوّف
آن که من در قلم قدرت او حیرانم / هیچ مخلوق ندانم که در او حیران نیست
کسی که قلم قدرت او مرا متحیّر ساخته ، پروردگاری هست که تمامی آفریدگان را به حیرت واداشته و کسی را نمی شناسم که حیران او نباشد . [ دانستن = شناختن / قلم قدرت = کنایه از حکم خداوندی ]
سعدیا ، عمر گران مایه به پایان آمد / همچنان قصّۀ سَودای تو را پایان نیست
ای سعدی ، عمر عزیز به انتها رسید ، ولی هنوز داستان عشق تو به سر نیامده است . [ همچنان = همان ، به درستی / سودا = یکی از اخلاط اربعه که غلبۀ آن موجب عشق و هوس و خیال ( مالیخولیا ) می شود ]
افصح المتکلّمین ، مصلح بن عبدالله ملقب به سعدی شیرازی ، یکی از ستارگان قَدَرِ اوّل آسمان شعر و ادب فارسی است . وی به تقریب در سال 606 هجری قمری در شیراز و در خانواده ای که به تعبیر خودش ، همه از عالمان دین بودند ، دیده به جهان گشود . در کودکی پدر را از دست داد و تحت سرپرستی و تربیت جدِ مادریش قرار گرفت …
متن کامل زندگینامه سعدی شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
در میان آثار منظوم سعدی ، غزل هایش جایگاه ویژه ای دارد . بی تردید بخشی از شهرت سعدی از رهگذر سروده شدن این غزل ها تحقق یافته است . زیرا با مطالعه این سروده هاست که خواننده درمی یابد سعدی در یافته های عاطفی و احساسی خویش را در نهایت فصاحت و بلاغت به نظم کشیده و در اختیار مخاطب قرار داده است .
این غزل ها افزون بر جذابیت و دلفریبی و افزونی که در صورت آنها مشاهده می شود ، در بُعدِ معنایی آینه ای است از افکار انسان دوستانه ، عشق بع هستی و حیات بشری ، عنایت به عوالم روحانی و ماورایی ، تجربه های بشری که سعدی آنها را در سفرهایش و …
متن کامل معرفی جامع کتاب دیوان اشعار سعدی شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح غزلهای سعدی – جلد اول و دوم – نوشته دکتر محمدرضا برزگر خالقی و دکتر تورج عقدایی – انتشارات زوّار