ترسیدن کودک از آن شخص صاحب جثه | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
ترسیدن کودک از آن شخص صاحب جثه | شرح و تفسیر
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر دوم ابیات 3155 تا 3162
نام حکایت : جوحی و آن کودک که پیش جنازه پدرش نوحه می کرد
بخش : 2 از 3 ( ترسیدن کودک از آن شخص صاحب جثه )
خلاصه حکایت جوحی و آن کودک که پیش جنازه پدرش نوحه می کرد
جمعی ، تابوتِ پدری را بر دوش می بردند و کودکی همراه با آن جمع ، نالان و گریان می رفت و در خطاب به تابوت می گفت : آخر ای پدرِ عزیزم ، تو را به کجا می برند ؟ تو را می خواهند به خاک بسپرند . تو را به خانه ای می برند که تنگ و تاریک است و هیچ چراغی در آن فروزان نمی شود . آنجا خانه ای است که نه دری دارد و نه پیکری و نه حصیری در آن است و نه طعام و غذایی . پسرکی فقیر به نام جوحی که با پدرش از آنجا می گذشت و به سخنان آن کودک گوش می داد به پدرش گفت : پدر جان ، مثلِ اینکه این …
متن کامل « حکایت جوحی و آن کودک که پیش جنازه پدرش نوحه می کرد » را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .
متن کامل اشعار ترسیدن کودک از آن شخص صاحب جثه
ابیات 3155 الی 3162
3155) کِنگِ زَفتی ، کودکی را یافت فرد / زرد شد کودک ز بیمِ قصدِ مرد
3156) گفت : ایمن باش ای زیبای من / که تو خواهی بود بر بالای من
3157) من اگر هَولم ، مُخَنَث دان مرا / همچو اُشتر برنشین ، می ران مرا
3158) صورتِ مردان و ، معنی این چنین / از برون آدم ، درون دیوِ لعین
3159) آن دُهُل را مانی ای زَفتِ چو عاد / که بر او آن شاخ را می کوفت باد
3160) روبَهی ، اِشکارِ خود را باد داد / بهرِ طبلی همچو خیکِ پُر ز باد
3161) چون ندید اندر دُهُل او فَربِهی / گفت : خوکی بِه از این خیکِ تهی
3162) رُوبهان ترسند زِ آوازِ دُهُل / عاقلش چندان زند که لا تَقُل
شرح و تفسیر ترسیدن کودک از آن شخص صاحب جثه
کِنگِ زَفتی ، کودکی را یافت فرد / زرد شد کودک ز بیمِ قصدِ مرد
مردِ درشت اندامی ، کودکی را تنها پیدا کرد . کودک از ترسِ قصدِ بَدِ آن مرد ، رویش زرد شد . ( کِنگ = مرد درشت اندام ، بی حیا ، پست ) [ استاد زرین کوب می نویسد : البته در مثنوی ، با آنکه تصویرِ این صحنه ها ( جنسی ) گه گاه زیاده بی نقاب است . باز این تصویرها ، محرّکِ تمایلاتِ شهوانی نیست . ( سرّ نی ، ج 1 ، ص 326 ) ]
گفت : ایمن باش ای زیبای من / که تو خواهی بود بر بالای من
آن مرد گفت : ای زیبا روی من ، آسوده خاطر باش که تو بر من سوار خواهی شد .
من اگر هَولم ، مُخَنَث دان مرا / همچو اُشتر برنشین ، می ران مرا
اگر چه من به ظاهر رعب آورم . ولی مردنما هستم . پس همانند شتر بر من سوار شو و مرا بران .
صورتِ مردان و ، معنی این چنین / از برون آدم ، درون دیوِ لعین
او به ظاهر مرد و در باطن اینگونه نامرد است . از بیرون مرد و از درون شیطانِ لعنت شده است . [ وصفِ اهلِ نفاق چنین است ]
آن دُهُل را مانی ای زَفتِ چو عاد / که بر او آن شاخ را می کوفت باد
ای گُنده ای که مانند قومِ عاد ، درشت اندامی ، تو مانند دُهُلی هستی که باد ، شاخه را بر آن می کوبد . [ درشتی اندامِ قومِ عاد را مفسرانِ قرآن کریم و مورخان نیز بازگو کرده اند . آیه 69 سورۀ اعراف بدین مسئله اشاره دارد « … و ای عادیان ، یاد آرید زمانی را که خداوند ، شما را از پسِ نوحیان ، جانشین در زمین نمود و در آفرینش شما بیفزود . پس یاد آرید نعمت های خدا را ، باشد که رستگار شوید » زمخشری در ذیلِ این آیه می گوید : چنین گفته اند که کوتاه قامت ترینِ قوم عاد ، شصت ذراع بود و بلند قامت ترینِ آنان ، صد ذراع ( کشّاف ، ج 2 ، ص 117 ) هر ذراع به اندازۀ طولِ آرنج است تا سرِ انگشتانِ دستِ یک انسان متوسط القامه . ]
روبَهی ، اِشکارِ خود را باد داد / بهرِ طبلی همچو خیکِ پُر ز باد
در حکایت است که روباهی به خاطرِ یک طبلِ میان تهی که مانند خیک ، پُر از باد بود صید خود را از دست داد .
چون ندید اندر دُهُل او فَربِهی / گفت : خوکی بِه از این خیکِ تهی
همینکه درونِ آن طبل چیزی ندید . گفت : خوک بهتر از این خیکِ تهی است .
رُوبهان ترسند زِ آوازِ دُهُل / عاقلش چندان زند که لا تَقُل
روباهان از بانگِ طبل می ترسند ولی افرادِ خردمند آنقدر روی آن می کوبند تا خاموش شود . ( لا تَقُل = مگو ، حرف نزن ) [ سه بیت فوق اشاره است به داستانی در کلیله و دمنه ، ص 66 ، چاپ تهران ( مأخذِ قصص و تمثیلات مثنوی ، ص 78 ) . ]
خلاصه حکایت : آورده اند که روباهی در بیششه ای می رفت . آنجا طبلی دید در پهلوی درختی افکنده ، و هرگاه باد بِجَستی شاخِ درخت بر طبل رسیدی . آوازِ سهمناک به گوشِ روباه آمدی . چون روباه ضخامتِ جُثه بدید و نهایتِ آواز شنید . طمع بربست که گوشت و پوستِ او فراخورِ آواز باشد ، می کوشید تا آن را بدرید . الحق جز پوستی بیشتر نیافت . مرکبِ ندامت را در جولان کشید و گفت : ندانستم که هر کجا جُثه ضخیم تر و آواز ، هائل تر ، منفعت کمتر . منظور مولانا از حکایت مکذکور این است که خردمند اسیر و مفتونِ صورتِ ظاهر نشود . امّا نابخردان ، مرعوبِ صورتِ ظاهر شوند .
دکلمه ترسیدن کودک از آن شخص صاحب جثه
خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر دوم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات