در بیان آنکه حیرت مانع بحث و فکرت است | شرح و تفسیر

در بیان آنکه حیرت مانع بحث و فکرت است | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

در بیان آنکه حیرت مانع بحث و فکرت است | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر سوم ابیات 1376 تا 1405

نام حکایت : حکایت اختلاف کردن در چگونگی و شکل فیل در تاریکی

بخش : 3 از 4 ( در بیان آنکه حیرت مانع بحث و فکرت است )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت اختلاف کردن در چگونگی و شکل فیل در تاریکی

هندی ها فیلی آوردند و در خانه ای تاریک قرار دادند و مردم آن دیار که تا کنون فیل ندیده بودند برای تماشا گِرد آمدند . از آنجا که تاریکی ، سراسرِ خانه را پوشانده بود ، کسی نمی توانست فیل را ببیند از اینرو هر یک از آنان دست بر اندامِ فیل می سُود و چیزی تجسم می کرد . مثلا آنکه دست بر خرطومِ فیل می کشید ، فیل را بصورتِ یک ناودان تصور می کرد و آن دیگر که دست بر گوشِ آن حیوان می سُود خیال می کرد که فیل …

متن کامل « حکایت اختلاف کردن در چگونگی و شکل فیل در تاریکی » را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .

متن کامل اشعار در بیان آنکه حیرت مانع بحث و فکرت است

ابیات 1376 الی 1405

1376) آن یکی مردِ دو مو آمد شتاب / پیشِ یک آیینه دارِ مستطاب

1377) گفت : از ریشم سپیدی کن جدا / که عروسِ نو گُزیدم ای فتی

1378) ریشِ او بُبرید ، کُل پیشش نهاد / گفت : تو بگزین ، مرا کاری فتاد

1379) این سؤال و ، آن جواب است ، آن گزین / که سَرِ اینها ندارد دردِ دین

1380) آن یکی زد سیلی مر زید را / حمله کرد او هم برای کید را

1381) گفت : سیلی زن ، سؤالت می کنم / پس جوابم گوی و ، آنگه می زنم

1382) بر قفایِ تو زدم آمد طَراق / یک سؤالی دارم اینجا در وفاق

1383) این طَراق از دستِ من بودست یا / از قفاگاهِ تو ، ای فخرِ کیا ؟

1384) گفت : از درد این فراغت نیستم / که درین فکر و تفکّر بیستم

1385) تو که بی دردی ، همی اندیش این / نیست صاحب درد را این فکر هین

1386) در صحابه کم بُدی حافظ کسی / گرچه شوقی بود جانشان را بسی

1387) ز آنکه چون مغزش در آگند و رسید / پوست ها شد بس رفیق و واکفید

1388) قشرِ جوز و فُستُق و بادام هم / مغز چون آگندشان ، شد پوست کم

1389) مغزِ عِلم افزود ، کم شد پوستش / ز آنکه عاشق را بسوزد دوستش

1390) وصفِ مطلوبی چو ضدِّ طالبی ست / وحی و برقِ نور ، سوزندۀ نبی ست

1391) چون تجلّی کرد اوصافِ قدیم / بس بسوزد وصفِ حادث را گلیم

1392) رُبعِ قرآن هر که را محفوظ بود / جَلَّ فینا از صحابه می شنود

1393) جمعِ صورت به چنین معنیِ ژرف / نیست ممکن جز ز سلطانی شگرف

1394) در چنین مستی ، مراعاتِ ادب / خود نباشد ، ور بُوَد باشد عجب

1395) اندر استغنا مراعاتِ نیاز / جمعِ ضدَّین است ، چون گرد و دراز

1396) خود عصا معشوقِ عُمیان می بُوَد / کور ، خود صندوقِ قرآن می بُوَد

1397) گفت : کوران خود صنادق اند پُر / از حروفِ مُصحَف و ذکر و نُذُر

1398) باز صندوقی پُر از قرآن بِه است / ز آنکه صندوقی بود خالی به دست

1399) باز صندوقی که خالی شد ز بار / بِه ز صندوقی که پُر موش است و مار

1400) حاصل اندر وصل چون افتاد ، مرد / گشت دلّاله به پیشِ مرد ، سرد

1401) چون به مطلوبت رسیدی ای ملیح / شد طلبکاری عِلم اکنون قبیح

1402) چون شدی بَر بام هایِ آسمان / سرد باشد جُست و جُوی نردبان

1403) جز برای یاری و تعلیمِ غیر / سرد باشد راهِ خیر از بعدِ خیر

1404) آینۀ روشن که شد صاف و جَلی / جهل باشد بر نهادن صَیقلی

1405) پیشِ سلطان ، خوش نشسته در قبول / زشت باشد جُستنِ نامه و رسول

شرح و تفسیر در بیان آنکه حیرت مانع بحث و فکرت است

مردی که ریش های سفید و سیاه داشت می رود پیشِ سلمانی و به استادِ سلمانی می گوید : موهای سفید صورتم را از موهای سیاه جدا کن . استادِ سلمانی بیدرنگ تمامِ ریشِ او را قیچی می کند و به او می گوید : چون سرم شلوغ است ، خودت آنها را جدا کن .

مأخذ این تمثیل مقالاتِ شمس است ( مأخذ قصص و تمثیلات مثنوی ، ص 99 ) : یکی مُزیّنی را گفت : که تارهای موی سپید از محاسنم برچین . مُزیّن نظر کرد موی سپید بسیار دید . ریشش ببرید به یکبار به مقراض و به دست او داد و گفت : تو بگزین که من کار دارم .

در این تمثیل ، صاحب موهای سفید و سیاه ، کنایه از طالبان مناقشاتِ کلامی و قیل و قال است و آینه دار ، کنایه از عارفان واصل و آینه ، کنایه از فلب است که محلِ مکاشفاتِ ربّانی است . این تمثیل ، حکایت نقاشان رومی و چینی در دفتر اوّل را تداعی می کند .

آن یکی مردِ دو مو آمد شتاب / پیشِ یک آیینه دارِ مستطاب


مردی که ریشی سیاه و سفید داشت پیشِ یک ارایشگر تمیز یا تمیزکار و ماهر آمد . [ مستطاب = پاک ، تمیز ، در اینجا تمیزکار و ماهر معنی می دهد ]

گفت : از ریشم سپیدی کن جدا / که عروسِ نو گُزیدم ای فتی


آن مرد به آرایشگر گفت : ای جوانمرد ، موهای سفید ریشم را جدا کن زیرا با زنی تازه ازدواج کرده ام .

ریشِ او بُبرید ، کُل پیشش نهاد / گفت : تو بگزین ، مرا کاری فتاد


آرایشگر ، بیدرنگ همه ریشِ او را قیچی کرد و جلوی او گذاشت و گفت : برایم کاری پیش آمده ، تو خودت بنشین و موهای سفید را از سیاه جدا کن .

این سؤال و ، آن جواب است ، آن گزین / که سَرِ اینها ندارد دردِ دین


این موی سیاه سؤال و آن موی سفید ، جواب است . پس خودت آنها را از هم جدا کن کههر کس دردِ دین و یقین داشته باشد به قیل و قال و سؤال و جواب های بیهوده توجهی نمی کند .

آن یکی زد سیلی مر زید را / حمله کرد او هم برای کید را


مولانا تمثیلِ دیگری را در نقدِ اصحاب قیل و قال می آورد و می گوید : شخصی یک پس گردنی به زید زد . زید هم به او حمله آورد تا جوابِ پس گردنی او را بدهد .

گفت : سیلی زن ، سؤالت می کنم / پس جوابم گوی و ، آنگه می زنم


آن کس که پس گردنی زده بود گفت : سؤالی از تو دارم . ابتدا جوابِ آن را بده و سپس تو نیز مرا بزن .

بر قفایِ تو زدم آمد طَراق / یک سؤالی دارم اینجا در وفاق


وقتی من به تو پس گردنی زدم ، صدایی بلند شد . حالا از تو سؤالی دارم . تو نیز موافقت کن و جوابِ مرا بده . [ طَراق = صدا و آوازی که از کوفتن یا شکستن چیزی مانند چوب و استخوان برآید ، طَراک / وفاق = سازواری کردن ، همراهی کردن ]

این طَراق از دستِ من بودست یا / از قفاگاهِ تو ، ای فخرِ کیا ؟


ای مایه فخر بزرگان ، آیا این صدا از دستِ من بلند شد و یا از پسِ گردنِ تو ؟  کیا = بزرگ ، سرور ]

گفت : از درد این فراغت نیستم / که درین فکر و تفکّر بیستم


زید به ضارب گفت : از شدّتِ درد و سوزش ، مجالِ فکر کردن در این موضوع را ندارم . [ بیستم = مخففِ بایستم ]

تو که بی دردی ، همی اندیش این / نیست صاحب درد را این فکر هین


زید ادامه داد : ای سؤال کنندۀ بی درد ، تو که دردمند نیستی در این موضوع فکر کن و این را بدان که شخصِ دردمند ، در بارۀ آن موضوع اندیشه نمی کند . [ بحثِ قضا و قدر ، دامنه ای بیکران دارد و نمی توان به عمقِ آن راه یافت و جز گمراهی و سرگشتگی و اتلافِ عمر حاصلی ندارد . چنانکه امیر مؤمنان علی (ع) می فرماید : « قضا و قدر راهی است بس تاریک ،  پس در آن گام مسپارید . و دریایی است ژرف ، پس بدان در نیایید » ( نهج البلاغه ، حکمت شماره 279 ) مولانا ورود به این مبحث را جز اتلافِ وقت و سپری کردن عمر گرانبها نمی شمرد . و اینگونه مجادلاتِ کلامی را لایقِ صاحبدلان نمی داند لذا آن را به افرادِ بی درد و عاری از دین و یقین حواله می کند . ]

روایاتِ مربوط به تعدادِ حافظانِ قرآنِ کریم در زمانِ حضرت ختمی مرتبت (ص) ، مختلف است . امّا آنچه که معلوم است نامِ کسانی که بطورِ رسمی در زمرۀ حافظانِ قرآن ثبت شده انگشت شمار است ( الاتقان فی علوم القرآن ، ج 1 ، ص 239 و 240 ) هر چند که برخی از پژوهشگرانِ قرآنی با قراینی حدس زده اند که تعداد حافظان باید بیش از اینها باشد [ تاریخ قرآن (رامیار) ، ص 247 تا 249 و پژوهشی در تاریخ قرآن کریم (حجتی) ، ص 238 ] به هر حال مولانا در این بخش از مثنوی این نکته را باز می کند که نباید فقط به ظاهرِ قرآن متمسّک شد زیرا این ظاهر بینی همان دردی بود که گریبانِ ابلیس را نیز گرفت و باعث شد که او فقط به ظاهر آدم نظر کند و از باطنِ قاهرِ او غافل شود . حفظِ کلماتِ قرآن کریم ، بدونِ تخلّق به معانی آن ، غالباََ مایۀ عُجب و خودبینی می شود تا چه رسد به کسی که فقط با انگیزۀ مکاسبِ دنیوی به حفظِ آن روی کند .

در صحابه کم بُدی حافظ کسی / گرچه شوقی بود جانشان را بسی


در یارانِ گزینِ پیامبر (ص) اگر چه باطناََ شوقِ زیادی به حفظِ قرآنِ کریم وجود داشت . ولی کمتر کسی از آنها حافظِ قرآن بود .

ز آنکه چون مغزش در آگند و رسید / پوست ها شد بس رفیق و واکفید


این بیت یان علّتی است برای بیت قبل : زیرا هرگاه روح و عقلِ آدمی همچون میوه ، پُر و رسیده شود . یعنی عقل و روحِ او از مایه های معنوی آکنده گردد و به مرتبۀ کمال رسد . پوستِ الفاظ و کلمات ، نازک و شکافته می شود . در نتیجه مجادله و بگو و مگو را ترک می گوید . [ واکفید = شکافته شد ، ترکید ]

قشرِ جوز و فُستُق و بادام هم / مغز چون آگندشان ، شد پوست کم


برای مثال ، هر گاه مغزِ گردو و پسته و بادام پُر گردد . ضخامت پوستِ آنها نقصان می پذیرد و نازک می شود . [ فُستُق = پسته ]

مغزِ عِلم افزود ، کم شد پوستش / ز آنکه عاشق را بسوزد دوستش


همینطور هر گاه مغزِ دانش افزون گردد ، پوستِ آن نازک می شود . زیرا معشوق ، عاشق را می سوزاند . [ هر گاه روح و عقلِ آدمی از معنویان آکنده شود . موضوعاتِ ظاهری اهمیت خود را از دست می دهد ]

وصفِ مطلوبی چو ضدِّ طالبی ست / وحی و برقِ نور ، سوزندۀ نبی ست


از آنجا که صفتِ معشوقی ضدِ صفت عاشقی است . وحی الهی و برقِ نور ربّانی . پیامبر (ص) را می سوزانید .

در برخی از تفاسیر قرآن کریم در ذیلِ آیه 5 سورۀ مزمّل « ما بر تو سخنی گران القاء کنیم » نقل کرده اند : که به گاهِ نزولِ وحی ، حالتِ پیامبر (ص) دگرگون می شد و از شدّت و دشواری وحی ، عرق بر بدنِ مبارکش می نشست و توانِ راه رفتن از او سلب می شد . حَرث بن هشام از آنجناب پرسید : وحی چگونه به تو می رسد ؟ پیامبر فرمود : « گاه وحی مانندِ بانگِ ناقوس به من می رسد و این سخت ترین حالتی است که بر من عارض می شود » ( مجمع البیان ، ج 10 ، ص 378 ) باز نوشته اند که وقتی وحی به پیامبر (ص) نازل می شد . دچارِ حالتِ اغماء و خُرخُرِ خواب گونه می شد . از این رو مشرکان ایشان را به جنون متهم می کردند . علّتِ این حالت این است که وحی ، عبارت از مفارقت از عالمِ بشری و ارتقاء به مشاعر فرشتگی است و فرا گرفتن سخنی بدونِ واسطۀ لفظ و کلمه از عالمِ روح است . این انسلاخ و کنده شدن از عالَمِ بشری و اتصال به عالَمِ فرشتگی موجبِ فشار و عروض شدّت و سختی بر حضرت رسولِ اکرم (ص) می شد ( مقدمه ابن خلدون ، ج 1 ، ص 168 تا 183 ) از اینرو مولانا ، این حالت فشار و سختی را با عبارت « سوزندۀ نبی » تعبیر می کند . توضیح وحی در شرح بیت 1461 دفتر اوّل آمده است ]

چون تجلّی کرد اوصافِ قدیم / بس بسوزد وصفِ حادث را گلیم


هر گاه اوصافِ ازلی الهی بر حادث تجلّی کند . پلاسِ اوصافِ حادث را بکلّی می سوزاند .

رُبعِ قرآن هر که را محفوظ بود / جَلَّ فینا از صحابه می شنود


در میان یارانِ گزین پیامبر (ص) هر گاه کسی یک چهارم قرآن را حفظ می کرد از روی تعظیم و تکریم به او می گفتند : جَلّ فینا ، یعنی او در میانِ ما شخصی بزرگوار است . [ اشاره است به روایت « از انس روایت شده که مردی برای پیامبر (ص) کتابت می کرد و او سورۀ بقره و آل عمران را از حفظ خوانده بود و هر گاه کسی سورۀ بقره و آل عمران را از حفظ می خواند . در میان ما دارای عظمتی می شد » ( احادیث مثنوی ، ص 78 ) ]

جمعِ صورت به چنین معنیِ ژرف / نیست ممکن جز ز سلطانی شگرف


ظاهر قرآن را با چنین معنای ژرفی جمع کردن ، کارِ هر کسی نیست بلکه تنها از شاهی بزرگ برمی آید . [ یعنی کسی می تواند صورت و معنای قرآنِ کریم را یکجا حمل کند که مظهر « پرداختن به کاری او را از کاری دیگر باز ندارد » باشد ( شرح اسرار ، ص 207 ) ]

در چنین مستی ، مراعاتِ ادب / خود نباشد ، ور بُوَد باشد عجب


با وجودِ چنین سرمستی و شوری نسبت به معانی قرآن ، نمی توان آداب و تشریفاتِ مربوط به حفظِ الفاظ و لغات و ترتیل حروف و کلمات را مراعات کرد . و تازه اگر هم بتوان چنین کاری کرد . امری بس شگفت انگیز است .

اندر استغنا مراعاتِ نیاز / جمعِ ضدَّین است ، چون گرد و دراز


در حالتِ بی نیازی ، مراعات کردن نیاز و احتیاج ، مانعة الجمع است . این مسئله بدان ماند که دو امرِ ضد را در یک شی ء واحد و در زمان واحد جمع کنیم و این البته محال است . [ بنابراین وقتی که انسان از شرابِ معانی سیراب شود . دیگر نیازی به صورت ندارد . مولانا نمی خواهد جمعِ میان صورت و معنا را بکلّی نفی کند . چرا که در بیت 1393 همین بخش ، امکانِ آن را متصور می داند . منتهی می گوید این کارِ هر کسی نیست . واقعاََ اهلیت و لیاقت باطنی لازم است که جمع میانِ معنا و صورت کند . برخی از شارحان از این چند بیت استنباط کرده اند که مولانا می خواهد صورت ظاهری نماز و آداب را نفی کند . در حالیکه چنین نیست . این مطلب در شرح ابیات 1766 و 1769 دفتر اوّل  و شرح بیت 2770 دفتر دوم توضیح داده شده است . ]

خود عصا معشوقِ عُمیان می بُوَد / کور ، خود صندوقِ قرآن می بُوَد


برای مثال ، عصا موردِ علاقۀ نابینایان است . همینطور کسانی که از فهمِ معانی و اسرار قرآنِ کریم بهره ای ندارند . حفظِ الفاظ و صورت این کتابِ شریف را از مهمترین کارها می شمرند و به آن می بالند . آن دسته از کور دلانی که تنها به حفظِ الفاظ قرآنِ کریم می پردازند همانند صندوق های پُر از قرآن هستند . ( عُمیان = جمع اَعمی به معنی کور و نابینا ) [ صندوق چه فهمی از آیات شریفه دارد ؟ مسلماََ هیچ . پس اینان این کتابِ آسمانی را برای دیگران حفظ می کنند و در خود نگه می دارند . ممکن است کسی خیال کند که مولانا با حفظِ قرآن موافقتی ندارد ، امّا اینطور نیست . زیرا او در اینجا حفظِ صورتِ قرآن کریم را با فهمِ اسرارِ آن مقایسه می کند و نتیجه می گیرد که فهمِ اسرار بالاتر از حفظِ الفاظ است و اگر فهم اسرار با حفظِ الفاظ توام شود نورُ علی نور است . ابیات 1398 و 1399 همین بخش این خیال را از اذهان زدوده است . و اِلّا این از مسلّماتِ تاریخی است که حضرتِ ختمی مرتبت خود ، یاران را به فرا گرفتن قرآن کریم تشویق می نمود ( تاریخ قرآن مجتهد زنجانی ، ص 38 تا 42 ) ]

گفت : کوران خود صنادق اند پُر / از حروفِ مُصحَف و ذکر و نُذُر


یکی از صاحبدلان گفته است : کوردلان ، همانند صندوق هایی پُر از الفاظِ قرآن و امثال و حکایات و سخنانِ هشدار دهنده هستند .

باز صندوقی پُر از قرآن بِه است / ز آنکه صندوقی بود خالی به دست


ولی با همۀ این حرف ها باز اگر صندوقی پُر از کلماتِ قرآنِ کریم باشد ، بهتر است از صندوقی که خالی باشد . [ مولانا پیش از این ، فهمِ دقایقِ قرآنِ کریم را بر حفظِ صوری آن ارجح دانست . در این بیت می گوید کسی که حافظِ صورتِ قرآن است در مقایسه با کسی که اصلاََ چیزی از قرآن نمی داند مسلماََ بالاتر و برتر است . ]

باز صندوقی که خالی شد ز بار / بِه ز صندوقی که پُر موش است و مار


همینطور صندوقی که خالی باشد بهتر است از صندوقی که پُر از موش و مار باشد . [ آن ساده دلی که نه به اسرارِ قرآنِ کریم واقف است و نه صورت آن را حفظ دارد نسبت به کسی که صفاتِ نکوهیده ای چون آز و آزار دارد مسلماََ بهتر است . ]

حاصل اندر وصل چون افتاد ، مرد / گشت دلّاله به پیشِ مرد ، سرد


حاصل کلام اینکه : هر گاه شخصِ طالب به نعمتِ وصال دست یازد . دیگر واسطۀ وصالِ او به مطلوب ، از چشمِ او می افتد و اهمیت خود را از دست می دهد . ( دلّاله = در اصل به معنی زنی است که زنان دیگر را به مردان می رساند و بد راهشان می کند . امّا در این بیت به معنی راهنما و دلیل آمده است ) [ هر چه سالک ، ترقّیِ روحی پیدا می کند باید به تناسب آن ، ابزار و وسیلۀ ارتقای خود را نیز کمال ببخشد و در مواقفِ پیشین در جا نزند . ]

چون به مطلوبت رسیدی ای ملیح / شد طلبکاری عِلم اکنون قبیح


ای سالک نمکین چون به مطلوبِ خود واصل شدی ، دیگر زشت است که از آن پس ، در صدد همان دانشی برآیی که تو را بدان مطلوب رسانده است . بنابراین با حصولِ مدلول ، در طلبِ دلیل بر میا .

چون شدی بَر بام هایِ آسمان / سرد باشد جُست و جُوی نردبان


برای مثال ، هر گاه بر فراز آسمان گام نهادی ، دیگر جُستن نردبان امری لغو و بیهوده است .

جز برای یاری و تعلیمِ غیر / سرد باشد راهِ خیر از بعدِ خیر


خلاصه اگر کسی به خیر راه یافته باشد . از آن پس چنانچه در صدد یافتن راهِ خیر برآید . کاری بیهوده کرده است مگر آنکه قصدِ او از این کار ، دستگیری و تعلیم دیگران باشد .

آینۀ روشن که شد صاف و جَلی / جهل باشد بر نهادن صَیقلی


مثال دیگر ، آیینه ای که به خوبی صاف و صیقلی شده ، دوباره صیقل دادن آن نشانۀ جهل است . چون تحصیلِ حاصل است .

پیشِ سلطان ، خوش نشسته در قبول / زشت باشد جُستنِ نامه و رسول


مثالِ دیگر ، شخصی که موردِ قبولِ پادشاه باشد و به حضورِ او بار یافته و کنار او با خوشی نشسته باشد . دیگر زشت است که در صدد ارسالِ نامه و پیک به حضورِ شاه باشد . زیرا این کار ، تحصیلِ حاصل است . [ مولانا در شش بیت اخیر نشان داد که نیل به مدلول بدونِ دلیل ، حاصل شدنی نیست و در عینِ حال ، وقتی که سالک به مرتبۀ بالاتری از حقیقت رسید . روا نیست که همچنان ، ابزار و وسیلۀ سلوکِ خود را در مرتبۀ ماقبلِ وصال ، متوقف نگه دارد بلکه بر اوست که وسایل سلوک را متناسب با مرتبۀ حقیقتِ مکشوف ارتقاء بخشد . این نکته از دقایق مثنوی است . مولانا از آن دسته صوفیانی نیست که نیل به حقیقت را به معنی تعطیل شریعت و فرو نهادن رسوم و احکام آن بداند . برخی از خام اندیشان گمان کرده اند که شریعت و طریقت و حقیقت ، سه مقولۀ مانعة الجمع است . از اینرو هر مرتبه ای را نافی مرتبۀ قبل فرض کرده اند در حالیکه این سه عنوان ، بر یک امرِ واحد اطلاق می شود مانند انسان که حقیقتی واحد است با عنوان های متعدد . تعدد عناوین سبب تعدد نفس الامر آن نمی شود . در زبان مولانا ، شریعت و طریقت و حقیقت ، سه اعتبار از یک نفس الامر است . و غیر از این خام اندیشی و خروج از طریق صواب است . مولانا حفظِ شریعت و رعایت تمام و کمال آن را برای سالک لازم می شمرد ( فیه ما فیه ، ص 11 و 142 ) ]

شرح و تفسیر بخش قبل                     شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه در بیان آنکه حیرت مانع بحث و فکرت است

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر سوم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟