شرح و تفسیر در نمد دردوختن زن سبوی آب باران را

شرح و تفسیر در نمد دردوختن زن سبوی آب باران را در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

شرح و تفسیر در نمد دردوختن زن سبوی آب باران را

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر اول ابیات 2720 تا 2743

نام حکایت : خلیفه که در کرم در زمان خود از حاتم طایی گذشته بود و نظیر نداشت

بخش : 21 از 32

مثنوی معنوی مولوی
داستان و حکایت

در روزگاران پیشین ، خلیفه ای بود بسیار بخشنده و دادگر ، بدین معنی که نه تنها بر قبیله و عشیره خود بخشش و جوانمردی می کرد . بلکه همه اقوام و قبائل را مشمول دلجویی و دادِ خود می ساخت . شبی بنابر خوی و عادت زنان که به سبب گرفتاری خود به کارهای خانه و تیمارِ طفلان و اشتغال مردان به مشاغل دیگر . تنها شب هنگام ، فرصتی بدست می آرند که از شویِ خود شکایتی کنند . زنی اعرابی از تنگیِ معاش و تهیدستی و بینوایی گِله آغازید و فقر و نداری شویِ خود را با بازتابی تند و جان گزا بازگو کرد . و از سرِ ملامت و نکوهش ، بدو گفت : از صفات ویژه عربان ، جنگ و غارت است . ولی تو ، ای شویِ بی برگ ونوا ، چنان در چنبر فقر و فاقه اسیری که رعایت این رسم و سنت دیرین عرب نیز نتوانی کردن . در نتیجه ، مال و مُکنتی نداری تا هرگاه مهمانی نزد ما آید از او پذیرایی کنیم . و حال آنکه از سنت کهن اعرابیان است که مهمان را بس عزیز و گرامی دارند . وانگهی اگر مهمانی هم برای ما رسد . ناگزیریم که شبانه بر رخت و جامه او نیز دست یغما و …

متن کامل حکایت خلیفه کریم تر از حاتم طایی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .

متن کامل ابیات 2720 الی 2743

2720) مرد گفت : آری ، سبو را سَر ببند / هین که این هَدیه است ما را سودمند

2721) در نمد در دوز تو ، این کوزه را /  تا گشاید شه ، به هَدیه روزه را

2722) کین چنین اندر همه آفاق نیست / جز رحیق و مایۀ اَذواق نیست

2723) ز آنکه ایشان ز آبهایِ تلخ و شور / دایماََ پُر علت اند و نیم کور

2724) مرغ ، کآبِ شور باشد مَسکنش / او چه داند جایِ آبِ روشنش ؟

2725) ای که اندر چشمۀ شور است جات / تو چه دانی شطّ و جیحون و فُرات ؟

2726) ای تو نارَسته از این فانی رِباط / تو چه دانی محو و سُکر و انبساط ؟

2727) ور بدانی نَقلت از آبّ و جَد است / پیشِ تو ، این نام ها جُون اَبجد است

2728) اَبجَد و هَوَّز چه فاش است و پدید / بر همه طفلان و ، معنی بس بعید

2729) پس سبو برداشت آن مردِ عرب / در سفر شد ، می کشید این روز و شب

2730) بر سبو لرزان بُد از آفاتِ دهر / هم کشیدش از بیابان تا به شهر

2731) زن مُصلّا باز کرده از نیاز / ربَّ سَلَّم وِرد کرده در نماز

2732) که نگه دار آبِ ما را از خَسان / یا رب آن گوهر بدان دریا رسان

2733) گرچه شُویم آگه است و پُر فَن است / قطره ای زین است کاصلِ گوهر است

2734) خود چه باشد گوهر ؟ آبِ کوثر است / لیک گوهر را هزاران دشمن است

2735) از دعاهایِ زن و زاریِ او / وز غمِ مرد و گرانباریِ او

2736) سالم از دزدان و از آسیبِ سنگ / بُرد تا دارالخِلافه ، بی درنگ

2737) دید درگاهی پُر از اِنعامها / اهلِ جاجت گستریده دامها

2738) دمبدم هر سوی ، صاحب حاجتی / یافته ز آن دَر عطا و خِلعَتی

2739) بهرِ گَبر و مومن و زیبا و زشت / همچو خورشید و مَطَر ، بل چون بهشت

2740) دید قومی در نظر آراسته / قوم دیگر ، منتظر برخاسته

2741) خاص و عامه ، از سُلیمان تا به مُور / زنده گشته چون جهان از نَفخِ صُور

2742) اهلِ صورت ، در جواهر بافته/ اهلِ معنی ، بحرِ معنی یافته

2743) آنکه بی همّت ، چه با همّت شده / و آنکه با همّت ، چه با نعمت شده

 

شرح و تفسیر در نمد دردوختن زن سبوی آب باران را

مرد گفت : آری ، سبو را سَر ببند / هین که این هَدیه است ما را سودمند


مرد اعرابی گفت : سَرِ سبو را ببند و آگاه باش که این ارمغان برای ما سودمند خواهد افتاد .

در نمد در دوز تو ، این کوزه را /  تا گشاید شه ، به هَدیه روزه را


ای زن ، این سبو را تو با نمد بپیچ تا شاه ، روزه خود را با آن بگشاید . [ عادتِ بیابانیان و صحرا نشینان است که سبو را در نمد می پیچند تا آبِ آن سرد بماند . ]

کین چنین اندر همه آفاق نیست / جز رحیق و مایۀ اَذواق نیست


زیرا چنین آبِ زلال و گوارایی در هیچ جای دنیا یافت نمی شود و این آب بسان بادۀ ناب و گوارای مذاق آدمیان است . ( رَحیق = بادۀ ناب ، شراب خالص . مایۀ اَذواق = هرچه به مذاق خوش آید )

ز آنکه ایشان ز آبهایِ تلخ و شور / دایماََ پُر علت اند و نیم کور


زیرا که آنان از این آبهای تلخ و شور ، همواره دچار بیماریهای گوناگون اند و چشمانشان خیره و بی فروغ است .

مرغ ، کآبِ شور باشد مَسکنش / او چه داند جایِ آبِ روشنش ؟


مثلا مرغی که دایماََ منقار در آبِ شور فرو می کند . آن مرغ چه می داند که جای آبِ صاف و زلال کجاست . [ مصراع اول ،  مأخوذ است از مَثَل : « مرغی که خبر ندارد از آبِ زلال / منقار در آبِ شور دارد همه سال » ( شرح مثنوی شریف ، ج 3 ، ص 1138 )

ای که اندر چشمۀ شور است جات / تو چه دانی شطّ و جیحون و فُرات ؟


ای کسی که جایگاهت در چشمۀ شور است . تو چه دانی که شط و جیحون و فرات چیست ؟ [ خطاب این بیت متوجه اهل ظاهر است و منظور از «چشمۀ شور» غذاهای نفسانی و لذّات جسمانی است و مراد از «جیحون و فرات» ذوق و میل روحانی و معنوی است . ( شرح کبیر انقروی ، ج 3 ، ص 1034 ) ]

ای تو نارَسته از این فانی رِباط / تو چه دانی محو و سُکر و انبساط ؟


ای کسی که از این سرایِ سپنج و دنیای فانی رهایی نیافته ای . تو چه دانی که محو و سُکر و انبساط چیست ؟ [ انبساط = گسترش و پهن شدن جسم بر سطح چیزی … در اصطلاح صوفیه آن است که از خلق به خاطرِ حفظِ حظّ خود روی در نکشد و با آنها در کار و سخن آید و سعۀ صدر نشان دهد . به شرط آنکه از حدود شرع نگذرد و در محظور نیفتد . ( شرح مثنوی شریف ، ج 3 ، ص 1138 ) . رِباط = خانه ، سرای ، منظور از فانی رباط ، دنیای فانی است . محو و سُکر = شرح بیت 575 همین دفتر ]

ور بدانی نَقلت از اَبّ و جَد است / پیشِ تو ، این نام ها جُون اَبجد است


ای اسیر در کمند دنیا ، تو چه دانی که عالَمِ مکاشفه و معرفت اسرار و حقایق چیست . اگر هم مدّعی شوی که من به عالم اسرار و حقایق واقفم . همین مقدار دانستن ( در حدُ حفظ الفاظ و اصطلاحات اهلِ کشف و شهود ) توسط مشایخ و اولیاء ( پدران روحانی تو ) به تو رسیده است . ولی این الفاظ و اصطلاحات اهل ذوق در نزدِ تو حُکمِ حروف ابجد را دارد . [ زیرا کودکان هم می توانند حروف ابجد را حفظ کنند و بر زبان آرند . ولی مسلماََ با حفظ کلمات و تکلم به آنها کسی عارف و کامل نمی شود . ]

_ در مصراع اول کلمه اَب در عربی به معنای پدر و هر کسی است که سبب اصلاح یا ایجاد و ظهور چیزی شود . برای همین است که به معلّم ، اَب (= پدر) گویند .

اَبجَد و هَوَّز چه فاش است و پدید / بر همه طفلان و ، معنی بس بعید


همانطور که تکرار حروف ابجد ، برای هر بچه ای بسیار آسان و سهل است و اما معنی آن بس دشوار . تو نیز الفاظ و کلمات اهل الله را خیلی راحت بیان می کنی اما نمی دانی که چه معانی و اسراری در آنها نهفته است .

پس سبو برداشت آن مردِ عرب / در سفر شد ، می کشید این روز و شب


پس آن مرد اعرابی ، سبو را بر دوش کشید و روانه شد و روز و شب آن را با خود می برد .

بر سبو لرزان بُد از آفاتِ دهر / هم کشیدش از بیابان تا به شهر


مرد اعرابی می ترسید و می لرزید که مبادا گرند روزگار به سبو آسیبی وارد کند  . پس همانطور با مراقبت و مواظبت از بیابان تا شهر آن را بر دوش می کشید .

زن مُصلّا باز کرده از نیاز / ربَّ سَلَّم وِرد کرده در نماز


زن ، سجاده نیاز و زاری گسترد و مرتب ای جمله وِردِ زبانش بود . پروردگارا تو آبِ این کوزه را از گزند روزگار مصون دار . ( ربَّ سَلَّم = پرودگارا سلامت دار )

که نگه دار آبِ ما را از خَسان / یا رب آن گوهر بدان دریا رسان


که آبِ ما را از آسیب و گزند فرومایگان حفظ بفرما . ای پروردگارم ، آن گوهر را به دریا یعنی به بارگاه خلیفه برسان . [ این معنی ظاهری بیت است اما وجه باطنی آن این است که « نَفسِ سالک در حال سیر الی الله برای حفظ کردن آبِ ایمان و طاعتی که در کوزۀ وجودش است باید روز و شب در حال نماز و راز و نیاز رو به درگاه حضرت حق دعاها بخواند که : الهی تو این گوهر را به آن دریای حقیقت برسان » ( شرح کبیر انقروی ، ج 3 ، ص 1036 ) ( خسان = فرومایگان ، زبونان ) ]

گرچه شُویم آگه است و پُر فَن است / قطره ای زین است کاصلِ گوهر است


اگر چه همسرم آگاه و ذوالفنون است . ولی قطره ای از آب کوثر ، اصلِ همۀ گوهرهاست .

خود چه باشد گوهر ؟ آبِ کوثر است / لیک گوهر را هزاران دشمن است


مگر خود گوهر چیست ؟ گوهر در مقام مقایسه با آب کوثر چیزی به حساب نمی آید . بلکه گوهرِ حقیقی همانا آبِ کوثر است و این گوهر نیز دشمنان بی شمار دارد . [ فرومایگان و نَفس پرستان ، با آبِ کوثرِ حقیقت و معرفت دشمنی دارند . ( کوثر = شرح بیت 1901 همین دفتر )

از دعاهایِ زن و زاریِ او / وز غمِ مرد و گرانباریِ او


بر اثر دعاهای زن و شیون و نیایش او و اندوه آن مردِ عرب که در اثر حفاظت و مراقبت شدید از کوزۀ آب تحمل کرد . ( ادامه معنی در بیت بعد )

سالم از دزدان و از آسیبِ سنگ / بُرد تا دارالخِلافه ، بی درنگ


از دستبرد دزدان و گزند سنگ ها ، سالم ماند و بیدرنگ آن را به بارگاهِ خلیفه رسانید . [ در واقع سالک ، با ریاضت و مواظبت بر نفس و مراقبه های بسیار سرانجام می تواند . سبوی علم و عمل و طاعت خود را به دور از حرامیان طریق و دزدان راه سلوک به سرمنزل حقیقت برساند . ]

دید درگاهی پُر از اِنعامها / اهلِ جاجت گستریده دامها


همینکه به درگاه خلیفه رسید . درگاهی دید سرشار از نعمت ها و دهش های بیشمار ، و نیازمندان و فقیران در آن درگاه ، دامها گسترده اند . یعنی امیدها بسته اند و چشم انتظار دریافت مائده کریم از آن خوان عظیم هستند .

دمبدم هر سوی ، صاحب حاجتی / یافته ز آن دَر عطا و خِلعَتی


دمادم ، در هر لحظه و آنی در هر طرف آن درگاه ، نیازمند و فقیری از آن آستانه عطا و دهشی بدست آورده است . ( خِلعَت = جامۀ دوخته که از طرف شخص بزرگ به عنوان جایزه به کسی داده می شود )

بهرِ گَبر و مومن و زیبا و زشت / همچو خورشید و مَطَر ، بل چون بهشت


در حق کافر و مومن و زیبا و زشت ، الطافش یکسان فرو می ریخت . مانند خورشید و باران که فیض و نعمتشان همه گیر است بلکه می توان گفت که به مثابۀ بهشت بود . ( گبر = کافر . مَطَر = باران )

دید قومی در نظر آراسته / قوم دیگر ، منتظر برخاسته


دید که گروهی از باریافتگان در حضور خلیفه ، با جامه های فاخر و عالی ، آراسته شده اند و جمعی نیز منتظر ایستاده اند تا مورد توجه و نظر خلیفه قرار گیرند .

خاص و عامه ، از سُلیمان تا به مُور / زنده گشته چون جهان از نَفخِ صُور


گزیدگان و همگان از سلیمان تا مورچه ، یعنی از شریف تا وضیع و از عالی تا دانی ، زنده شده اند مانند زنده شدن دنیا در حادثه نَفخِ صور به روز رستاخیز . ( نفخ صور = شرح بیت 746 همین دفتر )

اهلِ صورت ، در جواهر بافته/ اهلِ معنی ، بحرِ معنی یافته


صورت پرستان در جواهرآلات و گوهرهای مادی و معنوی ، مستغرق بودند و اهل معنا ، به دریای معنی یعنی حضرت حق واصل شده بودند .

آنکه بی همّت ، چه با همّت شده / و آنکه با همّت ، چه با نعمت شده


آن کسی که بی همّت بود . عجب همتی یافت و آنکه همت داشت به نعمت و عطایی شایان رسید . [ ابیات فوق نشان می دهد که سرای آن خلیفه ، آنچنان گسترده و بخشنده بود که هم اهل دنیا بدان روی می آوردند و هم اهل معنا و هر کس به مراد و خواسته خود می رسید و بی گمان در اینجا ربان مولانا رنگ استعاره دارد و مرادش از سرای خلافت ، بارگاه حضرت حق تعالی است که همه موجودات ، ریزه خوار خوانِ گسترده او هستند . ]

بخش خالی. برای افزودن محتوا صفحه را ویرایش کنید.

دکلمه در نمد دردوختن زن سبوی آب باران را

دکلمه در نمد دردوختن زن سبوی آب باران را

زنگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر اول – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟