شرح و تفسیر قصه آنکه در یاری بکوفت ، از درون گفت کیست ؟ گفت : منم

شرح و تفسیر قصه آنکه در یاری بکوفت ، از درون گفت کیست ؟ گفت : منم در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

شرح و تفسیر قصه آنکه در یاری بکوفت ، از درون گفت کیست ؟ گفت : منم

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر اول ابیات 3056 تا 3076

نام حکایت : رفتن گرگ و روباه در خدمت شیر به شکار

بخش : 3 از 9

مثنوی معنوی مولوی
داستان و حکایت

شیری همراه گرگ و روباهی به شکار رفتند . و یک گاو وحشی و یک بزِ کوهی و یک خرگوش شکار کردند . آنگاه شیر به گرگ دستور داد تا حیوانات صید شده را میان خود تقسیم کند . گرگ گفت : گاوِ وحشی سهمِ شیر باشد . بزِ کوهی سهمِ خودم و خرگوش سهمِ روباه . شیر ناگهان برآشفت . زیرا که دید گرگ در محضرِ شاهانه او ، حرف از «من» و «تو» و «قسمت من» و قسمت تو و او» می زند . در حالیکه این صیدها فقط با حضور نیرومند شیر حاصل شده است . از اینرو برای عقوبت گرگ ، پنجه ای قوی بر او زد و در دَم هلاکش نمود . سپس رو به روباه کرد و گفت : صیدها را تو تقسیم کن . روباه …

متن کامل حکایت رفتن گرگ و روباه در خدمت شیر به شکار را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .

متن کامل ابیات 3013 الی 3041

3056) آن یکی آمد درِ یاری بِزد / گفت یارش : کیستی ای مُتَمَد ؟

3057) گفت : من ، گفتمش : برو ، هنگام نیست / بر چنین خوانی مقامِ خام نیست 

3058) خام را جز آتشِ هَجر و فِراق / کی پَزَد ؟ کی وارهاند از نِفاق ؟

3059) رفت آن مِسکین و ، سالی در سَفَر / در فِراقِ دوست سوزید از شَرَر

3060) پخته شد آن سوخته ، پس بازگشت / باز گِردِ خانۀ انباز گشت

3061) حلقه زد بر دَر به صد ترس و ادب / تا بنجهد بی ادب لفظی دگر

3062) بانگ زد یارش که بر در کیست آن ؟ / گفت : بر در هم تویی ای دلستان

3063) گفت : اکنون چون منی ، ای من درآ / نیست گنجایی دو من را در سرا

3064) نیست سوزن را سَرِ رشتۀ دو تا / چون که یکتایی در این سوزن درآ

3065) رشته را باشد به سوزن ارتباط / نیست در خور با جَمَل سَمّ الخِیاط

3066) کی شود باریک هستیِ جَمَل ؟ / جز به مِقراضِ ریاضات و عمل

3067) دستِ حق باید مر آن را ای فلان / کو بُوَد بر هر مُحالی کُن فکان

3068) هر مُحال از دستِ او ممکن شود / هر حَرون از بیمِ او ساکن شود

3069) اَکمَه و اَبرَص چه باشد ؟ مُرده نیز / زنده گردد از فسونِ آن عزیز

3070) و آن عدم کز مُرده مُرده تر بود / وقتِ ایجادش ، عدم مُضطَر بود

3071) کُلُ یَومِِ هُوَ فی شأنِِ بخوان / مر وَرا بی کار و بی فعلی مدان

3072) کمترین کاریش هر روز آن بُوَد / کو سه لشکر را روانه می کند

3073) لشکری ز اَصلاب ، سویِ اُمّهات / بهرِ آن تا در رَحِم روید نبات

3074) لشکری ز ارحام ، سوی خاکدان /  تا ز نرّ و مادّه پُر گردد جهان

3075) لشکری از خاک زآن سوی اَجل / تا ببیند هر کسی حُسن عمل

3076) این سخن پایان ندارد هین بتاز / سوی آن دو یارِ پاک پاکباز

 

 

شرح و تفسیر قصه آنکه در یاری بکوفت ، از درون گفت کیست ؟ گفت : منم

شخصی آمد و درِ خانه معشوق خود را زد . معشوق از درون خانه پرسید : کیستی ؟ گفت منم . معشوق گفت : بازگرد . زیرا هنوز تو خامی و هنوز دَم از «من» می زنی و مدّعی عاشقی هم هستی . آن شخص بازگشت و یکسال در فراق یار ، شهر و دیار خود را رها کرد و رفت . پس از یکسال به درِ خانه معشوق آمد و در زد . معشوق از درون خانه پرسید : کیستی ؟ گفت : آن کسی که اکنون پشتِ در ایستاده نیز تو هستی . معشوق گفت : اکنون که تو ، «من» هستی درون خانه آ . آیا می دانی چرا سال قبل تو را به درون خانه راه ندادم ؟ برای اینکه دو «من» در یک خانه نگنجد .

مأخذ این داستان ، حکایتی است که جاحظ در کتاب الحیوان ، ج 1 ، ص 165 آورده است و بخشی از آن در ربیع الاسرار نیز آمده است . شیخ عطار هم این قصه را در مصیبت نامه آورده است . ( قصص و تمثیلات مثنوی ، ص 30 )

ترجمه حکایتی که جاحظ در کتاب الحیوان آورده است : « عمروبن عبیده در سرایش نشسته بود و درِ خانه را هیچگاه باز نمی گذاشت . در این هنگام کسی درِ خانه او را کوفت . عمرو برخاست و در را به روی او گشود . روزی من نیز به درِ خانه اش آمدم و در را کوفتم . عمرو از درون خانه گفت کیستی ؟ گفتم منم . گفت : من کسی را به نامِ «منم» نمی شناسم . چیزی نگفتم و پشتِ در ایستادم تا اینکه مردی از خراسان آمد و در را به صدا درآورد . عمرو گفت : کیستی ؟ مردی غریب هستم . نزدِ تو آمده ام تا دانش بیاموزم . عمرو برخاست و در را به روی او گشود . وقتی من در را گشوده یافتم . خواستم از این فرصت استفاده کنم و خود را به درون خانه رسانم که او در را با شدّت به رویم بست . چند روزی را پیرامون آن خانه به انتظار ماندم . سپس با خود گفتم که آن روز بی جهت بر عمرو خشم آوردم . دوباره به درِ خانه رسیدم و در را زدم . عمرو گفت کیستی ؟ گفتم عیسی بن حاضر ، برخاست و در را به رویم گشود .

مولانا در این حکایت نیز می خواهد به سالکین الی الله بگوید که تا آنگاه که وجود موهوم و مجازی باقی است و هنوز کمندِ انانیّت از دست و پای سالک ، گسسته نشده است . نمی توان به حقیقت مطلق ، واصل گردد . باید تعیّنات «من» و «ما» را کنار گذاشت و بر همه عالَم «چار تکبیر» زد تا به کوی حضرت معشوق راه یافت .

آن یکی آمد درِ یاری بِزَد / گفت یارش : کیستی ای مُتَمَد ؟


شخصی آمد و درِ خانه دوستش را به صدا درآورد . دوستش از اندرون خانه پرسید : ای موردِ اعتماد ، تو کیستی ؟ ( مُعتَمَد = کسی که مورد اعتماد باشد )

گفت : من ، گفتمش : برو ، هنگام نیست / بر چنین خوانی مقامِ خام نیست 


آن کس که درِ خانه را به صدا درآورده بود گفت : منم . صاحب خانه جواب داد : برو اینک وقتش نیست و شخصِ خامی همچون تو سزاوار این خوان نیست .

خام را جز آتشِ هَجر و فِراق / کی پَزَد ؟ کی وارهاند از نِفاق ؟


آیا شخصِ خام را به جز آتش فراق و هجران ، چیز دیگری می پَزَد ؟ و آیا چیزی جز آتشِ فِراق و هجران می تواند او را از بندِ نِفاق رها سازد ؟ مسلماََ خیر .

رفت آن مِسکین و ، سالی در سَفَر / در فِراقِ دوست سوزید از شَرَر


آن بیچاره رفت و یکسال تمام در آتشِ فِراق یار سوخت . [ شَرَر = اخگر ، آتش که به هوا می جَهد ]

پخته شد آن سوخته ، پس بازگشت / باز گِردِ خانۀ انباز گشت


آن خام ، پس از این مدّت پختگی حاصل کرد و دوباره دور و بر خانه بازگشت .

حلقه زد بر دَر به صد ترس و ادب / تا بنجهد بی ادب لفظی دگر


این بار با بیمِ فراوان و در کمالِ ادب ، درِ خانه را به صدا درآورد . مبادا که حرفی نامعقول و دور از ادب از دهانش خارج شود .

بانگ زد یارش که : بر در کیست آن ؟ / گفت : بر در هم تویی ای دلستان


یار از درون خانه فریاد زد : کیستی ؟ کیست که در را می زند ؟ گفت : ای دلبر آنکه پشتِ در ایستاده و حلقۀ در را به صدا درآورده نیز خودِ تویی .

گفت : اکنون چون منی ، ای من درآ / نیست گنجایی دو من را در سرا


یار گفت : اکنون چون «من» هستی . داخل شو . یعنی از آن جهت که دست از خویشتنِ خویش شسته ای و وجودِ خود را در وجودِ من ، فانی ساخته ای بیا درون سرای ، زیرا در یک خانه ، «دو من» نمی گنجد . [ در خانۀ وجود و سرای هستی نیز دوگانگی نیست . بلکه یک وجود واحد ، ساری و جاری است و کثرات ، وجود حقیقی ندارند . بلکه باید ساقط شوند که توحید به معنی اسقاطِ اضافات است . در این ابیات نیز مولانا مبحثِ فنایِ بنده در هستی حق را ادامه می دهد و در ابیات بعدی مثالهایی می آورد حتا اذهان ، این نکته های ظریف را دریابند ]

نیست سوزن را سَرِ رشتۀ دو تا / چون که یکتایی در این سوزن درآ


به عنوان مثال ، سوزن ، یک سوراخ دارد و اگر سرِنخ ، دو تا باشد از سرِ سوزن رد نمی شود . اگر یکتا بودی و عاری از اضافات ، پس درون سوراخِ سوزن شو . یعنی هرگاه از مرحلۀ انانیّت درآمدی و همه چیز را «او» دانستی می توانی به خانۀ وحدت و حقیقت داخل شوی .

رشته را باشد به سوزن ارتباط / نیست در خور با جَمَل سَمّ الخِیاط


رشتۀ نخ وقتی باریک و یکتا باشد با سوزن ارتباط پیدا می کند و در حالی به سوراخ سوزن درمی آید که یکتا باشد . ولی سوراخِ سوزن در خورِ وجودِ شتر نیست . یعنی شتر نمی تواند از آن عبور کند . [ تکبّر شتر معروف است . بنابراین تا وقتی که انسان دچار تکبّر شترگونه است و برای خود وجودی قائل است و خود بینی دارد . شایسته آن نیست که به راهِ باریک و ظریف وحدت گام نهد . مصراع دوم اشارتی است به آیه 40 سوره اعراف « و به بهشت اندر نشوند تا شتر به سوراخ سوزن در شود » و در انجیلِ متّی ، باب 16 ، شماره 24 ، آمده است « عیسی به شاگردان خود گفت : هر آینه به شما می گویم که شخصِ دولتمند به ملکوت آسمان به دشواری داخل می شود . و گذشتن شتر از سوراخ سوزن آسانتر است از ورود شخصِ دولتمند در ملکوتِ خدا » ]

کی شود باریک هستیِ جَمَل ؟ / جز به مِقراضِ ریاضات و عمل


وجود شتر ، یعنی طبیعت نفسانی آدمی ، کی باریک و ظریف می شود ؟ فقط با قیچی ریاضت و عمل و طاعت . [ قیچی ریاضت و عمل ، رشته ها و اضافات علایق دنیویِ را می بُرد  و آدمی را آماده سلوک می گرداند . مراد از هستی جَمَل ، طبیعت نفسانی است که خارِ دنیا می خورد ]

اُشتر آمد ، این وجودِ خارخوار / مصطفی زادی ، برین اُشتر سوار

دستِ حق باید مر آن را ای فلان / کو بُوَد بر هر مُحالی کُن فکان


ای فلانی ، برای آنکه طبیعت نفسانی لاغر و ناچیز شود . باید دستِ مدد حق همراهی کند زیرا قدرت حق تعالی بر هر امرِ محالی تعلّق گیرد . آن را جامۀ هستی می پوشاند . [ امری که از نظرِ محمدود و سطحی ما ، محال می نماید . قدرت و مدد حق ، آن را میسور و ممکن می سازد ]

هر مُحال از دستِ او ممکن شود / هر حَرون از بیمِ او ساکن شود


هر امرِ محالی به دست او جامۀ امکان می پوشد و ممکن می گردد و هر نَفسِ سرکش و طاغی از دستِ قدرت و سطوتِ او رام و رهوار می شود . [ حَرون = ترس و سرکش و چموش ]

اَکمَه و اَبرَص چه باشد ؟ مُرده نیز / زنده گردد از فسونِ آن عزیز


درمانِ کورِ مادرزاد و آنکه دچار بیماری پیسی شده ، برای او بس آسان است . اینکه چیزی نیست حتی مُرده نیز با افسون آن شاهِ وجود و به اقتضای اسمِ مبارک «مُحی» زنده می شود . [ اَکمَه = کور مادرزاد و کسی که عقلش تباه باشد . اَبرَص = کسی که پوستِ بدنش دارای لکه های سفید باشد ، آنکه دچار بیماری پیسی باشد ]

و آن عدم کز مُرده مُرده تر بُوَد / وقتِ ایجادش ، عدم مُضطَر بُوَد


و آن عدم و نیستی که از مُرده هم مُرده تر است . به هنگام پدید آمدنش ، مُسخّر و رام حق است . [ مُضطَر = بیچاره ]

کُلُ یَومِِ هُوَ فی شأنِِ بخوان / مر وَرا بی کار و بی فعلی مدان


آیه 29 سوره الرحمن را همواره بخوان که فرماید : « خدا هر آن به کاری است » و هرگز او را بی کار مدان . [ حق تعالی دائماََ و نو به نو در تجلّی است و در تجلّیات او تکرار و کهنگی نیست . مصراع دوم نقدِ مذهبِ مُعَطّله است که گویند خدا جهان را بیافرید و دیگر با آن کاری ندارد ]

کمترین کاریش هر روز آن بُوَد / کو سه لشکر را روانه می کند


کمترین کارِ خدا در هر روز این است که او سه لشکر را روانه می سازد .

لشکری ز اَصلاب ، سویِ اُمّهات / بهرِ آن تا در رَحِم روید نبات


لشکری از تیره پشتِ مردان به سوی زهدان مادران روانه می سازد تا آنکه در زهدان مادران ، نبات روید . یعنی فرزندانی حاصل شود . [ مولانا لشکر را معادل «جنود» آورده که چند بار در قرآن کریم ذکر شده است و مراد از آن اصناف مخلوقات الهی است . ( اَصلاب = جمع صُلب به معنی تیره پشتِ مردان . اُمّهات = جمع اُم به معنی مادر ) ]

لشکری ز ارحام ، سوی خاکدان /  تا ز نرّ و مادّه پُر گردد جهان


و لشکر دیگری از زهدانها به سوی خاک روانه می کند تا دنیا از نر و ماده پُر شود .

لشکری از خاک زآن سوی اَجل / تا ببیند هر کسی حُسن عمل


و لشکری نیز از خاک به سوی مرگ و اجل گسیل می دارد که هر کسی پاداش نیکی کردار خود را ببیند . [ چند بیت بالا مقتبس است به فرمایش حضرت علی (ع) . ( احادیث مثنوی ، ص 32 ) ]

این سخن پایان ندارد هین بتاز / سوی آن دو یارِ پاک پاکباز


اینگونه سخنان را پایانی نیست . پس هلا به سوی آن دو یار پاکِ پاکباز بشتاب . یعنی برای بیان حالِ آن دو دوستِ خالص عجله کنید .

بخش خالی. برای افزودن محتوا صفحه را ویرایش کنید.

دکلمه قصه آنکه در یاری بکوفت ، از درون گفت کیست ؟ گفت : منم

دکلمه قصه آنکه در یاری بکوفت ، از درون گفت کیست ؟ گفت : منم

زنگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر اول – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟