حکایت جوحی و آن کودک که پیش جنازه پدرش نوحه می کرد

حکایت جوحی و آن کودک که پیش جنازه پدرش نوحه می کرد در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

حکایت جوحی و آن کودک که پیش جنازه پدرش نوحه می کرد

جمعی ، تابوتِ پدری را بر دوش می بردند و کودکی همراه با آن جمع ، نالان و گریان می رفت و در خطاب به تابوت می گفت : آخر ای پدرِ عزیزم ، تو را به کجا می برند ؟ تو را می خواهند به خاک بسپرند . تو را به خانه ای می برند که تنگ و تاریک است و هیچ چراغی در آن فروزان نمی شود . آنجا خانه ای است که نه دری دارد و نه پیکری و نه حصیری در آن است و نه طعام و غذایی . پسرکی فقیر به نام جوحی که با پدرش از آنجا می گذشت و به سخنان آن کودک گوش می داد به پدرش گفت : پدر جان ، مثلِ اینکه این تابوت را دارند به خانۀ ما می برند . زیرا خانه ما نیز نه حصیری دارد و نه چراغی و نه طعامی .

این حکایت را عبید زاکانی در لطایف ، ص 116 بدین طریق آورده است : جنازه ای را بر راهی می بردند . درویشی با پسر بر سرِ راه ایستاده بودند ، پسر از پدر پرسید که بابا در اینجا چیست ؟ گفت : آدمی ، گفت : کجاش می برند ؟ گفت : به جایی که نه خوردنی باشد و نه پوشیدنی ، نه نان و نه آب ، نه هیزم ، نه آتش ، نه زر ، نه سیم ، نه بوریا ، نه گلیم ، پسر گفت : بابا مگر به خانۀ ماش می برند . ( مأخذ قصص و تمثیلات مثنوی ، ص 77 و 78 ) .

مولانا در این حکایت کوتاه می گوید : که قلب گمراهان و عاریان از معنا نیز همچون گور ، تنگ و تاریک است و از هر گونه لوازمِ ایمان و ایقان ، عریان است . مولانا در عین حال با طنزی تلخ ، زندگی طبقاتِ محروم جامعه را بخوبی نقاشی کرده است .

***


شرح و تفسیر اشعار ” حکایت جوحی و آن کودک که پیش جنازه پدرش نوحه می کرد ” در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدار جان مطالعه نمائید .

بخش یکم : شرح و تفسیر گریه کودک پیش تابوت پدر که به کجا می برندت

بخش دوم : شرح و تفسیر ترسیدن کودک از آن مردِ صاحب جُثه

بخش سوم : شرح و تفسیر قصه تیرانداز و ترسیدن او از یک سوار

Tags:
یک دیدگاه 
  1. محمد 6 سال پیش

    عالی. ممنون بابت مطالبی که به اشتراک می ذارید.

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟