دیدن خر هیزم فروش بانوایی اسبان تازی در آخور خاص

دیدن خر هیزم فروش بانوایی اسبان تازی در آخور خاص | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

دیدن خر هیزم فروش بانوایی اسبان تازی در آخور خاص | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر پنجم ابیات 2361 تا 2381

نام حکایت : حکایت کسی که توبه کند و پشیمان شود و باز فراموش کند

بخش : 3 از 13 ( دیدن خر هیزم فروش بانوایی اسبان تازی در آخور خاص )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت کسی که توبه کند و پشیمان شود و باز فراموش کند

گازُری خَری نحیف و لاغر داشت که کمرش در زیرِ سنگینی بار زخمی شده بود . و در آن وادی چیزی جز آب پیدا نمی شد که بخورد . و اتفاقاََ در آن حوالی بیشه ای قرار داشت و در آن شیری زندگی می کرد . روزی میان آن شیر و فیلی نیرومند جنگی رُخ داد و شیر در اثنای این جنگ مجروح شد و زآن پس از شکار جانوران فروماند . چون گرسنگی بر او غالب شد به روباهی امر کرد که به حومۀ بیشه برود و در صورتی که خری را دید او را با حیله نزدِ او آورد تا به اصطلاح دلی از عزا درآورد . روباه به شیر گفت : شاها ، خیالت راحتِ راحت باشد که حیله گری کارِ اصلی من است . روباه این را گفت و …

متن کامل ” حکایت کسی که توبه کند و پشیمان شود و باز فراموش کند را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

متن کامل ابیات دیدن خر هیزم فروش بانوایی اسبان تازی در آخور خاص

ابیات 2361 الی 2381

2361) بود سقّایی و مر او را یک خری / گشته از محنت دو تا چون چنبری

2362) پشتش از بارِ گران صد جای ریش / عاشق و جویانِ روز مرگِ خویش

2363) جَو کجا ، از کاهِ خشک او سیر نی / در عقب زخمی و سیخی آهنین

2364) میرِ آخُر دید او را ، رحم کرد / کآشنایِ صاحبِ خر بود مَرد

2365) پس سلامش کرد و ، پرسیدش ز حال / کز چه این خر گشت دو تا همچو دال ؟

2366) گفت : از درویشی و تقصیر من / که نمی یابد خود این بسته دهن

2367) گفت : بسپارش به من تو روز چند / تا شود در آخُرِ شَه زورمند

2368) خر بدو بسپرد و آن رَحمت پَرَست / در میانِ آخُرِ سلطانش بست

2369) خر ز هر سو مرکبِ تازی بدید / بانوا و فربِه و خوب و جدید

2370) زیرِ پاشان روفته ، آبی زده / کَه به وقت و ، جو به هنگام آمده

2371) خارِش و مالِش مر اسپان را بدبد / پوز بالا کرد کِای رَبِّ مجید

2372) نه که مخلوقِ توام ؟ گیرم خرم / از چه زار و پشت ریش و لاغرم ؟

2373) شب ز دردِ پشت و از جُوعِ شکم / آرزومندم به مُردن دَم به دَم

2374) حالِ این اسپان چنین خوش ، بانوا / من چه مخصوصم به تعذیب و بلا ؟

2375) ناگهان آوازۀ پیکار شد / تازیان را وقتِ زین و کار شد

2376) زخم هایِ تیر خوردند از عدو / رفت پیکان ها در ایشان سو به سو

2377) از غزا بازآمدند آن تازیان / اندر آخُر جمله افتاده سِتان

2378) پای هاشان بسته محکم با نوار / نعلبندان ایستاده بر قطار

2379) می شکافیدند تن هاشان به نیش / تا برون آرند پیکان ها ز ریش

2380) آن خر ، آن را دید و می گفت : ای خدا / من به فقر و عافیت دادم رضا

2381) زآن نوا بیزارم و زآن زخمِ پشت / هر که خواهد عافیت ، دنیا بهشت

شرح و تفسیر دیدن خر هیزم فروش بانوایی اسبان تازی در آخور خاص

سقایی خری داشت بغایت نحیف و نزار . روزی مهتر اسبِ سلطنتی در گذار ، خرش را می بیند و از سرِ دلسوزی آن را موقتاََ از صاحبش می گیرد و به آن اصطبلِ مخصوص می برد تا خر نیز با خورد و خواب و آسایش وافی سمین و فربِه شود . وقتی خر داخلِ اصطبل شد با نگاهی حسرت آمیز به اندام ستبر و رشیدِ اسبان می نگریست و به خدا گِله می آورد که چرا باید من این سان بَدحال باشم و آنها خوش حال . در این اثنا بود که جنگی موحش درگیر شد . جنگاوران آن اسبان را زین و لگام کردند و به آوردگاه شتافتند . نبرد آغاز شد و آن اسبانِ نگون بخت از هر سو آماجِ تیر و زوبین قرار گرفتند . جراحت های عمیق توانِ آنها را تحلیل بُرد . ناچار بازشان گرداندند و پاهایشان را محکم بستند و مهتران با نیشتر زخم ها را می شکافتند و پیکان ها را بیرون می آوردند . وقتی خر حالِ زارِ آنان را دید به خدا گفت : من به همین فقر و فاقه ام راضی ام . و آن رفاهی را که به اینجا ختم می شود نخواستم .

نتیجه حکایت : نباید مفتون دولت و نعمت محتشمان شد و خیال کرد که سعادت حقیقی در طمطراقِ آنان است بلکه مصیبت و بلا در کمین هر کس است . پس خواهان حُسنِ عاقبت باش .

بود سقّایی و مر او را یک خری / گشته از محنت دو تا چون چنبری


سقّایی خری داشت که از رنج و بلا پشتش مانند چنبر خمیده شده بود . [ با اینکه در عنوان این حکایت صحبت از « خر هیزم فروش » است ولی در متن ، سخن از خر سقّا می رود . نسخه های معتبر مثنوی همه بدرین صورت ضبط کرده اند . مولانا در این حکایت بحث رضا به قضای الهی را که در بخش قبل پیش کشیده تبیین می کند . ]

پشتش از بارِ گران صد جای ریش / عاشق و جویانِ روز مرگِ خویش


پشت آن خر بر اثر بارهای سنگین زخم های فراوان پیدا کرده بود و از شدّتِ ناراحتی شیفتۀ لحظۀ مرگش بود و پیوسته آن لحظه را طلب می کرد .

جَو کجا ، از کاهِ خشک او سیر نی / در عقب زخمی و سیخی آهنین


آن خر حتّی از کاهِ خشک هم شکمی سیر نمی خورد تا چه رسد به جو . و مداوم بر پشتش ضربه و سیخونکِ آهنی می زدند .

میرِ آخُر دید او را ، رحم کرد / کآشنایِ صاحبِ خر بود مَرد


امیر آخورِ سلطنتی وقتی آن خر را دید دلش به رَحم آمد . چون او با صاحبِ خر آشنایی داشت . [ میرِ آخُر = امیر آخور ، کسی که مأمور رسیدگی به امور اصطبل است ، در قدیم این یکی از مناصبِ دربار شاهان مشرق زمین به شمار می رفته است . ]

پس سلامش کرد و ، پرسیدش ز حال / کز چه این خر گشت دو تا همچو دال ؟


پس به صاحب خر سلام کرد و ضمن احوالپرسی از او پرسید که چرا پشتِ این خر مانند حرفِ دال خمیده شده است .

گفت : از درویشی و تقصیر من / که نمی یابد خود این بسته دهن


صاحب خر گفت : این وضع ناشی از فقر و کوتاهی من است که این زبان بسته کاه و جویی پیدا نمی کند .

گفت : بسپارش به من تو روز چند / تا شود در آخُرِ شَه زورمند


امیر آخور گفت : چند روزی این خر را به دست من بسپار تا در آخور شاه نیرومند و قوی بُنیه گردد .

خر بدو بسپرد و آن رَحمت پَرَست / در میانِ آخُرِ سلطانش بست


صاحبِ خر ، آن زبان بسته بدو سپرد و آن شخصِ دلسوز خر را در اصطبل سلطان بست .

خر ز هر سو مرکبِ تازی بدید / بانوا و فربِه و خوب و جدید


آن خرِ نحیف چشمش به هر طرف که می افتاد مرموب های نژاده و نیرومند و ستبر و زیبا و سر حال می دید .  [ مَرکبِ تازی = اسب عربی ، اسب نژاده و اصیل ]

زیرِ پاشان روفته ، آبی زده / کَه به وقت و ، جو به هنگام آمده


زیر پای آن مرکوب ها آب و جارو شده بود . هم کاه به موقع به آنها می رسید و هم جو .

خارِش و مالِش مر اسپان را بدبد / پوز بالا کرد کِای رَبِّ مجید


آن خر می دید که اسبان شاهانه را به موقع قَشو می زنند و مراقبت می کنند . در این هنگام آن خر پوزه اش را به آسمان کرد و گفت : ای پروردگارِ بزرگوار .

نه که مخلوقِ توام ؟ گیرم خرم / از چه زار و پشت ریش و لاغرم ؟


درست است که من یک خرم . ولی آیا مخلوقِ تو نیستم ؟ آخَر چرا باید حالم وخیم باشد و کمرم مجروح و اندامم لاغر .

شب ز دردِ پشت و از جُوعِ شکم / آرزومندم به مُردن دَم به دَم


شب ها از دردِ کمر و گرسنگی هر لحظه آرزوی مرگ می کنم .

حالِ این اسپان چنین خوش ، بانوا / من چه مخصوصم به تعذیب و بلا ؟


در حالی که این اسبان بدینصورت سر خوش و برخوردار از هر گونه رفاه و آسایش اند . پس چرا من باید به عذاب و بلا گرفتار باشم . [ تعذیب = شکنجه دادن ، عذاب کردن ]

ناگهان آوازۀ پیکار شد / تازیان را وقتِ زین و کار شد


آن خرِ بیچاره در حالِ ناله و شکایت بود که ناگهان غوغای جنگ بلند شد . و هنگام آن رسید که اسبان نژاده و نیرومند را زین کنند و به کار و تلاش وادارند .

زخم هایِ تیر خوردند از عدو / رفت پیکان ها در ایشان سو به سو


آن اسبانِ نژاده در اثنای جنگ تیرهایی از دشمن خوردند و بدنِ آنها از هر طرف آماجِ نیزه ها قرار گرفت .

از غزا بازآمدند آن تازیان / اندر آخُر جمله افتاده سِتان


آن اسبان نیرومند از پیکار بازگشتند . و جملگی در اصطبل ، طاقباز افتادند . [ سِتان = آنکه به پشت بخوابد ، به اصطلاح عامیانه طاق باز ]

پای هاشان بسته محکم با نوار / نعلبندان ایستاده بر قطار


پای اسبان زخمی را با نوارهای مخصوص بستند و سپس مهتران صف در صف ایستادند . [ نعلبندان = کسی که ستوران را نعل کند ، در اینجا مراد «مهتر» است ]

می شکافیدند تن هاشان به نیش / تا برون آرند پیکان ها ز ریش


آن مهتران بدن مجروح اسبان را با نیشتر می شکافتند تا پیکان ها را از داخلِ زخم ها بیرون کشند .

آن خر ، آن را دید و می گفت : ای خدا / من به فقر و عافیت دادم رضا


وقتی که آن خرِ نحیف ، این وضع را دید می گفت : خداوندا ، من در فقر در عینِ سلامتی ام راضی ام . [ رضا = جنید بغدادی می گوید : رضا ، بر طرف شدن اختیارِ بنده و اطاعت از حکمِ حق ( کتاب اللمع ، ص 53 ) ، ذوالنون مصری می گوید : یعنی شادمانی قلبِ بنده به واسطه جاری شدن قضای الهی است . بندۀ راضی به حکم حق در عینِ بلا مسرور است ( کتاب اللمع ، ص 53 ) ، شرح بیت 1574 دفتر اوّل ]

زآن نوا بیزارم و زآن زخمِ پشت / هر که خواهد عافیت ، دنیا بهشت


من هم از آن توشه و رفاه دلزده ام و هم از آن زخم هاس زشت . هر کس که خواهانِ سلامتی و عافیت است ، دنیا را ترک کند . ( بِهِشت = فعل ماضی از مصدر «هشتن» به معنی ترک کردن ، فرونهادن ) [ این حکایت نقد حال آدمیانی است که مفتون دولت و نعمت دولتمندان می شوند و در خواب و بیداری موقعیّت آنان را طلب می کنند . در حالیکه آنها فقط یک روی سکّه را می بینند . ]

منظور بیت : نه آن حشمت و شوکت دنیوی را خواهانم و نه زخم های روحی و آلایش های اخلاقی آن را . براستی که نجاتِ حقیقی در عدمِ وابستگی به مظاهر دنیوی است .

شرح و تفسیر بخش قبل                     شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه دیدن خر هیزم فروش بانوایی اسبان تازی در آخور خاص

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر پنجم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
یک دیدگاه 
  1. رضا 4 سال پیش

    سپاس بسیار از زحمت فرهنگی ومعنوی که کشیده اید.جای جبران دارد.

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟